فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت شنیدنی حاج قاسم از رزمندهای که به شکل عجیبی به آرزوی خودش رسید
🔸رزمنده ایرانی که با لباس و پلاک عراقی در کربلا دفن شد!
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | فاتح قلبها خداحافظ
باوفا، باصفا خداحافظ💔
"شهــ گمنام ــیـد"
📸 #والپیپر | تصویری از شهید حاج قاسم سلیمانی جهت استفاده در پس زمینه دسکتاپ
"شهــ گمنام ــیـد"
📆 23 تیرماه 1361 (۲۱رمضان ۱۴۰۲)- سالروز #عملیات_رمضان
💦 تشنه لب ...
دادند جان، پای حسین
عاشقان حضرت پیر خمین ...
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) وارد شد و نشست
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد )
(خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...)
مثل یک جنازه افتاده بودم روی تخت، دستمو گذاشتم کنار تخت تا خودمو بلند کنم، درد شدیدی از ناحیه پهلو مانع بلند شدنم شد، سعی کردم با چشم های نیمه باز موقعیتم رو رصد کنم که متوجه شدم سرم رو هم نمی تونم به هیچ طرف بگردونم، تو همین حین بود که متوجه حضور یک نفر بالای سرم شدم.
ایستاد بالای سرم و نگاهش رو بهم دوخت.
-کافی بود سرهنگ ابوحمزه چند دقیقه دیر میرسید، حسابت با کرام الکاتبین بود، پسره کله شق چرا با مالک درگیر شدی؟
سرهنگ خالد محمود بود، آره خودش بود، با دیدنش یک لحظه مثل برق گرفته ها بدن کوفته ام انگار خشک شد.
متوجه حالم شده بود، صندلی رو کشید و آورد کنارم و نشست روش، دستشو با احتیاط گذاشت روی پیشونیم و دستشو روی صورتم حرکت داد، نمی دونستم باید چیکار می کردم، ولی حس خوبی نداشتم.
- قرار نبود این اتفاق بیوفته، مالک مامور بود یک شکستگی کوچکی روی یکی از دست ها و پاهات ایجاد کنه و ولت کنه، ولی درگیری تو باهاش دیوونه اش کرد و به قصد کشت کشوند به جونت، البته تقصیر من بود باید آدم دیگه ای غیر از مالک را مسئول این کار می کردم.
با هر کلمه ای که از دهانش خارج میشد کینه و نفرتم بهش زیاد میشه، چطور می تونست به چشمم نگاه کنه و بگه فرستاده بودم دست و پاتو بشکونه که فلان شد و شرمنده و این حرفا، نمی تونستم این برخورد متناقض رو برای خودم حل کنم، ترجیح دادم سکوت کنم، ولی سکوتم زیاد دوام نیاورد، کلمه ای گفت که کل ذهنمو به هم ریخت، همونطور که داشت صورتمو نوازش می کرد مواظب بود دستش به گونه شکسته ام نخوره، سرشو بلند کرد و چشمشو دوخت به بیرون از پنجره.
ادامه دارد...
نویسنده: #محمد_حسن_جعفری
❌انتشار داستان بدون ذكر منبع مورد رضایت نیست.
"شهــ گمنام ــیـد"
1_1060154224.mp3
1.39M
🕋 اذانی ملکوتی با صدای شهید باکری
"شهــ گمنام ــیـد"
"پیدا شدن شهید با توسل به امام رضا(ع)"🌹
آن روز صبح، كسى كه زيارت عاشورا مى خواند، توسلى پيدا كرد به امام رضا(ع). شروع كرد به ذكر مصائب امام هشتم و كرامات او. مى خواند و همه زار زار گريه مى كرديم. در ميان مداحى، از امام رضا طلب كرد كه دست ما را خالى برنگرداند، ما كه در اين دنيا هم خواسته و خواهشمان فقط باز گردان اين شهدا به آغوش خانواده هايشان است و...
هنگام غروب بود و دم تعطيل كردن كار و برگشتن به مقر. ديگر داشتيم نااميد مى شديم. خورشيد مى رفت تا پشت تپه ماهورهاى روبه رو پنهان شود. آخرين بيل ها كه در زمين فرو رفت، تكه اى لباس توجهمان را جلب كرد. همه سراسيمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست، شهيد را از خاك در آورديم. روزى اى بود كه آن روز نصيبمان شده بود. شهيدى آرام خفته به خاك. يكى از جيب هاى پيراهن نظامى اش را كه باز كرديم تا كارت شناسايى و مداركش را خارج كنيم، در كمال حيرت و ناباورى، ديديم كه يك آينه كوچك، كه پشت آن تصويرى نقاشى از تمثال امام رضا(ع) نقش بسته، به چشم مى خورد. از آن آينه هايى كه در مشهد، اطراف ضريح مطهر مى فروشند. گريه مان درآمد. همه اشك مى ريختند. جالب تر و سوزناكتر از همه زمانى بود كه از روى كارت شناسايى اش فهميديم نامش «سيد رضا» است. شور و حال عجيبى بر بچه ها حكمفرما شد. ذكر صلوات و جارى اشك، كمترين چيزى بود.
شهيد را كه به شهرستان ورامين بردند، بچه ها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ اين مسئله را دريابند. مادر بدون اينكه اطلاعى از اين امر داشته باشد، گفت:
«پسر من علاقه و ارادت خاصى به حضرت امام رضا(ع) داشت...».
"از خاطرات برادران تفحص"
"شهــ گمنام ــیـد"
32.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋از #لاک_جیغ تا #خدا 🦋
🌷داستان رپری متحول شده
#سینا_آبگون و امیر 🌷
#قسمت_اول
😍پیشنهاد ویژه دانلود😍
"شهــ گمنام ــیـد"
هدایت شده از سپاه سایبری پاسداران🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙هرشب قبل از خواب چند آیه قرآن
"@sooye_malakout
#ســــــلامبرشهــــــدا😍
صبح ڪه
مےشود...
باز ڪبوتر
دلمان پر مےڪشد...
#بہیادشما...
بہ یادمان باشید...
گرداب دنیا
دارد غرقمان مےکند..
#شهیدابراهیمنجاتی
#شهیدبهمننیری
یادگارجنگحاجحمیدزارعی
#روحـــــشونشادیادشونباصــــلوات🌹
#روزتونمتبرکبهدعایشهـدا🌞
☜#شهیدابراهیمنجاتی☞
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*💚سهمــ شما 5 صلواتـــ هدیہ بہ ڪریمــ اهل بیتـــ آقا امام حسن مجتبـے(ع)*💛✨🕊️🌹
"شهــ گمنام ــیـد"
- ناشناس.mp3
7.34M
🌺 سرود میلادامام حسن ( علیه السلام )
🎧 حاج محمود کریمی
زهرا پسر آورده قرص قمر آورده
برای حیدر ، حیدر آورده
"شهــ گمنام ــیـد"
#شفاعت_مفتکی!!
🌷مثلاً آموزش آبی _ خاکی میدیدیم. یکبار آمدیم بلایی را که دیگران سر ما آورده بودند سر بچهها بیاوریم ولی نشد. فکر میکردم لابد همین که خودم را مثل آن بنده خدا زدم به مردن و غرق شدن، از چپ و راست وارد و ناوارد میریزند توی آب با عجله و التهاب من را میکشند بیرون و کلی تر و خشکم میکنند و بعد میفهمند که با همه زرنگی کلاه سرشان رفته است!!
🌷کلاه سرشان این بود که در یک نقطهای از سد بنا کردم الکی زیر آب رفتن. بالا آمدن. دستم را به علامت کمک بالا بردن. و خلاصه نقش بازی کردن. نخیر هیچکس گوشش بدهکار نیست. جز یکی _ دو نفر که نزدیکم بودند. آنها هم مرا که با این وضع دیدند، شروع کردند دست تکان دادن: خداحافظ! اخوی اگه شهید شدی شفاعت یادت نره....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
"شهــ گمنام ــیـد"
🌹🍃🌹🍃
درماه رمضان هرروزیک جزء قرائت قرآن میکرد
وامابیش ازهمه بعدازسحربه قرائت قرآن میپرداخت،
اوبه قرائت قرآن وکسب مفاهیم آن بسیارعلاقهمندبود
🌹🍃🌹🍃
#همسر
#شهید_هادی_کجباف🌷
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنز_همینطورے
⚜خدایا ببخشید نگاهش کردم،
ولی خوب چیزی بود...🤤😐😄
🎙استاد رائفی پور
#باهم_بخندیم 😂
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️
"شهــ گمنام ــیـد"
#طنز_جبهه
❕برادرا رازیاند؟؟⁉️‼️
💢فرمانده گردان خیلی خوب بچه ها رو توجیه کرد؛
همه اون ها آماده رفتن بودند. 🙂
〽️برای اینکه هرچه با نشاطتر دست به کار بشن و مطمئن بشه که بچهها از طرح مسأله راضی هستند، رو به آنها کرد و گفت:
برادران إنشاءالله که همه رازیاند؟😃😉
💢 و آنها که معنی رضایت را از رازی بودن فهمیدند، جواب دادند:
ب....له 🤩😄
〽️و او اضافه میکرد:
اگر رازی بودید که بوی الکل میدادید.🤨
یا کاشف الکل بودید!😐😁
#باهم_بخندیم 😂
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️
"شهــ گمنام ــیـد"
#هرروزیک_معجزه
شفای کودک
خواهر شهید میگفت: ما هر وقت مشکلی داشته باشیم به شهید متوسل می شویم و در خانه یک اتاق را به نام شهید نامگذاری کرده ایم.
ما یک کودک یک ساله در منزل داشتیم که دچار حساسیت شدید بود. این کودک زمانی که گریه می کرد تمام بدنش کبود میشد؛ یک روز که بچه در حال بازی کردن بود، پدرش به اتاق شهید رفت و متوجه نبود که کودک به دنبال او وارد اتاق شده است؛ پدرش از اتاق بیرون آمده و بچه در اتاق جا مانده بود.
در به روی بچه بسته شده و دستگیره اتاق هم از داخل بود و از بیرون نمی شد در را باز کرد. ما هر چه کودک را صدا می زدیم، فایدهای نداشت زیرا او خیلی کوچک بود ونمی توانست کاری کند.
از طرف دیگر می ترسیدیم که او گریه کند و تمام بدنش کبود شود؛ من با حال ناراحتی به محمد شهیدم متوسل شدم و پشت در ایستادم و گفتم محمدم نکند که ما در خانه تو ناراحت شویم؛ خودت مددی کن و ما را از این وضعیت نجات بده.
بعد از چند لحظه بدون اینکه ما به در فشاری بدهیم در باز شد و کودک از اتاق بیرون آمد و ما بعد از آن روز دیگر هیچ آثاری از بیماری و حساسیت در بدن کودک ندیدیم.
خواهر شهید محمد آتش زمزم در ادامه گفت: خانمی 18 سال بود که بچهدار نشده بود؛ اولین بار بود در مراسم دهه فاطمیه به حسینیه شهید آتش زمزم آمده بود؛ به او گفتم: به شهید متوسل شو. حتما نتیجه خواهی گرفت.
او نیز همانجا دعا کرد و گفت خدایا فرزندی بده او را به چشم ببینم و بعد بمیرم؛ پس از مدتی خبردار شدم که خدا به او فرزند پسری داد ولی پس از مدت کوتاه از دنیا رفت.
"شهــ گمنام ــیـد"
#شهیدانه
سوریہبودوخیلۍدلتنگشبودم..
بهشگفتم: کاشکاریکنۍکہفقط
یکۍدوروزبرگردۍ..💔
.
باخندهگفت: دارممیامپیشتخانم✋🏽
گفتم: ولـےمندارمجدۍمیگم..😩
.
گفت: منمجدۍگفتم! دارممیام
پیشتخانم!💞حالایاباپاۍخودم
یاروۍدستمردم! :))
.
حرفشدرستبود،
رویدستمردماومد..🥀
.
شهید_حسین_هریری🌱- -
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📎 پیشنهاد دانلود
ماجرای خوابی که دختر شهید دید و هدیهای که چند روز بعد از طرف پدر برای دختر آمد...
🌷شهید محسن الهی🌷
"شهــ گمنام ــیـد"
#هرروزیک_معجزه
🌷شهیدی که در راه کربلا مُرد و در حرم اقا زنده شد🌷
محمدابراهیم در شکمم بود که با همسرم تصمیم گرفتیم بریم کربلا خیلی ها مرا از سفر منع کردند ما من به خدا توکل کردم و راهی شدم.راه بسیار سخت و طاقت فرسایی بود جاده خاکی و ماشین قراضه
هوا بسیار گرم بود و راهم پر از دست انداز از طرفی گرد و غباری در داخل ماشین نیز میپیچید کم کم حالم دگرگون شد پیش از غروب رسیدیم کربلا چشم هایم سیاهی میرفت و حالم به کلی بد شده بود با زحمت مرا پیش دکتر بردن دکتر پس از معاینه گفت بچه از بین رفته و تلف شده مقداری قرص داد و گفت اگر با این بچه سقط نشد حتما بیایید عمل کنم خیلی ناراحت بودم علی اکبر یک خانه نزدیک حرم اجاره کرد من 15 روز تمام کنج خانه بودم و لب به قرص ها نزدم و تصمیم گرفتم برم زیارت علی اکبر نمیگذاشت میگفت حالت بده اما من رفتم.تا نیمه های شب حرم موندم اقا را بادلی شکسته صدا زدم حسابی با انام حسین(ع) درد و دل کردم و گفتم اقا من شفامو از شما میخام بعد با گریه به رواق کوچک ابراهیم رفتیم و انجاهم گریه کردم حسابی سبک شدم برگشتم منزل که از شدت خستگی خوابم برد در خواب خانومی رادیدم که لباس عربی بر تن داشت و بچه ای در دستش بود آن را داد به من گفت به هیچکس نده بذار لای چادرت و برو من از خواب پریدم و گریه امانم نداد و خواب را برای علی اکبرگفتم او گفت این یه نوشونس سریع رفتیم پیش دکتر،دکتر پس از معاینه با تعجب تمام گفت این امکان نداره بچه سالمه شما پیش کدوم طبیب رفتین تا حالا مادرو بچه باید تلف میشدن یا حداقل بچه از بین میرفت علی اکبر گفت رفتیم پیش دکتر اصلی اقام حسین دکتر وقتی شنید پول ویزیت مارو نگرفت و مقداری هم داروی تقویتی بهم داد ماهم اسم بچه رو به همین خاطر گذاشتم محمد ابراهیم
سردارشهیدسرلشکرمحمدابراهیم همت❤️
📚راوی:مادرشهید
#هزارالله_اڪبر
#یادشهداباصلوات
"شهــ گمنام ــیـد"
روایتی از ایثارگر حبیب الله ابوالفضلی در مورد روزه دار سیزده ساله
در ماه رمضان سال 63 از طرف لشگر 25 کربلا به پایگاه شهید مدنی اعزام شدیم (پایگاه لشگر 8 نجف اشرف ) چون قرار بود به مقر عملیات منتقل شویم حکم مسافر را داشتیم و روزه بر ما واجب نبود اما کسانی که در ماه مبارک در پایگاه اهواز میماندند میبایست روزه میگرفتند از جمله مسئولین ستاد و امام جماعت و مکبر که نوجوان 13 سالهای بود. هوای اهواز بسیار گرم بود و حتی یک ساعت بدون نوشیدن آب قابل تحمل نبود. اواخر ماه مبارک که به اهواز برگشته بودم احساس کردم نصف گوشت بدن این نوجوان آب شده است. واقعا ایمان از چهره نحیف این نوجوان (مکبر نماز خانه) متجلی بود
"شهــ گمنام ــیـد"
دنیای بدون محمد
همیشہ اصرار داشت کہ من را برای شهادتش آماده کند میگفت «یک روز باید با این واقعیت کنار بیایی» آنقدر مصر بود کہ وقتی دوستانش به شهادت میرسیدند حتماً مرا هم با خود بہ تشییع جنازه و مراسمها میبرد تا نوع مراسم و برخورد خانوادههایشان را ببینم. با خودم میگفتم «یعنی ممکن است روزی برای محمد هم این اتفاق بیفتد؟ واقعاً من باید چطور تحمل کنم؟» تا بہ خانه میرسیدیم، بنا میکردم به گریه. اما محمد میگفت «خودت رو جاے اینها بگذار اگر این اتفاق برای من افتاد، دوست ندارم گریہ کنی
دلم میخواهد محکم باشی.» میگفتم «مگہ میشه گریه نکرد؟» گفت «دلم میخواهد محکم باشی. دوست دارم وقتی خبر شهادتم را بہ تو میدهند، با افتخار سرت را بالا بگیری و بگویی خدایا شکر
با حرف هایش آرام میشدم اما بیشتر خودم را بہ بیخیالی میزدم. من محمد را میخواستم و هنوز زود بود برود. پس میتوانستم تصور کنم حتی اگر بہ حرفهای محمد نیازی داشته باشم، بہ این زودیها کارآیی ندارد
و در حالی کہ 27 ماه از ازدواجش میگذشت در دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) مقابل تروریستهای تکفیری در سوریه بہ شهادت رسید
شهید محمد کامران
راوے : همسرشهید
"شهــ گمنام ــیـد"