eitaa logo
بیکران″
41 دنبال‌کننده
223 عکس
72 ویدیو
6 فایل
درحال درس خواندن.... لطفا شکیبا باشید ارتباط با من: @beekaran
مشاهده در ایتا
دانلود
شب شعرم ار ببیند رخ ماه چارده را همه روز و ماه و سالَم بشوند ماه شعبان
_نرگس التیام مقدم
سلاااام. متاسفانه فعلا روند داستان کمی کند پیش خواهد رفت. لطفا شکیبا باشید☺
ولی خب داستان کوتاه نوشتم براتوون😄✨
«جهانی با پول های عاطفی» در این اندیشه بودم که چه میشد در جهان واحد مبادله ای مثل ریال برای داد و ستد محبت بود. اگر برایت گل میخرید، دست درجیب میکردی و پنج «عشق» و بیست و شش «دوست داشتن» به او میدادی. دل گفت:«اری! چه زیبا میشد! هر کسی میتوانست هر روز پنچ دوست داشتن برای کودکان بی محبت صدقه بگذارد یا میتوانست اگر دلی را شکسته یافت یک عشق به او بدهد تا دلش را سامان دهد. یا اصلا هرگاه کسی در سختی بود و فردی دستش را گرفت و رهایش نکرد، برای تشکر بیست «عشق» و چهل و هشت «دوست داشتن» را در پاکت بگذارد و به او بدهد... عقل سر تاسف تکان داد گفت«زیبا تر میشد اگر کسی نبود که یک روز زنگ بزند و مژده عشق واقعی را به تو بدهد. تو تمام سکه های دوست داشتنت را بدهی و او... یک روز تمام محبتت را بردارد و تورا بدون سرمایه عاطفی رها کند یا حتی کسی بیاید و با محبت بیش از حد تو را معتاد خود کند. بعد که کارش تمام شد و کس دیگری توجه اش را جلب کرد، محبت هایش را از تو بگیرد و به کس دیگری مبحت بدهد. دل دوباره شکست. مثل دقایق قبل گوشه ای نشست و با خود تکرار کرد: «گر عقل روی حرف دل اما نمیگذاشت، تردید پا به خلوت دنیا نمیگذاشت» (فاضل نظری) +بیکران @biekaran
گر عقل روی حرف دل اما نمیگذاشت، تردید پا به خلوت دنیا نمیگذاشت +از شما🌱
بیکران″
گر عقل روی حرف دل اما نمیگذاشت، تردید پا به خلوت دنیا نمیگذاشت +از شما🌱
چون این بیت از آقای فاضل نظری قرابت نزدیک تری با موضوع داشت، بیت قبلی رو برداشتم
علی از دل کعبه متولد شد، تا همه بفهمند، مغز و عصاره‌ی توحید، ولایت علی است... محمدجواد محمودی @biekaran
خواب بودم که یهو سعدی اومد گفت: برخیز و مخور غم جهان رهگذران.... تا اومدم پاشم حافظ گفت : بنشین و دمی به شادمانی گذران..... الان نیم خیز موندم تا فردوسی تکلیفم رو مشخص کنه😂
بیکران″
خواب بودم که یهو سعدی اومد گفت: برخیز و مخور غم جهان رهگذران.... تا اومدم پاشم حافظ گفت
از این دسته اتفاقات برام زیاد افتاده. مثلا یه بار اومدم از پروین اعتصامی برای کاری کمک بخوام(میشد گفت فال پروین گرفتم.) بعد شعر اومد:«ز بانگ زشت تو،بس آرزو که گشت تباه ز فال شومِ تو، بس خانمان که شد ویران» فکر کنم مزاحم آرامش بزرگوار شدم😂✨
آنچه از سر گذشت، شد سرگذشت! حیف بی دقت گذشت، اما گذشت! تا که خواستیم یک دو روزی فکر کنیم، بر درِ خانه نوشتند درگذشت :)
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
4_5785365293249334399.mp3
8.32M
🎤 «من اراد الله بدء بکم و من وَحَّدَهُ قبل عنکم» کسی که خدا را بخواهد از شما آغاز می کند. توحید عطری دارد، نوری دارد، رنگی دارد، هیچ کس نمی‌تواند ادارکش کند مگر آنکس که ..... ※ ویژه‌ی‌میلاد "علیه‌السلام" @Ostad_Shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(: در باور ما آدم های خاکی، مردی به بزرگی امام علی(ع) نمیگنجد. سخنرانی از ایت الله تهرانی @biekaran
✏️علی(ع) تنها کسی است که؛ در اوج اقتدار، ذره‌ای ظلم نمی‌کند، و در اوج مظلومیت، هرگز ضعیف نمی‌شود! 🍃معجزه‌ی علی(ع)، جمع میان اضداد است... +محمد جواد محمودی @biekaran
«🌙☁️» «وقتی ماه همنشین شب های من شد» لب پنجره منتظرش بودم. به کاغذ شعر نگاه دوباره انداختم. بار دیگر انرا خواندم. اما اگر نیاید چه؟ کاغذ را در دست فشردم. به ساعت که تیک تاک کنان به من خیره شده بود نگاه کردم. دو دقیقه مانده به دوازده. یعنی نمیخواست بیاید؟ جستی زدم و کنج پنجره نشستم. باد آمد و کنارم زوزه کشید. نفسش بوی برف میداد. زمستان نزدیک بود. نیامدن ماه مرا به گذشته کشید. همان زمانی که دم در مدرسه انتظار مادر را میکشیدم اما تا سال های بعد هم نیامد دستم را بگیرد و در راه از خاطرات بچگی هایش بگوید. نیامدن ماه بیادم آورد زمانی را که کارنامه ی پایان ترمم را برایش پست کردم و همچنان جوابی برای نامه ام نداده. یادم آمد چرا پدر نگذاشت دسته ی چمدانش را بگیرم. میخواست یاد بگیرم خیلی از «بعداً می آیم ها» دیگر نمی آیند. شاید به همین علت بود که از بین آن همه وسیله فقط برای آلبوم خانوادگی مان جا نگذاشته بود. همه ی عصر هایی که توی حیاط گذشت و همه ی دمنوش های مادر و کادو های بعد از فوت کردن شمع روی کیک، همه وهمه را رها کرد و رفت. از ماه انتظاری نبود. نمیدانم چرا گونه ام خیس شد. شاید باران پاییزی بود. و شاید باد از شعرم خوشش امد و هنگام رفتن آن را از دستم کشید و برد. کاغذ در دست باد تابی خورد و در تاریکی ها گم شد. پایین امدم. من را بگو که خوش خیالانه منتظر ماهی بودم که تنها تصویرش از من نقطه ای میان صدها نقطه ی دیگر بود. به سرعت از پنجره فاصله گرفتم. خودم را روی دریای بیکران خودم رها کردم که دستی شانه ام را گرفت. اتاق دوباره نور شد. بدون انکه فرصت صحبت به من بدهد در اغوشم کشید و گفت:« باد پیامت را به دستم رساند.» مرا از خود رهانید. به کاغذ توی دستش اشاره کرد. انگار واقعا باد نامه رسان من و ماه بود. گفت:«میتوانم این را یادگاری داشته باشم؟» گفتم:« برای تو نوشته ام. برای ماه من.» باران پاییزی و بهاری اسمان چشمانم تلفیق شد. +بیکران @biekaran
بیکران″
«🌙☁️» «وقتی ماه همنشین شب های من شد» لب پنجره منتظرش بودم. به کاغذ شعر نگاه دوباره انداختم. بار دیگ
(🌙✨) «وقتی ماه همنشین شب های من شد» گفت:«لب پنجره بنشینیم؟» گفتم:«هرجا تو بخواهی» لبخندی زد و دستم را با خود کشید. لب پنجره مثل قناری هایی که هنگام طلوع خورشید می آیند و آواز می‌خوانند نشستیم. گفت:« چه شد که نام ماه را برگزیدی؟» حرف دلم را بی پرده زدم. بدون شرم، بدون خجالت و بدون ریا. گفتم:«دیشب، همان لحظه که امدی، قبل از گشودن چشم هایم و دیدنت گفتم اگر خورشید واقعا بیاید و بخواهد مرداب مرا رود کند به استقبالش خواهم رفت. اما بعد از دیدن نور و جلای ظاهرت و جلوه‌گری مهتابی ات در تاریکی شب، گفتم به حتم ماه است که نزدم آمده.» خنده ای کرد و به آسمان ستاره باران نگاه کرد. چشم های درخشان اش را بست و آهی کشید. گفت:«درست گفتی. ماه همان خورشید است. خورشید در شب.» نمی‌خواستم سوالی بپرسم. میخواستم فقط او بگوید و او بگوید و من شنونده باشم. چون پاسخی از جانب من درنیافت گفت:« خورشید در روز میتابد، ماه در شب. خورشید در روز تاریکی هارا روشن میکند، ماه در شب. آغاز روز خورشید است و ماه آغاز شب. تنها تفاوت این دو در دانایی آنهاست.» گیج شده بودم. دانایی از چه نظر؟ کمی جابجا شدم. سوالم را فهمید و در جوابش برخواست:« در روز هرجا نور بتابد خورشید بینای آن مسئله است. بین گلبرگ گیاهان، در کنار آدم ها، حتی در عمق چشمان تو...تمامی روشنایی هارا میبیند. واما ماه هرآنچه در شب و روز در گستره ی دیدش باشد میداند. او انعکاس دید خورشید است و خود دستی در روشنایی نصف دیگر دارد.» زیر لب آهسته گفتم:« همه چیز؟» +بیکران @biekaran
امروز به یکی از غزلیات ناب حافظ برخوردم✨🙂
من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم
دوستان عیب من بی‌دل حیران مکنید گوهری دارم و صاحب نظری می‌جویم
خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است می‌سرایم به شب و وقت سحر می‌مویم
حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی گو مکن عیب که من مشک ختن می‌بویم
واژه هایی که شاید نشنیده باشید👇🏻 مشک ختن: همون مشک آهو هست که در سرزمین ختن گرفته شده‌. ختن به عطر های خوش بویی که داره معروف هست. موییدن: زاری کردن، گریه کردن