هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۹۷۰
#حرف_مردم
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#جنسیت_فرزند
#سختیهای_زندگی
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#قسمت_اول
من متولد ۷۶ هستم و در دوران مجردی دختر بسیار زودرنجی بودم. دوتا خواهر دارم که اختلاف سنیشون باهم ۱۱ ماهه و من بعد از ۶ سال به دنیا اومدم. با اینکه اختلاف سنی زیادی با خواهرهام نداشتم و چند سالی با هم بازی میکردیم اما رابطه دوتا خواهرهام به خاطر اختلاف سنی کمشون، خیلی بهتر بود و همیشه باهم صحبت میکردند.
اونها بزرگ شدند و من دیگه همبازی نداشتم و همیشه احساس تنهایی میکردم و به مادرم میگفتم که برام بچه بیار، حتی همسایه ای هم نداشتیم که من باهاش بازی کنم و با وجود خواهرهام بازم احساس تنهایی رو داشتم. وقتی که ۱۳ سالم شد مادرم خدا خواسته باردار شد و همه فامیل متعجب که تو سن ۳۹ سالگی بچه میخوای چیکار، سه تا دختر داری خوبه.
توی این سالها که مادرم سه تا دختر داشت یسری از فامیلها بهش توهین میکردن که تو دختر داری و پسر نداری. حالا هم مادرم باردار شده بود بعد از ۱۳ سال از آخرین بچه که من بودم.
خالم میگفت سقطش کن ولی مادرم هیچوقت به سقط فکر نکرد. یه شب رفتم کنار مادرم خوابیدم و بهش گفتم که خودم برات نگهش میدارم، مامان سقطش نکنی ها، مادرمم ناراحت بود از حرفهای اطرافیان...
موقع سونوگرافی شد و مشخص شد بچه پسره😊😍 و من برادر دار شدم. بماند که زن عموم گفت رفت سوزن زد تا بچش پسر بشه.😡
اون لحظه ای که برادرم دنیا اومد خیلی خوشحال بودم و به قول خودم عمل کردم همون قولی که به مادرم داده بودم که نگهش میدارم. بیشتر اوقات برادرم رو نگه می داشتم، فقط موقع شیر دادن مادرم نگه میداشت. چون مادرم شاغل بود و کارهای باغی رو انجام میداد.
حتی من داداشم رو از شیر و پوشک گرفتم خیلی کمک حال مادرم بودم و مادرم هنوز که هنوزه اینو بهم میگه.
من تو سن ۱۹ سالگی به صورت سنتی با همسرم ازدواج کردم اما بعد از ازدواج اختلافهای ما شروع شد. خیلی عقایدهامون متفاوت بود، انگار از یه دنیای دیگه بود. خیلی سخت بود. من انقدر قوی نبودم که بتونم تحمل کنم اما خدا کمکم کرد حتی نزدیک عروسی هم دعوا داشتیم و اختلاف، بلاخره عروسی کردیم و بعد عروسی، یک سال و خوردی من بچه نمیخواستم، چون خیلی قسط داشتیم و منم میگفتم سنم کمه و میخوام تفریح کنم اما وقتی اقدام کردیم چند ماهی طول کشید و من خیلی نگران بودم.
یه روز موقع نماز سر سجاده بودم و به شوهرم گفتم میخوام نذر کنم اگه این ماه باردار شدم، یکی از النگوهام رو هر وقت که مشهد رفتیم بدم به امام رضا ع. باورم نمیشد همون ماه باردار شدم، باورم نمیشد دوبار بیبی چک زدم، به فاصله یه روز و هردو مثبت شد. بعدشم رفتم آزمایش اونم مثبت شد. خیلی خوشحال بودم از اینکه مادر شدم.
متاسفانه اختلافات من و شوهرم پابرجا بود و همچنین دخالتهای خانواده شوهرم، بارداری پر استرسی داشتم. موقع غربالگری هم گفتن بچه مشکل داره و من خیلی ناراحت شدم که با آزمایش دوم گفتن که مشکلی نداره.
👈ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۹۷۰
#مادری
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#کادر_درمان
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#قسمت_دوم
من خیلی دختر دوست داشتم و همش میگفتم بچم دختره اما موقع سونوگرافی دکتر گفت پسره، من اون روز گریه کردم خدا منو ببخشه اما بعدش گفتم فقط سالم باشه.
دوران بارداری بیشتر اوقات حالم بد میشد سُرم میزدم، نمتونستم غذا بخورم. من دختر لاغری بودم، وزنم کم بود اما تو بارداری بچم وزن خوبی داشت.
اول میخواستم طبیعی زایمان کنم، چون ۴۲ هفته شده بودم و دردی نداشتم، دکتر برام ختم بارداری زد و منو بستری کردن و با آمپول فشار دردهام شروع شد که ضربان قلب بچه افت کرد و منو بردن برا سزارین...
تو اتاق عمل که رفتم، دیدم کلی مرد هست، خیلی ناراحت شدم درد هم داشتم و گفتم چقدر اینجا مرد هست یکی از مردها گفت میخوای ما همه بریم و تو اینجا باشی😡
وقتی صدای گریه بچم رو شنیدم، واقعا واقعا اون روز بهترین بهترین روز زندگیم بودش، هیچ روزی به اندازه اون روز خوب نبود. یه لحظه به خودم گفتم یعنی این بچه منه و گریم گرفت و اونجا بود که متوجه شدم گریه از روی شوق یعنی چی...
من گریه میکردم و بچه رو کنارم آوردن، وای دیدمشش صورت تپل و موهای بور نازش خیلی قشنگ بود، وقتی بهش گفتم دوستت دارم گریش آروم شد😍😍 بعد از عمل ۳ ساعت تو ریکاوری بودم، بعد از نیم ساعت که دردهای جای بخیه شروع شد، وحشتناک بود.
از پرسنل اتاق عمل اصلا راضی نبودم، چون اصلا حجاب من براشون مهم نبود و توی راهرو، جلوی رفت و آمد مردها، پوششم مناسب نبود و خودمم بیحال بودم از درد اما واقعا از دستشون ناراحتم و هنوز هنوزه که یادم میاد، ناراحت میشم. این دلیل نمیشه که ما مریضیم حجابمون حفظ نباشه. امیدوارم به این وضعیت رسیدگی بشه..
پسرم تو دوران نوزادی خیلی گریه میکرد، رفلاکس شدید داشت، دل پیچه داشت، خودم تنهایی نگهش میداشتم. گاهی شوهرم خیلی کم کمک میکرد، دیگه به بچه دوم فکر نمیکردم. از درد زایمان میترسیدم، اما بعدش نظرم عوض شد.
اینم بگم که منی که قبل بارداری دختر دوست داشتم، از وقتی که پسرم دنیا اومد عاشق پسر شدم و دیگه جنسیت بچه برام مهم نیست فقط سالم باشه🌸
با توسل به حضرت رقیه و امام حسین خیلی زود باردار شدم. خیلی خوشحال بودم. از همون اوایل ویار بارداری رو داشتم و به پسرم هم گفته بودم که باردارم و قراره یه نی نی بیاد خونه مون...
توی دوران بارداریم پسرم خیلی منتظر بود و همش میگفت کی به دنیا میاد و خیلی خوشحال بود. توی ۷ هفته که سونو رفته بودم ضربان قلب رو نشون داد. برای این بچم اصلا غربالگری رو انجام ندادم چون برای بچه اولم تجربه خوبی از غربالگری نداشتم و میخوندم توی کانال که خیلیا انجام ندادند. به دکترم گفتم و اونم مخالفتی نکرد.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۹۷۰
#حرف_مردم
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#جنسیت_فرزند
#سختیهای_زندگی
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#قسمت_سوم
در ۱۱ هفته دکتر تو مطب جنسیت رو پسر تشخیص داد و درست هم بود توی سونو چهار ماهگی هم گفتن پسر، ذره ای ناراحت نشدم و خوشحال بودم از اینکه پسرم برادر دار شده و فقط سلامتیش برام مهم بود.
کم کم اطرافیان خبر بارداریم متوجه شدن بیشترهاشون خوشحال شدن و تشویقم کردن که فاصله سنی زیادی ندارن، یسریها تا متوجه میشدن پسر میخواستن دلداریم بدن و من محکم میگفتم من خوشحالم و حتی اگه بچه بعدیم هم پسر باشه بازم ناراحت نیستم.
منی که تو بارداری اول از زایمان طبیعی میترسیدم با خوندن تجربیات توی کانال خیلی علاقه مند به زایمان طبیعی شدم چون اون پسرم ضربان قلبش افت کرد منو بردن سزارین ولی این دفعه خیلی مصمم شدم برای طبیعی و میگفتم این همه تونستن منم میتونم اما راجب تصمیمم به خیلیا نگفتم فقط خواهرم و دوستام میدونستن. خواهرم خیلی تو این راه حمایتم میکرد، همش میگفت کلاسها رو برو، پیاده روی کن و همش بهم دلگرمی میداد. مثل یه ماما همراه و همیشه باهام در تماس بود که دلسرد نشم توی این راه...
وقتی به دکترم گفتم که میخوام، طبیعی زایمان کنم، گفت اگه شرایطتت خوب باشه و همش با شک و تردید میگفت و زیاد اصرار نداشت میگفت تا ۳۹ هفته صبر میکنم اگه دردت نگرفت سزارین میکنم. منم توی کانال با معرفی دوستان پیش دکتر دیگه ای رفتم و گفتم که تو کانال دوتاکافی نیست از شما تعریف میکنند و گفتم میخوام طبیعی زایمان کنم، دکترمم گفت ما موردها داشتیم بعد دوتا سزارین طبیعی زایمان میکنند و بهم روحیه داد.
با معرفی دکترم کلاس ورزشهای بارداری رفتم ۵ جلسه ولی دیگه از ۳۷ هفته تو خونه خودم پیاده روی میکردم و ورزشها رو انجام میدادم، گاهی شبها درد داشتم ولی درد اصلی به سراغم نیومده بود😃و من هر روز منتظر درد زایمان بودم و میگفتم چرا دردم نمیگیره توی ۳۸ هفته که پیش دکتر رفتم، دکتر گفت یک سانت دهانه رحمت باز شده و لگنت خوبه و وزن بچه سه کیلو و پونصد بود.
توی این دوهفته آخر همش میگفتم اگه برم پیش دکتر، دکتر سزارینم میکنه و تجربه تو کانال خونده بودم که تا ۴۱ هفته بعضیها ویبک انجام دادن گفتم منم صبر میکنم.
خلاصه توی این دوهفته من دمنوش زعفران و گل گاو زبان میخوردم و شیاف گل مغربی هم استفاده میکردم البته شما از دکترتون سوال کنید، سرخود اینهارو انجام ندید. روز جمعه بود من خونه مادرم رفتم و تصمیم داشتم شنبه برم مطب و دیگه ناامیدهم شده بودم، گفتم شنبه که برم مطب دکتر نامه سزارینم میده شنبه ۴۰ هفته و ۵ روز میشدم.
همون غروب جمعه هی کمرم میگرفت و ول میکرد به شوخی به مادرم گفتم الان دیگه وقتشه تا شب هی کمرم میگرفت و رها میکرد و دردها داشت شدید میشد و من مدام پیاده روی میکردم توی اتاق، دیگه تا ساعت یک ونیم صبح نمیتونستم تحمل کنم و فاصله دردهام هر ۵ دقیقه شده بود و بیشتر کمرم درد میکرد و یک ساعت با خواهر عزیزم که مثل ماما برام بود صحبت میکردم و اون دلداریم میداد و میگفت تحمل کن دیگه مادرم رو بیدار کردم و با شوهرم راهی بیمارستان شدیم، وقتی رفتم گفتم که میخام ویبک انجام بدم و ماما معاینم کرد و گفت خیلی خوبه شرایطم و بستریم کردن و من مدام توی اتاق با سرم راه میرفتم و نفس عمیق میکشیدم.
دیگه ساعت نزدیک ۵ دکترم اومد و خیلی ناراحت از اینک چرا تو این دوهفته مطب نرفتم و کار خطرناکی کردم و منم گفتم میترسیدم که سزارینم کنید دیگه ساعت ۵ صبح گل پسر نازم که با توکلی که به خدای عزیزم کردم، حاصل تلاش خودم و دکتر و ماما به این دنیا اومد و اون لحظه باورم نمیشد که تونستم پسرم رو طبیعی به دنیا بیارم اون لحظه که به دنیا اومد تمام دردهام تمام شده بود، درسته زایمان طبیعی خیلی درد داره اما عوارض سزارین رو نداره.
بعد زایمان انقدر خوشحال بودم هم اینکه بچه م رو میدیدم و هم اینکه به هدفم رسیده بودم به دکترها و پرستارها میگفتم سال بعد هم باز منو میبینین😁 و گفتم باید بهم لوح تقدیر بدین من ویبک انجام دادم😎اوناهم میگفتن لوح تقدیر باید شوهرت بهت بده😃 راستی وزن گل پسرم ۳ کیلو و ۹۰۰ بود و دکتر و پرستارا متعجب که من با وزن کم و لاغر بودنم وزن بچم خوبه.
بعد زایمانم همه فامیل متوجه شدن و گفتن مگه میشه بعد سزارین طبیعی و من براشون توضیح میدادم.
الان نینی کوچولو کنارمه و من این تجربه براتون نوشتم امیدوارم مفید بوده باشه. پسر اولم خیلی خوشحاله که داداش دار شده و همش نازش میکنه و بوسش میده و میگه یه خواهر هم میخوام🤪 واقعا هیچ اسباب بازی توی دنیا نمیتونه جای برادرو خواهر رو پر کنه😍❤️
امیدوارم بچه هام از سربازهای امام زمانم باشند🌸
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۱۰
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سقط_مکرر
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
#مشهد
در مورد اون خانمی که گفتن من مشکل سقطم رو پیدا نکردم، خواستم بگم منم همین جور بودم. دو تا بچه داشتم و قبل از هردوشون سقط داشتم و پسر ودخترم رو اولش استراحت و دارو داشتم.
دخترم که یک ساله بود باردار شدم و بخاطر شرایط اقتصادی و نداشتن خونه و بچه کوچیک و بارداری های سختم خیلی ناراحت شدیم شوهرم گفت سقطش کنیم گفتم نه من عمدا این کار رو نمیکنم ولی خیلی گریه و ناشکری میکردم به هیچ کی نمیگفتم و بچه هم شیر میدادم با ویار بسیار زیاد.
هر روز با اون حال خراب و بچه کوچیک دنبال خونه میرفتیم ولی اجاره ها بالا بود البته تونسته بودیم با کلی قسط و وام یه خونه کلنگی کوچولو بگیریم، دادیم رهن واسه کم بود پولمون برای همین مجبور به اجاره خونه بودیم.
در همون حال به خاطر سختی هام خیلی گریه میکردم و همین ناشکری ها کار دستم داد و در ۴ ماهگی درد زایمانم گرفت رفتم بیمارستان پرستارها زیر بغلمو گرفتن و کمکم میکردن، همین که بچه ها رو بغل شوهرم و کنارش دیدن بهم گفتن دخترش هم داشتی پسرش هم داشتی بچه میخواستی چکار؟ گفتم خوب الان که خدا داده و باردارم گفت پس چرا میترسی سقط شه شوهرم گفت ۴ ماهشه بچه ولی دیگه توجهی بهم نمیکردن😔
با کلی اصرار سونو کردن بچه دختر بود همون چیزی منو شوهرم دوست داشتیم ولی اقدام خاصی برام انجام ندادن و متاسفانه سقط شد و من اینو بیشتر از ناشکریهای خودم میدونستم 😭
پسرم ۱۷ ساله و دخترم ۹ ساله شد. و هر دوشون شدیدا درخواست یه نی نی از من داشتن.
از او به بعد یا باردار نمیشدم یا اگر بسختی و کلی دارو هم میشد سقط میشد و دکترها دلیلش رو نمیفهمیدند.
تا اینکه به امام زمان گفتم میخوام براتون یه سرباز بیارم خودتون کمکم کنید تو اعتکاف روحانی گفت اونایی که بچه دار نمیشن حتما حرز امام جواد همراه زن و مرد باشه و نماز استغفار هم بخونن
نماز استغفار رو خودم میخوندم شوهرم حوصله این کارها رو نداشت گفتم خدایا من مسیر پزشکی رو ادامه میدم ولی بهترین راه رو خودت جلوی پام بذار.
رفتم کلینک زنان که پیش دکتر علوی ویزیت بشم، گفتن ایشون خارج هستن فعلا خانم دکتر آیتی هستن. میخواید برای ایشون وقت بذارم منم گفتم این همه دکتر رفتم اینم روش ایشون هم کلی عکس رنگی رحم و سی تی اسکن و آزمایش گفتن من مشکلی پیدا نکردم.
برو پیش دکتر نیره خادم فوق تخصص بارداری های سخته ایشون گفتن احتمالا مشکل خود ایمنی داری، منو به دکتر دیگه ای معرفی کردن و گفتن باید آزمایش بدی و همزمان تحت نظر اون هم باشی که مشخص شد بله مشکل سقط های من خود ایمنی بوده با داروهای دکتر خادم باردار شدم و به خاطر خود ایمنی از ماه اول آمپول های مخصوص ای وی آی جی میزدم که خیلی گرون بود و سخت بیمه میداد و خداروشکر که بیمه بودم و هزینه چندانی نداشت. دیگه هر شب هم آمپول دور نافی می زدم.
نماز استغفار رو تا اواخر بارداری ادامه دادم الحمدالله بعد دوتا سزارین پیش خانم دکتر آیتی پسرم رو در سن ۳۷ سالگی، طبیعی زایمان کردم و خیلی تجربه خوبی بود و چون شب نیمه رمضان نذر امام حسن مجتبی کرده بودمش و به ایشون متوسل شده بودم اسمش رو محمد حسن گذاشتم.
هر لحظه خدا رو برای این هدیه زیبا و شیرین شاکرم انشاالله که بتونم بازهم بچه های سالم و صالح بیارم☺️
در ضمن الانم که ۷ ماهه هست، داریم با هم میریم پیاده روی اربعین انشاالله که از همین کودکی تو مسیر ظهور بودن رو تمرین کنن.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
.
✅ فرزند پنجم تجربه ١٨۵ در سن ۴۴ سالگی با وی بک ۲ به دنیا آمده...😍
👈 تجربه ١٨۵ را اینجا بخوانید.👇
https://eitaa.com/dotakafinist/2005
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
من مادر دو تا فرزند، فرزند اولم سال ۹۷، فرزند دومم ۱۴۰۳، متاسفانه موقعی که پسر اولم دنیا آمد ۲۳ سالم بود ولی کلاس های بارداری شرکت نکردم و با آگاهی کمی که از روند زایمان طبیعی داشتم استرس غلبه و سزارین شدم. الحمدلله به لطف خدا پسر دومم طبیعی شدم اصطلاح پزشکی ویبک...
پسر اولم رو به خاطر اینکه می خوندم تو فضای مجازی پوشک ضرر داره سعی کردم ۲ و سال و ۳ ماه از پوشک بگیرم و الان فهمیدم باید هر وقت بچه آمادگی داشت، اقدام میکردم.
الان ۸ ساله متاهل هستم. در این ۸ سال اشتباهاتی داشتم که پشیمانم. مثلا در برخورد با همسرم زودرنج هستم. زود قضاوت میکنم، بی سیاستی در برخورد با خانواده شوهر و خود همسر، پرحرفی، تعریف کردن همه گذشته ام به همسرم
البته همسرم خیلی منطقی و منصف هستن ولی یه زن عاقل نباید در این حد بی گدار به آب بزنه.
از کم و کسری هایی که تو دوران نامزدی و عروسی پیش میاد، نباید مدام گلایه کرد، یک بار محترمانه بگویید و بس... بعد هم ناراحتی از فامیل درجه یک خودم که در کادو آوردن و... کم لطفی کردن. در همه این موارد باید فکر کرد و نباید مته به خشخاش بزارید.
مهم تر دفتر مخصوصی داشته باشد و احساستون رو بنویسید و خودتون خالی کنید بعد آخر نوشته خودتان بگویید یه هفته دیگه میام می خونم اگه به مرور زمان حل نشده بود باز هم زمان میدم یعنی خیلی از مشکلات با شوهر یا خانواده شوهر رو فرصت بدهید تا با مرور زمان حل بشه، بعدااا نوشته ها تون بخورید به خودتون آفرین میگید. از سکوت، احترام، صبری که خرج کردین👌
به علاقه مندیهای مفید بپردازید و عمر خودتون رو با این مسائل تلف نکنید، حفظ فرآن، ادامه تحصیل، کارهای هنری...
فاصله بچه ها زیاد نشه، واقعا معضله، پسر اولم ۶ ساله و همبازی ۶ ماهه به دردش نمی خوره😔 ای کاش پسرم از شیر گرفتم یه چند ماه مواد خوراکی مغذی می خوردم بعدش اقدام میکردم. که نهایتا به خواست خدا فاصله سنی شون ۳ یا ۳ سال و نیم میشد👌👌👌 که طب مدرن و روانشناسی هم قبول داره.
با وجود نظر پزشکان به سزارین دوم، زایمان طبیعی رو خدا عنایت کرد. با توکل به خدا، توسل، سبک زندگی درست، ورزش و مامای همراه زحمت کش موفق به زایمان طبیعی شدم. با کسی هم درمیان نگذارید چه تصمیمی دارید. بگید هر چی خدا بخواد.
و در آخر در زندگی با خدا و اهل بیت و شهدا باشید. تو جایی که فکر میکنید کار به مو رسیده ولی پاره نمیشه...👌👌👌
اللهم عجل لولیک الفرج❤️❤️❤️
#آداب_همسرداری
#خانواده_مستحکم
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۳۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#توکل_و_توسل
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
#قسمت_اول
متولد ۸۰ هستم و تو خانواده کم جمعیت بزرگ شدم. پدر و مادر و خواهر دوقلو خودم که ۱۵ دقیقه ازم بزرگتره.
تو سن ۱۹ سالگی که تازه وارد حوزه شده بودم همسرجان اومدند خواستگاری و ما نیمه شعبان سال ۱۴۰۰ عقد کردیم. با مهریه ۱۴ میلیون و دو تا حلقه نقره.
همسر جان طلبه بودند همچنان مشغول تحصیل، کاری نداشتند. خانواده به شدت مخالف(صرفا به خاطر مهریه کم وگرنه خود آقا پسر رو کامل تایید کرده بودند). همسر قم بودند و ما شهرستان. حدود ۱۵ ساعتی فاصله داشتیم. برای همین اولین تماس برای خواستگاری تا عقد حدود یکسال طول کشید. بماند که چه سختی هایی کشیدیم برای عقد. هر بار استخاره میکردم آیات عجیبی می آمد. یادمه یه بار اولین صفحه سوره مریم اومد.خوب بودن نتیجه استخاره به کنار. مسئله دیگری که بود همسر تو جلسات خواستگاری گفته بودند که به سوره مریم علاقه دارند و دوست دارند حفظ کنند.
متوسل شدم به حضرت معصومه سلام الله علیها و ایشون هم نشونه هایی سر راهم قرار دادند که فهمیدم ایشون همون مرد رویاهامند که میتونم دستشون رو بگیرم تا خود خدا باهاشون همسفر بشم.
خلاصه که پدرم به اصرار بنده راضی به عقد شدند. ۴۵ روز بعد یعنی عید فطر با جهیزیه خیلی مختصر رفتیم زیر یه سقف. با عروسی خیلی ساده. ما اجازه ندادیم خانواده ها دنبال جهاز سنگین و گرون بروند و تا مدت ها بخوان قسط بدن. در حد ضروریات، خیلی از وسایلم مثل فرش و اجاق و ... وسایل قدیمی مادرشوهرم بودند که زیر زمین خونه شون چیده بودند و بعد عروسی رفتیم همون زیر زمین تا الان همون جاییم.
از همون اول عاشق بچه بودم. دو ماه بعد عروسی همسرجان بی بی چک تهیه کردند که دیدیم بله، خانوادمون داره ۳ نفره میشه. البته این خوشحالی دووم نیاورد و ۱۲ هفته رفتم سونو بدم که گفتند جنین ۹ هفته ایست قلبی کرده😭خیلی روزهای سختی بود. ولی با اون حجم ناراحتی هزار بار سجده شکر به جا آوردم و گفتم خدایا خودت صلاحم رو بهتر میدونی.
همسر جان تجربه تلخی در مورد خواهرشون داشتند که دو تا سقط پشت سر هم داشتند و بعدش ۳ سال ناباروری رو تجربه کردند و با کلی نذر و دعا و دکتر بچه دار شدند. برای همین اصرار داشتند حتما خودمون رو از نظر جسمی و روحی بسازیم بعد به فکر بچه باشیم.
فروردین ۱۴۰۱ بود که کلافه شده بودم رفتم حرم به خدا و امام زمان ارواحنا فداه و حضرت معصومه سلام الله علیها گله کردم.گفتم این بود اون شوهری که من رو به سمتش راهنمایی کردید این بود اون پدری کردن برام که ازتون خواستم امام زمان، حالا برای بیشتر شدن نسل شیعه باید التماسش کنم. خدا من رو ببخشه. چه حرف ها که نزدم. وسط حرفهام انگار یکی بهم گفت آفرین همین قدر ایمان داری؟ کی اومدی از خدا خواستی بهت نداده؟! یه بار از خدا بخواه ببین چطور جوابتو میده. چسبیدی به بنده خدا. اصل کاری رو نگاه نمیکنی. خدا بخواد کسی جلودار نیست.
امیدی اومد تو وجودم. همون جا از حضرت معصومه سلام الله علیها خواستم بهم یه بچه بدند و خودشون دوران بارداری مراقبش باشند تا تجربه تلخ قبلی تکرار نشه و اینکه بعد به دنیا اومدنش هم تربیتش رو خودشون برعهده بگیرند.
هفته بعد در کمال ناباوری بی بی چکم مثبت شد.من 😍 همسر😶😮🤔
خلاصه که بعد کلی آزمایش و سونو همسرجان پذیرفتند که باردارم. دوران خوبی بود. خبری از ویار و مشکلات بارداری نبود. ۴ ماهه بودم که مادرهمسر که درگیر سرطان بودند رو از دست دادیم.(برای شادی روحشون صلوات) بقیه دوران خوب بود.
تا اینکه سحر ۱۶ آذر یهو کیسه آبم پاره شد و من راهی بیمارستان شدم.گفتند ضربان قلب بچه خوب نیست باید سزارین بشی. مایی که اصلا به سزارین فکر نمیکردیم و خودمون برای زایمان طبیعی اونم دو هفته دیگه آماده کرده بودیم😵💫🤕اینجوری شدیم. دخترم که به دنیا اومد تازه فهمیدم اشک شوق یعنی چی.🥲 خیلی حس نابی بود. حس ناب مادرشدن. ان شاءالله همه تجربه کنند.
تنها مسئله آزار دهنده نوع زایمان بود و البته بدون برنامه بودنش. ولی همون موقع با ناراحتی تمام باز سجده شکر به جا میاوردم و میگفتم صلاحم رو خدا بهتر میدونه.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
✅ زایمان طبیعی بعد از ۲ بار سزارین...
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#معرفی_پزشک
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
من از همون اول که پسرم رو بخاطر بریچ بودنش سزارین شدم، از دکترم خواستم یه جوری عملم کنه که بتونم زایمان بعدی رو طبیعی داشته باشم.
دکترم خانم سکینه سادات لطیفی توی قم بود. بعد از زایمان، گفتن میتونی دو سال دیگه طبیعی زایمان کنی.😍
منم خوشحال و خندون، وقتی پسرم یه ساله شد، تصمیم گرفتم برای بارداری بعدی و به لطف خدا وقتی پسرم یکسال و دو ماهه بود، باردار شدم.
بعد از نه ماه، از لحظه اول که درد زایمانم شروع شد، رفتم بیمارستان و ریسک نکردم. چون دکترم تأکید داشت که دردهامو بیمارستان بکشم و تحت مراقبت باشم.
بعد از حدود پنج ساعت درد شدید🙈😖 دختر قشنگم با زایمان طبیعی و بدون هیچ گونه آمپول فشار یا داروی بیحسی، به دنیا اومد.😍
دکترم میگفت من جزء معدود افرادی بودم که با فاصله کمتر از دو سال از سزارین قبلی، زایمان طبیعی داشتم. چون پسرم یک سال و یازده ماهش بود که دخترم دنیا اومد😍
مامانهایی که سزارین داشتند، اصلاً ناراحت نباشن و تجربه زیبای زایمان طبیعی رو از دست ندن. فقط حتماً حتماً از اولش تحت نظر دکتر خوب و متدین باشن. من خانم لطیفی رو از هر نظر تأیید میکنم. خدا حفظش کنه ❤️
انشاءالله همه کسانی که دلشون بچه میخواد، خیلی زود دامنشون سبز بشه😍
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
#قم
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ معرفی پزشک برای زایمان طبیعی بعد از سزارین در تهران
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
#تهران
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۱۲۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#تحصیل
#اشتغال
#خانواده_دوستدار_فرزند
#حرف_مردم
#عمل_برگشت
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#قسمت_اول
فرزند سوم خانواده و متولد ۵۹ هستم. دختر پر شر و شوری بودم که سال ۷۸ در سن ۱۹ سالگی با همسرم که دانشجو بودن ازدواج کردم، یه ازدواج ساده اما پر از شادی😍
بعد از گذشت ۳ماه از ازدواجمون متوجه خبرایی شدیم و با مراجعه به آزمایشگاه دیدیم که بله حدسم درسته و قراره مادر و پدر بشیم. از خوشحالی همسر جان و اطرافیان نگم دیگه تا اینکه بعد از ۲ماه و نیم خبر تصادف پدر و مادر همسرم رو تلفنی بهم دادن و اولین شوک بزرگ به من وارد شد و بعد از دیدن اونها توی آمبولانس و سر و صورت خونی شون شوک دوم وارد شد و بعد از اون راهی بیمارستان شدم و اولین تجربه ی حس شیرین مادر شدن رو از دست دادم.
بعد از کورتاژ حالم خیلی گرفته بود و دوست داشتم بیشتر تنها باشم و گریه کنم ولی خوب خانواده ام حسابی پشتم بود و از این مرحله گذر کردم.
بعد از گذر از دوران نقاهت بخاطر دانشجو بودن همسرم در تهران به ایشون ملحق شدم. در اونجا به ادامه تحصیل پرداختم. سال ۸۱ تو خونه ما پر شد از خبر شادی و امید یه توراهی که قرار بود به زندگی ما شادی و نشاط بده.
زندگی به همون شیرینی ادامه داشت تا اینکه وسط ماه مبارک رمضان بعد از افطار متوجه شدم که نی نی جان عجله دارن برای اومدن و با همسر جان راهی بیمارستان شدیم ولی چون پسر عجولم یه ماه زودتر می خواست به جمع ما بپیونده و اون بیمارستانی که خواستیم بریم انکوباتور خالی نداشتن مجبور شدیم به بیمارستان دیگه مراجعه کنیم.
همسرم به چند بیمارستان زنگ زد که همه جوابشون این بود که یا دستگاه رو نداریم یا داریم ولی دستگاه خالی نیست ولی از اونجایی که توکلمون به خدا زیاد بود با معرفی یکی از دوستان با بیمارستان مادران تماس گرفتیم بعد از اطمینان از خالی بودن دستگاه رفتیم اونجا.
خانم دکتر لباف که دکتر بسیار حاذق و معتقدی بودن خودشون رو به بیمارستان رسوندن، تو این فاصله شرایط طوری شده که باید سزارین می شدم و اینکار رو خانم دکتر انجام دادن و کوچولوی من برای یه هفته رفت تو دستگاه.
برکت حضور پسرم خیلی زیاد بود از خونه ی کوچیکی که مستاجر بودیم به خونه ی بزرگتر رفتیم و بعد از ۹ ماه به شهر خودم برگشتیم و خونه پدرم ساکن شدیم تا همسرم کار پایان نامه اش رو انجام بده و به ما ملحق بشه.
دو سال از تولد پسرم می گذشت که متوجه شدم خدا عنایت ویژه اش شامل حالمون شده و قراره پسرم صاحب برادر بشه، ته دلم خیلی راضی نبودم چون اون زمان شعار دو تا کافیه بود و فاصله سنی کم کار خطای بزرگی به حساب می اومد😔 مخصوصا اینکه باید میرفتم مرکز بهداشت و اونجا مدام با وسایل مختلف سعی در کنترل جمعیت داشتن😁 ولی خدا کمکم کرد و بخاطر این نعمت بزرگ شکرگزار شدم.
پسر دومم بخاطر بی مسئولیتی و کم کاری دکتر به روش سزارین به دنیا اومد. یه پسر بسیار زیبا و پرانرژی که دلبری می کرد😍 بعد از تولدش، همسرم معاون عمران دانشگاه شد و خونه بزرگتر و شرایط بهتر ولی خوب در دو سالگی پسرم برگشتن به تهران بخاطر مسائلی، شرایط مالی ما یه کم تغییر کرد ولی چون مسائل مالی برامون مهم نبود در کنار هم خوش بودیم.
سال ۸۶ دوباره حال و هوام عوض شد و متوجه مهمان کوچولوی دیگه شدم ولی اونم خیلی زود رفت.
سال ۸۷ خبری خوش دوباره تو خونه مون شادی آورد و بعد از برگشتن به شهر خودمون دختر نازم در کمال ناباوری اطرافیان و کادر درمان طبیعی به دنیا اومد😘
البته همون موقع هم کادر و مردم نازنین دست از سرزنش من برنمی داشتن ولی ما تصمیم خودمون رو گرفته بودیم هر چند این حرفها خیلی آزارم میداد و گاهی جواب بعضیهاشون رو می دادم و می گفتم صبر کنید یه زمانی میشه که به من حسرت میخورید ولی این حرف تقریبا همه ی آدمای اطرافم بود.😢
با حضور دخترم،خونه مستاجری مون بزرگتر و نزدیک خونه مادرم شد ولی با تشنج دخترم در دو ماهگی و ایست قلبی و تنفسی که به لطف خدا نزدیک بیمارستانی که برده بودیم اتفاق افتاد این شیرینی تبدیل به ناراحتی و غم و غصه شد ولی بازم خدا پشت و پناهمون بود و دخترم رو با وجود اینکه دکتر گفته بود دخترتون ۲۴ ساعت اکسیژن به مغزش نرسیده و احتمالا زنده نمونه یا اگه بمونه عقب مانده دهنی میشه سالم و تندرست بهمون برگردوند.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۲۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#تحصیل
#اشتغال
#خانواده_دوستدار_فرزند
#حرف_مردم
#عمل_برگشت
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#قسمت_دوم
همسرم همیشه من رو تشویق می کرد به اینکه برای تدریس اقدام کنم و با اصرارهای ایشون من شدم مربی در یک موسسه و بعدازظهرها وقتم با سر و کله زدن با بچه های ناز پر می شد و پسر بزرگم که حالا برای خودش مرد کوچیکی بود میشد مسئول نگهداری خواهر و برادرش😘
حالا دیگه بچه ها هم از زیاد بودن تعدادشون استقبال می کردن و با دعاها و خواهش هاشون از من می خواستن بازم خواهر یا برادر بیارم.
با تقاضای مدام بچه ها فرزند چهارم هم در سال ۹۰ و بطور طبیعی بدنیا اومد یه پسر مهربون و قشنگ که با وجود بیماری کلیوی که برام بعد زایمان پیش اومد، باز هم خوشحالی ما رو تحت الشعاع قرار نداد.
این فرشته کوچولو هم برای خانواده برکات زیادی داشت؛ حالا دیگه هم مامان چهارتا فسقلی بودم، هم درس می خوندم، هم مربی بودم. کمکها و پشتیبانیهای خانواده ام، همسرم و قبول مسئولیت بچه ها توسط پسر بزرگم کار رو برام راحت تر می کرد و تونستم درسم رو تموم کنم.
تو خونه دوباره زمزمه داشتن خواهر یا برادر شنیده می شد😊 و بچه ها تو کتابهای درسی شون که ازشون می خواست آرزوهاشون رو بگن داشتن یه نی نی تو خونه رو از خدا می خواستن پس برآورده نکردن دعاشون بی انصافی بود😉
فرزند پنجمم در سال ۹۳ متولد شد. پسر ناز و فرز و مهربون و بعد از یک هفته بخاطر شرایط جسمی و بیماریم مرخص شدیم و چون قبل از زایمان حس می کردم توانایی بارداری دیگه ای ندارم برای همین تصمیم گرفتم عمل بستن لوله ها رو هم انجام بدم پس باید سزارین می شدم و این کار رو کردم😞
هرچند از سرزنشهای کادر و مردم خاطره خوبی نداشتم ولی بعد از چند سال که بدنم ریکاوری شد و حضرت آقا توصیه به فرزندآوری داشتن و درخواستها و التماسهای مدام بچه هام برای داشتن فرزند دیگه تو خانواده به این فکر افتادم که چرا این کار رو کردم و پشیمون از این کار عذاب وجدان اومد سراغم...
به فکر افتادم شرایط رو تغییر بدم و رفتم برای پیگیری کار ولی خوب کرونا مانع این کار شد و دو بار برای انجام عمل توبوپلاستی اقدام کردم ولی شرایط کرونایی اون رو به تعویق می نداخت تا اینکه بالاخره عید امسال تونستم اینکار رو انجام بدم. با اینکه عمل سختی بود و تقریبا ۳ ساعت طول کشید ولی از این کارم راضی بودم و به این امید هستم که خداوند دوباره من رو لایق موهبت الهی خودش قرار بده و دامن ما رو به فرزندی صالح و سالم برای سربازی آقا جانمون سبز کنه ان شاالله.
از همه شما خواننده های عزیز می خوام که هم در فرزندآوری و هم تمام زندگیتون برای خودتون زندگی کنید نه برای راضی نگه داشتن دیگران چرا که راضی کردن دیگران کار سخت و غیر قابل اجراست و بعد پشیمونی و حسرت به بار میاره.
در آخر از همه شما می خوام که برای تمام زوجهای عزیزی که در آرزوی فرزند هستن دعا کنید که ان شاالله خدا کلی بچه سالم و صالح نصیبشون کنه😊🤲
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist