#تجربه_من ۱۰۷۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#جنسیت_فرزند
#معرفی_پزشک
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#توکل_و_توسل
من متولد ۷۵ و همسرم متولد ۷۰، همسرم راننده آژانس بودن، ما باهام دخترخاله پسر خاله ایم.
از لحاظ اقتصادی در شرایط سخت بودیم واسه ی عقد هم که دستمون خالی بود، همسرم ماشینش رو چند مدل آورد پایین تر، پدرم لطف کردند وام ازدواج رو دادند به خودمون تا طبقه بالا خونه پدرشوهرمو بسازیم و با هر سختی بود جهازم رو آماده کردند. پدر شوهر مهربونم هم خیلی در ساخت خونه کمک کردند.
یه سال بعد عقد ازدواج کردیم و یک سال ونیم بعد خدای مهربون لطف کردند آقا ابوالفضل رو بهمون عنایت کردند.
بارداری نسبتا خوبی بود اما پسرم دنیا اومد نفسش خیلی صدا میداد. حدود۳ ماهگی ابوالفضل، دکتر تشخیص داد که حنجره ش نرمه و رفلاکس شدید داشت و با گذر زمان در یک سال و نیمگی پسرم خوب شد.
همون موقع بود که متوجه شدم باردارم خودمون میخواستیم و خدا هم لطفش رو دوباره شامل حال مون کرد و آقا محمد حسین رو بهمون عنایت کرد.
یادمه خیلی دلم میخواست دختر بشه و وقتی دکتر گفت این بارداری هم پسره، انگار آب یخ ریختن رو سرم و الان خیلی پشیمونم از اون حالت😔.
دکتر تشخیص داد که خونرسانی به جنین ضعیفه، هرشب آمپول انوکسارید میزدم و دکتر احتمال سندرم داون هم داده بود
ما توکل بخدا کردیم و سپردیم دست اهل بیت، خداروشکر محمد حسین سندروم داون نداشت.
پسرم توی ۷ روزگی دست و پاش ورم کرد، یه هفته بستری شد بیمارستان اما دکترا تشخیص ندادن ما رو اعزام کردند شیراز محمد حسینم زیر نظر دکتر مروج (فوق تخصص غدد اطفال بود) بسیار دکتر حاذقی بودند.
دکتر دو ماه دارو نداد، گفت بذارید ببینم واکنش بدن بچه چی میشه(بچه افت سدیم داشت و مشکوک به نارسایی ادرنال بود) خداروشکر ورم بچه کم کم بهتر میشد و ورمش رفت اما دکتر قرص هیدروکورتیزون تجویز کرد که تا ۱۰ ماهگی مصرف میکرد.
توی همین ۱۰ ماه آزمایش ژنتیک گرفتن ازش فرستادن آلمان، جواب آزمایش ژنتیک اومد که بچه سالم هست.
یادمه توی ۴ ماهگی محمد حسین رفتیم کربلا از امام حسین سلامتی بچه مو خواستم، نذر سفره علی اصغر کردم. امام حسین شفای بچه مو داد، جواب ژنتیک عالی بود.(یادمه به شوهرم گفتم برو نذورات هدیه ای بده و درخواست تربت امام حسین بکن، وارد صحن شدم به خادم گفتم تربت میخوام گفت برو نذورات تو دلم میگفتم امام حسین خاک تربتت میخوام واسه شفای بچه ۴ ماه م یه دفعه دیدم یه خادم میزنه به شونم، خاک تربت بهم داد. اونجا مطمئن شدم صدامو شنیده به نیت شفا دادم پسرم، جواب آزمایش هاش روز به روز بهتر میشد تا اینکه پسرم در یک سالگی کامل خوب شد.
خانم ام البنین رو فراموش نکنید. ۷۰ سوره حمد نذر کنید و ختم سوره یس توسل به ام البنین و حضرت ابوالفضل کنید برای حاجت روایی.
الحمدلله پسرم الان سالم و سلامت هست و مشغول شیطونی و بازیگوشی. من و همسرم از خدا میخوایم که هنوز بهمون اولاد سالم و صالح بده و اگر صلاح دونست دختر بده
خواهش میکنم صلواتی بفرستید به نیت سلامتی امام زمان و اینکه خدا به ما و همه خانواده ها توفیق بده در جهاد فرزندآوری شرکت کنیم و نسل سالم و صالح دختر و پسر به همه مون عنایت کنه و دعای ویژه برای نسل مون که توفیق سربازی آقا داشته باشن
از پا قدم آقا ابوالفضل شوهرم در فروش لوازم خانگی مشغول شد و پا قدم پسر دومم اسمش واسه کار دولتی در اومد.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۱۰۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#رویای_مادری
#واریکوسل
#آندومتریوز
#فرزندآوری
#معرفی_پزشک
#قسمت_اول
سال ۹۵ با همسرم آشنا شدیم. در مراسم خواستگاری ایشون به من گفتند که قبلا بیماری واریکوسل داشتند و عمل کردند اما بعد عمل آزمایش دادند و به حد نرمال شرایط شون رسیده و مشکلی برای فرزند دار شدن ندارند. من هم موافقت کردم و سال ۹۶ زندگی مشترک را شروع کردیم.👩❤️👨
هر دو بچه دوست داشتیم👶، اما گفتیم فعلا عجله نکنیم و بعد دو سال برای بچهدار شدن اقدام کردیم.😔 اما متأسفانه اقدام ما نتیجه نداد.
آزمایشات نشون میداد که واریکوسل ایشون برگشته و مجدد باید عمل کنند. اما ایشون قبول نمیکردند و می گفتند ممکنه بعد عمل دوباره برگرده. من هم سونوگرافی نشون میداد که فقط کیست تخمدان دارم.
از تخصص شیمیایی رفتیم سراغ طب سنتی. همسرم خیلی مصمم تر از من بودند در مصرف دارو.... در حالی که هر دو دارو ها را مصرف می کردیم اما نتیجه نمی گرفتیم.
حدود یک سال با طب سنتی پیش رفتیم. باز هم نتیجه نگرفتیم و رفتم سراغ طب شیمیایی.
زمانی که دکتر زنان اسپرم گرام همسرم را دید کلا من را ناامید کرد و گفت باید دنبال اسپرم اهدایی باشی..😭 چه روز سنگینی بود... راه میرفتم و گریه می کردم.
دکتر زنان را عوض کردم. و در کنارش رفتیم سراغ طب سنتی ( دکتر اسحاقی، استان اصفهان) با گذشت ۶ ماه وضعیت اسپرم گرام همسرم به طور قابل توجه تغییر و خداراشکر به حد نرمال رسید اما هنوز بچه دار نشده بودیم.
وضعیت رحم من بدتر شده بود، آندومتریوز پیدا کرده بودم و میوم داشتم. دکتر زنان ۳ ماه دارو کمک باروری داد ولی نتیجه نگرفتم، آخرش بهم گفت باید میوم ها را با جراحی در بیاری😲
واقعا کار خدا بود در همون مطب با خانمی آشنا شدم که با خواهرش اومده بودند پیش دکتر و بهم گفتند از (دکتر نرگس لشنی اصفهان) نتیجه گرفتند و خیلی راضی بودند.
اما خانم دکتر سرشون فوق العاده شلوغ بود و به راحتی نمی شد نوبت گرفت. روزهای سخت... ماه های سخت.. و سال های سخت.. میگذشت.
رسید به اسفند سال ۱۴۰۱. از سایت دکتر لشنی نوبت گرفتم و مراجعه کردم. وقتی آزمایشات و سونوگرافی ها را دکتر دیدند گفتند وضعیت شما عالی نیست اما حاد هم نیست.با هم گام به گام پیش میریم و نتیجه را می سپاریم به خدا.
خداوند خیرشون بده، نگاه کاملی به وضعیت بیمار می کنند و به بیمار امید ✨ میدهند. نه مثل بعضی دکتر ها که کامل قطع امید می کنند.
ایشون برخلاف بسیاری از متخصصین زنان با طب سنتی موافق بودند اما با متخصص طب سنتی ... البته نه با عطاری...
برای من عکس رنگی و دارو نوشتند. عکس رنگی حکایت از بسته بودن لوله میکرد و دیدم که وضعیت من بدتر شده..😭
شده بود فروردین ۱۴۰۲، دکتر لشنی گفتند ۶ ماه بهت فرصت میدم با طب سنتی برو جلو. اگر نتیجه نگرفتی از روش های کمک باروری استفاده می کنیم.
من دیگه خسته شده بودم، گذشته را مرور می کردم، می دیدم تمام این ۶ سال زندگی ام را، افکارم را فقط گذاشته بودم برای بچه دار شدن. این ۶ سال خیلی بی ادبانه به درگاه خدا شکایت می کردم و بقیه نعمت ها مثل سالم بودن خانواده، خوش اخلاق بودن همسر و همراهی ایشون، خوش اخلاق بودن خانواده همسر و ... را نمیدیدم.
تصمیم گرفتم دیگه اصرار نکنم و مودبانه به خدا بگم تسلیم و فقط آیه ی (( ربِ اِنی لِما اَنزَلتَ اِلئَ مِنْ خَیرٍ فَقیر)) را مرور می کردم.
هر سال وقتی اربعین میرفتم حرم آقا یک تکه لباس نوزادی می بردم و ازشون بچه دار را میخواستم، اربعین ۱۴۰۲ تصمیم گرفتم هیچ لباسی نبرم.
رفتم اربعین و در کربلا دوره ام شروع شد. نتونستم تحت قبله برم. روبروی حرم آقا مودبانه ایستادم و فقط این آیه را می خواندم.
از اربعین برگشتیم و مهرماه ۱۴۰۲ پیش دکتر رفتم. ایشون هم گفتند طبق برنامه از روش های کمک باروری استفاده می کنیم. یکماهه دارو مصرف کردم.
نگران بودم اما باز هم اصرار به خدا نمی کردم. اصفهان یک امامزاده سید ابراهیم (مشهور به امام زاده نرمی) داره. آنجا رفتم و باز هم دعا کردم.
آبان ماه ۱۴۰۲ یک هفته دوره ام عقب افتاد. اما چون بارها این اتفاق افتاده بود و من با آزمایش منفی بتا نا آشنا نبودم، نمیخواستم دوباره برایم تکرار شود.
تا شد ۱۴ روز، به اصرار همسرم رفتم آزمایش دادم. برعکس همیشه که یک ساعت جواب آماده میشد ،گفتند فردا آماده میشه.
من به خودم می گفتم خداوند تمرین صبر با تو میکند، پس صبور باش. فردای آن روز قبل از اذان ظهر رفتم جواب را بگیرم گفتند یک ساعت دیگه بیا ( باز هم تمرین صبر)
رفتم مسجد...
شنیدن اذان روح ناآروم من را آروم می کرد. قرآن را برداشتم و باز هم از خداوند طلب خیر و صبر کردم. نماز را با جماعت خواندم و بعدش رفتم جواب را بگیرم.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۱۰۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#معرفی_پزشک
#قسمت_دوم
برگه آزمایش را که باز کردم عدد بتا بر خلاف همیشه چهار رقمی بود. انگار تار میدیدم. گریه افتادم. باورم نمیشد.
از آزمایشگاه بیرون اومدم، همسرم اون طرف خیابون توی ماشین نگاهش به در آزمایشگاه بود. با سر پرسید چه خبر و من گفتم مثبته... می گفت جدی میگی... من هم گریه افتادم.
بعد ازظهر همون روز رفتم پیش خانم دکتر و ایشون دارو تقویتی نوشت و قرار شد آذر ماه برم برای سونوگرافی برای شنیدن صدای قلب جنین...
یک هفته گذشت، که یک روز دیدم لکه بینی دارم. نگران بودم. بعضی ها می گفتند شاید خارج از رحم هست برای همین رفتم سونوگرافی. خداراشکر وضعیت جنین نرمال بود اما در رحمم هماتوم دیده شد. صبر کردم تا پیش دکترم برم.
تا اینکه آخر آذر رفتم پیش دکترم و خودشون سونوگرافی کردند و گفتند که قلب جنین تشکیل شده و صداش را پخش کردند😍😭 و گفتند هماتوم بزرگ نیست با استراحت رفع میشه.
قرار شد سونو و آزمایش ها را بروم و یک هفته بعدش برم پیش خانم دکتر. آزمایش و سونو را رفتم و همه چیز خداراشکر اوکی بود.
چند روزی خیلی خیلی زیر دلم درد میکرد. میگفتند طبیعی هست. اما یک حسی بهم میگفت این طبیعی نیست. یک روز صبح برای نماز صبح بلند شدم، حس کردم چیزی دفع شد. انگار یک سطل آب یخ ریختند روی سرم. با خودم گفتم سقط شد.
با همسرم رفتیم بیمارستان... فقط زیر لبم ذکر یا علی را میگفتم و از خدا خیر را میخواستم. ساعت ۶ رسیدیم بیمارستان
با دستگاه نمیشد صدای قلب را شنید
و باید منتظر می موندیم تا سونگراف بیمارستان بیاید( تمرین صبر)
ساعت ۱۰ شد. رفتم خوابیدم تا سونوگرافی کنند. لحظه ای که سخته و قراره چیزی بشنوی که با شنیدنش مسیر زندگیت کاملا متفاوت میشه. بهم گفت خداراشکر جنین سالمه و هماتوم دفع شده. گفت معلومه پسر شیطونی داری مثل باباش پر جنب و جوشه.
دکتر ۱۴ روز استراحت مطلق داد. سخت بود. خداراشکر گذشت. آنومالی هم خداراشکر خوب بود.
رسیدیم به روز اول فروردین و باز هم علائم نگران کننده، همه ی بیمارستان ها سونوگرافی نمیکردند. تنها یک بیمارستان بود رفتم آنجا فوق العاده شلوغ بود. سونوگرافی من خداراشکر خوب بود.
روز ۶ فروردین رفتم پیش دکترم و گفت احتمال زایمان زودرس داری و باید مجدد ۱۴ روز استراحت مطلق بشی😲 و آمپول برام نوشتند. من هم باید اجرا می کردم. سخت بود و صبر می طلبید.
گذشت تا ۱۰ اردیبهشت باز هم نصف شب لکه بینی داشتم و رفتم بیمارستان. دکترم دستور بستری و تزریق سولفات منیزیم را دادند. گفتند چون احتمال زایمان زودرس داری باید تحت نظر باشید. زایشگاه بستری شدم.
اما از درون آروم بودم. مادرم خیلی نگران و بی تاب بود. اما من آرومش می کردم. اونجا خانم های مختلف با وضعیت های متفاوت دیدم. سعی می کردم به هر کدوم امید بدم.
بعد از دو روز با دستور پزشک مرخص شدم و مجدد تا ۱۴ روز استراحت مطلق، در خرداد آخرین سونوگرافی را برام نوشتند، رفتم صورتش، دماغش، لاله ی گوشش همه را بهم نشون داد. گفت پسر گلمون همه چیزش خوبه خداراشکر فقط وزنش کمه و خداراشکر کوچولو میوم را رد کرده و می تونی زایمان طبیعی داشته باشی.
روز ها میگذشت و داشتیم کم کم به اومدن کوچولو نزدیک می شدیم طبق سونوگرافی کوچولو باید تاسوعا به دنیا میآمد. اول تیر ماه رفتم معاینه و خانم دکتر گفتند من تا ۱۰ تیر بهت فرصت میدم و به خاطر داروها باید بارداری را ختم کنیم. هم به دلشوره افتادم و هم خوشحال بودم که قراره زودتر کوچولو را بغل بگیرم. ازشون خواستم یکم بیشتر زمان بدهند گفتند نهایتا ۱۵ تیرماه...
۹ تیر آخر شب، دردهام شروع شد. اما مداوم نبود. من هم کارهای منزل را کردم. ساک را آماده کردم. فرداش برای گرفتن نوار قلب بچه به بیمارستان مراجعه کردم که دیدم انقباض دارم و گفتن باید بستری بشم.
خانم دکتر اومد پیشم و بهم آرامش داد و قرار شد نزدیک زایمان دوباره بیاد پیشم. خداخیرشون بده واقعا دکتر دلسوزی بودند. (برخلاف بعضی از دکتر ها که برای زایمان طبیعی هم زیر میزی می گیرند ایشون زیر میزی نگرفتند).
بلاخره با خواست خداوند، کوچولو ما روز دوشنبه ۱۱ تیرماه ساعت ۳:۲۰ موقع اذان صبح بدنیا اومد و خداراهزاران بار شکر کوچولو صحیح و سالم و با خیر و برکتی هست.
وقتی به این ۵ سال زندگی نگاه می کنم، می بینم از جایی که تسلیم خواست خدا شدم راه برام باز شد و هر آنچه خدا بخواهد خیر مطلقه...
انشاءالله این لحظات روزی همه خانم های منتظر بشود. برای من و کوچولوم خیلی خیلی دعا کنید 🙏🪴
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۰۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ناباروری
#رویای_مادری
#سختیهای_زندگی
#معرفی_پزشک
#معرفی_مرکز_ناباروری
#قسمت_اول
سال ۹۴ با همسرم ازدواج کردم، ایشون سرباز بودن و هردو سن مون کم بود. با تموم سختی ها و بیکاری همسرم، سال ۹۶ زیر یک سقف رفتیم. بعد از یک سال همسرم شاغل شدند و یه خورده از پس خرج مخارج بر اومدیم، تصمیم گرفتیم که بچه دار بشیم.
حدودا یک سال از اقدام مون گذشت اما خبری نبود. شروع کردم به دکتر رفتن، اولین دکترم یه دکتر معروف در مشهد هستن، متاسفانه بدون سونو و آزمایش، داروهای قوی دادن که هورمونام به شدت بهم ریخت، دوره های نامنظم و...
چند ماهی گذشت مجدد با پرس جو پیش یه دکتر دیگه ای رفتم ایشون کلی آزمایش سونو انجام دادن و فهمیدن با مصرف دارو ها تنبلی شدید تخمدان گرفتم و درمان رو شروع کردن، شش ماهی گذشت از مصرف دکتر و دارو اما باز هم خبری نبود.
حدودا سه سالی میشد اقدام بودیم و به چندین دکتر مراجعه کرده بودم اما بی فایده، تصمیم گرفتیم مدتی رو دکتر نریم و دارویی مصرف نشه. اما خب گذشت و بازم خبری نبود.
چندین مرتبه داروگیاهی مصرف کردم، طبیب های زیادی رفتم که توی مشهد خبره بودن و خیلیا پیششون نتیجه گرفته بودن
از بادکش درمانی بگیرین تاااا طب سوزنی و طب گیاهی و.... اما باز هم نتیجه نداد.
دوباره تصمیم گرفتم دکتر برم با کلی تحقیق یک دکتر پیدا کردم که خیلیا نتیجه گرفته بودن و داخل مطب ای یو ای میکردن
رفتم پیششون و دوباره کلی آزمایش و سونو عکس رنگی هم من، هم همسرم انجام دادیم.
ایشون گفتن من تنبلی تخمدان دارم و همسرم اسپرم هاش ضعیفه، سه دوره دارو تجویز کردن و بعد از گذشت سه ماه، دارو برای ای یو ای رو شروع کردن. کسانی که توی این موقعیت هستند میدونن برای انجام ای یو ای چند سری باید سونوگرافی انجام بدی تا موعد انجام ای یو ای رو دکتر تشخیص بدن.
خلاصه روز موعود رسید و با کلی استرس و هیجان راهی آزمایشگاه و بعد مطب دکتر شدیم برای انجام ای یو ای، مراحل گذشت. دو روز استراحت مطلق داشتم و ۱۵ روز بعد میتونستم آزمایش بدم.
توی این مدت هم کلی دارو مصرف کردم روز ۱۵ ام رسید و آزمایش دادم اما منفی شد. دوباره کلی ناامید شدیم اما من تصمیم رو گرفته بودم و خیلی پیگیر بودم توی این مدت کلی نذر کردیم و بعد از منفی شدن آزمايشم، امام حسین خیلی یهویی مارو طلبید تا پیاده روی اربعین کربلا باشیم.🥺
بعد از اومدن از کربلا دوباره کل آزمایشا و سونو ها رو جمع کردم رفتم مرکز ناباروی نوین، اونجا رو معرفی کردن گفتن خصوصیه دکترش خیلی خوبه و...
مستقیم با کل مدارک رفتم پیش یه خانوم دکتر معروف دیگه در مشهد که از نظر من فقط اسمشون معروفه، ایشون با دیدن مدارک تشخیص دادن ناباروی نامشخص داریم و احتمال داره کلا بچه دار نشیم. ای وی اف هم ۵۰ درصد شاید جواب بده واسمون و...
هزینه ای وی اف توی اون مرکز سال ۱۴۰۱ حدودا ۳۰ میلیون بود و این مبلغ کمی نبود خلاصه پرونده ام رو گرفتمو اومدم خونه اما تموم راه کل حرفای دکتر توی ذهنم بود، کلا ناامید شدم. به همسرمم که گفتم گفت کلا بیخیال شیم، بریم بچه از بهزیستی بیاریم.
رفتیم دنبال کارای بهزیستی اما یکی از قانون های سرپرستی داشتن حداقل سن ۳۰ سال یکی از زوجین بود که منو همسرم شاملش نمیشدم. من ۲۵ ساله بودمو همسرم ۲۷ ساله، این راه هم بسته شد برامون😔
یکی دوماهی کلا ناامید بودم و شرایط روحی خوبی نداشتم تا اینکه به پیشنهاد یکی از دوستام مرکز ناباروی میلاد (بیمارستان امام رضا)رفتم این مرکز دولتیه و هزینه هاش خیلییی به نسبت بقیه مرکز ها کمه اما بهترین دکترها رو داره، دکتر هایی که مستقیم بهت نمیگن نمیتونی بچه دار شی تا جایی که میتونن محبت میکنن و میگن میشه از همه نظر آزمایش سونو انجام میدن واست تا بهترین درمان رو تجویز کنن.
اونجاویزیت شدم. دوباره آزمایشات تخصصی و سونوگرافی منو همسرم شروع شد. بعد اومدن نتیجه دوباره رفتم پیششون، اونجا برای اولین بار بعد پنج سال تشخیص دادن من کم کاری تیروئید دارم و علت اصلی ناباروریم همینه و توی این پنجسال هیچ کدوم از دکترهای معروف و مرکزها که رفتم نفهمیده بودن.
درمان رو شروع کردن، سه ماه قرص تیرویید مصرف کردم، بعد سه ماه دوباره آزمایش دادم که خداروشکر بهتر شده بود به پیشنهاد دکتر یک مرتبه دیگه ای یو ای گفتن انجام بدیم چون اعتقاد داشتن هر دو سالمیم و همین ای یو ای جواب میده.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۰۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ناباروری
#رویای_مادری
#سختیهای_زندگی
#معرفی_پزشک
#معرفی_مرکز_ناباروری
#قسمت_دوم
داروها و آمپول های ای یو ای شروع شد و بعد سونو گرافی تعیین کردن که چه روزی بیام برای پروسه انتقال، زمان سونوگرافی دکتر گفتند احتمال داره دویا سه قلو بشه بچه ها، مشکلی نداری منم گفتم نه فقط بشه. چون خیلیدوقلو دوست داشتم ذوق کردم از حرفشون و دعا دعا میکردم که واقعا اتفاق بیوفته.
روز انتقالم آخرین روز کاری اسفند ماه مرکز بود، صبح زود رفتیم کارها رو انجام دادیم و انتقال انجام شد. اونجا نیم ساعتی دراز کشیدم و بعد راهی خونه شدیم. اما این سری دکتر گفت نیازی به استراحت نیس و کارهای عادی رو میتونی انجام بدی اما سنگین نه.
من این سری رو کلا استراحت نکردم و اصلا به نتیجه فکر نمیکردم. راستش کلا ناامید بودم و هنوز حرفای دکتر قبلی توی ذهنم بود و میگفتم اصلا نتیجه نمیده، الکی رفتم.
سال تحویل اومد و ما تصمیم گرفتیم بریم مسافرت تا کلا به دور از استرس انتظار باشیم و تنها دارویی که مصرف میکردم شیاف پروژسترون بود.
با ماشین مسافرتمون رو رفتیم و بعد برگشت باید آزمایش میدادم. تو راه مسافرت یک روز لکه بینی داشتم و اونجا بدتر ناامید شدم، گفتم حتما منفیه کلا بی خیالش شدیم.
بعد سفر باید آزمایش میدادم اما خب من اونقدر منفی بود ذهنم که گفتم بیخیال آزمایش و به بی بی چک راضی شدم در عین ناباوری تست مثبت شد. فرداش آزمایش دادم اونم مثبت شد.😍
مرکز اونقدر پیگیر بود دقیقا روز ۱۶ام از مرکز ناباروری زنگ زدن و پیگیر شدن. گفتم آزمايشم مثبت شده، گقتن دوباره هفته بعد تکرار کنم و بعد بیست روز برم برای سونوگرافی داخل مرکز، توی این چند وقت هم گفتند شیاف رو ادامه بدم.
روز سونوگرافی رسید بعد سونو مشخص شد دوقلو باردارم و هردو سالم هستن و صدای قلبشون هم گذاشت واسم🥺
از اونجا آزمایشات اولیه بارداری رو واسم نوشتن و گفتن میتونم هر دکتر دیگه ایخواستم برم.
سه ماه اول با تموم ویارها و سختی هاش گذشت و وقت سونو غربالگری رسید. اونجا مشخص شد طول سرویکسم کم شده و باز هم استراحت داشتم و مشخص شد هر دو قل ها دختر هستن. خیلی خوشحال بودم ازین موضوع...
حدودا ۲۰هفته بودم، طول سرویکسم خیلی کم شد حدودا به ۲۱ رسید و باید سرکلاژ میشدم اما چون سن بارداریم زیاد بود هر دکتری انجام نمیداد دکتر خودمم گفت ریسکه انجام دادنش و نامه ای به استاد خودشون نوشت و از ایشون خواست تا انجام بدن واسم...
به صورت اورژانسی رفتم مرکز آفرینش مطب خانم دکتر تارا و فرداش راهی بیمارستان شدم جهت انجام سرکلاژ...
قبل سرکلاژ خیلی ترسوندنم که انجام ندم. گفتن احتمال داره کیسه آب پاره بشه یا بعد انجام اصلا نمیتونم بشینم راه برم همش باید دراز کشیده باشم و... اما اصلا اینطور نشد. این میگم تا خانومایی که توی این راه قرار میگیرن حتما انجام بدن هیچ دردی نداره و بعد انجام فقط وسیله سنگین نباید بلند کنی که اونم توی دوران بارداری کلا ممنوعه، پیاده روی زیاد نباید داشته باشی همین، من حتی خونه مون طبقه سوم بود و از پله هم استفاده میکردم.
حدودا هفته ۲۶ بودم که درد زایمان داشتم و دوباره راهی بیمارستان شدم یه هفته بستری بودم با سرم آمپول و... درد رو متوقف کردن تا بچه ها بزرگ تر بشن.
خداروشکر این سری هم بخیر گذشت اما حدودا ۳۰هفته بودم که برای وزن بچه ها به سونوگرافی رفتم و اونجا متوجه شدیم خونرسانی به بچه ها ضعیفه و وزن خیلی کمی دارن بچه ها و با توجه به نظر پزشک هر هفته باید سونو رنگی انجام میدادم تا ببینم خونرسانی چطوره. حدودا مهر ماه سال ۱۴۰۲، هفته ای ۳میلیون هزینه سونوگرافی میشد اما خب واجب بود و برای سلامتی بچه ها باید میرفتم تا ببینیم وضعیتشون چه جوره اگه وخیمتر شده که ختم بارداری بدن.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۰۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ناباروری
#رویای_مادری
#سختیهای_زندگی
#معرفی_پزشک
#معرفی_مرکز_ناباروری
#قسمت_سوم
رسیدم به هفته ۳۴ بارداری و یک شب کیسه آبم پاره شد و این سری برای زایمان راهی بیمارستان شدم. چون میدونستم بچه ها قطعا به دستگاه ان آی سیو نیاز دارن، تصمیم گرفتیم بیمارستانی بریم که هم دستگاه داشته باشه و هم هزینه زیادی برامون نداشته باشه و تنها بیمارستانی که می دونستیم نزدیکه و دستگاه و تجهیزات کامل داره و با توجه به بیمه تامین اجتماعی که داریم رایگان برامون میوفته، بیمارستان هفده شهریور مشهد بود.
طبق نظر پزشک اون شب بخاطر وزن پایین بچه ها سزارینم کردن و خداروشکر راضی بودم. بعد زایمان بچه ها رو آوردن پیشم و خداروشکر هردو سالم بودن اما بخاطر وزن کم (قل اولم ۱۹۵۰گرم و قل دومم ۱۳۰۰ گرم) و زردی که داشتن داخل دستگاه رفتن.
من خودمم بخاطر فشار خون بالا سه روز بستری بودم و نمیتونستم پیش بچه ها برم. بعد از سه روز که بهتر شدم مرخص شدم و مستقیم رفتم بخش ان آی سیو و سه روز هم اونجا بودیم با بچه ها و بعد همگی باهم مرخص شدیم و راهی خونه شدیم.
خداروشکر اون روزای سخت گذشت و دوتا دخترام سالم سلامت با هر سختی، تنهایی، شببیداری، کولیک و سخت تر از همه نوزاد نارس بزرگ کردن و.... گذشت و بزرگ شدن.
الان حدودا ۱۵ ماهه هستن و هر لحظه و هر ثانیه بابت وجودشون شکرخدا رو میکنم🥺
عذر خواهم اگه تجربه ام طولانی شد چون دوست داشتم همه خانومایی که توی شرایط من هستن، از تک تک تجاربم استفاده کنند.
مسیر ناباروری، بارداری چندقلویی، زایمان زودرس،نوزاد نارس همگی خیلی سخته خیلیییی و توی این مسیر فقط فقط صبر و توکل به خدا داشتن مهمه، من توی پنج سال ناباروریم فقط فقط توکل به خدا کردم و اگه دکتری هم میرفتم همیشه حرفم به اطرافیانم این بود اگه خدا بخواد میشه...
قطعا خدا به بهترین شکل در بهترین زمان پاداش صبر و تلاش رو میده و پاداش صبر من این دوتا دسته گلی هست که دارم🥺و همیشه بابتشون خداروشکر میکنم.
من از اول بارداریم زمانی که اصلا خبر نداشتم و راهی مسافرت شده بودیم عقیده ام این بود خدا بخواد میشه، حتی زمانی که تو بدترین شرایط بارداری بودم احتمال سقط دادن، بازم میگفتم خدا خودش بعد پنج سال بهم داده قطعا خودش مراقبشونه، به همین جهت میگم همه چی رو بسپرین به خودش که به بهترین شکل انجام میده. فقط باید صبر داشته باشین توی این مسیر و ناامید نشین.
من اکه اسمدکتر یا مرکز یا بیمارستان نام بردم به این جهت بود تا عزیزانی که چه تو مشهد چه شهرستان اطراف هستن از این مرکز ناباروری استفاده کنن، چون خیلیا بخاطر اینکه دولتی هست قبول ندارن این مرکز رو اما نمیدونن همین مرکز پیشرفته ترین لوازم رو داره و حتی از کشورهای دیگه و شهرای دیگه برای باروری به اینجا مراجعه میکنن.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
زمان:
حجم:
1.49M
.
✅ یه تجربه ی صوتی بشنویم؟!
👈 هر ۵ تا سزارین شون رو خانم دکتر مژگان شهاب الدینی در بیمارستان شهید چمران در تهران به دنیا آوردند. برای سزارین ششم هم قصد دارند به ایشون مراجعه کنند.
#تجربه_من ۱۱۱۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#سزارین_چهارم_و_پنجم
#سختیهای_زندگی
#معرفی_پزشک
#تهران
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۳۴
#فرزندآوری
#مخالفت_همسر
#توکل_و_توسل
#معرفی_پزشک
#روزه_اول_محرم
بنده متولد سال ۱۳۶۲ هستم. چهارتا خواهریم که من سومین دختر خانواده...
تیر ماه سال ۱۳۹۴ باهمسرم که غریبه هستن، عقد کردیم. دقیقا شب پانزده رمضان بود و شش ماه بعد با یه عصرانه رفتیم سر زندگی خودمون.
خیلی زود باردار شدم. البته انتظارشم نداشتم. تجربه ای هم از بچه داری نداشتم. دختر اولم خیلی بدخو بود. تا دوسالگی همش گریه میکرد. سر شیر گرفتن، سر اینکه از پوشک بگیرمش، خیلی اذیت میکرد. گذشت تا بزرگتر شد.
از سه سالگی دخترم، به همسرم میگفتم بیا به خاطر دخترمون اقدام کنیم که فاصله سنی شون زیاد نشه تا باهم بازی کنن ولی همسرم قبول نمیکردن ومیگفتن همین یکی بسه.
دخترم خیلی وابسته من بود. تا زمانی که شش سالش شد و مهد میرفت و همسرم بالاخره راضی شدن برا بچه دوم.
دو ماه گذشته بود که باردار شدم ولی ویار نداشتم. برا قلب جنین رفتم سونو و دکتر گفت ساک حاملگی دیده میشه بدون قلب، برو دو هفته دیگه بیا و من بعد دوهفته رفتم. جنین یه روز رشد کرده بود بازم بدون قلب و دکترم بهم گفت حاملگی پوچ هست.
کورتاژ کردم و خیلی به لحاظ روحی و جسمی به هم ریختم. چون همزمان با من جاریم هم باردار بودن. گذشت تا اینکه جاریم زایمان کردن و وقتی رفتم عیادت شون تو بیمارستان، وقتی بچه شو بغل کردم که بهش شیر بدن خیلی گریه کردم دست خودم نبود ولی حالم گرفته بود.
دخترم که کلاس اول رفت، دقیق برا خودم کلاس ورزشی ثبت نام کردم و پیاده روی زیاد میرفتم و همسرش بعد اینکه کوتاژ کردم بازم گفتن دیگه بچه نمیخوام. همین یکی کافیه و واقعا برنامه ریزی نداشتیم که بچه دار بشیم.
ناگفته نماند بعد کورتاژ دکترم منو فرستادن سونو هیستوگرافی و اونجا معلوم شد چسبندگی خفیف رحم دارم، آزمایش اسپرم همسرم هم خیلی ضعیف بود و دکتر زنان که رفتم خانم دادگر تو مشهد بهم گفتن حالا حالا ها هردوتون کاردارین و باید درمان بشین. منم که میدونستم همسرم برا بچه دوم میلی ندارن، کلا راه درمان رو گذاشتم کنار و به خودم رسیدم.
مهر ۱۴۰۲ که دخترم میرفت مدرسه، من زمان دوره ام بود و حتی ده روزی نرفتم کلاس ورزش چون تردمیل در آب میرفتم و بعد آبان که رفتم کلاس تقریبا جلسه های آخر کلاس بودم که دیدم نمیتونم حتی وایستم ورزش کنم، ضعف بهم دست میداد و خودم گفتم فعلا نمیام تا ببینم حالم چطور میشه و بینش یادمه آخر هفته بود، رفتیم شهرستان پیش مادرشوهرم و امام زاده محمد عابد برادر امام رضا ع هستن و اونجا به دلم افتاده بود شاید باردار شده باشم و همونجا نذر کردم.
برگشتیم و یه هفته بعد بی بی چک گذاشتم ودیدم خط دوم کمرنگ قرمز شده و گفتم نه باردار نیستم. اما دو روز بعدش رفتم آزمایش دادم و جوابش مثبت بود. خیلی خوشحال شدم و به همسرم که گفتم مات مونده بود و فکر اینکه باردار شده بودم رو نمیکردن.
رفتم تحت نظر پزشک دلسوزم خانم دکتر حمیده اعلمی تو مشهد بهم معرفی کرده بودن از قبل حتی کورتاژ هم ایشون انجام دادن و به خاطری که سقط نشه و سنم ۴۰ سال بود، سه ماه پشت سر هم میرفتم درمانگاه و اطراف نافم باید آمپول میزدم.
برا غربالگری اول سونو خوب بود ولی آزمایش گفتن باید آزمایش ژنتیک هم بدم با کلی استرس اون دو هفته خداروشکر جواب آزمایش ژنتیک هم سالم بود و قلبا دختر دوست داشتم و دخترمم وقتی فهمید میخواد یه خواهرجون دیگه داشته باشه خیلی خوشحال شد.
دوران بارداریم هم گذشت تا ۳۸ هفته کامل بودم. برا کنترل آخرم رفتم دکتر، فشار ۱۴ بود و دکترم ختم بارداری دادن و دو روز جلوتر از تاریخ زایمانم ۱۸ تیر زایمان کردم البته سزارین و خداروشکر میکنم سالم هست و یه هفته دیگه ۸ ماهش هم تموم میشه.
میخواستم بگم تا خدا نخواد حتی برگی از درخت رو زمین نمیریزه. تجربه خانم های کانال رو که میخوندم که روزه اول محرم برا بچه دار شدن، منم به همسرم گفتم بیا باهم روزه بگیریم یادمه گفتن من بچه دوم نمیخوام و منم با اینکه قبلش یه عمل داشتم برا پام، روز اول محرم روزه گرفتم، گفتم خدایا اگه صلاحت هست که دخترم تنها نباشه به منم بچه سالم وصالح بده وگرنه به نیت اونایی که به هر دلیلی نمیتونن این روز رو روزه بگیره من روزه میگیرم به اونا بچه بده. وقتی که باردار شدم بدون برنامه ریزی قبلی، خیلی گریه کردم.
اوایل دخترم خیلی حسادت میکرد به خواهرش ولی الان خدارو شکر خیلی دوستش داره و از مدرسه که میاد خیلی باهاش بازی میکنه و روپاش میخوابونش و خداروشکر دختر آرومی هست از همون ابتدای تولدش برعکس دختر اولم که بدخو بود.
ببخشید خیلی طولانی شد ولی دوس داشتم تجربه خودم واز بارداریم براتون بگم ناامید نباشین از رحمت خدا و دعا میکنم عزیزانی که در آرزوی فرزند هستن خدا بهشون بچه سالم واهل صالح بده انشاءالله.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#ارسالی_مخاطبین
اینم دوقلوهای ۵ماهه ماحسین آقا😍 و فاطمه ریحانه خانم🥰 هدیه های حضرت عباس ع بعد از۳سال انتظار😢 هدیه به امام زمان عزیزمون و رهبرعزیزمون😍
هرکی مارومیبینه میگه خوبه دیگه کافیه هم دخترداری هم پسر. منم میخندم و میگم دوتاکافی نیست...🥰 و بعدش میگم دخترم خواهرمیخواد و پسرم برادر☺️ان شاءالله بچه ها ۲ساله بشن بعدی ها هم میان😍😅
پارسال ولادت حضرت عباس ع توسل کردم و جشن گرفتم منزلمون نذر کردم اگه جواب بگیریم هرسال چراغ مجلس آقا تو خونه مون روشن کنیم و جشن بگیریم. ۱ماه بعدش جواب آزمایشم مثبت شد به لطف خدا🥰
بچه ها ۷ماه و نیمه دنیا اومدن امسال ولادت حضرت عباس علیه السلام باوجود دوتابچه کوچیک و سختی زیاد نذرم رو ادا کردم😍
ازخواهران عزیزدلم که بچه ندارن میخوام که هییییچوقت ناامید نشن و توسل پیدا کنن به اهل بیت علیه السلام که دعا کنن براشون😍
درضمن من ۲سال و ۱۰ماه شهرستانمون دکتر میرفتم بی فایده بود، به لطف خدا دکترمو عوض کردم و تحت نظر دکتر صغری ربیعی در شهر همدان بودم دوماهه جواب گرفتم البته ایشون فقط وسیله بودن فقط خدا❤️
راستی اینم بگم من سونوگرافی ان تی و غربالگری نرفتم☺️فقط وفقط توکل به خدا کردم با تمام وجودم🥰
بهداشت محله مون بعداز کللللی دعوا و اصرار برای رفتن به سونوی غربالگری ازم امضا و اثرانگشت گرفتن که با رضایت خودم نرفتم سونو😐که بعدها مسئولیش باخودم باشه😁
الان بچه ها مثل دسته گل هستن ماشاءالله لاحول ولاقوه الا بالله
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#توکل_و_توسل
#معرفی_پزشک
#همدان
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
eitaa.com/dotakafinist
eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۶۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#معرفی_پزشک
#قسمت_اول
میخوام برم به ۱۲سال پیش، روزهایی که سال۱۳۹۲ داشت نفس های آخرش رو می کشید. اون روزها من مشغول درس خوندن برای شرکت در کنکور بودم که به واسطه ی مادر صمیمی ترین دوستم همسرم اومدن خواستگاریم.
جالب این بود که هر دو در مراسم خواستگاری تجربه ی اول و الحمدلله آخر هم بودیم😍 روزهای آخر اسفند و فروردین ماه کارهای خواستگاری و محرمیت با کلی فراز و نشیب که همه میدونن تو این برهه از زمان هست، گذشت.
ما اردیبهشت ۱۳۹۳ به دور از تجملات و تالار و ... و با حلقه هایی که درسته طلا نبود اما برای ما ارزشش از طلا خیلی بیشتر بود، عقد کردیم و ۶ماه بعد عروسی گرفتیم و رفتیم سر زندگیمون.
ما جز اون دسته از عروس و دامادهایی بودیم که همه چیز مثل جهیزیه_عروسی و خونه مستقل رو از همون اول داشتیم.
برخلاف من شوهرم خییییلی بچه دوست داشت ولی من چندان تمایلی نداشتمتا اینکه تو چکاپ هایی که چندماه بعد عروسی مون انجام دادم معلوم شد تنبلی تخمدان دارم و همین قضیه میتونست دلیلی باشه برای راحت بچه دار نشدنمون.
اینجوری شد که خودمم ترسیدم و راغب شدم به اینکه زودتر بچه دار بشیم. بخاطره مشکل تنبلی تخمدانی که داشتم بموقع و عادی عادت ماهانه نمیشدم و باید همش تحت نظر می بودم و دارو مصرف میکردم.
۶ماه بعد از عروسیمون خیلی غیر منتظره وقتیکه فکر میکردم مثل هر ماه بخاطره مشکلم دوره ام عقب افتاده به اصرار دکترم که تا جواب منفی آزمایش نداشته باشی آمپول پروژسترون برات نمینویسم، آزمایش دادم و جواب مثبت بود😍
حس غریبی بود چون اصلا انتظار این خبر رو نداشتم. این کوچولو خیلی مهمون دلم نبود تا به خودمون بیایم از دست دادیمش، اون موقع معلوم نشد علت چی بود ولی بعدا دکتر احتمال داد چون تو بارداری هام فشار بالا میاد سراغم، حتما غلظت خون و فشار بالایی که ازش خبر نداشتم باعث سقط شده بود.
بعد از اون سقط روزهای سختی به هر جفتمون گذشت، علل خصوص که پدر شوهر خدابیامرزم میگفت یه آرزو دارم و اون دیدن بچه تون.
روزها میگذشت و من هر ماه دوره ام به تاخیر میوفتاد ولی باردار نبودم و علتش تنبلی تخمدانم بود😔
تو اون ایام خیلی دکترها رفتم، یادمه آخرین دکترم حسابی آب پاکی و ریخت رو دستم و گفت با این مشکلی که داری حداقل باید۳سال تحت درمان مداوم باشی. بعد از اون خییییلی خسته و کلافه شده بودم.
۲سال گذشته بود و من بعد از اون سقط باردار نمیشدم. تو بیمارستان کمالی که تو شهر کرج الحق والانصاف یه مرکز مجهز و دولتی برای زنان و زایمان و نازایی هست پرونده تشکیل دادم.
۲ماه بعد تو اوج ناباوری جواب بتام مثبت شد و من و شوهرم بین اشک و خنده گیر کرده بودیم، چون دقیقا تو اون ایام پدرشوهرم که آرزو داشت بچه مون رو ببینه رو دکتر جواب کرده بود😔
روزها گذشت و من با سختی بارداری و فشار بالا و سردردهای همیشگی و بستری شدن های طولانی تو آخرین روزهای اسفند ۱۳۹۵، پسر عزیزم رو در آغوش گرفتم با یه زایمان طولانی، سخت و معجزه ای که تا تو اتاق سزارین رفتم ولی پسرم طبیعی بدنیا اومد😍
پدرشوهرم، اومدنِ بچه ی ما رو ندید و از دنیا رفت😔 شوهرم بعد از بدنیا اومدن بچه اول،بهش مزه کرده بود و مدام بچه میخواست و همش میگفت برو تحت نظر باش تا بعدی رو بیاریم.
وقتی پسر اولم۳سال و یازده ماهش بود پسر دومم تو بهمن۱۳۹۹ در اوج کرونا بدنیا اومد😍
شوهرم سر بچه اول کمتر کمک میکرد، اما برای دومی بهتر شده بود بخصوص تو دوران بارداری که نزدیک۳ماه بخاطر جفت سرراهی استراحت مطلق بودم. همه کارها رو میکرد و به نسبت بارداری اولم خیییییلی بیشتر هوامو داشت.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۶۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#معرفی_پزشک
#قسمت_دوم
بعد از پسر دومم من میگفتم دوتا بسه ولی شوهرم بازم بچه میخواست و میگفتن فعلا خسته ی بارداری، زایمان و شیردهی هستی، بذار یه مدت بگذره معلوم میشه بازم بچه میخوای یا نه😁
ما وقتی یه بچه داشتیم با درآمد کم معجزه روزی بچه رو به چشم دیدیم و سر دومین پسرم قبل اومدنش خونه خریدیم و کامل مستقل شدیم. خدا روزی مون رو از جایی فرستاد که فکرشم نمی کردیم.
بعد از ۲ سال که قرص ال دی میخوردم که دوره ام مرتب باشه افتادم به لکه بینی. خوب نمیشدم، کلی دکتر رفتم که تشخیص همگی این بود که دیواره رحمم نازک شده و ممکن پاره بشه و مجبور بشن رحمم و تخلیه کنن.
تو همین رفت و امدها نذر کردم اگه مشکلی برام پیش نیاد برم دنبال دوباره باردار شدن و بچه ام رو وقف صاحب الزمان کنم.
پیش یه فوق تخصص نازایی توی قم رفتم خانم دکتر حورا آموزگار، یه خانم دکتر مومن و کار بلد (اونموقع از کرج رفته بودیم قم زندگی میکردیم)
پیشنهاد کرد سریع درمان و اقدام کنم برای بارداری چون جز گزینه های یائسگی زودرس بودم. با همه ی اینا خدا و امام زمان لطفشون رو شامل حال ما کردن و من۳ ماه بعد باردار شدم و شهریور ۱۴۰۳ پسر سومم رو بغل گرفتم با یه زایمان آسون و بدون سختی و بخیه😍
خیلیا مسخره میکردن و میگفتن چون ماشین میدن بچه آوردید؟؟! ولی از روزی پسر سومم قبل بدنیا اومدنش خدا یه پرشیا صفر روزی مون کرد☺️
الان پسر سومم تازه وارد ۹ ماه شده و شوهرم همچنان میگه بازم بچه میخوام و دوست دارم دورمون شلوغ باشه😊
الان که فکر میکنم میبینم این منم، یه مادر ۲۹ ساله که از بچه نخواستن و بچه دوست نداشتن رسیدم به جایی که الحمدلله مادر ۳ تا پسرم و به لطف خدا و امام زمان میخوایم بازم بچه بیاریم و جمعیت شیعه رو اضافه کنیم.
اینم بگم که به لطف اهل بیت تو این سالها حداقل سالی یکبار کربلا و مشهد رفتیم، واقعا بقول شوهرم بچه هامون فدای راه امام حسین و امام زمان. اینم حتما از روزی معنوی که به برکت اومدن بچه هامون شامل حال ما هم شده.
امیدوارم همگی بتونیم بچه شیعه های خوب و امام زمانی پرورش بدیم🤲🌹
اللهم عجل لولیک الفرج
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ١١٨٢
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#معرفی_پزشک
#قسمت_دوم
من ۶ماه داشتم آماده شون می کردم که بهشون بگم باردارم و مادرشوهرم شک کرده بود و نگم که چه روزهایی بود. دیگه تو ماه ۷ بودم که دیدیم مجبوریم بهشون بگیم و داره شرایط ناجور می شه و من گل خریدم به مادرم گفتم و شوهرم هم شیرینی خرید و به مادرش گفت و هردو شوکه و ناراحت شدن و اکثر اطرافیان رفتار بدی داشتن به نظرشون آبروشون را تو فامیل برده بودم که در فاصله ی ۵سال ۳بچه آوردم و هر دو خانواده روشون نمی شد به کسی بگن که باردارم.
خلاصه روز زایمان من رسید و بچه ها را خانه پیش مادرم گذاشتم و مجبور شدم برای بیمارستان پرستار بگیرم چون به خانواده شوهر که امیدی نبود و من هم خواهری نداشتم. دختر زیبام در اوایل سال۱۴۰۲ به دنیا اومد و در این زایمان بی حسی از کمر جواب نداد و بیهوش کاملم کردن که عوارضش هم بیشتر بود.
از روزی مادی سومین بچه، بعد از ۵سال شغل شوهرم با کارشناسی ارشدش درست شد و یه جورایی از دست همه فرار کردیم و خانه ای اجاره کردیم که یک طبقه و ویلایی بود، اطراف شهر و بچه ها بیشتر بهشون خوش میگذشت و آزادتر بودن، به خاطر کرایه خانه ها بعد یک سال مجبور شدیم بریم خیلی بیشتر از شهر فاصله بگیریم حدود نیم ساعت یا بیشتر و در خانه های سازمانی که خیلی خرج داشت و کرایه خونه سازمانی هم به محض ورود ما ۱۶برابر بیشتر شد ولی خیلی بزرگ و خوب و سر سبزه🙂.
بعد از ۱سال و ۸ماه با توسل به حضرت زهرا و امام حسین،شوهرم که مخالف صددرصدی بچه دار شدن بود راضی شد و که باز باردار بشم و چندماه بعد راحت باردار شدم🥰 و بچم ان شا الله ۲ماه دیگه به دنیا میاد😍
با اینکه سختمه دست تنها با ویار سخت ۲ماهه، با ۳تا بچه کوچیک و ۴بار اتاق عمل و جراحی در ۷سالو نیم🥴 و ۷بار اثاث کشی دست تنها در طول ۱۱سال زندگی😐 و این که شوهرم به خاطر طرز تربیتش اصلا کار خونه بلد نیست و دوست نداره، ولی باز خوشحالم که شاید بتونم یه سرباز به سربازهای امام زمان اضافه کنم.🥰
از حالا تو فکرم که نذر و نیاز کنم که خدا شوهرم را راضی کنه برای بچه های بیشتر، چون واقعا بیشتر از ۳تا بچه خط قرمز فامیل ما و شوهرم ایناست و فقط شاید یکی دونفر بیشتر از ۳تا بچه دارن که اونم فاصله سنی شون با من ۱۵.۲۰سال زیادتره و مجبورم به کسی چیزی نگم تا اواخر دیگه خودشون متوجه بشن🙄
راستی ارشدم قبول شدم ولی ۲ساعت راهش دور بود و میدونستم خانواده ها مثل همیشه مخالفن، واسه همین به کسی نتونستم بگم و شوهرم هم قبول نکرد که کمکم کنه. البته امسال دوباره برای پیام نور امتحان دادم. دعا کنید بیارم که نیاز به کمک کسی نباشه.🤲🙂
زمین فرزندآوری را در دوسالگی بچه سومم بهمون دادن و مسکن ملی هم داریم قسط میدیم، به خاطر زیاد بودن مبلغ قسطش ماشینمون را مجبوریم بفروشیم برای قسطاش. و خونه سازمانی هم گفتن تا ۲ماه دیگه باید تخلیه کنیم. الان منم و ۴بچه بدون ماشین و بدون حتی هزار تومن پول پیش خانه😐.
قراره ان شا الله با کمک محل کار همسرم خونه ای اجاره کنیم. من مطمئنم که خدا خودش روزی بچه هامو میرسونه🥰
خیلی ها بهم میگن حتما خیلی پولدارین که بچه میاری و کمک دست داری.🙄 ولی خدا شاهده که ما با یارانه ها و باقیمانده از حقوق دریافتی شوهرم با۴تا بچه و دست تنها زندگی را میگذرونیم. همش به مدیریت اقتصادی و قناعت و برکت بستگی داره.🙂 و اینکه جز در موارد محدود همیشه خرید خانه و رفت و آمد و نگه داری بچه ها تنها به عهده خودمه.
با اینکه بازم بچه میخوام ولی قصد دارم روی روابطم با همسرم کار کنم و بعد درست شدنش باز به بچه فکر میکنم ان شا الله.
من جز مرکز بهداشت، یکی دوبار هم به پزشک مراجعه کردم و البته که مشکل خاصی هم نداشتم تا حالا خدا رو شکر و اکثرا کسایی که زیاد میرن پیش دکتر دیدم که استرس شدیدی دارن و همش نگرانن. خود من وقتی برای باردار شدن بچه سوم و سزارین دکتر رفتم انقدر ترسوندنم که تا ۲هفته حالم بد بود.🥺
بالاخره خانم دکتر زهرا علامه را تو اصفهان پیدا کردم که نه اصراری بر غربالگری داره و نه با سزارین زیاد مشکل داره، خیلی مذهبیه، اصلا انگار برا خودم اومده🥰 من تا جایی که بشه میرم پیشش ان شاء الله
با ورزش آنلاین و تغذیه درست، تا حالا از نظر جسمانی مشکلی نداشتم خدا را شکر🙂🤲
عزیزان من نمونه ی یه زن کاملا دست تنها بدون هیچ پشتیبانی هستم که شوهرم اصلا حوصله بچه نداره و حتی برای زایمانام دیگه کاملا تنهام تا تنبیه بشم و بچه نیارم😐 ولی تا آخرین قطره خون و وجودم پای ولایت فقیه و امام زمانم می ایستم.🥰
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist