eitaa logo
بحران در آینده جمعیت شیعه
186 دنبال‌کننده
23.7هزار عکس
20.2هزار ویدیو
508 فایل
مطالب پیرامون جمعیت ،ازدواج فرزند آوری, تربیت فرزند و مطالب سیاسی مهم در این زمینه ،در این کانال قرار داده می شود. برای رعایت حقوق و امانت داری ، لینک کانالها حذف نخواهد شد. کانال عقیدتی ما https://eitaa.com/Arshiv_vije ادمین کانال, @Rouki313
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨حدیثی تکان دهنده برای صاحبخانه‌ ‌ها در کتاب «ثواب الاعمال و عقاب الاعمال» نوشته شیخ صدوق ص ۵۱۹ حدیثی از امام صادق (ع) نقل شده که: ❌ «کسی که خانه‌ای داشته باشد و مومنی، محتاج سکونت در آن باشد و او نگذارد، خداوند عزوجل می‌فرماید: فرشتگانم! بنده ام به بنده دیگرم در مورد سکونت در دنیا بخل ورزید، به عزتم سوگند هیچ گاه در بهشتم ساکن نخواهد شد.» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من ۵ فرزند دارم که ۳تای آخر، پشت سرهم هستند. چند هفته قبل قرار بود جایی بریم، همسرم نبودند و دخترای بزرگترم خیلی اصرار کردند که ما کمکت میکنیم، با مترو بریم. بچه ها دوست داشتن فضاش رو ببینن، من هم بعد از اصرارشون پذیرفتم دختر کلاس هفتمی، خواهر ۴ونیم سالش رو نگه داشته بود و دختر کلاس پنجمی، برادر سه ساله، من هم نی نی رو بغل کرده بودم. متاسفانه خانوما با اینکه دیدن بچه کوچیک همراهمون هست، جایی برای نشستن باز نکردن و ما مجبور شدیم ایستاده مسیر رو طی کنیم و کوچولوها کلافه شدن. یه خانم میانسال که اتفاقا چادری هم بودن تا سوار شدن با صدای بلند شروع کردن به شماتت بنده که بچت چه گناهی کرده، بعدی رو آوردی، چقد ظالمی! همه واگن هم نگاهشون به ما بود، من هم تو اون شرایط که اذیت هم بودیم، گفتم اتفاقا در حقش لطف کردم که سختی هاش رو تحمل میکنم تا همبازی و همراه همیشگی داشته باشه. اما اون خانم کوتاه نیومد و گفت اگر کوچیکه رو نمی آوردی، الان میتونستی بغلش کنی و فقط ادعای مسلمونی میکنی و... و به حرف هاش ادامه داد و باعث شد چند تا خانم دیگه هم اظهار نظر کنند. من هم پشتم رو بهشون کردم و گفتم دلیلی نمیبینم دیگه به صحبت با شما ادامه بدم. اون روز خییلی روز سختی بود برام و واقعا دلم شکست. با خودم گفتم ادعای مذهبی بودن خیلی راحته ولی فاصله اش با دینداری زیاد... ما مادر های چند فرزندی سختی بزرگ کردن شیعه های کوچولوی مولا رو با عشق تحمل می کنیم تا به وظیفه مون عمل کرده باشیم ولی کاش بقیه هم یکم در نوع صحبت ها و مکالمات و برخوردهاشون دقت بیشتری داشته باشند. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
جواب این جور آدم ها رو چی میدین؟ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من به حمدالله مادر ۶ فرزند هستم و با افتخار شاغلم به خانه داری و بچه داری. یه زمانی فکرشم نمی کردم که شاید یه روزی با مدرک فوق لیسانس و مهیا بودن شرایط خوب کاری بشینم تو خونه و با احساس رضایت کامل به بچه هام برسم. ولی الان این حس و حال خوب رو با هیچی حاضر نیستم عوض کنم و البته اینم بگم که تمام این حال خوب رو مدیون این بچه های معصوم. شاید ده ها بار برام پیش اومده باشه که پای درد دل کسایی نشستم که گاهی حسرت ظاهر زندگی شون رو خوردم، افرادی که به ظاهر یه زندگی راحت و کم فرزند دارن ولی بعد از اینکه کمی باهاشون صمیمی شدم، متوجه شدم چقدر بچه هاشون پر زحمتن... تو خونه ی ما هر مرحله از رشد بچه کوچیکه تبدیل میشه به یک اتفاق پر هیجان درکنار خواهر و برادرهاش، سختی هم داره ولی با کمک بقیه بچه ها شیرین میشه. مثل دندون در آوردن، از پوشک گرفتن، از شیر گرفتن، خوابوندن، غذا دادن، حتی لباس پوشوندن بچه کوچیکه گاهی سرش دعوا میشه که کی بپوشونه. ولی تو خونه های کم بچه هر کدوم ازین مراحل یه داستان مفصل از رنج و فشاره، تمام فشار روی مادره و این واقعا سخته. خیلی حس خوبیه وقتی میرم مدرسه ی بچه هام، جلسه آموزش خانواده شرکت میکنم و مشاور و سخنران جلسه تمام خطابش به مادرای یکی یا دو فرزندی هست و می بینم حتی یه دونه از مشکلاتی که سخنران میگه رو من با بچه هام ندارم. گاهی وقتا از جلسه ی آموزش خانواده که بر میگردم، از ذوق دونه دونه بچه هامو بغل میکنم، میبوسم و خدا رو شکر میکنم. خیلی حس خوبیه وقتی تو مهمونی، همون مهمونی هایی که همیشه به خاطر ۳ تا بچه خجالت میکشیدم الان با ۶ تا بچه، خیلی با اعتماد به نفس شرکت میکنم و همونایی که گاهی بهم تیکه می انداختن یا مسخرم میکردن الان می شینن پیشم و از روش های تربیتی ام می پرسن. یه جورایی موفقیت های بچه هام تو درس و مدرسه و برنامه های مدرسه اعتماد به نفسم رو می بره بالا. ازم می پرسن مشاورت کیه، روزی چند ساعت باهاشون درس کار میکنی، و... ولی راستش من خیلی بخوام سعی کنم وقت بذارم برای درس و مدرسه ی بچه هام، وقتی از مدرسه میان به حرفا و تعریفاشون گوش میدم. شاید کمتر کسی تو فامیل مون باشه که تک بچه داشته باشه یا دو تا بچه با فاصله داشته باشه و از مشکلات بچش و پیچیدگی هاش بی خبر باشم و اتفاقا این پدر و مادرها افرادی موفق و اهل تحقیق و دقت در مسائل تربیتی هستن ولی واقعا بچه های تک تربیت سخت و پیچیده و پر حاشیه ای دارن. بعضی سختی ها ، قناعت ها، تحمل کردن ها در خانواده پر فرزند تربیت رو واقعا راحت میکنه، بچه ها رو خود دار و عاقل بار میاره. یکی از اقوام که دو تا بچه داره و دیگه خدا بهش بچه نمیده میگفت مشاور بهم گفته برای حل مشکلات بچت باید سختی های ساختگی برای بچت فراهم کنی تا مشکلات بچت حل بشه. انشاالله خدا به هرکس بچه میخواد بچه سالم و خوب بده و ممنونم از خدای مهربون به خاطر وجود این فرشته های با برکت.🌷🌷🌷🌷🌷 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۲۸ من بچه هشتم یه خانواده پرجمعیت ۱۲ نفره هستم. ما جز خانوادهایی بودیم که بیشترین آسیب رو از شعار فرزند کمتر زندگی بهتر دیدیم. آسیب بود چون با روح روان خانواده بازی شد. باعث شد وقتی برادرام بزرگ شدن همیشه از پدر مادرم طلب کار باشن که چرا جمعیت ما زیاده؟! پدرم وقتی ۱۰ سالش بوده، یتیم میشه و با عمم تنها توی روستا زندگی می کرده، برای همین می‌گفت می‌خوام اونقدر بچه بیارم تا مثل من طعم تنهایی نکشن. ولی مادرم تحت تاثیر مرکز بهداشت و تبلیغات و حرف مردم شدیدا مخالف بودن، حتی وقتی برادرم (فرزند نهمی) رو باردار بوده می‌خواسته سقط بشه هر کاری میکنه نمیشه و بخواست خدا صحیح سالم ولی کوچولو بدنیا میاد الان هزینه دوا درمون پدرمادرم به عهده همان داداش کوچولو هست.😅 ما پرجمعیت بودیم، پدرم سخت کار می‌کرد مادرم هم تمام مدت یا لباس می‌شست یا خونه تمیز می‌کرد یا غذا یا جارو یا ظرف کلا همیشه کار داشت، شب که می‌شد خسته و کوفته خوابش می‌برد. پدرم هیچ وقت هیچکدام از دخترا رو نه دعوا کرد نه زد. همیشه هوای ما دخترا رو مقابل پسرا داشت. می‌گفت دختر زدن نداره، با زبان بی زبانی می‌گفت توان تون رو ببرین بیرون با کار کردن پول درآوردن نشان بدین، برا همین برادرام مهربون، دلسوز و زن دوست بار آمدن😍 برادرم اولم ۲۷ سالش بود نامزد کرد چون ما مستجر بودیم مادرم تحت تاثیر حرف مردم از خرج مخارج زندگی می‌ترسید برای همین برای ازدواج برادرام پا پیش نمی‌گذاشت😔 مگر خودشون بخوان. همین که برادر اولم نامزد کرد، پدرم تونست به لطف خدا با کمک برادرام بعد از ۱۱ سال مستاجری خونه بخره و اینم از برکت ازدواج برادرم بود.🤩 دوران خوشی داشتیم. اگه می‌خواستیم فوتبال بازی کنیم خواهر برادری یه تیم بودیم😅اسباب بازی نداشتیم مگر یه توپ پلاستیکی، چه دورانی بود.اگه می‌ترکید با جوراب مامان توپ درست می‌کردیم. وسطی، قایم باشک، گرگم به هوا بازی می کردیم. یادمه من به بالش روسری می‌بستم، میکردم عروسک خلاصه فقیر بودیم ولی دل خوشی داشتیم. ماه رمضان همسایه ها با خندهای ما از خواب بیدار می‌شدن، میگفتن تا سر صدا خندههای شما موقع سحر هست، نیازی به ساعت زنگ دار نیست.🤣 خلاصه خواهر برادرام با افکار غلط فرزند کمتر زندگی بهتر بزرگ شدن بجز من، من آخرین دختر خانواده عاشق بچه بودم و هستم.😎 افکار خواهر برادرام باعث شد دیر ازدواج کنن یا وقتی ازدواج کردن یه بچه بیارن، اگه هم ۲تا با فاصله زیاد که همون هم می‌شد تک فرزندی😔 بگذریم. ۲ سال بعد از دیپلم یکی از دوستای برادرم آمدن خواستگاری من، کاملا مخالف بودم چون یه چیزهایی از ایشون شنیده بودم که دوست نداشتم مثلا اینکه توی انتخاب زن کاملا معیارهاش با مادرشون فرق می‌کرد. وقتی آمدن همش سرشون پایین بود خیلی حجب و حیا داشتن، وقتی چایی گرفتم من یادم رفت قند تعارف کنم😢😁مامانم گفت قند😳 داماد گفت من با شکلات میخورم. منم حس خوبی بهم دست داد 🥲😇 حس اینکه خوش اخلاق هستن من اخلاق برام از هر چیزی مهم تر بود آخرش هم اصلا چایی نخورد😅 رفتیم برای صحبت نمیدونم چرا هرچی میگفتن منم تایید میکردم🤷 رانندگی زن، ادامه تحصیل، مسافرت، مهمانی دادن مهریه ۱۴تا،خلاصه بعد از رفتنش داداشم گفت چنان عاشق شده بیچاره، زیر باران شدید⛈️🌂چترشو باز نکرد و رفت😳😅 جلسه ی بعد پدر مادرش آمدن، قرار مدارها گذاشته شد و من متوجه شدم چقدر رسم هامون با هم فرق داره. ما رسم داشتیم وسیله تیکه های بزرگ با داماد تیکه های کوچیک با خانواده عروس درحالی که اونا رسم داشتن همه جهیزیه به عهده خانواده ی عروس، سر این قضیه نسبت به هم گیر ندادیم، هرکس هرچی تونست خرید. خانواده همسرم پولدارن ولی معتقدن پسر باید روی پاهای خودش وایسه پس در این زمینه گفتن ما کمکی نمی‌کنیم، اگه کم آوردین یه مقدار محدود خب همسر من هم حقوق آنچنانی نمی‌گرفت هر چی پس‌انداز کرده بود با وام ازدواج وسیله خرید و یه جشن عروسی مختصر،با سادگی تمام از نظر خانواده شوهرم و از نظر خودم عالی رفتیم سر خونه زندگی... ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۲۸ کم کم متوجه می‌شدم من و همسرم خیلی خیلی با هم متفاوت هستیم. ایشون فقط ۲تا بچه، ما ۱۰تا ،ایشون فارس، ما ترک، ایشون خانواده و فامیلشون پولدار، دکتر مهندس، معلم، ورزشکار، طلبه و فامیل ما کارگر و کشاورز، حتی مذهبی بودنشون هم با ما فرق داشت. فرهنگ ها زمین تا آسمون فرق داشت. من مونده بودم با این همه تفاوت چکار کنم 🤷 البته از قبل می‌دونستم ولی توی زندگی داشت خودشو بیشتر و بیشتر نشون می‌داد حتی متوجه شدم پدر شوهر و مادر شوهرم کاملا مخالف ازدواج ما با هم بودن برای همین هیچ میل رغبتی برای کمک کردن نداشتن. تنها چیزی که بین من همسرم مشترک بود عشق بود😍 اختلافات باعث شده بود هر چند روز یک بار برای مسائل خیلی کوچیک با هم بحث کنیم. من طاقت قهر و ناراحت شدن همسرم رو نداشتم و ندارم. پس بعد از یکی ۲ ساعت پیش قدم می‌شدم برای آشتی و تمام می‌شد. از اونجایی که من عاشق بچه بودم، دوست داشتم هرچه زودتر بچه دار بشیم، که آقامون مخالف بودن بلاخره بعد از یک سال راضی شدن که الان خودشون میگن چه اشتباهی کاش به حرفت گوش داده بودم. خلاصه به لطف خدا الحمدالله خیلی زود باردار شدم.😊 فکر می‌کردم حالا باید ویار داشته باشم مثل فیلم ها بالا بیارم، خودم برای شوهرم ناز کنم، چقدر حالم خراب، وای بوی چی میاد.😜 پس شروع کردم به ادا در درآوردن که خودم برای شوهرم لوس کنم 😝 ولی خب به لطف خدا من بارداری راحت بدون هیچ ویاری دارم همه فکرهام خیالاتم دود شد.🥲 البته خدا شکر 😁 سال ۹۳ در یک شب تابستانی، کیسه آبم پاره شد. ساعت ۹ شب رفتم بیمارستان، ۷ صبح دخترم بدنیا آمد. انگار دنیا رو بهم دادن چه لحظه شیرینی وای چه لذتی🤩🤩 دخترم یکسال و سه ماهش بود که خدا خواسته باردار شدم. خدا رو شکر کردم دیگه لازم نبود شوهرمو برای بعدی راضی کنم. خدا جونم کارم راحت کرده بود. بماند که از طرف فامیل چقدر حرف شنیدم. بعضی ها با نگاهشون، بعضی ها با حرف... تا دخترم گریه می‌کرد، می‌گفتن بیچاره دخترت آخی، طفلی... ولی من داشتم بهترین و لذت بخش ترین روز های زندگیم رو می گذروندم. ماه ۸ بارداری بودم که دخالت اطرافیان شروع شد. تا بچه دوم بدنیا نیومده دخترتو از پوشک بگیر، بچه اذیت میشه فلانی ۲ سالش بود دیگه راحت دستشویی میرفت از این حرف ها منم بی تجربه، خواستم بچمو یک سال ده ماهه از جیش بگیرم مگه میشد😳 اگرم میشد دختر من نمیتونست. منم باردار سخت بود. هم من اذیت شدم هم دخترم پس دوباره پوشکش کردم. ۶ صبح از خواب بیدار شدم دیدم درد های خفیفی دارم متوجه شدم درد زایمان چون آقامون ماموریت بود، خونه مامانم اینا بودم. صبر کردم تا بیدار بشن. با خواهرم رفتم بیمارستان بعد معاینه گفتن تا شب حتما بدنیا میاد. برگشتم خونه دردهای شدیدی کشیدم ولی برام لذت بخش بود، دوست داشتنی بود. انشقاق میخوندم، راه میرفتم. وقتش که رسید به مامان گفتم بریم بیمارستان، گفتم پیاده بریم چون شنیده بودم پیاده روی باعث میشه دردها کمتر بشه و بچه زودتر بدنیا بیاد. مامانم گفت نه اصلا میریم بیمارستان اونجا راه برو رفتیم نیم ساعت بعد دخترم بدنیا آمد. خوب شد پیاده نرفتیم.😁 صدای گریه نوزاد تکرار لذت دوباره شیرینی که وصف نشدنیه، چقدر اون لحظه رو دوست داشتم. آمدیم خونه، داشتن دخترای شیر به شیر سخت بود ولی من لذت می‌بردم اینم بگم دختر اولم سه ماهه که بود شوهرم از کار بیکار شد. ما به یه شهر دیگه رفتیم. مادر شوهرم اونجا خونه داشتن ولی داده بودن مستاجر، ما ۳سال مستاجر بودیم. دختر دومم سه ماه بود که مادرشوهرم خونه شون رو دادن به ما تا زندگی کنیم. و من غریب بودم دست تنها، مادر شوهرم یه شهر دیگه، مامان اینا یه شهر دیگه خلاصه گذشت. دخترم دوما نزدیک ۲سالش که شد دوباره از پوشک گرفتن رو شروع شد. دیگه دخترم بزرگ شده بود راحت تر تونستم از پسش بربیایم. دختر دومم ۲سالش شد،مجدد باردار شدم. خوشحال بودم آخ جون🤩 خدا چقدر دوستم داری دیگه لازم نیست شوهرمو برای بچه راضی کنم. ولی ۲ ماه بعد، سقط شد خیلی گریه کردم 😭 نمیتونستم خودمو آروم کنم. تا اینکه متوسل شدم به امام صادق و آرام شدم. در همین گیر و دار به مشکل بزرگی برخوردیم... 👈 ادامه دارد. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۲۸ در همین گیر و دار به مشکل بزرگی برخوردیم. اختلاف فرهنگی خانواده همسرم چون اکثرا تک فرزندی بودن یا با فاصله زیاد روی بچه هاشون خیلی تسلط داشتن نمیذاشتن بازیگوشی کنن، در عین حال تعصبی، نمیشد به بچه شون بگی بالای چشمت ابرو... ولی من میگفتم بچه باید بچگی کنه، هرکاری خواستن انجام بدن مگر کاری که خطرناک باشه ولی این مسئله هم برای همسرم، هم خانوادشون قابل درک نبود. از بچه ی ۲ ساله میخواستن آروم باشه، نباید لباسشو کثیف کنه، با دست غذا نخوره، اسباب بازی هاشو جمع کنه،، بریز به پاش نکنه. شوهرمم میگفتن مامانش راست میگه، تو تربیت بلد نیستی. بچه نباید با قاشق چنگال قابله بازی کنه کافی بود لیوان بشکنه واویلا بود😧 در حالی که خونواده ما اصلا خودشون قابلمه میارن تا بچه بازی کنه😁 همش بچه منو با بچه های فامیلشون (تک بود) مقایسه می‌کردن. منم اعصابم خورد میشد، باعث می‌شد دخترمو سر اینکه چرا توپ فلانی برداشتی، دعوا کنم😥 و بعدش باعث می‌شد عذاب وجدان بگیرم. تا اینکه به خواست خدا خواهر مادرشوهرم سن ۴۰ سالگی باردار شد و شدن سه بچه البته با فاصله زیاد ولی همین هم خیلی خوب بود. تاثیر زیاد روی رفتار خانواده شوهرم گذاشت. چون مادر مادرشوهرم فوت کرده بود، دختر خواهر شده بود مثل نوه ش بیشتر موقع ها می‌آوردش خونه شون معنی بچه داشتنو متوجه شدن... خلاصه من ۲سال بعد از اون سقط، باردار شدم ولی خوشحالیم دوامی نداشت و کورتاژ شدم. بعد از سقط دوم آقامون راضی نمی شد برای بعدی، برا همین خودم دست بکار شدم. به دخترا گفتم اگه خواهر یا برادر میخواین، باید یه لیست از چهل شهدا بنویسیم هر روز صلوات بفرستیم از ۳تا شروع می‌کردیم. به ۴۰ که می رسید، دوباره از اول... متوسل شدم به شهید نوید صفری و اذان گفتن در منزل، اکثر روزها با دخترا زیارت عاشورا میخوندیم هدیه می‌دادیم به شهدا، نذر روضه علی اصغر، توی محل هرجا آخر مجلس دعا میکردن برای کسانی که بچه‌ نداشتن بچه بده من بلند میگفتم برای کسانی که بچه‌ دارن ولی بازم میخوان هم دعا کنید. خلاصه همه محل می‌دونستن من بچه میخوام چون ما خونه مون هیئت بود، کلاس خیاطی هم بود. همه ی محل مارو میشناختن. یه محل دعا میکردن ما بچه دار بشیم 😁 میگفتن ان شاء الله پسر بشه، میگفتم من فقط سرباز میخوام برای آقا پسر دختر مهم نیست هرچی خدا بخواد. بعد از ۲ سال و نیم بلاخره آقامون راضی شد و من به لطف خدا باردار شدم. ۹ ماه گذشت. یه روز صبح رفتم بیمارستان ببینم شرایطش چطوری ماما گفتن امروز فردا بچت به دنیا میاد. عصر رفتم چمکران هر کس منو میدید می‌گفت خانم معلومه شکمت آمده پایین چرا آمدی اینجا😳😮 شوهرم از رنگ روم حس کرده بود وقتش خوابش نمی‌برد، دعا میخوند. من خوابیدم 😴 ساعت ۱۲ از درد بیدار شدم دیدم شوهرم میخواد بخوابه گفتم بذار بخوابه ساعت ۳ دردم شدید شده بود. آقامونو بیدار کردم ولی میگفتم بذار اذان بشه، نماز صبح بخونم. آقامون دید دیگه خیلی درد میکشم گفت برو بیمارستان نماز بخون. رفتیم خانمه داشت تمیز کاری می‌کرد تا رفتم گفت نیا گفتم بابا بچه داره بدنیا میاد گفت اصلا برو صبر کن😳 آقامون گفت چرا برگشتی گفتم نمیذاره برم تو 😫گفت بریم یه بیمارستان دیگه گفتم نمیشه دوباره رفتم تو به خانم گوش ندادم ماما میگفت اسم گفتم بچه داره بدنیا میاد یه نگاه اندرسفیهی کرد🤨گفت اسم😩 خلاصه وقتی دید درست میگم، دست پاچه شد. سریع بردن اتاق زایمان پرستار نمی‌دونست چکار باید بکنه هم دنبال رگ می‌گشت سرم بزنه. و هم می گفت یکی بیاد کمک، بلاخره یه ماما خمیازه کنان آمد گفت چه خبره؟ دید وقتشه بچه به دنیا بیاد. سال ۱۴۰۲ دختر عزیزمو گذاشتن بغلم، وای خدای من چه لحظه شیرینی، دیگه باورم نمیشد🥲😭😇 از برکت آمدن دخترم، رفتار خانواده شوهرم زمین تا آسمون عوض شد. یه چی میگم یه چی میشنوی عجیب غریب، از نظر مالی کمک می‌کنن، خوراک، پوشاک، اسباب بازی برای دخترا، درکشون بالا رفته بچه ها هر کاری میکنن میگن بچه اس دیگه اشکال نداره، بزرگ میشن خوب میشن دختر سومم انگار اولین نوه شون هست. وقتی میرفتیم از خونه شون، پدرشوهرم صبح به صبح میومد سراغش، باهاش حرف می‌زد، قربون صدقش می‌رفت. کلا یه جور دیگه شدن، سالی یک دوبار میومدن خونمون ولی حالا تعطیلات که میشه میگن یا شما بیاین یا ما بیایم طاقت دوری ندارن ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۲۸ توی این مدت همه چیز خوب بود ولی کم کم داشتیم وارد یه امتحان الهی می‌شدیم که کل خانواده رو تحت شعاع قرار داده بود. من از نظر روحی داغون اصلا نمیتونستم خودمو آروم کنم ولی چون خانوادگی بود به هیچ کس هیچی نگفتم نه مادر و مادرشوهرم، توی شهر غریب سوختمو دم نزدم. پیش همه خودمو خوشحال و سرحال نشون میدادم ولی از درون افسردگی شدید... دخترم ۸ ماه بود که متوجه شدم باردارم😳🤩 تنها خبری بود که منو می‌تونست از حالت افسردگی دربیاره و به زندگی امیدوار کنه هیچ لذتی بالاتر از تکون های بچم نبود و منو به زندگی امیدوار کرد. قربون خدا برم میدونست من تنها با نوزاد حالم خوب میشه. حرف ها دوباره شروع شد. چرا به فکر آینده بچه ها نیستین، تربیتشو میخواین چکار کنید و... با این حرف ها تا چند روز فکرم مشغول میشد ولی بعد توکل میکردم به امام زمان ۹ ماه بعد کیسه آبم پاره شد ،مجبور شدم برم بیمارستان، دانشجوها دورم جمع شدن، من با این قضیه مشکی نداشتم چون میگفتم بلاخره باید اینا هم یاد بگیرن، مشکلم این بود که یکی از دانشجوها ناخنش بلند بود و خیلی اذیت شدم. این دیگه نامردی بود. خلاصه درد داشتم ولی درد زایمان شروع نمیشد. دوتا مامای کاملا بی تجربه پیشم بودن، نمیدونستن باید چکار کنن آمپول فشار زدن. کم کم دردم شروع شد ماماها نمیدونستن باید چکار کنن و من خیلی ناراحت بودم از این قضیه، آمپول فشار درد رو بیشتر بیشتر کرده بود از حالت طبیعی هم خارج شده بود. تا اینکه بلاخره به لطف خدا و توسل به امام زمان پسرمو سال ۱۴۰۳ گذاشتن بغلم، هیچی به اندازه ی وقتی که بچه‌ رو میذارن بغلت شیرین نیست.😊🥲😇 داشتن بچه پشت سر هم خیلی سخته، گاهی اوقات هر دو باهم توجه میخوان، وقتی نمیتونم براشون دعا میکنم خدایا خودت براشون جبران کن ولی لحظه های شیرینی هم برات به وجود میارن که خاطره خوش میشه و اما در مورد حرف حدیث ها یه چیزی که خانم ها دلسوزانه به من میگن اینکه به فکر سلامتی خودت هم باش. مادرم ۱۰تا بچه داره و مادرشوهرم دوتا وقتی مقایسه میکنم، میبینم مادرم ۱۰ سال از مادر شوهرم بزرگتر ولی از نظر سلامتی بهتر نباشه کمتر نیست. هردو پادرد، کمردرد، دیکس کمر، تازه مادرشوهرم رگ انگشتش میگیره تا نیم ساعت درد میکشه و هیچ جوره هم خوب نمیشه مگر یه وقتی خودش از درد بیوفته. یا زن داداشم که یدونه بچه داره با خودم مقایسه میکنم میبینم ایشون از ۳۰ سالگی دردهاشون شروع شد. پادرد، سردرد، کمردرد، تازگی ها هم میگن دست درد الان ۴۰ سالشون و خودشون میگن انواع اقسام قرص ها رو مصرف میکنن. یا یکی از اقوام شوهرم که یکی بچه داره و همیشه زن داداش خودشو به خاطر داشتن ۶تا بچه مسخره میکنه، میگه سلامتیشو از دست داده بخاطر بچه، آخه زن داداشش سرددرد داشت، همه جا میگفت ببینید بچه ی زیاد چه بلایی سر آدم میاره، خودش رفت تفریح داشت از رودخانه رد میشد پاش لیز خورد با سر افتاد سرش خورد به سنگ بیهوش شد. میخوام اینو بگم سلامتی دست خداست. به هرکی بخواد میده به هرکس نخواد نمیده ،چه با بچه چه بدون بچه، همه چیز دست خداست. بماند که بارداری و شیردهی واقعا در سلامتی خانم ها مؤثره. اینم بگم الان هم زن داداشم پشیمانه، هم خواهرم که چرا بچه نیوردن افسوس لحظه هایی رو میخورن که دیگه برنمیگرده... در مورد کارهای خونه و بازی بچه ها نه کار من درست بود، نه خانواده شوهرم که قبلا میگفتن سخت بگیرم. من از دخترا تا زیر 7سال هیچ کاری نمیخواستم انجام بدن همه کارهاشون با خودم بود و الان که بزرگ شدن بهشون میگم لباستون رو زمین نندازین یا کیف کتابتون جمع کنید خیلی براشون سخته حتی کار شخصی مثل مسواک زدن هم براشون سخته و وقتی کار انجام میدن که من دیگه عصبانی بشم یا دعواشون کنم. در تجربه ی یکی از اعضای کانال خوندم که یه خانمی از بچه ۶ سال میخواست جای خودش جمع کنه. این خیلی برام جالب بود. می گفتم مگه میشه؟ الان من از دختر یک سال و ۶ ماهم میخوام برام بالش بیاره، پوشک بیاره برای داداشش حتی ظرف هایی که شستم یکی یکی بذار سر جاش با ذوق شوق انجام میده با یه آفرین گفتن کلی خوشحال میشه و باعث شده حتی جوراب خواهراش زمین باشه میبره بهشون میده، دیدم میشه خوب هم میشه. از کانال دوتا کافی نیست هم ممنونم که به جز پرداختن به موضوع فرزندآوری، به تربیت فرزند و همسرداری و... هم اهمیت میدین و تجربه خانم ها رو توی کانال میذارین 💐 باتشکر از کانال خوبتون اجرتون با خانم فاطمه زهرا 🤲 دعا کنید امام زمان بچه های منم به سربازی قبول کنن. برای ظهور امام زمان صلوات یا علی✋ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
هدایت شده از دوتا کافی نیست
تو شرایطی که مشکلات اقتصادی زیاد هست و تورم سرسام آور، خودمان با انجام کارها در منزل میتوانیم هزینه ها را از نظر اقتصادی مدیریت کنیم. سعی کنیم مرباجات، رب گوجه، ترشیجات خشک کردن سبزی (نعنا و....) را خودمان در منزل درست بکنیم. از خرید غذا از بیرون حدالامکان اجتناب کنیم. مرغ بریانی کباب یا پیتزا خودمان در منزل درست کنیم. انواع شیرینی و کیک ها، هم بچه ها سرگرم میشن، هم یاد میگیرن، هم سالم تر هست، هم هزینه خیلی خیلی کمتر... از نظر بازی بچه ها 😘 زیاد رو نظم خانه حساس نباشیم چون اگر بخواهیم همیشه خانه ای مرتب داشته باشیم یقینا بچه های خوبی تربیت نخواهیم کرد. اجازه بدهیم بچه ها از رختخواب ها و بالش ها استفاده کنن و برای خودشان سرگرمی درست کنن. برای تهیه اسباب بازی به جای خرید اسباب‌بازی های گران قیمت، بازی های فکری و خلاق و دسته جمعی تهیه کنیم (شطرنج، سازه های پلاستیکی و چوبی،آجر پلاستیکی و....) هم سرگرمی بچه هاست هم گاهی نیاز میشه پدرومادرهم با بچه ها بازی کنن و این بچه ها رو سرذوق میاره😍 من و همسرم، شرایط اقتصادی و کنترل سه تا پسر بچه را با این ترفندها الحمدالله رب العالمین تا الان به خوبی مدیریت کرده ایم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
🚨حدیثی تکان دهنده برای صاحبخانه‌ ‌ها در کتاب «ثواب الاعمال و عقاب الاعمال» نوشته شیخ صدوق ص ۵۱۹ حدیثی از امام صادق (ع) نقل شده که: ❌ «کسی که خانه‌ای داشته باشد و مومنی، محتاج سکونت در آن باشد و او نگذارد، خداوند عزوجل می‌فرماید: فرشتگانم! بنده ام به بنده دیگرم در مورد سکونت در دنیا بخل ورزید، به عزتم سوگند هیچ گاه در بهشتم ساکن نخواهد شد.» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من خودم پرستار هستم و شاغلم و سه فروند پسر دارم 🥰 در رابطه با مدیریت مالی در خانه، این کارها رو انجام میدم. حتما سعی میکنم صدقه بدهم. در کارهای خیر حتی شده مبلغ کوچکی شرکت کنم و هر شب سعی می کنم سوره واقعه رو بخونم. از لباسهای بچه ها، برای هم استفاده می کنم. سعی می کنم لباسها رو در فصل های مخالف بگیرم که قیمت مناسب تری دارند مثلا در اول پاییز که لباسهای تابستانه تخفیف دارند برای تابستان سال بعد خرید می کنم و برعکس😉 گاهی از مغازه هایی که قیمتهاشون با تخفیف هست خرید می کنم. سعی می کنم لباسهای ساده و قشنگ بگیرم که در هر زمانی زیبا باشن نه طبق مد روز... در مهمانی های خانوادگی خودم غذا و کیک درست می کنم به جای اینکه از بیرون سفارش بدم. ترشی و مربا و ماست رو خودم با مشارکت بچه ها درست می کنم، هم هزینه ها کمتر میشه، هم بچه ها در کارها به مشارکت و همکاری گرفته میشن و هم خاطراتی از دوران کودکی با مادرشون دارن مثل خود ماها که از رب ترشی و ... مادرانمون کلی خاطره قشنگ داریم. برای بیماری های ساده به جای رفتن به مطب که هزینه ویزیت بیشتری دارن به درمانگاه میرم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
⁉️ بهتر نیست بچه یه دونه باشه یا حداقل فاصله سنی بینشون زیاد باشه تا با هم دعوا نکنن و بهشون ظلم نشه؟ ما نمی‌خوایم بگیم هر دعوایی که بین بچّه‌ها اتفاق می‌افته خوبه، ولی در کل، رقابتی که بین بچّه‌ها تو خونواده‌های پُرجمعیت وجود داره، یه آموزش کارگاهی برا یاد گرفتن تعاملات اجتماعیه. بچّه‌ها وقتی با هم دعوا می‌کنن، یاد می‌گیرن که چطور حقّشون رو بگیرن، البته همین دعواهای معمولی. ما بزرگ‌ترا هم وقتی بچّه بودیم، با برادر و خواهرامون دعوا داشتیم؛ امّا حالا حوصله‌مون کم شده و تحمّل دعوای بچّه‌های خودمون رو هم نداریم. یکی از حُسن‌های دعواهای طبیعی، اینه که بچّه‌ها با خشونت و تندی به صورت طبیعی آشنا می‌شن و وقتی تو جامعه با برخوردهای خشن مواجه می‌شن، به این راحتی عقب نمی‌کشن. این دعواها، مثل واکسن می‌مونه. واکسن، میکروب ضعیف شده‌ایه که بدن با اون مبارزه می‌کنه تا اگه میکروب حقیقی وارد بدن شد، بتونه به راحتی با اون مبارزه کنه. خیلی از تک‌فرزندها، توی رقابت‌های اجتماعی به شدّت آسیب‌پذیر و کم‌تحمّلن، چون که اونها تو زندگی‌شون، نه تنها رقابت نکردن بلکه همیشه بدون اینکه زحمتی بکشن، در کانون توجّهات بودن. 📚ایران جوان بمان "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075