eitaa logo
برش‌ ها
382 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
350 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
• روحانی شهید علی سیفی (استان آذربایجان شرقی؛ شهرستان مراغه) (۱۳۶۴ ه.ش- عملیات والفجر 8) • شهید حمیدرضا جعفرزاده (استان کرمان، شهرستان کرمان) (۱۳۶۴ ه.ش) • آغاز عملیات والفجر ۸ (فتح فاو) (۱۳۶۴ ه.ش)
شهید سیفی قبل از آخرین اعزامش آمد برای خداحافظی با دوستان رزمنده آمده بود. های او نو بود و پوتین های من کهنه. گفت: این پوتین های کهنه برای کیست؟ گفتم چطور؟ گفت: بیا با هم عوض کنیم. گفتم برای چه؟ گفت: من عازم عملیاتم و شاید یا اسیر شوم، دوست دارم با پوتین شهید شوم و پوتین های نو را یک نفر دیگر استفاده کند تا کمتر متضرر شود. ، گروه فرهنگی شهید هادی،چ اول ۱۳۹۵، ص ۹۳. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اندر احوالات حکومت (2): گروه بانی داشتیم که تازه افسر شده بود و ما را خیلی اذیت می‌کرد. راس ساعت هشت شب، حکومت نظامی شد و مردم که برای گرفتن در صف ایستاده بودند، گالن های خودشان را با سیم به هم بستند و رفتند. این افسر وقتی نوبت به خانمی رسید که می خواست نفت بگیرد، برق را قطع کرد و گفت فردا بیایید. آن زن می خواست به خانه اش برود؛ ولی می‌ترسید. این نامرد چند سرباز را صدا کرد و گفت: همین که این زن کمی دور شد، او را . ما خیلی ناراحت شدیم و وقتی افسر رفت، با هم گفتگو کردیم. یکی از سربازها پیشنهاد کرد که آن زن را داخل ماشین بفرستیم و صبح او را راهی منزلش کنیم. با آن خانم صحبت کردیم. اول قبول نمی کرد. وقتی جریان را برایش گفتیم، قبول کرد. ما هم به طرف پیکانی که در صف بنزین بود رفتیم و از راننده که در صندلی عقب خوابیده بود، خواستیم این کار را بکند و او هم مردانگی کرد و پشت فرمان خوابید و آن خانم هم عقب ماشین رفت و خوابید. صبح زود به او نفت دادیم و روانه خانه اش کردیم. سروان آمد و گزارش کار خواست. سربازها گفتند قربان! هرچه کردیم از اینجا نرفت و تا صبح داخل یک پیکان خوابید. افسر وقتی این را شنید، شروع به فحش دادن کرد و گفت خاک بر سرتان! می خواستم او را بکشم و به گردن آنهایی بیاندازم که این مشکلات را به وجود آورده اند. به روایت حاج حمید شفیعی؛ صفحه 21-22. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از وصیت نامه شهید علی سیفی نسب: مادر عزيزم! حرارت عواطف و زمزمه‌هاي محبتت، هنوز در وجودم طنين انداز است، ولي مهر و محبت‌هاي بي پايان و جاودانه خدا، همه چيز را از يادم برد و هر كس ديگري هم اگر لذت عشق او را بفهمد، از همه چيز مي گذرد. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
از همان بچگی عاشق اذان بود. وقتی که در همان پنج شش سالگی مشغول بازی شمشیر بازی بود، وقتی متوجه می شد وقت اذان ظهر شده است، بازی را در همان گرماگرمش رها می کرد. شمشیر چوبی اش را می انداخت و بالای درخت توت می رفت. پیراهنش را در می آورد و با صدای بلند اذان می گفت. این رفتار آن قدر تکرار شد که رفته رفته اهل خانه و سپس در و همسایه ها او را بلال نامیدند. منطقه هم که رفته بود. شب جمعه ای بود که هنگام غروب هوای اذان گفتن کرد. وقتی فرمانده صدای اذانش را شنید، خیلی به وجد آمده بود. گفت: کاش زودتر کشفت کرده بودم. از فردا دیگر از بلند گو اذان پخش نمی شود. خودت باید زحمتش را بکشی. کتاب_سی_و_ششمین_روز ؛ زندگی نامه شهید عبد الله صادق. نوشته: سیمین وهاب زاده مرتضوی. نشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی. نوبت چاپ: اول-۱۳۹۴٫ صفحه 15-17 و 98-99. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از روی خط شهادت
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلنوشته شهید سوداگر برای رفیق شهیدش حاج احمد سیاف احمد جان سلام. می خواهم اینبار هم بسیار صادقانه بنویسم بسیار صادقانه …. این چه روزی بود که هوای رفتن کردی؟ امروز چقدر هوای شهر دلگیر است . قدرت نفس کشیدن ندارم . دیوارهای شهر چقدر به قلب بیمارم فشار می آورند . تو دیگر کجایی شدی؟ صدای هق هق گریه زمین گیرم کرد . 📺مرجع صوت و تصویر فرهنگ جهاد و شهادت @khateshahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نُه سالم بود و مدرسه ابتدایی می رفتم. آن روز قرار بود جشنی در مدرسه به مناسبت تاج گذاری محمد رضا پهلوی برگزار شود. من مثل همه روزها با حجاب رفته بودم. داخل صف ایستاده بودم ک خانم ناظم آمدم طرفم. همین که چشم هایم به رد پاها دامن کت و یقه انگلیسی اش و بعد صورت ترسناکش افتاد، صدای حرکت خط کش آهنی روی هوا و داغی ضربه اش را کنار صورت و گونه ام به شدت احساس کردم و دستی که بی درنگ روسری مرا با موهایم کشید و آن را کند و با خودش برد. دستم را روی سرم گذاشتم اما دوباره با همان خط کش چنان ضربه‌ای به پشت دستم زد که به خود لرزیدم و همانجا سر جایم نشستم. هنوز بالای سرم بود. قد بلند و جسته عظیمش را کنارم حس می کردم. دوستم برگشت. شانه هایم را گرفت و ناظم فریاد زد بلند شو باست! درد و ترس پاهایم را قفل کرده بود همان جا نشستم و گریه ام گرفت…. تا آخر مراسم دستم روی موهایم بود و دو زانو توی صف نشسته بودم. سر کلاس هم که رفتیم انگار که تمام فکر و ذکر ناظم، من و حجابم باشد، قبل از ورود معلم آمد و چادرم را هم با خودش برد. حالا زنگ آخر بود و من پشت در کوچک مدرسه، توی فرو رفتگی در، مانده بودم تنها و بچه هایی را که می دویدند به سوی خانه های شان، تماشا می کردم. پشت مانتویم را روی سرم کشیده بودم و آرام اشک می ریختم. آخر با این سر و وضع،پشت لباسم هم که بالاست، چطور تا خانه بروم. کتاب جلد 26؛ رستگار به روایت همسر شهید (اکرم ابوالقاسمی) ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.bores
🔰 لوح | حضور؛ ضربه کوبنده 🔺 رهبر انقلاب: ان‌شاءاللّه دشمنان ما خودشان خواهند دید حضور عظیم مردم را در میدانها و در خیابانها و ضربه کوبنده‌ای ان‌شاءاللّه ملت ما با همین حضورشان بر سیاستهای دشمن وارد خواهند کرد. ۹۸/۱۱/۱۶ ☑️ @Khamenei_ir
فرازی از وصیت نامه شهید عبد الله میثمی: اي خواهرانم! فرزندانتان را آشنا با #ولايت_فقيه كنيد؛ مگر نمي دانيد كه پيغمبر خدا ما را به دست اهل بيتش سپرد و امام زمان (ع) ما را به دست فقها سپردند. مبادا در راهي به جز راه مرجع تقليد قدمي برداريد كه در اين صورت در مقابل خداي تبارك و تعالي هيچ حجتي نداريد... به اين طرف و آن طرف ننگريد. فقط نگاه كنيد به نائب امام زمان تان تا #فريب نخوريد. #وصیت_نامه_شهدا #شهید_عبد_الله_میثمی #وصیت_نامه_موضوعی #ولایت_فقیه ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/