eitaa logo
برش‌ ها
381 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
351 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
سال ۱۳۵۱ در قم ساکن بودیم. پدر و مادرم را که خانه ما را بلد بودند، دستگیر کرده بودند و آنها بالاجبار خانه ما را معرفی کرده بودند. ساعت ۱۲ شب بود که آقا دل دردی داشت و رفت درمانگاه. زنگ خورد رفتم دم در. دیدم خانه تحت نظر است. ساعتی بعد آقا با همان لباس به خانه آمدند. خیلی تعجب کردم. گفتم: مگر خانه تحت نظر نبود؟ گفت: وقتی که می آمدم مأموران جلوی در خانه بودند. «وَ جَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ» (سوره یس آیه ۹) را خواندم. آنها مرا نمی دیدند و وارد خانه شدم. غروب روز بعد وسایل خانه را جمع کردیم و رفتیم. راوی: کبری سیل پور؛ همسر شهید ؛ مصاحبه هایی د رمورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۷۶. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
روی خط شهادت مرجع سخنرانی ، مداحی، نماهنگ، مستند درباره فرهنگ جهاد و شهادت https://eitaa.com/khateshahadat
در کانکس های مقر انرژی اتمی مستقر بودیم. شب غرق خواب بودم. حسن برخورداری؛ فرومانده گروهان برنامه برای مان داشت. بی سر و صدا بیدارم کرد. با #شهید_حسن_رنجبر و محمد زلفی آمدیم سمت دستشویی ها تا آبی به سر و صورت مان بزنیم و خواب مان بپرد. شبحی لاغری با آستین ها و پاچه های بالا آمده، از #دستشویی آمد بیرون. بدون اینکه سرش را بالا بیاورد از کنارمان گذشت. اردستانی بود. با گذاشتن پایم در دستشویی ها، خواب از سرم پرید. دیگر نیازی به آب نبود. حسین علی کف گِل آلود دستشویی ها را برق انداخته بود. ساعت، سه ساعت مانده به اذان صبح بود. #شهید_حسین_علی_عرب_اردستانی #سیره_اخلاقی_شهدا #گمنامی_و_مخفی_کردن_کارها #تمیز_کردن_دستشوئی راوی: حاج حسین یکتا کتاب مربع های قرمز؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۲۲۷. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
دیشب ورد زبانم شده بود: امشب شهادت نامه عشاق امضا می شود. 🔶حجت الاسلام محمد خرسند امام جمعه کازرون سحرگاه چهارشنبه ۲۳ رمضان _ هشتم خرداد ۹۸ در پی حمله فردی با سلاح سرد به شهادت رسید. .
شهید غلام رضا صانعی پور ، نوجوانی رزمنده بود که در نماز حالات عجیبی پیدا می کرد. سجود و رکوع نمازش یک ربع طول می کشید. به شهید_یوسف_اللهی سنگی را نشان داده بود و گفته بود: من در کنار این سنگ به شهادت می رسم. صدای انفجار خمپاره که آمد خودم را با عجله رساندم. غلام رضا به شهادت رسیده بود. کنار همان تخته سنگ؛ در حال تلاوت قرآن. راوی: حمید شفیعی کتاب_رندان_جرعه_نوش ؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه ۹۱-۹۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
جمله ماندگار خطاب به یاسر عرفات: بدان ای ابو عمار! شرف اجازه نخواهد داد که به دست غیر مؤمنین آزاد شود. صفحه 52. @boreshha
پدر بزرگم وصیت کرده بود که مبلغ ۱۸ هزار تومان به سید علی اکبر کمک کنیم تا بخرد. روزی پدرم به منزل ما آمد و آن مبلغ را به من داد و گفت این را در جایی نگهداری کنید تا زمان خودش به ایشان بدهیم. بعد از چند روز که برادرم خانه‌مان آمد، ناخواسته داستان آن مبلغ را به او گفتم. خیلی خوشحال شد گویا می خواست بال دربیاورد. گفت: برو آن پول را بیاور. پرسیدم: می خواهی با این پول چه کنی؟ گفت: محله‌مان چند روزی است که شده و با پنج فرزند می خواهد خانه اش را بفروشد تا قرض هایش را بدهد. دیشب به اهل بیت (ع) متوسل شدم تا بتوانم مشکلی ایشان را حل کنم و الان هم خوشحالم که می توانم با این پول بدهی او را بدهم. راوی: خواهر شهید (ع)؛ برگ هایی از زندگی مرحوم سید علی اکبر ابوترابی، پدید آورنده: مؤسسه فرهنگی خاکریز ایمان و اندیشه، ناشر: خیزش نو، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۵. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
بیمارستان #شهید_لبافی_نژاد تهران بستری بودم. قرار بود چشمم را تخلیه کنند و کردند. مجید تا شنید خودش را رساند. تا می خواستم از تخت پایین بیایم زیر بغلم را می گرفت. با پانسمان قلنبه روی چشمم، داخل حیاط بیمارستان قدم می زدم و مجید هم پا به پایم. این قدر از ترس افتادن نگاهش به #نامحرم سرش را پایین می انداخت که خنده ام می گرفت. سر به سرش گذاشته، می گفتم: من با همین یک چشم هم باید تو را راه ببرم و هم مواظب باشم که به در و دیوار نخوری. #شهید_مجید_صنعتی_کوپایی #سیره_تهذیبی_شهدا #مراقبت_از_چشم از #نگاه_به_نامحرم راوی: حاج حسین یکتا #کتاب_مربع_های_قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۳۸۳. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
گزیده از کتاب سید مجتبی نواب صفوی به صورت اکسل و پی دی اف. 👇
گزیده ای از فهرست موضوعی ؛ خاطرات حاج حمید شفیعی به صورت اکسل و پی دی اف 👇
خط قرمز حمید گناه بود. با حمید نیت کردیم برای اینکه در مان گناه نباشد، سه روز بگیریم. در شکل مراسم هم خیلی همراهی می کرد. تمام سعی اش این بود که از مراسم باشم. همیشه می گفت اگر این را دوست نداری بگو عوضش کنیم. تنهاترین اصرارش این بود که عروسی بدون باشد. برای غذا کوبیده به همراه سالاد سفارش داده بودیم. حساس بود که غذا به اندازه؛ اما بدون اسراف باشد. مراسم خیلی خوب برگزار شد. هم راضی بودیم و هم ساده بود و هم بدون گناه و دلخوری. کتاب یادت باشد؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی؛ همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی: رقیه ملا حسینی، نویسنده: محمد رسول ملا حسینی، ناشر: شهید کاظمی، نوبت چاپ: چاپ بیست و نهم؛ ۱۳۹۷؛ صفحه ۱۲۷-۱۲۹. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
12 ام خرداد سال روز عروج ملکوتی سید آزادگان سید علی اکبر ابوترابی گرامی باد. برش هایی از سیره شهدایی ایشان را در لینک زیر مشاهده بفرمائید. yon.ir/l2eSh
قرارشد شب عملیات سه نماز مغرب و عشاء را بخوانیم و حرکت کنیم. نماز مغرب که شروع شد، صدای امام و مأمومین در هم شده بود. مکبر از امام و مأمومین می کرد که نماز را زودتر تمام کنند. نماز مغرب یک ربع طول کشید. بعد از نماز امام جماعت با التماس از بچه خواست نماز عشاء را زودتر تمام کنند. رزمنده ها گفتند: این نماز آخر ماست. می خواهیم با خدا حرف بزنیم. حاضریم قسمتی از راه را بدویم؛ اما نماز را زود تمام نکنیم. بعد از نماز بوی عطر خاصی فضا را پر کرده بود. علی آقا از من پرسید: تو هم بو را استشمام می کنی؟ گفتم: تا به حال چنین بوی عطری به مشامم نرسیده بود. راوی: حمید شفیعی ؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه ۹۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
نوشته دکتر روبین وودزورت کارلسن ترجمه: معصومه یوسفی نشر: زمزم هدایت این کتاب در قطع رقعی و در ۷۰ صفحه می باشد. برشی از کتاب: تفاوت هتل محل اسکانم در تهران با ، مانند تنفس در جلوی اگزوز آلوده یک خودرو و تنفس در بلندی های هیمالیا است. ص۶۶ و ۶۵ خودِ انقلاب بود. آنان که آنچه خمینی نشان می داد را کاملا درک و احساس کرده بودند، ناخواسته سرشار از عشق به اسلام ، مشتاق به و دارای ارده گشترش اسلام در جهان شده بودند… او برای اسلام زندگی می کرد، ابزاری برای خدمت به اسلام بود و هدفی جز احیای اسلام نداشت. ص ۲۹. yon.ir/lP2w8 @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/