آن روزها دیوار هم تعبیری از در بود
در آسمان چیزی که پر می زد، کبوتر بود
پسکوچه ها در عطر قرآن #چفیه می بستند
در کوچه ها هر عابری با تو برادر بود
تقویم و درس و زندگی ، رنگ حسینی داشت
هر روزمان با روز #عاشورا برابر بود
نه حرص بود و نه تکاثر...عشق بود و عشق
دست دعا سرچشمه ی جوشان کوثر بود
از شهر مرگی رد نمی شد.. در عوض تا بود
حرف #شهادت بود و آن هم #شادی آور بود
تو زنده بودی..چهره ات را خوب یادم هست
تسبیح دستت داشتی و گونه ات تر بود
آن روز بارانی تو قرآن خواندی و رفتی
لبخند بر لب داشتی و بار آخر بود
این، بار آخربود که می دیدمت آری...
لبخندت انگار از همیشه آشناتر بود
با عشق بالا رفتی و با عشق برگشتی
برگشتی و اسم تو روی سنگ مرمر بود
امروز هم اسم تو روی کوچه ی ما هست
اما زمانه کاش فردا طور دیگر بود
ای کاش فردا روزهای رفته بر می گشت
جای تفنگ این بار در دستت کبوتر بود
تو گفته بودی راه فردا راه دشواری ست
تو رفته بودی و .. صدا.. در گوش #سنگر بود
شاعر: محمدجواد شاهمرادی
#شعر_مقاومت
@boreshha
محمد هادی شدیدا مراقبت چشمش بود. چه در زمانی که نوجوان بود و در #فلافل فروشی جوادین کار می کرد و چه در زمانی که مهاجرت به نجف کرد، و برای لوله کشی به خانه برخی از اهل نجف می رفت، مراقب چشمش بود.
برش اول:
در ان اواخر اقامت در ایران که در #حوزه_علمیه حاج ابوالفتح خان درس می خواند، رفتم دیدنش. موقع برگشت قرار شد باهم برگردیم. در مسیر برگشت چند خانم بد #حجاب را دید، با صدای بلند گفتک خواهرم حجابت را حفظ کن.
در مسیر گفت: دیگ راز اینجا خسته شده ام. این حجاب ها بوی حضرت زهرا (س) نمی دهد. بعد از سفر #کربلا دیگر دوست ندارم توی خیابان بروم. من مطمئن هستم چشمی که به نگاه حرام عادت کند، خیلی از چیزها را از دست می دهد. چشم گناهکار لایق #شهادت نمی شود.
برش دوم:
این اواخر وقتی می آمد ایران، در خیابان ها احساس راحتی نمی کرد و #چفیه اش را روی صورتش می انداخت. می گفت: از وضعیت حجاب خانم ها خیلی ناراحتم و در رفت و آمدها نمی توانم سرم را بالا بگیرم. معتقد بود اگر به نامحرم نگاه کند،از لحاظ معنوی خیلی عقب می افتد و راه شهادت بسته می شود.
برش سوم:
یک روز باهم از سامرا رفتیم بغداد. از من پرسید: وضعیت حجاب در #بغداد چطور است؟ گفتم: مثل تهران. گفت: برای رسیدن به شهادت باید از خیلی گناهان گذشت. باید مراقب چشم خودمان باشیم تاتوفیق شهادت را ازدست ندهیم.
بعد چفیه اش را روی صورتش انداخت. در کل مدتی که بغداد بودیم،همین طور بود تا اینکه از شهر به سمت نجف خارج شدیم.
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
#سیره_تهذیبی_شهدا
#نگاه_به_نامحرم
#راهکار_شهادت
#کتاب_پسرک_فلافل_فروش ؛صفحات: 19، 54، 60-61، 69، 89، 132.
@boreshha
برش ها
💠برش اول: در آن اواخر اقامت در ایران که در #حوزه_علمیه حاج ابوالفتح خان درس می خواند، رفتم دیدنش. م
💠برش دوم:
این اواخر وقتی می آمد ایران، در خیابان ها احساس راحتی نمی کرد و #چفیه اش را روی صورتش می انداخت. می گفت: از وضعیت حجاب خانم ها خیلی ناراحتم و در رفت و آمدها نمی توانم سرم را بالا بگیرم. معتقد بود اگر به نامحرم نگاه کند،از لحاظ معنوی خیلی عقب می افتد و راه شهادت بسته می شود.
🔺قبلی 🔻بعدی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir