عبد المهدی ارادت ویژه ای به حضرت زهرا (س) داشت.
دختر دومم مدام کفش هایش را گم می کرد و پا برهنه می آمد خانه. روزی باهم داشتیم می رفتیم مسجد جامع. باز کفش هایش را گم کرده بود و پا برهنه می آمد. گفت: بابا! اگر پاهایم زخم بشود، فرش های مسجد نجس می شود چه کار کنم؟ عبد المهدی بغلش کرد.
به عبد المهدی گفتم: این دختر زیاد کفش هایش را گم می کند، یک بار دعوایش کن حواسش را جمع کند.
گفت: چون هم نام فاطمه زهرا (س) نمی توانم بهش چیزی بگویم.
#شهید_عبد_المهدی_مغفوری
#شهدا_و_حضرت_زهرا (س)
#احترام_نام_حضرت_زهرا (س)
راوی: زهرا سلطان زاده؛ همسر شهید
#کتاب_کوچه_پروانه_ها؛ خاطرات شهید عبد المهدی مغفوری. نوشته اصغر فکوری. ناشر: لشکر 41 ثار الله. نوبت چاپ: اول-1378. صفحه 51.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
عبد المهدی واقعا مرید و دلباخته #امام_زمان (عج) بود.
برش اول:
در یکی از روزهای بارانی اعزام نیرو در پادگان امام حسین (ع) همراهش بود. #پیشانی_بند ی د رمیان گل و لای بود. خم شد و برداشتش. رویش نوشته شده بود: «یا مهدی».
گفتم: حاج آقا! از این پشانی بندها زیاد داریم. چنان نگاهی به من کرد که جا خوردم.
گفت: مغفوری زنده باشد و نام امام زمان زیر پا و در میان گل و لای باشد؟!
فوری رفت پیشانی بند را شست و در جیبش گذاشت.
برش دوم:
یک بار ایشان گفت: آقا مهدی! چه آرزویی داری؟
گفت: آرزو دارم امام زمان (عج) #ظهور کند و در خدمت شان باشم. بعد انگار بداند به زودی شهید می شود، گفت: اگر من نبودم و آقا ظهور کرد، سلام مرا به او برسانید و بگوئید مهدی آرزوی ظهور و دیدار شما را داشت.
بگوئید مهدی عاشق #عدالت بود و از فساد و تباهی و کار ناصواب دلتنگ و آماده خدمت در رکاب شما بود.
#شهید_عبد_المهدی_مغفوری
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_زمان (عج)
#خاطرات_مناسبتی (امام زمان)
#کتاب_کوچه_پروانه_ها ؛ خاطرات شهید عبد المهدی مغفوری. نوشته اصغر فکوری. ناشر: لشکر 41 ثار الله. نوبت چاپ: اول-1378. صفحه 77-78 و 161.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/