#داستان
راننده تاکسی گفت: میدونی بهترین شغل دنیا چيه؟ گفتم: چیه؟ گفت: راننده تاكسی. خنديدم.
راننده گفت: جون تو. هر وقت بخوای ميای سركار، هر وقت نخوای نميای، هر مسيری خودت بخوای میری، هر؛وقت دلت خواست يه گوشه میزنی بغل استراحت میكنی، مدام آدم جديد میبينی، آدمهای مختلف، حرفهای مختلف، داستانهای مختلف. موقع كار میتونی راديو گوش بدی، میتونی گوش ندی، میتونی روز بخوابی شب بری سر كار. هر كيو دوست داری میتونی سوار كنی، هر كيو دوست نداری سوار نمیكنی، آزادی و راحت.
ديدم راست میگه، گفتم: خوشبهحالتون.
راننده گفت: حالا اگه گفتی بدترين شغل دنيا چيه؟ گفتم: چی؟ راننده گفت: راننده تاكسی و ادامه داد: هر روز بايد بری سركار، دو روز كار نكنی، ديگه هيچی تو دست و بالت نيست، از صبح هی كلاچ، هی ترمز، پادرد، زانودرد، كمردرد. با اين لوازم يدكی گرون، يه تصادفم بكنی كه ديگه واويلا میشه، هر مسيری مسافر بگه بايد همون رو بری، هرچی آدم عجيب و غريب هست سوار ماشينت میشه، همه هم ازت طلبكارن. حرف بزنی يه جور، حرف نزنی يه جور، راديو روشن كنی يه جور، راديو روشن نكنی يه جور. دعوا سرِ كرايه، دعوا سر مسير، دعوا سر پول خرد، تابستونها از گرما میپزی، زمستونها از سرما كبود میشی. هرچی میدويی آخرش هم لنگی.
به راننده نگاه كردم. راننده خنديد و گفت: زندگی همه چيش، همينجوره. هم میشه بهش خوب نگاه كرد، هم میشه بد نگاه کرد.
پ.ن: کسانی که #اهل_فکر هستند،
بهترین نگاه را به اتفاقات دنیا دارند.
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#داستان
🔴زبان هر انسان، بزرگترین کیسهٔ زر اوست
تاجری دو شاگرد برای تجارت داشت که در سفرهای تجاری، آن دو را همراه خود میبرد که بار تاجر بر شتر میزدند و از بار او مراقبت میکردند تا دزد و سارقی بر آن نزند یا در طول راه بر زمین نریزد. شرط یکی از شاگردان اخذ دستمزد، و شرط دیگری فقط اخذ پند و کلام از تاجر بود؛ و اگر تاجر به او دستمزدی میداد، آن را میگرفت ولی شرط کرده بود که اگر دستمزد از او دریغ کرد، پند و کلام و نصیحت را از شاگرد خود دریغ نکند.
شاگرد عاقل و طالب معرفت هر لحظه برای یادگرفتن درس و حکمتی همراه تاجر بود. روزی در بغداد به مردی برخورد کردند که مرد دیگری را ناسزا میگفت. مرد به نزد قاضی شکایت برد و قاضی به علت ناسزا حد قذف بر آن مرد رأی داد و چون مرد را توان شلاقخوردن در بدن نبود، شکایت را شاکی تغییر داده و بر اساس تغییر شکایت، رأی قاضی به جریمه 20 سکه طلا تغییر یافت.
تاجر روی به شاگرد خود گفت:
ای جوان! بدان چنانچه سیم و زر را در هر جا روی در کیسه و انبانی مینهی و درب کیسه را محکم میبندی و طلا در کیسه زندانی میکنی، باید زبان خود نیز پشت میلههای دندان خود در دهان زندانی کنی. اگر کیسۀ زر بند دهانش باز شود، همۀ زرها به فنا میرود و اگر کیسه سوراخ شود شاید فرصتی یابی و زود بفهمی و سکه یا سکههایی از تو فنا رود.
گاهی انسان سخن بیربطی در تجارت میگوید، گویی کیسه او سوراخ است و اندک سکهای ضرر میکند؛ ولی گاه کیسه زر باز میکند و زبان درنده از کام دهان رها میسازد و مثل آن مرد هرچه در کیسه زر داشت، بیرون میریزد. پس بزرگترین کیسۀ زر تو دهان توست که باید بیش از کیسۀ زر همراه خود، مراقبش باشی.
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#داستان
نگیر،تابیشتربگیرۍ
🌱 ازحاتمطاییپرسیدند
چطوراینهمهبخشندهشدی؟
گفتازکناریهساختمانیردمیشدمکه
یهاوستاوکارگرداشتنداونجابناییمیکردند
شاگردآجرمینداختبالاواوستادیوارمیچید
دقتکردمدیدمتاموقعیکهدستاوستا
آجرهستشاگردآجرنمیندازهبالا
امابهمحضاینکهدستِاوستاخالیمیشه
شاگردآجربعدیروبراشمیندازه
فهمیدماگهدستاموازثروتخالیکنم
جھانهستیسریعدستامودوبارهبا
ثروتپرمیکنه!!
بهاینقضیهمیگیمقانونخلأ!
اینکههستیهمیشهدر پی پرکردنخلاء
هست
پسراهِگرفتنخیلیچیزهادرجھان
بخشیدنِاونبهدیگرانه
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#تلنگر
🔸با آدمهایی معاشرت کنید که در مورد موفقیت و پیشرفت صحبت میکنن
نه در مورد رفتار و قیافه مردم
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
📘#حکایت_بهلول_دانا
بهلول بعد از طی یک راه طولانی به
حوالی روستایی رسید و زیر درختی
مشغول به استراحت شد .او پاهای
خود را دراز کرد و دستانش را زیر
سرش قرار داد. پیرمردی با مشاهده
او به طرفش رفت و با ناراحتی فریاد کشید:
تو دیگر چه کافری هستی؟
بهلول که آرامش خود را از دست داده بود
جواب داد: چرا به من ناسزا می گویی؟
به چه دلیل گمان می کنی که من کافر
و گستاخ هستم؟
پیرمرد جواب داد: تو با گستاخی دراز
کشیده ای در صورتی که پاهایت به طرف
مکه قرار دارند و به همین دلیل به
خداوند توهین کرده ای!
بهلول دوباره دراز کشید و در حالی که
چشم های خود را می بست گفت:
اگر می توانی مرا به طرفی بچرخان
که خداوند در آن جا نباشد!
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
💚
علی امام من است و منم غلامِ علی
هزار جانِ گرامی فدای نامِ #علی...
امام صادق علیه السلام:
🔹الْعَجَبُ لِمَا لَقِيَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، أَنَّهُ كَانَ لَهُ عَشَرَةُ آلاَفِ شَاهِدٍ لَمْ يَقْدِرْ عَلَى أَخْذِ حَقِّهِ وَ اَلرَّجُلُ يَأْخُذُ حَقَّهُ بِشَاهِدَيْنِ اَلْحَدِيثَ.
🔸 شگفتا از آنچه على بن ابى طالب عليه السلام با آن مواجه شد! او با ده هزار شاهد وگواه (در روز غدير) نتوانست حق خود را بگيرد، در حالى كه شخص با دو شاهد حقّ خود را مى گيرد.
📚 وسائل الشیعة (باب القضاء)
جلد ۲۷ صفحه ۲۳۸
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سه مانع تاخیر دیدار #امام_زمان
ارواحنافداه
🎙 استاد رفیعی
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
🔴 هماهنگی دل با زبان
حضرت لقمان كه معاصر حضرت داوود بود ، در ابتداي كارش بنده يكي از مماليك بني اسرائيل بود .
روزي مالكش آن جناب رابه ذبح گوسفندي امر فرمود و گفت : بهترين اعضايش را برايم بياور .
لقمان گوسفندي كشت و دل و زبانش را بنزد خواجه و مالك خود آورد . پس از چند روز ديگر خواجه اش گفت : گوسفندي ذبح كن و بدترين اجزايش را بياور .
لقمان گوسفند كشت و دل و زبانش را بنزد خواجه و مالك خود آورد . خواجه گفت : به حسب ظاهر اين دو نقيض يكديگرند ! !
لقمان فرمود : اگر دل و زبان با يكديگر موافقت كنند بهترين اعضاء هستند ، اگر مخالفت كنند بدترين اجزاست . خواجه را از اين سخن پسنديده افتاد و او را از بندگي آزاد كرد.
طرائق الحقائق ج 1 ص 336
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
✅ #داستان_کوتاه_پند_آموز
✍جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند.
اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد.
جهانگرد پرسید:
لوازم منزلتان کجاست؟...
زاهد گفت : مال تو کجاست؟
جهانگرد گفت : من اینجا مسافرم.
زاهد گفت : من هم!
🌨حدیثی زیبا از امیرالمومنین🌨
💠حضرت امام علی (علیه السّلام):
«دنیا خانه ی آرزوهایی است که زود نابود می شود، و کوچ کردن از وطن حتمی است.
دنیا شیرین و خوش منظر است که به سرعت به سوی خواهانش می رود، و بیننده را می فریبد، سعی کنید با بهترین زاد و توشه از آن کوچ کنید و بیش از کفاف خود از آن نخواهید و بیشتر از آنچه نیاز دارید طلب نکنید.»
📚نهج البلاغه، خطبه ۴۵
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#حکایت
مريدی از استادش پرسيد :
پندی به من بده كه می خواهم سفر برم
استاد گفت : چرا سفر میری ؟
گفت : آبی كه یکجا بماند و جاری نشود تيره می گردد .
استاد گفت : خود ؛ دريا باش... با وجود اینکه جریان ندارد ، تيره نيز نمی گردد!!
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
🔸حال بهتری خواهیم داشت؛
اگر دست برداریم از :
فردی که لیاقت محبت ندارد!
دشمنی که ارزش جنگیدن ندارد!
حقی که ارزش گرفتن ندارد،
و فکری که ارزش اندیشیدن ندارد!
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#داستانک
مردی به یکی از فرزندانش گفت:
ای پسرم میدانی بهشت مجانی است
و جهنم را باید با پول بخری؟
پسر گفت: چگونه پدر؟
پدر جواب داد: جهنم با پول است!!!
کسی که قمار بازی میکند پول میدهد
کسی که شراب میخورد پول میدهد
کسی که به خاطر معصیت سفر میکند
پول میدهد! کسی که نزول میده پول میدهد!
و ای پسرم بهشت مجانی است چون:
کسی که نماز میخواند، مجانی میخواند
و کسی که روزه میگیرد، مجانی روزه میگیرد
کسی که استغفار میکند ، مجانی آن کار را میکند
کسی که چشمانش را از گناهان میپوشاند
و از خدایش میترسد مجانی این کار را میکند!!!
الان چه تصمیمی داری؟
آیا میخواهی پولهایت را خرج کنی تا به جهنم
بروی و یا اینکه مجانی به بهشت بروی؟
عاقلانه فکر کن.....
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
🔹رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:
وقتى گناهان بنده فزونى گیرد و کار نیک آن قدر نداشته باشد که گناهان را جبران کند، خداوند او را به غم مبتلا سازد تا گناهانش را جبران کند.
📚 نهج الفصاحه/237
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ ارزش خدمت به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) چقدر است!؟
🔸سخنران استاد #شجاعی
#امام_زمان
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#داستان
🌴روزی در یک قریه مردی توته ای الماس پیدا میکند وبه همه زرگران قریه میبرد تا بفروشد اما هیچ یک از زرگران قریه توان خرید آنرا نمی داشته باشند. زرگران او را نزد پادشاه می فرستند چون فقط پادشاه توان خرید آنرا دارد. زمانیکه نزد پادشاه میرود
پاد شاه الماس را گرفته و او را دهن دروازه خزانه میبرد وبرایش میگوید مدت یک ساعت وقت داری وارد خزانه شو و هر چیزیکه میخواهی بر دار و بیرون بیا.
🔳مرد وقتی وارد خزانه میشود می بیند که هر قدر پیش میرود اشیایی مقبولتری می بیند با خود فکر میکند که یکبار تمام خزانه را ببیند وهر آن چیزیکه خوشش آمد بردارد. مرد در حال انتخاب اشیا بود که چشمش به یک تخت خواب میخورد که خیلی زیبا بود با خود گفت یکبار بالایش دراز میکشم اگر راحت بود این را هم برای بردن انتخاب میکنم و وقتی دراز میکشد کم بخت را خواب میبرد.
🌴بعد از یک ساعت عسکر آمده بیدارش میکند که وقت تمام است از خزانه بیرون شو
مرد حیرت زده شد که هم الماس رفت هم چیزی از خزانه بیرون نکرد.
به عسکر خیلی عذر وزاری کرد تا چند دقیقه برایش وقت بدهد. اما عسکر حتا یک ثانیه هم وقت نداد برایش و با دست خالی از خزانه بیرون شد.
🔳حال میتوان گفت که :
الماس: مدت زندگی است که خداوند (جلاله) بر بنده گانش داده است که هیچکس جز الله قیمت آنرا پرادخته نمیتواند.
🌴شخص: بنده الله
خزانه: دنیایی است که به آن فرستاده شده ایم ومربوط به خود ما میشود که دست خالی برویم یا متاعی هم با خود داشته باشیم.
عسکر هم عزرائیل (ع) است. زمانی که وقت ما تمام شود حتی یک ثانیه هم اجازه بودن برای ما نمیدهد.
🔳چه زیباست که توشه برای بردن داشته باشیم
به جای اینکه دست خالی بر گردیم به سوی الله(جلاله)
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#تلنگر
🔸با تمام وجود باور کنیم!
که خداوند آنجا که راه نیست
راه می گشاید و هرگز دیر نمی کند
فقط کافیست باور کنیم که او
می بیند
می داند
می تواند
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
🔴 یک داستان یک پند
در ادارهای حسابداری بود که همیشه کارهای خود را به دقت انجام میداد ولی همیشه مورد طعنه و تهمت و غیبت دیگر همکاران خود بود، برخی او را به کجدستی، برخی او را به رشوه و برخی دیگر او را به خیانت در اموال پشت سرش شایعهسازی و متهم میکردند.
حسابدار را از این سخنان مردم جان به لب آمد و روزی نزد رئیس اداره رفت و از او در مورد مردم و همکارانش و رنجهایی که با کلام بر او میرسانند شکایت کرد.
رئیس گفت: نزد من بیا و بنشین، و او را مورد تکریم و احترام قرار داد و به او گفت: آیا در مورد آنچه که شنیدهای من تو را صدا کرده و مؤاخذه کردهام؟ گفت: نه!
رئیس با تبسمی گفت: بگذار مردم هر چه میخواهند بگویند، آن کس که باید در مورد گفتههای آنان تصمیم بگیرد و تو را در مورد کارت مورد نقصان و یا تنبیه و یا اخراج قرار دهد من هستم و تا زمانی که من تو را صدا نکردهام بدان گفتههای آنان را نیز من باور ندارم.
إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّـهِ (10 - مجادله)
نجوا تنها از سوی شیطان است؛ میخواهد با آن مؤمنان غمگین شوند؛ ولی نمیتواند هیچگونه ضرری به آنها برساند جز به فرمان خدا!
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#حکایت
🔸بزرگان زاده نمیشوند٬ ساخته می شوند...
☄وقتى که حاتم.طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد.
❣حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت.
هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.
💥برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند!
مادرش گفت:
تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى،
بیهوده خود رابه زحمت مینداز...!!
💥برادر حاتم توجه نکرد.
مادرش براى اثبات حرفش،
لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست.
🌱وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست.
برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد.
☘چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد،
برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟
عجب گداى پررویى هستى!
🌸مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هر بار مرا رد نکرد.
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan