eitaa logo
داستان های عبرت انگیز
2.3هزار دنبال‌کننده
993 عکس
952 ویدیو
2 فایل
🔎اگر داستان عبرت انگیزی در زندگی شما اتفاق افتاده برای ما بفرستید، منتشر می کنیم شاید یه نفر نجات پیدا کرد. لینک پیام به ادمین https://harfeto.timefriend.net/17156321536646 تبلیغات 👇 https://eitaa.com/tablighat_arzan3
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ 🕋طواف نیمه تمام❌ ✅امام حسين علیه السلام و ابن عباس در حال طواف خانه خدا بودند که یک نفر نزد امام حسین آمد و گفت: يا ابن رسول الله! من به فلانى قرضى دارم؛ اگر مى توانی قرض من را ادا کن. امام حسین علیه السلام فرمودند: به خداى اين خانه قسم، هيچ چيزى ندارم. آن مرد گفت: پس از طلبکار من مهلت بخواه زيرا مرا به حبس تهديد كرده است. امام حسین علیه السلام طواف خود را قطع كردند و با بدهکار روانه شدند. ابن عباس گفت: يا ابن رسول الله! آيا فراموش كردى كه معتكف هستى؟! امام حسین علیه السلام فرمودند: خير! فراموش نکردم ولى از حضرت محمد صلی الله علیه و اله شنيدم كه مى فرمود: هر كس حاجت مؤمنى را برآورده سازد، همانند كسى است كه نه هزار سال همه روز، روزه دار باشد و هر شب براى عبادت قيام كند. 📚عده الداعی و نجاح الساعی،صفحه ۲۳۲ @cafedastan
﷽ ‍💢 دین، تنها بر جاری است ♥️ (ع) در مسیر کوفه، به "فرزدق" ، شاعر معروف آن روز برخوردند. 🔻 امام حسین از فرزدق، درباره وضعیت کوفه پرسیدند. فرزدق پاسخ داد: 🔹«قلوبهم معک و سیوفهم علیک!» قلب هایشان با تو ، و علیه توست! ♥️ امام حسین(ع) در پاسخ فرمودند: 🥀🍃 مردم، بنده ی دنیا هستند و دین، تنها بر جاری است. 🔹 از دین سخن می گویند ؛ تا وقتی که آنها بگذرد. اما در وقت سختی، دیندار واقعی، اندک است. 📚اخبار الطوال ، صفحه ۲۴۵ @cafedastan
Hekayate Javane Khadem Valedein_5850387928424909673(1).mp3
4.72M
▪️این جوان، جواب سلام سلام الله علیه را می‌شنید!!! » حکایت زیبایی از عنایت امام حسین علیه السلام به یک جوان، بخاطر احترام به پدر و مادر. 📚 داستانهای شگفت (مرحوم دستغیب)، داستان 88. @cafedastan
* 🔻داستان تشرف یکی از علمای اصفهان؛ بسیار زیبا و نکته دار... علی رغم طولانی بودن مطالعه آن را از دست ندهید: 🔹حدود هشتاد سال پیش برای یکی از علمای اصفهان که از سادات خیلی اصیل هم هستند تشرفی پیش آمده بود که خیلی جالب است. 🔸ايشان جوان بوده و سوار الاغ مى‏ شده و اطراف اصفهان تبلیغ مى‏ رفته و روضه مى ‏خوانده است. دهه اول محرم بوده، به يكى از روستاهای اطراف مى‏ رود و منبرش را می رود. آن روز برف سنگينى مى ‏آمده است. 🔹وقتى اين روضه تمام مى ‏شود بايد به يك روستای ديگر با فاصله مثلاً يك فرسخ برود. سوار الاغ که مى ‏شود برود، يكى از اهالى اين آبادى مى ‏آيد و مى ‏گويد:« آقا سيد تو راه گرگ و حيوانات درنده هستند مى ‏خواهید يكى، دو نفر همراهتان بفرستيم؟ 🔸ايشان مى‏ گويد: مى‏ روم مشكلى نداره» و قبول نمی کند همراهی بیاید. نقل می کند عباى زمستانيم را به سر كشيدم و سوار بر الاغ شدم و رفتم. برف سنگينى مى‏ آمد. برف سنگينى هم به زمين نشسته بود. مى‏ گويد مقدارى كه آمدم احساس کردم، گويا يك سوارِ ديگر از پشت سر من، دارد مى‏ آيد. 🔹منتهى از بس برف سنگين بود، حوصله نكردم سرم را بیرون بیاورم و ببينم کیست. حدس زدم یه نفر از روستا آخرش آمده مراقب من باشد. 🔸بعد آن آقا كه پشت سر من مى ‏آمد گفت:« آ سيد مصطفى سلامٌ عليكم». 🔹گفتم:« سلام عليكم» . 🔸گفت: «مسئلةٌ»(یعنی سوالی داشتم؟) 🔹گفتم:« بفرماييد». 🔸گفت:« آيا در روز عاشورا دشمن بر جسد حضرت سيدالشهداء اسب تاخت؟ 🔹گفتم:« بله من در تاريخ خوانده‏ ام كه چنین کاری کرده اند. 🔸آن آقا گفتند:« و اسب ها هم بر بدن رفتند؟» 🔹گفتم: «بله در تاريخ هست كه اسب ها هم بر بدن رفتند.» 🔸مدتى گذشت و يك خورده جلوتر آمديم. بازآن آقا گفتند:« آسيد مصطفى! آيا متوكل عباسی خواست قبر حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) را، منهدم كند؟» 🔹گفتم: بله سعى كرد كه از بين ببرد». 🔸گفت:« گاوها را فرستاد كه قبر را شخم بزنند و مساوى كنند؟» 🔹گفتم:« من در تاريخ خوانده‏ ام كه فرستادند اما گاوها نرفتند». 🔸گفت« چطور؟ اسب كه حيوان نجيب و خوش فهمى است و در عالم خودش بيش از گاو متوجه می شود، اما بر جسد و بدن مبارك حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) رفت ولى آن گاوها حتى بر قبر مطهر هم نرفتند و شخم نزدنند و قبر را از بين نبرند؟!» 🔹آقا سید می گوید من به فکر رفتم که عجب سوالى شد! اين از محدوده توانائى فکری اين آبادى و اين منطقه بيرون است! داشتم به جوابش هم فكر مى‏ كردم. گويا حس كردم از همان پشت سر نورى به دلم افتاد و جوابی برای این سوال به نظرم آمد. 🔸گفتم:« البته اين قضيه يك جوابى دارد». 🔹گفتند:« چى هست؟» 🔸گفتم:« روز عاشورا حضرت سيد الشهداء (عليه ‏السلام) خواسته بودند كه هر چه دارند را براى خدا بدهند حتى اين يك مشت استخوان را گذاشتند وسط و خودشان اجازه دادند و خودشان خواسته بودند كه اسب بر بدن مبارکشان برود. خود حضرت خواستند هر چه داشتند را در راه خدا داده باشند. اما در جريان متوكل، اينها مى‏ خواستند آثار حضرت را از بين ببرند. 🔹نظر امام حسین (علیه السلام) بر از بين رفتن آثارشان نبود، از اول خود حضرت مى‏ خواستند، آثارشان محفوظ بماند تا مردم به اين وسيله بهره ببرند و مقرّب به خدا شوند». 🔸آن آقا كه پشت سر بود، فرمود:« درست است.» 🔹آقا سید مصطفی می گوید: بعد پشت سرم را نگاه كردم ديدم هيچ كسى نيست حتى جاى پائى غير از همين مسيرى كه من آمده‏ ام، نيست. ‌ ‌ ┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄ 🔺 حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری @cafedastan
▪️سکونت بهشتی ◼️امام صادق علیه‌السلام: ◾️مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَكُونَ مَسْكَنُهُ وَ مَأْواهُ الْجَنَّةَ، فـَلا يـَدَعْ زِيـارَةَ الْمَظْلُومِ قُلْتُ مَنْ هُوَ قَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ▪️هركس مى‌خواهد مسكن و مأوايش بهشت باشد، زيــارت مظلوم عليه‌السلام را تـرک نكند. گفتم: مظلوم کیست؟ امام علیه‌السلام: حسین‌بن‌علی علیه‌السلام. 📚وسائل الشيعة، ج14، ص496. ‌ ‌‌@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای روضه‌های ساده پیرزنی که حضرت زهرا سلام الله علیها مهمانش بودند. @cafedastan
🔰دلیل سیاه پوشیدن برای آیت الله برای علیه السلام ✅یکی از نمایندگان حضرت آیت الله ابوالقاسم خوئی رحمت الله علیه می‌گوید: 🔶یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف اشرف خدمت ایشان رسیدم ودر آن گرمای شدید ایشان را درحالی دیدم که از سرتاپایشان سیاه پوش بود، حتی جوراب های ایشان نیز سیاه بود. 🔰من درحالی که تعجب کرده بودم و نگران حال ایشان بودم از آقا سوال کردم: "فکرنمیکنید با این وضعیت سر تا پا سیاه پوش در این هوا، ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟؟! 💠ایشان در پاسخ فرمودند: فلانی من هر چه دارم از سیاه پوشی سر تا پا برای حضرت سیدالشهداء علیه السلام دارم. 🔹پرسیدم: چطور؟ ☘فرمود: پدر من مرحوم حاج سیدعلی اکبر خوئی از وعاظ و منبری های معروف زمان خود بود. همسرش که مادر من باشد هرچه از ایشان باردار میشد پس از دو سه ماه بارداری بچه اش سقط میشد و خلاصه بچه دار نمی شدند. ❄️روزی پس از آنکه پدرم از منبر پائین می آید، زنی به او می گوید: "آسیدعلی اکبر شما که به ما سفارش می کنید چرا خودتان متوسل نمی شوید تا بچه دار شوید؟" 🔹پدرم این حرف را به مادرم بازگو میکند، مادرم می‌گوید خب راست گفته، چرا خودت چیزی نذر امام حسین علیه السلام نمی‌کنی تا حضرت عنایتی فرموده و ما نیز بچه دار شویم؟ ✨پدرم میگوید: ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم؟ 🔺مادرم در جواب می‌گوید حتما لازم نیست چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم، اصلا شما نذر کن که امسال تمام دو ماه محرم و صفر را برای امام حسین علیه السلام از سر تا پا، حتی جوراب و کفشتان هم سیاه باشد و سیاه بپوشید. 🌿در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد و از اول محرم تا پایان ماه صفر سر تا پا سیاه پوش شد.در همان سال هم مادرم باردار می شود و 7ماه نیز از بارداری اش می گذرد و بچه اش سقط نمی‌شود. 🔅یک شبی یکی از طلبه ها که از شاگردان پدرم بوده در آخرشب درب منزل ایشان می آید. وقتی پدرم درب را باز می‌کند، پس از سلام و احوال پرسی عرض می‌کند که من یک سوال دارم. ◾️پدرم می‌گوید بپرس. ▫️طلبه می‌پرسد آیا همسرشما باردار است؟ ◾️ایشان با تعجب می‌گوید بله،تو از کجا می‌دانی؟ 🔷ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن می کند و می‌گوید: در خواب وجود مبارک پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) را زیارت کردم. حضرت فرمودند: برو و به آسیدعلی اکبرخوئی بگو که بخاطر آن نذری که برای فرزندم حسین کردی و 2 ماه از سرتاپا سیاه پوشیدی، این بچه ای را که 7 ماه است همسرت در رحم دارد را ما حفظ می کنیم و او سالم می ماند و ما او را بزرگ می کنیم و او را فقیه و عالم در دین می گردانیم و به او شهرت می دهیم. او را به نام من "ابوالقاسم" نام بگذار... ♨️ ؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما @cafedastan
خواهش یک شهید از زائران کربلا شهید شرفخانلو می‌نویسد: چون بدون زیارت و با آرزوی زیارت کربلا از این دنیا می‌روم، خواهش می‌کنم که ان‌شاءالله بعد از آزادی کربلا عکس مرا به عنوان زائر امام حسین ( علیه‌السلام) به کربلا ببرید... 🥀 🖤 @cafedastan
🔻حکایتی شنیدنی 🔰مرحوم ميرزا علي محدث زاده، فرزند حاج شيخ عباس قمي كه از وعاظ و خطباي مشهور تهران بود، مي فرمود: زماني من به بيماري و ناراحتي حنجره و گرفتگي صدا مبتلا شده بودم، تا جايي كه منبر رفتن و سخنراني كردن برايم ممكن نبود. مسلما هر مريضي در چنين موقعيتي به فكر معالجه مي افتد. من نيز با در نظر گرفتن طبيبي متخصص و با تجربه، به او مراجعه كردم و پس از معاينه معلوم شد كه بيماري آنقدر شديد است كه بعضي از تارهاي صوتي از كار افتاده و فلج شده است و اگر لاعلاج نباشد لااقل صعب العلاج است. 🔰طبيب معالج در ضمن نوشتن نسخه، دستور استراحت دادند كه تا چند ماه از منبر رفتن خودداري كنم و حتي با كسي حرف نزم و اگر چيزي بخواهم و يا مطلبي را از زن و بچه ام انتظار داشته باشم، آنها را بنويسم. تا در نتيجه ي استراحت مداوم و استعمال دارو، شايد سلامتي از دست رفته مجددا به من برگردد. 🔰البته صبر در مقابل چنين بيماري و حرف نزدن با مردم حتي با زن و بچه، خيلي سخت و طاقت فرساست، زيرا انسان از همه بيشتر احتياج به گفت و شنود دارد، چطور مي شود تا چند ماه هيچ نگويم و حرفي نزنم و پيوسته در استراحت باشم؟ در حالي كه معلوم نيست نتيجه آن چه باشد! بر همه روشن است كه با پيش آمد چنين بيماري خطرناكي چه حال اضطراري به بيمار دست مي دهد. اين اضطرار و ناراحتي شديد، آدمي را به ياد يك قدرت فوق العاده مي اندازد. اين حالت پريشاني باعث مي شود كه اميد انسان، از تمام چاره هاي بشري قطع شود و به ياد مقربان درگاه الهي افتد تا بوسيله ي آنها به درگاه خداوند متعال، عرض حاجت كند و از درياي بي پايان لطف خداوند بهره اي بگيرد. 🔰من هم با چنين پيش آمدي، جز توسل به ذيل عنايت حضرت امام الحسين (ع) چاره اي نداشتم. روزي بعد از نماز ظهر و عصر حال توسل به دست آمد و خيلي اشك ريختم و سالار شهيدان حضرت سيد الشهداء عليه السلام را مخاطب قرار دادم و گفتم: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، صبر در مقابل چنين بيماري براي من طاقت فرسا است! علاوه بر آن، من اهل منبر هستم و مردم از من انتظار دارند من از اول عمر تا به حال علي الدوام منبر مي رفتم و از نوكران شما اهل بيت هستم. ولي حالا چه شده است كه يكباره بايد از اين پست حساس، بر اثر بيماي بركنار باشم؟ به علاوه ماه مبارك رمضان نيز نزديك است دعوت ها را چه كنم؟ آقا عنايتي بفرما، تا خدا شفايم دهد! 🔰به دنبال اين توسل، طبق معمول هر روز، خوابيدم. در عالم خواب خودم را در اطاق بزرگي كه نيمي از اطاق منور و روشن بود و قسمت ديگر اطاق، كمي تاريك بود؛ ديدم. 🔰در آن قسمتي كه روشن بود، حضرت سيدالشهداء اباعبدالله الحسين عليه السلام را ديدم كه نشسته اند. خيلي خوشحال و خوشوقت شدم و همان توسلي را كه در حال بيداري داشتم، در حال رؤيا نيز پيدا كردم و به ايشان عرض حاجت نمودم! مخصوصا اصرار داشتم كه ماه مبارك نزديك است و در مساجد متعددي دعوت شده ام، ولي با اين حنجره ي از كار افتاده چطور مي توانم منبر روم و سخنراني نمايم؟ و حال آنكه دكتر مرا منع كرده است كه حتي با بچه هاي خودم نيز حرفي نزنم! چون خيلي تضرع و زاري داشتم، حضرت عليه السلام اشاره به من كردند و فرمودند: به آن آقا سيد كه دم در نشسته، بگو چند جمله از مصيبت دخترم (حضرت رقيه عليهاالسلام) بخواند و شما كمي اشك بريزيد، انشاءالله تعالي خوب مي شوي! 🔰من به در اطاق نگاه كردم، ديدم شوهر خواهرم «آقا مصطفي طباطبائي قمي» كه از علماء و خطباء و از ائمه ي جماعت تهران است، نشسته است. فرمان حضرت امام حسين عليه السلام را به او رساندم، ولي ايشان مي خواست از ذكر مصيبت خودداري كند! حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرمودند: «بخوان روضه ي دخترم را» ايشان مشغول ذكر مصيبت حضرت رقيه عليهاالسلام شد و من هم گريه مي كردم و اشك مي ريختم. 🔰 اما متأسفانه بچه ها مرا از خواب بيدار كردند و من با ناراحتي از خواب بيدار شدم و متأسف و متأثر بودم كه چرا از آن مجلس پر فيض محروم ماندم؟ ولي دوباره ديدن آن منظره عالي امكان نداشت! 🔰 همان روز يا روز بعد، به همان پزشك متخصص مراجعه نمودم. خوشبختانه پس از معالجه، معلوم شد كه اصلا اثري از ناراحتي و بيماري قبلي نيست! پزشك كه در تعجب بود از من پرسيد: شما چه خورديد كه به اين زودي و سرعت نتيجه گرفتيد؟ 🔰 من چگونگي توسل و خواب خودم را بيان كردم. دكتر قلم در دست داشت و سرپا ايستاده بود، ولي بعد از شنيدن داستان توسلم، بي اختيار قلم از دستش بر زمين افتاد و با يك حالت معنوي كه بر اثر شنيدن نام مولي الكونين، امام حسين (ع) به او دست داده بود؛ پشت ميز طبابت نشست و قطره قطره ي اشك بر رخسارش ريخت. او گريه كرد و سپس گفت: آقا، اين ناراحتي شما جز توسل و عنايات و امداد غيبي، چاره و علاج ديگري نداشت. 📚کرامات الحسينيه ج2، ص88 @cafedastan
🔻حکایت خوبان سید مهدی قوام روضه خوانی که پاکت روضه خوانی اش را به زنان بینوا میبخشید. روضه خوان مشهور شهر بود ، یکی از شبهای محرم الحرام ، تهران قدیم ، بعد از آخرین مجلس به راننده گفت: فلانی! امشب مستقیم مرا به منزل نبر ، اول به لاله زار میرویم ، تا اسم لاله زار را آورد برق راننده را گرفت، آخر آن زمان در تهران هرکس میخواست به معصیت و عیش حرامی مرتکب شود میرفت آنجا، راننده روضه خوان میگفت: با تعجب و حیرت به سمت لاله زار رفتیم ، مدام بین راه باخود می‌گفتم سید مهدی را چه به لاله زار! وارد خیابان شدیم، چند کاباره اینجا بود که با وجود فرا رسیدن ماه عزا همچنان فعالیت داشت، جلوتر کنار خیابان زن نابکار منتظر ایستاده بود تا بقول معروف مشتری پیدا کند و خودش را به او بفروشد، همین که از مقابل آن زن نابکار گذشتیم ، حاجی زد بروی شانه ام و گفت: نگه دار! میگم نگه دار! تعجب من صد چندان شد، خدای من! نکند سید مهدی... خیلی بهم ریختم و نگران شدم. ترمز کردم ، حاجی پیاده شد، رفت بسمت زن ، سرش را پایین انداخت ، سلام کرد، دستش را زیر عبایش برد، پاکتی از جیب عبایش بیرون آورد، به آن زن با لحن پدرانه ای گفت: "این پاکت یک دهه روضه خوانی منه، تو رو به صاحب این عزا ، تا وقتی پول این پاکت تمام نشده از این راه پول درنیاور. یکسال گذشت ، سید مهدی عازم کربلا شده بود ، در حرم سیدالشهدا علیه السلام مردی جلویش را گرفت،حاج آقا ببخشید ، سلام علیکم جوان، بفرمایید، حاج آقا آنجا گوشه ی صحن خانمم ایستاده ، از وقتی شما را دیده گریه اش بند نمی آید ، بمن گفت با شما کار دارد، سید مهدی رفت به سمت خانم، سلام کرد، بفرمایید خواهرم ،صدای گریه زن از زیر پوشیه بگوش می‌رسید،حاج آقا میدونی من کی هستم، شب آخر محرم، خیابان لاله زار، از وقتی پول روضه خوانی ات در زندگی ام آمد دیگر از خانه بیرون نیامدم امام حسین علیه السلام مرا خرید، آن مرد شوهرم است ، دنیای نجابت و پاکیست ، خیلی مدیون شما هستم. @cafedastan
اونی که گفته دوری و دوستی... یا طعم دوستی رو نچشیده... یا درد دوری رو نکشیده... کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
AUD-20220917-WA0027.mp3
3.21M
سلام کربلا، سلام اربعین سلام بهترین جادهِ ی رو زمین محمدحسین پویانفر🎧 کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
▪️به حسینی های عالم بگویید: ▪️حسین این زمان مهدی عج است، و اوست تنها و آواره.... ▪️حسین زمان را تنها نگذاریم. ع عج کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
هدایت شده از محجوبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ یک قطره اشک بر امام حسین علیه السلام میتونه کل جهنم رو خاموش کنه!! 🔸علمای ما دستمال اشک داشتن 🔸پرچم و کتیبه هیئت، پارچه عادی نیست 🔸وصیت آیت الله مرعشی نجفی در مورد پیراهن سیاه روضه @ali_sabzevari
29.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوربین مخفی روضه بی ریا گوشه خیابون دم سازنده کلیپ گرم🖤 کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
در سلام بر تو دست را بر سینه می گذاریم تا قلب ❤️از جایش کنده نشود. سلام بر آقای مهربانم حسین 😭 کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علیه‌السلام بعضی از عزادارهاش رو گرون تر می‌خره! کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
اگر هرسال فقط بگوییم را کشتند ، و نگوییم چرا حسین را کشتند ما هم به آقا ظلم کردیم باید کنار این "وای حسین کشته شد" بگوییم برای حاکمیت دین و اجرای احکام شریعت برای مقابله با فساد و گناه علنی برای مقابله با ظلم و انحراف دین کشته شد کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بغض آقا جواد ساکن امریکا برای علیه السلام روز حسین در آمریکا رو شنیده بودید تاحالا؟ کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت عباس چایی خور چای روضه‌ات غوغا میکند حسین جانم کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر موکب که دیدی پذیرایی می‌کنن بگو، اللّهم بارِک لِمولانا صاحب الزّمان کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ▪️اینکه ما در مقطعی از تاریخ به دنیا آمده‌‌ایم که علیه‌السلام آرزوی زیستن در آن را داشته‌‌اند، اصلاً اتفاقی نیست! رسالت ویژه‌ای بر دوش ماست! کانال داستان های عبرت انگیز👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه نمی خواهد تنی که سر ندارد😭 (علیه السلام) کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
کاغذهای برات از آتش برای اموات ! مرحوم آیت الله حاج شیخ اسماعیل جاپلقی گفت : جوانی به عتبات رفته و شش ماه در آن جا بود. در ابتدای ورود ، شبی در خواب دید در وادی السلام نجف است و کاغذهایی از آسمان می‌ریزد و مردگان جمع می‌کنند ؛ ولی یک نفر ایستاده و هیچ اعتنایی به آن‌ها نمی‌کند!! جوان گفت : نزدیک رفته ، پرسیدم : این کاغذها چیست؟ جواب داد : دعای مسلمانان دنیا که می‌گویند : اللهم اغفر للمؤمنین والمؤمنات ، به این صورت برای مردگان می‌آید. این کاغذها ، برات آزادی از آتش جهنم است. پرسیدم : چرا شما استفاده نمی‌کنید؟ گفت : من پسری دارم که‌ شب‌های جمعه یک کاسه آب برای من می‌فرستد ، این کاغذها را برای کسانی که کسی را ندارند ، می‌گذارم. پرسیدم : اسم پسرت چیست؟ گفت : حسین و در نزدیکی صحن (علیه السلام) ، بساط خرازی پهن می‌کند. صبح که از خواب بیدار شدم ، به نشانی ای که گفته بود رفتم و آن جوان را دیدم. گفتم : پدر شما در قید حیات است ؟ جواب داد : نه ، مدتی است که از دنیا رفته است. پرسیدم : برایش خیرات می‌فرستید؟ گفت : من چیزی ندارم ، فقط شب‌های جمعه یک کاسه آب به نیت او می‌دهم. پس از شش ماه ، دوباره همان منظره را در خواب دیدم ؛ ولی این بار ، آن مرد که از آن کاغذها برنمی‌داشت ، او هم برمی‌داشت. پرسیدم : شما که گفتید این کاغذها را برای افرادی می‌گذارم که کسی برایشان خیرات نمی‌کند، پس چرا حالا برمی‌داری؟ گفت: دو هفته است که آب برایم نیامده... صبح که از خواب بیدار شده و از احوال آن جوان جویا شدم، گفتند : دو هفته قبل از دنیا رفته است. کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan