#حکایت
✍ در دنیا دنبال چیزی باش که در آخرت بهدردت بخورد
🔸مرد زاهدی کنار چشمهای نشست تا آبی بنوشد وخستگی در کند. درون چشمه سنگ زیبایی دید. آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد.
🔹در راه به مسافری برخورد که از شدت گرسنگی به حالت ضعف افتاده بود.
🔸کنار او نشست و از داخل خورجینش نان بیرون آورد و به او داد.
🔹مرد گرسنه هنگام خوردن نان چشمش به سنگ گرانبهای درون خورجین افتاد.
🔸نگاهی به زاهد کرد و گفت:
آیا آن سنگ را به من میدهی؟
🔹زاهد بیدرنگ سنگ را درآورد و به او داد.
🔸مسافر از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید. او میدانست این سنگ آنقدر قیمتی است که با فروش آن میتواند تا آخر عمر در رفاه زندگی کند. بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد.
🔹چند روز بعد همان مسافر نزد زاهد آمد و گفت:
من خیلی فکر کردم، تو با اینکه میدانستی این سنگ چقدر ارزش دارد، خیلی راحت آن را به من هدیه کردی.
🔸بعد دست در جیبش برد و سنگ را درآورد و گفت:
من این سنگ را به تو برمیگردانم، در عوض چیز گرانبهاتری از تو میخواهم.
🔹به من یاد بده چگونه میتوانم مثل تو باشم و بهراحتی از دنیا و متعلقاتش بگذرم.
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#داستانک
از جروبحث با فرد نادان بپرهیز...!
روزی عالمی، شاگرد خود را در حال دست به یقه شدن با یک نادان دید.
به او گفت:
مدتها بهدنبال این سؤال بودم که چرا خداوند به هیچ پرندهای شاخ نداده است؟
سرانجام فهمیدم، چون پرنده در زمان برخورد با خطر میتواند پَر بکشد و پرواز کند، پس نیازی به شاخ در آفرینش او نبوده است.
انسان نیز، زمانی که میتواند از جر و بحث با یک فرد نادان پَر بکشد و فرار کند، نباید بایستد و با او جر و بحث کند.
بدان زمانی که پَر پرواز داری، نیازی به شاخ گاو نداری.
این پَر پرواز را فقط علم به انسان میدهد و شاخ گاو را جهالت.
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#داستان
دکتر مرتضی شیخ ، پولی به عنوان حق ویزیت از مردم نمی گرفت ، و هرکس هر چه میخواست در صندوقی که کنار میزش بود می انداخت و چون حق ویزیت دکتر پنج ریال تعیین شده بود ( خیلی کمتر از حق ویزیت سایر پزشکان آن زمان) اکثر مواقع بسیاری از بیمارانی که به مطب او مراجعه میکردند به جای پنج ریالی ، سر فلزی نوشابه داخل صندوق می انداختند تا صدایی شبیه انداختن سکه شنیده شود!
دختر دکتر نقل میکند :
روزی متوجه شدم پدرم مشغول شستن و ضدعفونی کردن انبوه سر نوشابه های فلزی است! با تعجب گفتن : پدر بازی تان گرفته است!؟ چرا سرنوشابه ها را می شویید؟!
پدر جوابی داد که اشکم را درآورد.. ایشان گفت : دخترم ،مردمی که مراجعه میکنند باید از سرنوشابه های تمیز استفاده کنند تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند.
این سرنوشابه های تمیز را آخر شب در اطراف مطبم میریزم تا مردمی که مراجعه میکنند از این ها که تمیز است استفاده کنند!
آخر بعضیها خجالت میکشند که چیزی داخل صندوق نیندازند!
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#تلنگر
جهان منتظره درخشيدنِ توست..
به همه اين رو ثابت كن و اول از همه به خودت..
چيزي در جهان هست كه تو قادر به ستاره شدن توشي..به درونت برگرد و اونو پيدا كن.
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#داستان
🔴 نماز را اعاده می کنیم
یکی از خصوصیات اخلاقی مرحوم علامه جعفری این بود که خستگی و ناراحتی خود را بروز نمی داد. تحمل و بردباری ایشان در برابر مشکلات و ناملایمات، بسیار تعجب برانگیز بود.
در زمان فوت دختر سومشان در سال 1371، وقتی پزشکان از معالجه آن مرحومه ناامید شده بودند، در آخرین دیدار با وی در بیمارستان، با او حرف زدند و او را آرام کردند و برای او حدیث کسا را تلاوت فرمودند.
بعد از مراجعت از بیمارستان، ایشان کاملاً حال عادی خود را داشت و با خانواده و دوستان بسیار عادی برخورد کردند و به اتاق کارشان (کتابخانه) آمدند و به کارهای تحقیقی خود مشغول شدند.
در ایام بیماری و حتی فوت دخترشان، هیچ رفتار غیر عادی از ایشان مشاهده نشد.
روز مراسم تشییع در بهشت زهرا، نماز میّت را خود ایشان خواندند. در تکبیر سوم نماز میت بود که ناگهان نماز را تمام کردند و هیچ کدام از نمازگزاران هم متوجه نشدند. سپس رو به جمعیت نمازگزار گفتند: من اشتباه کردم، نماز را اعاده می کنیم.
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به وقت بندگی 🖤
شبتون قشنگ
دلتون پر از نور خدا
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
8.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وظیفه زائر بعد از بازگشت از کربلا
الحمدلله علی کل حال ❤️
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چه زمان میگذرد، مردم افسردهتر میشوند
این خاصیت دل بستن به زمانه است!
خوشا به حال آنکه به جای زمان، به «صاحب زمان» دل میبندد
السلام علیک یا صاحب الزمان
برای تعجیل در فرجش صلوات
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan
#حکایت
ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﯾﻮﺳﻒ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ ﺑﯿﻔﮕﻨﻨﺪ،
ﯾﻮﺳﻒ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ!
ﯾﻬﻮﺩﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ؟! ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ...!
ﯾﻮﺳﻒ ﮔﻔﺖ: ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ با ﻣﻦ ﺍﻇﻬﺎﺭﺩﺷﻤﻨﯽ ﮐﻨﺪ، ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ...!
ﺍﯾﻨﮏ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻣﺴﻠﻂ ﮐﺮﺩ، ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ
"ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺑﻨﺪﻩﺍﯼ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﺮﺩ..."
ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟
#ﺳﻮﺭﻩ ﺯﻣﺮ، ﺁﯾﻪ36
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@cafedastan