eitaa logo
《CafeNovel࿐
19 دنبال‌کننده
788 عکس
85 ویدیو
1 فایل
꧁﷽꧂ 🌻تاریخ تولدت چنل: 1400/10/7 🌻خوش اومدید🎉 🌻اينجا برا عاشقان رمانه🦋 🌻ارسال آثار: @Queen_as 🌻 @Naia_lisa_807 🌻 🌻مدیریت کل:💻 @Queen_as🌻 🌻معاون:💻 @Naia_lisa_807🌻 🌻گپ کانال:👥 https://eitaa.com/joinchat/572457120G887698e279 🌻
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 ♠️ قسمت بیست و دو آن شبو خوابیده بودیم، صدای جیرجیرک و نور ماه بهمون آرامش میداد.🌙🌌یهو بوته ها تکون خوردند 🌿همه بیدار شدند و شمشیراشونو در آوردند 🗡 یهو نینوکزوری با دوتا کریپر جلومون افتاد 😐 من: وات؟ نینوکزوری تو اینجا چه کار میکنی؟ 🤨 نینوکزوری: عه سلام نایا 😀 من: سلام علیکم 😐 انجیرا: این دیگه کیه نایا تو اونو میشناسی؟ 🧐 من: اون پسرعموی منه 😐و حالا تو اینجا چه کار میکنی 🤨 نینوکزوری: داشتم میرفتم سیزده به در که یهو به شماها برخوردم 😂 من: خب مهم نیست مارو از خواب بیدار کردی 😪😑 و سپس دور آتش نشستیم🔥. همه قیافه های خواب آلود داشتند 😂 نینوکزوری: چه خبرا نایا اینارو معرفی نکردی بهم 😁 انجیرا یهو جلوی چشمای نینوکزوری تلپورت شد و گفت : اسم من انجیراعه و اگه دوست من یعنی نایارو نزدیکش بشی با آرواره هام طرفی 😒 من: انجیرا آروم بابا پسر عمومه ها 😐 پشت من یه بوته بود 🌿یهو یه ویندیکیتور آرموردار با تبر دوتیکه منو گرفت و داخل بوته ها کشید 😨 نینوکزوری: من که رفتم خداحافظ 😧 همه تبدیل شدند و با سرعت منو دنبال میکردند 😰 فاکسی 🦊: مستر کت بدو از درختا برو بالا و جلوی اونا بپر. مستر کت: باشه میو جان 😺 جلوی اون ایلیجرا پرید و پنجه های نیم متری اش را در آورد و دمش را هی تکان میداد. مستر کت: کجا کجا با این عجله 😼 و محاصره شان کردند 😄اما ویندیکیتور آرموردار تبر رو محکم به گردنم گرفت و گفت: اگه.... نزدیک بشین..... نایارو جلوی خودتون کشتم 😡 پیلیجری که آرمور طلایی داشت گفت: زود تکنوبلوک هاتونو بدین و تسلیم بشین 🏹 فاکسی ایستاد...... ترس تمام وجودشو فرا گرفت........... ادامه دارد ............ کپی حرام 😐🔪❌
💎 ♠️ قسمت بیست و سه سعی میکردم یه فنی رو انجام بدم که اون ایلیجرو به زمین بزنم اما خیلی محکم منو گرفته بود 😕مسترکت فکری کرد . 🤔 مستر کت: فاکسی گوشاتو بگیر. فاکسی: گکو، نایا گوشاتونو بگیرین. 😧 پنجه های Mr cat در اومد. آرواره های اندرمنی اش باز شد و چنان جیغی زد که ویدر رو میشد باهاش کشت 😂 ویندیکیتور آرموردار تبرش روی زمین افتاد و من همون موقع اکسل پیکاک شدم و به هوا پرواز کردم 🙂 انجیرا آروم شد و یهو من شیرجه زدم، بادبزنمو باز کردم و ویندیکیتور رو از کمر نصف کردم. چند تا پیلیجر کنارمون بودن. شنلمو جلوی خودم سپر کردم و با تبر پریدم و پیلیجر رو نصف کردم. پیلیجر تیر زد. چارلی پرید و با کلنگش مسیر تیر رو عوض کرد. به هوا پرید و کلنگ رو در سر پیلیجر فرو کرد. ⛏ Mr cat سریع پشت پیلیجر آرمور طلایی اومد و با پنجه چند تیکه اش کرد. 🔪 Mr Cat: مامان بزرگ بیا برات گوشت قیمه آوردم تیکه تیکه شدس 😂 فاکسی: الان همه در رفتن نگاه کنید 😂✌️ پیلیجرا با یه سرعت خافانگ میدویدند و ما داشتیم بهشون میخندیدیم 🤣😂 گفتم: خب باید راه بیوفتیم الان تقریبا بازم بخوابیم یه بلایی سرمون میاد 😐 وقتی راه افتادیم به یه جاده ی سنگی و جنگل مه آلود بر خوردیم. یه روستا دیدیم که غارت شده بود و بیشتر چست هاش خالی بود. من: چه اتفاقی برای اینجا و ساکنینش افتاده؟ 🙁 فاکسی به خود عادیش تبدیل شد: انگار دیر رسیدیم 😕اون یه نقشه بود تا نتونیم یه روستای بزرگ رو نجات بدیم 😒 چارلی یه چست رو آورد: بچه ها بیاین یه چند دست لباس پیدا کردم خیلی خفنن😛 به لباس ها نگاه کردیم، آنها لباس های............. ادامه دارد......... کپی حرام 😐🔪❌
سلام سلام😄 این منم مدیر اومدم بگم که رمان ؟ به اتمام رسید و تنها ییرایش پارت ها مونده که بریم برای فصل بعد این رمان به نام 😍🔥 پس لفت ندید کیوتام🌝🌻
💎 ♠️ قسمت بیست و چهار اون ها لباسهای رپر ها بودند. انجیرا یکی از اون لباس هارو برداشت: این به درد چی میخوره ما که رپر نیستیم 😐 فکر کردم و گفتم: شایدم باشیم 😏 فانر: چطور؟ ما حتی بلد نیستیم رپ بخونیم 😕😑 گفتم: برای رسیدن به ایمندرج تو هم باید یوتیوبر یا یه شخص معروف باشی برای همین ما باید خودمونو گلمراک کنیم 🤩البته همون رپر 😁 انجیرا: من قبلا هم رپر بودم هم دیجی 😎✌️ من و فانر و چارلی: واو یعنی میتونی بهمون یاد بدی؟ 😃 انجیرا: باشه 😏😎 ما یه دستی به سر و وضعمون کشیدیم و انقدر فرق کردیم که چارلی گفت: نایا کجاست این کیه 😐😂 به سمت جاده سنگی و پر از مه حرکت کردیم. همون اولای راه به یه پیلیجر اوتپست که کنارش یه غار بزرگ بود دیدیم. نزدیک تر که شدیم دیدیم که اون ها دارن از معدن اون غار استفاده میکنن و تازه اچنتر هم اونجا بود! 😳 روی یه تپه قایم شده بودیم که یهو پیلیجرای آرمور طلایی کمانشونو روبه ما گرفتن و گفتن: حرکت نکنید وگرنه مردین! مارو گرفتن و پیش انچنتر بردن😰 پیلیجر: انچنتر بیا برات چهار تا زندانی داریم 😏 انچنتر: خوبه اونارو به اون درخت ببندین. وقتی مارو بستن انجیرا یواشکی گفت: نایا چرا نگفتی تبدیل بشیم؟ 😕الان مارو بگیرن تیکه تیکمون میکننا. و اگه بفهمن ما.... گفتم: نگران باش یه نقشه ای دارم 😏 داد زدم: آهای انچنتر میای مسابقه بدیم؟ انچنتر : چه مسابقه ای؟ انجیرا داد زد: مسابقه ی رپ 🎤 انچنتر تو فکر رفت و گفت: باشه بد نیست که یه سرگرمی داشته باشیم 😈 فانر: اما یه شرط داره انچنتر: چه شرطی؟ فانر: اگه ما ببریم باید مارو آزاد کنی 😏 انچنتر: اما اگه نبردین.... باید تا آخر عمرتون عذاب ببینید 😈 انچنتر فکری کرد و ادامه داد: خب بزار اول از اون شروع کنیم اسمت؟ چارلی با من من کنان: من من من گلمراک کراور ههسستتمم😨 انچنتر: خب گلمراگ کراور بیا جلو و با من مسابقه بده 😈 انچنتر بلنگو رو تو دستش چرخوند و گرفت. 🎤 انچنتر شروع کرد: نشستم رو چمنا نگاه میکنم به ابرا پرنده پر میزنه بلبل آواز میخونه 😏 چارلی یا گلمراک کراور: گلمراک نایتراکسی بگو چی بخونم؟ 😨 من: نمیدونم 😵 چارلی: خوشمزه هارو بامزه ها رو سس های سالاد دلپذیر سلیقت عالی چه سرحالی ایتالیایی دلپذیر 😋 قیافه انچنتر دیدنی بود 🤣: 😑داری واسم آهنگ تبلیق هارو میخونی؟ 😐😒 انجیرا: بالاخره تو مسابقه رپ هر آهنگ و رپی قبوله 😏...... ادامه دارد....... کپی حرام 😐🔪❌
داستان تبادل از زبان یک واندرینگ تریدر بزارید قبل از داستان بگم من کیم من ماب بی آزاری در ماینکرافت هستم که کارم تجارت هست. یک روز که داشتم به سمت روستا می آمدم یک روستایی من رو دید گفت چی داری؟ گفتم اسفنج،نهال درخت اوک،خیار دریایی، و چیز های دیگه... گفت در عوضش ازم چی میخوای گفتم امرالد🔮 گفت من امرالد ندارم اما باید صبر کنی تا استیو یا الکس بیان من باهاشون ترید کنم تا به تو بدم و خیار دریایی بگیرم💰 من گفتم کی میان؟ گفت معلوم نیست🚹🚺 من آنجا منتظر ماندم یک روز، دو روز، سه روز، تا بعد از یک سال دیدم همه ی روستایی ها دارن زامبی میشن منم از ترسم خودم رو ناپدید کردم🔮 اما از شانس بدم همون موقع استیو رو دیدم که داره روستایی هایی رو که زامبی شدن رو میکشه🧟‍♂🧟‍♀ منم سعی کردم تا خودم رو ظاهر کنم اما باید زمانش تموم میشد😔 خواستم لاما هام رو بهش نشون بدم تا ببینه منو اما اون لاما های من رو کشت و طنابشون رو گرفت و رفت😟🐪 من دوباره اونجا موندم دیگه هیچ روستایی اونجا نبود من تنها بودم با یک آیرون گلم😫 دیگه من داشتم بخاطر دور بودن استیو از من دی اسپاون میشدم😥😓 یک هفته گذشت من رفتم دنبال یک روستای دیگه که شاید استیو بیاد اونجا و دی اسپاون نشم. حدود صد کیلومتر گشتم و بالاخره بعد از یک هفته تونستم یک چیزی پیدا کنم🤩 اما نه استیو بود نه روستا😃 اون یک پورتال ندر نصف شده بود که جلوش یک صندوق بود توش رو گشتم دیدم 5 تا آبسیدین توشه😃 و یک فندک😻 رفتم ادامش رو ساختم دیدم یک دونه آبسیدین کم دارم😥 می خواستم برم تو ارتفاع یازده تا دایموند پیدا کنم و برم یک آبسیدین از یک جا با کلنگ دایموندی بکنم و بیارم بزارم اینجا😎 رفتم به ارتفاع سی و پنج که رسیدم دیدم یک ماین شافت اونجاست😬🤥 اونجا یک اسپاونر عنکبوت بود و من با سختی عنکبوت ها رو کشتم رو یک صندوق داخل یک واگن پیدا کردم😯 صندوق رو باز کردم دیدم یک آبسیدین و دو تا دایموند توش هست🤩 اومدم آبسیدین رو بگیرم دیدم پشم سیاهه😩 اون دوتا دایموند رو گرفتم دیدم یکی دیگه برای ساخت کلنگ نیاز دارم😟 دوباره رفتم پایین تر وقتی رسیدم به ارتفاع بیست به یک استخر لاوا رسیدم😫 چون منم مستقیم داشتم به پایین میرفتم افتادم توی لاوا😖😣 بعد با استفاده از اون اسفنجه اومدم بالا😝 به سختی خودم رو خاموش کردم😪 رفتم یک طرف دیگه و رفتم به ارتفاع یازده رسیدم🤩 کلی کندم تا یک دونه دایموند پیدا کردم وقتی کندمش دیدم نوشته لاپیز☹️ دوباره گشتم و یک دایموند پیدا کردم و اومدم بالا و یک کلنگ یاختم و یکی از اون آبسیدین اضافه هاییی رو که کنار اون پورتال بود رو کندم و پورتال رو ساختم😃 وقتی رفتم تو پورتال دیدم اونما پر از ماب های خطرناکه😬😱 منم اومدم جهان معمولی😨 وقتی رسیدم دوباره به دنبال روستا گشتم اما همون جا یک روستا بود😃 دیدم استیو اونجاهه😀 رفتم پیشش دیدم میخواد باهام ترید کنه😺 ازم یک دونه نهال درخت اوک خرید و یک خیار دریایی و یک اسفنج🤠 و من پنج تا امرالد داشتم🤩 اما همین که اومدم برم دیدم یک چیزی داره میزنتم😬 برگشتم دیدم استیوه🤭 استیو من رو کشت و من یک جای دیگه اسپاون شدم😣 همه ی وسایلم رو از دست دادم😔 با ما مهربون باشید🙁 ما بی آزاریم😟 هم لاما هامون رو میکشید هم خودمون رو😕 آخه چرااا😥😓 ما که بی آزاریم و هیچ چیزی هم دراپ نمیکنیم رو واسه چی میشکید😣 لاما هامون رو بکشید اما خودمون رو نکشید😟
《CafeNovel࿐
رمانی از طرف یکی از اعضای ما 💚🔥
ادمین اگر میشه لطفا هشتک عضو و هشتک رمان ایشون رو بگیرید ممنون
💎 ♠️ قسمت بیست و پنجم انچنتر در دور اول شکست خورد. دوباره گلمراک کراور کنار رفت و پیلیجر ها کراسبویشان را کنارش گرفتند. 🏹 انچنتر: خب گلمراک نایتراکسی بیا جلو و با من مسابقه بده. چقدر برام آشنایی! با ترس و لرز جلو رفتم و شروع به خواندن یه آهنگ کردم: وقتشه بگی یه کلام 🙂 میتونم کارو بدم انجام 😁 اما لازم نیست باشی تنها چون.. دوستایی داری که باهات بشن همراه 😉 انچنتر: بدک نبود اما قراره ببازی 😈 و شروع کرد به خواندن: من گنگم خفنم 😎 یه اژدها هستم 🐲 قمه ام تو دستم 🔪 تکیه به درختم 🌲(چقدر آهنگایی که میسازم مزخرفه 😐) یهو خشکم زد.. قلبم درد شدیدی گرفت.. یهو انجیرا اومد.... بلندگورو از دستم گرفت و یهو تند تند گرفت خوند: تو این دنیا تکم یه مافیای خفنم 😎 یه جوری میام جلو بهت میگم Hello 😈 پنجه هامو در میارم چشاتو در میارم 👀 من یه کابوسم برای تو تا شبتو بکنم خراب.... 😏 و سپس بلندگو رو روی زمین انداخت. انچنتر داشت به اون بلندگو نگاه میکرد 😳باورش نمیشد باخته بود.. 😳یهو عصبانی شد بلندگورو پرت کرد و گفت: بگیریدشون 😡 گلمراک نایتفاکسی پرید و با شمشیرش ضربه ای رو به گردن پیلیجر زد ⚔ گفتم: بدویید شمشیراتونو هم دربیارید.....!!! ادامه دارد..... کپی حرام😐🔪❌
💎 ♠️ قسمت بیست و ششم به یه پل خراب رسیدیم. ایلیجرا پشت سرمون بودن 😰 روبینارو تو دستام گرفتم و گفتم: بدویید از پل با سرعت رد شید! 😨 گلمراک نایتفاکسی: آخه نایتراکسی الان...... سریع از روی پل دویدیم اما پیلیجر آرمور دایموندی به طناب اونور پل تیر زد.. طناب پاره شد و به داخل دره سقوط کردیم.سعی کردم با تبدیل شدن به راکسل پیکاک استار اونارو بگیرم اما شنلم پاره شد و در حالی که تیر خورده بودیم..... بی جون روی زمین افتاده بودیم. تکه های پل ریخته شده روی زمین کنار ما بود. احساس میکردم که بال هام شکسته شدن. نایتفاکسی بلند شد. 🤕 نایتفاکسی 🦊: ایی ایی وای سرم.. 🤕عه خواهر حالت خوبه؟ 😧 من: هییی چیی نیست حاالللم خوووببه 🙂فقط پام درد شدیدی میکنه 🤕 یهو چیزی شبیه به استخوان به سمت سر نایتفاکسی پرت شد و به سرش خورد و بیهوش شد.یهو یک عالمه اسکلتون با آرمور های خاص و با تکه های امرالد بلندمون کردن و بردن. حسابی ترسیده بودم و کاری نمیتونستم بکنم جز شنیدن صدای به هم خوردن استخوان ها. 😰 مارو جلوی پادشاهشان انداختن. یکی از سرباز ها: قربان چند نفر رو داخل دره بیهوش دیدیم و آوردیم پیشتون. 🗡 پادشاه: خوب ببینید شاید مردن. یهو من سرمو بالا گرفتم: سلام ببخشید ما نمردیم 🤕 پادشاه: ببینم اسمت چیه و بگو برای چی وارد قلمرو من شدین؟ 😠 من من کنان گفتم: ما ما ما داشتیم از از از دست ایلیجرا فرار میکردیم پل شششکست و ما داخل دره شما افتادیم 🙁 به کنارم نگاه کردم: دوستای دیگه من کجان؟ پادشاه: ما فقط تو و اون روباه پلیر نمارو و این روباه کوچولو رو پیدا کردیم. 😒 من : وای نه انجیرااااا چارلیییی 😨😱 🖤➖🔮 از زبان گلمراک میوتی : چشمانمو باز کردم: چارلی! چارلی! بیدار شو نایا و فانر پیشمون نیستند 😶 توی یه زندان افتاده بودیم.. تاریک و خلوت.. دست و پاهامونو به زنجیر بسته بودن . یهو دیدم که چند اسکلتون با آرمور ها و سلاحهای خاص و تکه های دایموندی از جلوی سلولمون رد شدند.... ادامه دارد.......... کپی حرام 😐🔪❌
💎 ♠️ قسمت بیست و هفت از زبان انجیرا: سعی کردم نگاهی به سلول های دیگه هم بکنم.. نه خبری از نایا بود نه فانر... فقط جنازه هایی رو میدیدی که نصف گوشت فاسد بود نصف اسکلت ☠یهو اسکلتون ها مارو گرفتند و پیش پادشاه اسکلتون های دایموندی بردند.. مارو انداختند و پادشاه اسکلتون های دایموندی نگاهی کرد: خب خب خب ببینم اینجا چیداریم؟ یه اندرمن که خیلی خودشو لوس کرده...... عصبانی شدم و حرفشو قطع کردم: لوس خودتی بچه ای که سال ها نور رو ندیده 😒😡 یهو یه اسکلتی با نیزه اش محکم به سرم زد جوری که از درد آن چشمامو محکم بستم... پادشاه ادامه داد: میدونید میخوایم باهاتون چیکار کنم؟ میخوام به اسکلت تبدیلتون کنم تا عضو ارتش من بشین تا بتونم پادشاه اسکلتون های امرالدی رو شکست بدم 😈 چارلی: انجیرا نقشه ای داری؟ درحالی که سرم خیلی درد میکرد : صبر کن مارو زندان ببرن شاید بتونم فکری کنم🤕😵😬 💚➖💎➖🦊 از زبان نایا (یا خودم): به پادشاه اسکلتون های امرالدی رو کردم: شما میدونید چارلی و انجیرا کجان؟ 😧 پادشاه اسکلتون های امرالدی: احتمالا دست یکی از بدترین دشمنانمون افتاده 🙁😡 یهو ترس و استرسم بیشتر شد: نکنه گیر ایلیجرا افتادن نکنه فهمیدن اون ها انجیرا و چارلی هستن؟ 😱😰 پادشاه دستامونو باز کرد: نه اینطور نیست اونا گیر پادشاه اسکلتون های دایموندی افتادن 😡البته که ایلیجر ها هم یکی از دشمنانمون هستن. خیالم راحت شد و گفتم: پس چطور میشه اونارو نجات داد؟ 😕 گفت: اونی که شماها دارید یه تکنو بلوک است؟ فانر: بله پادشاه ادامه داد: چرا شماها از تکنو بلوکتون برای ارتباط با اونا استفاده نمیکنید؟ حتی میتونید به یه ماب باهاش تبدیل بشید و برید نجاتشون بدید 🙂..... ادامه دارد... کپی حرام😐🔪❌