ترفندهایی برای بهتر درس خوندن🤓
⅕ همیشه اول درس یا موضوعی رو که توش ضعیف هستی بخون🤕📚
⅖ سوالات تمرینی رو انجام بده، فقط از روی کتاب درسی مطالعه نکن📝
⅗ بین درس خوندن حتما استراحت کن و به خودت فشار نیار🔔
⅘ توی مسیرتون استوار و سازگار باشید📆
⁵ حتما برنامه ریزی داشته باشید 🧮 میتونید برنامه ریزیتونو در بازه های سه ساعته انجام بدید ، یعنی برای هر سه ساعت یه برنامه جدید بنویسید⌚️🔁
#ترفند
#توصیه
@CafeYadgiry♥️
چجوری درس بخونیم؟ 🧐
مفھومی بخون 📚
خودتو جای طراح بذار📄
از حافظہ تصویریت کمک بگیر🧠
براۍ خودت مثال زیاد بزن🗓
مطالب رو به زبون خودت ساده اش کن📑
بین مطالب ارتباط برقرار کن🤝
قبل از مطالعه یه نگاه کلی به مبحث بنداز ....
#توصیه #درسی
@CafeYadgiry♥️
چند تا نکته برای رفعتنبلی .📚🚛.
• برای همه ما آدم ها بستر تنبلی وجود 🍃داره ولی باید این نکته رو بدونیم که یک شبه نمیشه تنبلی رو کنترل کرد ! 🎋
اولین و مهمترین کار اینه که باور کنیم خداوند، منتظر اعمال خوب ماست پس بلندشیم و تلاش🌴 کنیم چون قراره حساب همه لحظات زندگیمون رو یک روز تحویل خدا بدیم 🐢
• هدفمند زندگی کردن . ↶.🐢
یکی از مهم ترین راهکارهای غلبه بر تنبلی، هدفمند بودنه. اگه هدفمندی رو داخل دستور کارتون بزارید نصف راه رو رفتین .🌿🥒. !
• تمرکز روی هدف . ↶. 🕯️🔋
طبق تحقیقات درصد بسیاری از انسان های موفق، اونایی بودن که اهدافشون رو نوشتن و بعد روش متمرکز شدن .👒🧃. !
• انجام کارهای مرتبط به هدف . ↶. 🌳💚
این بخش سخت ترین قسمت کاره که🍏 حس تنبلی به سراغتون میاد. وقتی این حس به سراغتون اومد، به آخر کار فکر کنین، وقتی که کاری رو به آخر می رسونین حس لذت و پیروزی دارین.🎋.. بنابراین وقتی تنبلی رو حس کردید اون حس شیرین رو مرور کنین .
(خدا رو هم یادت باشه همون حساب پس دادن 🥝. !
@CafeYadgiry🌱🥺♥️
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_33 +اولش منظورشو نفهمیدم و دوست نداشتم برم این رشته... ولی وقتی گفت: د
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_34
حس بدی داشتم...
اینکه بعداز ۱۹ سال بفهمی خانوادت توی شرایط خطرناک بودن!
اینکه بابات و داداشت این همه مدت با جونشون بازی میکردن!
کنترلی روی خودم نداشتم...
دستم رو بردم سمت موهام و میکشیدم...
جیغ میزدم...
زجه میزدم...
+باورم نمیشههههههه!
چشمامو بستم تا ازنگاه ترحم رادین درامان باشم!
+چرا بهم نگفتین؟
چرا بازیم دادین؟
الان خوب شد؟
خوب شد که حالم بدتر از اون چیزی که فکر میکردینه؟
رادین نامردیییی!
خیلی نامردییییی!
چرا نگفتی برای یه عده آدم نمک نشناس و بی غیرت ...
لعنتی لااقل میگفتی چرا تنهام گذاشتن!........
آخه تو چقدر نامردی! تو برادری؟ یا دشمن روح من؟
خدا لعنتت کنه! این همه سال پنهون کاری ارزش حال بد منو داشت؟
فقط جیغ میزدم و با گریه حرفامو میزدم..
بلند شدم که برم ولی با داد رادین خشکم زد...
_بس کن آرام!
احترامتو نگه میدارم که چیزی بهت نمیگم!
بشین!
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_35
نشستم...
بازم ترسیدم..
بازم کم آوردم..
بازم سرش داد نکشیدم بگم نمیخاااام! سرش داد بزنم و بگم ازت متنفرم...از پنهون کاریا و دروغاتون متنفرم!
از زندگی متنفرم!
رادین بلند شد و از اتاق بیرون رفت...
سرمو گذاشتم روی میز رادین..
چشمامو بستم و فقط اشک ریختم!
مثل بچه های دوساله ک مامانشونو گم کردن...
منم مامان بابامو گم کرده بودم!
بین کلی دروغ و پنهون کاری!
خسته بودم...
ازهمه چی...
از هرچی شغل خطرناک و هیجانی متنفر بودم!
از هرچی آدم مذهبی بود بدم میومد!
یاد دعوای منو بابا افتادم...
حالا فهمیدم چرا سر حجاب و سنگین بودنم چقدر بحث میکرد باهام!...
#فلش_بک_به_گذشته
آخ جووووون..قراره امروز با رادین بریم خریییییید!
ذوقی که دارم توصیف نشدنیه....
رفتم جلو آینه و آرایش ملیحی کردم...
رادین با ضرب در اتاقمو باز کرد...
+هووووووویییییییی چه خبرتهههه مگه طویله ست؟
رادین: اره مگه نمیدونستی؟
+نه! عه پس توام گاو تو طویله ای!
رادین: از کنار آینه بیا کنار به خودت توهین نکن!
+من دارم باتوئه گاو صحبت میکنم..
اخماشو کرد توهم...
اومد جلو و درو بست...
ترسیده بهش زل زدم...
رادین: مگه گاو با گاو حرف میزنه؟
+نکبتتتتتت! بروووووو بیروووووون!
همچی اومدی جلو که من شلوارمو خیسیدم...
رادین: خیسیدی؟ ینی چی؟
پوکر نگاش کردم...
+برو بیرون میخام لباس بپوشم...
رادین: باشه! زود بپوش تا دوباره خودتو نخیسیدی....
حرصی نگاش کردم....
+چشممممم...
مانتوی عروسکی مو پوشیدم...
شال سفیدمو برداشتم و چتری هامو ریختم بیرون...
کیف کولمو برداشتم ...
ویییی...خدایا چقدر نازممم
داشتم از پله ها میومدم پایین که با صدای بابا وایستادم...
_ بااین تیپ کجا به سلامتی؟
+ام..با رادین میخوایم بریم خرید...مامان نگفته بهتون؟
_میدونی میخام چی بگم....برو خودت عوض کن تاشروع نکردم!
+بابا یه خریده دیگ...
_آرام ! دختر برو! یکم مرتب باش..!
+ببخشید بابا! ولی شما مرتب بودنو تو چادر و حجاب میبینید؟
چرا حق انتخاب نمیدین بهم؟
من بزرگ شدم خودم میدونم چی درسته چی غلط...
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_36
+حجاب فرزند به پدر و مادر ربطی...
با سیلی که خوردم حرفم تو دهنم موند...
اولین دعوا..
اولین سیلی...
اونم بخاطر لباس موردعلاقم که پوشیده بودم!
اشک تو چشام جمع شده بود...
کیفم از دستم افتاد...
دستم رو گذاشتم روی صورتم...
+متاسفم!...
دویدم سمت اتاقم...
درو محکم بستم و قفل کردم..
لباسامو با حرص درآوردم و رو تخت پرت کردم...
سرمو تو بالشت فرو کردم...
کلافه شده بودم ...از حساسیت و گیر دادنای بابا...
نمیدونم چه قدر گریه کردم که خوابم برد...
~~~
#حال
چشمام رو که باز کردم رادینو دیدم که نگران بهم خیره شده بود و اسمم رو صدا میزد...
سرم رو به صندلی تیکه داده بودم...
_آرام! آرام منو نگاه کن...
نای بازکردن چشمام رو نداشتم...
دست و پاهام بی حس بود...
گلوم بشدت خشک بود....
بی حال نگاهی به اطرافم کردم...
رفیق رادین هم نشسته بود کنار رادین و نگران بود...
+ر..ر..ادین!
صدای هق هقم کل اتاقو برداشت...
دستام رو روی صورتم گذاشتم.
چشمامو بستم و خودمو خالی کردم....
رادین کنارم نشست و منو تو آغوشش گرفت...
بابغض لب زد..:آرامَم! گریه نکن!
دستشو نوازش وار روی سرم میکشید...
قلبم دردمیکرد!
اونم خسته بود!
اونم شوکه شده بود!
نمیدونم چه قدر گریه کردم که بغل رادین خوابم برد.....