eitaa logo
Delaram|دلارام
4هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
357 ویدیو
21 فایل
There is no story to tell without taking risks✌️🎬 'تنها‌خُداست‌کهِ‌ می‌مانَد؛>> اندکی‌دردُدل: @My_White_rose27 نویسنده؟! نازنین‌فاطمه‌؛ملقب‌به‌یزید اول؛!🤣🦉🍒 یزیدی‌که‌عاشق‌نوشتن‌ودیالوگه🎞💘 Copy? No Sisi💚✈️ سیسی من اینجام: @Nazi27_f
مشاهده در ایتا
دانلود
•{🖤🤍}•• ‌ نشستم..‌. بازم ترسیدم.. بازم کم آوردم.. بازم سرش داد نکشیدم بگم نمیخاااام! سرش داد بزنم و بگم ازت متنفرم...از پنهون کاریا و دروغاتون متنفرم! از زندگی متنفرم! رادین بلند شد و از اتاق بیرون رفت... سرمو گذاشتم روی میز رادین.. چشمامو بستم و فقط اشک ریختم! مثل بچه های دوساله ک مامانشونو گم کردن... منم مامان بابامو گم کرده بودم! بین کلی دروغ و پنهون کاری! خسته بودم... ازهمه چی... از هرچی شغل خطرناک و هیجانی متنفر بودم! از هرچی آدم مذهبی بود بدم میومد! یاد دعوای منو بابا افتادم... حالا فهمیدم چرا سر حجاب و سنگین بودنم چقدر بحث میکرد باهام!... آخ جووووون‌.‌.قراره امروز با رادین بریم خریییییید! ذوقی که دارم توصیف نشدنیه.... رفتم جلو آینه و آرایش ملیحی کردم... رادین با ضرب در اتاقمو باز کرد‌... +هووووووویییییییی چه خبرتهههه مگه طویله ست؟ رادین: اره مگه نمیدونستی؟ +نه! عه پس توام گاو تو طویله ای! رادین: از کنار آینه بیا کنار به خودت توهین نکن! +من دارم باتوئه گاو صحبت میکنم.. اخماشو کرد توهم... اومد جلو و درو بست... ترسیده بهش زل زدم... رادین: مگه گاو با گاو حرف میزنه؟ +نکبتتتتتت! بروووووو بیروووووون! همچی اومدی جلو که من شلوارمو خیسیدم... رادین: خیسیدی؟ ینی چی؟ پوکر نگاش کردم... +برو بیرون میخام لباس بپوشم... رادین: باشه! زود بپوش تا دوباره خودتو نخیسیدی.... حرصی نگاش کردم.... +چشممممم... مانتوی عروسکی مو پوشیدم... شال سفیدمو برداشتم و چتری هامو ریختم بیرون... کیف کولمو برداشتم ... ویییی...خدایا چقدر نازممم داشتم از پله ها میومدم پایین که با صدای بابا وایستادم... _ بااین تیپ کجا به سلامتی؟ +ام..با رادین میخوایم بریم خرید...مامان نگفته بهتون؟ _میدونی میخام چی بگم....برو خودت عوض کن تاشروع نکردم! +بابا یه خریده دیگ... _آرام ! دختر برو! یکم مرتب باش..! +ببخشید بابا! ولی شما مرتب بودنو تو چادر و حجاب میبینید؟ چرا حق انتخاب نمیدین بهم؟ من بزرگ شدم خودم میدونم چی درسته چی غلط...
Delaram|دلارام
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_61 رادین پوفی کشید و نشست روبروم! _اون‌کمپوتو بخور ! من میرم بیرون ! بر
•{🖤🤍}•• ‌ ... .... با صدای وحشتناکی سیخ سرجام نشستم... _آخی! خواب بودی؟ نچ...ای بابا! ببخشید! دستی به صورتم کشیدم... پسره بیشعور! زیرلب فحشش میدادم... ب سختی وایسادم روبروش... چشم تو چشم خیره شدیم! _دلت برای رادین جون داش گلت تنگ نشده؟ با اسم رادین ، عصبی شدم... +چی..میخای ازمن لامصب! چیکار به رادین داری تو! کینه داری میخای بلایی بیاری سر کسی سر من بیار! ... انگشت اشارمو تکون دادم... +ولی نبینم گیر بدی به رادین! اخم غلیظی کرد و نشست روی صندلی قراضه ... تبلت بزرگی توی دستش بود... چنتا ضربه با انگشتش زد روی تبلت ... _ببین! تا حالا هیچکس با انگشت باهام حرف نزده بود! تو روم واینستاده بود! عاشقم نکرده بود! بی معرفتی نکرده بود! منو نادیده نگرفته بود! توفقط فکر رادینی! برادرت!... بلند شد و دورم راه رفت... _برادری که روت دست بلند کرد! چشمامو روهم فشاردادم... نباید بزارم نقطه ضعفم دستش بیوفته...هرچندتا الان افتاده! با صدای لرزون گفتم: +به تو هیچ ربطی نداره! تو چکاره منی که هی دخالت میکنی! عاشق؟ تو اگه عاشقم بودی منو باجون کسی که واسم ارزش داره تهدید نمیکردی! بهم ریخت! کلافه شد... داد زد. _یعنی چی! هنوز باورت نشده عاشقتم؟ عاشقتم که آوردمت اینجا! پوزخندی زدم... _نه! مث اینکه میخای لچ کنی! عب نداره! بچرخ تا بچرخیم! فقط قبلش اینو نگاه کن... تبلتو گرفت سمتم... با چیزی که دیدم نفسم قطع شد... _اون ماشین مشکی ‌..... اونم داداش جونت! فقط کافیه بگم : آتتششش! خنده ای کرد و ادامه داد... _بعدش رادین زیر اون ماشین جون میده! جنازشم ....یکاری میکنیم ! توی همین انباری خاکش میکنیم! با ترحم نگاهی انداخت و ادامه داد! _بزار برات برنامه هامو بگم! میخام آزادت کنم بری... ولی!... قدمی اومد جلو.. _فکرنکن آزاد که شدی میری همه‌چی رو میزاری کف دست اون داداشت! داد زد: امییییر! .....
Delaram|دلارام
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_167 تک زنگ زد ب رادین که چن دیقه بعد صدای در اومد و وارد خونه شد.. استر
•{🖤🤍}•• ‌ باصدای هق هق آرام چشامو باز کردم که دیدم رادین سفت بغلش کرده؛) لبخند تلخی زدم .. _دیگه نبینم بترسی ..برای اون گوسفندهم دارم.. میدونم چکارش کنم! پیداش میکنم فلشو ...خب؟ نفس عمیقی کشیدم و سمت بالکن رفتم و نشستم توبالکن.. یادمه هروقت ازچیزی غمگین میشدم میومدم اینجا و خیره میشدم به پارک... حالم خوب میشد .. اما الان غم نداشتم... الان به این فکرمیکردم که رادین چقدر با حامد فرق داره! رادین پشت آرام وایمیستاد! حتی اگه مقصر باشه! اما یادم نمیاد تاحالا حامد ازم حمایت کنه! پشتم باشه! رادین محبت میکرد! اما حامد غد و مغروره! هیچوقت طعم داشتن برادر رو نچشیدم! فقط اسم برادر داشت! گاهی اوقات به آرام حسودیم میشد! چه موقعی که همسایه بودیم... چه الان که رفیقیم! حتی یادمه یه بار سرهمین موضوع با حامد بحثم شد! اما بازم تغییری نکرد! نه رفتارش.... نه طرز حرف زدنش! باصدای جیغ دختر بچه ۶ ساله به خودم اومدم... خورده بود زمین و فقط جیغ میزد.. بلند شدم و آروم از خونه زدم بیرون.. +الهی بگردم خاله چیشدی تو؟ دستای کوچولوشو گرفتم تو دستمو و از وسط کوچه آوردمش جلوی حیاط.. اشکاشو پاک کردم و لباساشو تکوندم.. آوردمش تو حیاط و آبی ب دست و صورتش زدم.. +گریه نکن خاله..ببینمت..!؟ مژه های بلندش صورتشو ناز و دلنشین کرده بود! نشستیم لب باغچه و شروع کردم ب ناز کردنش.. +گریه نکن خاله... الان مامانتو میگم بیاد.. چشمم خورد به موهای صاف و لختش! خیره شدم به موهاش... موهای مشکی رنگش! ...... +خیلی الاغی!اینجا جای قرار گذاشتنه؟ _چقدر غر میزنی بابا..بیا...بیا همینجا بشینیم کیف کنیم... حرصی نشستم روی نیمکت روبروی سرسره... + یکم آدم باش! بقیه یکم ارزش قائل میشن میبرن تو کافه ای جایی! منو آوردی تو پارک که برم تاب بازی کنم؟ خنده مردونه ای کرد و بلند شد ... چنددیقه بعد با دوتا بستنی قیفی تودستش نشست کنارم.. _بفرمایید بانو. +زهر مار.. من هنوز ناراحتم. لیسی به بستنیش زد و کلافه گفت: _باز چرا! +وقتی همین بستنی رو کوبوندم تو صورتت میفهمی چرا! چرا جواب تلفن منو نمیدی؟ التماس وار زل زد : _جون آرتین بیخیال شو..هردفه درمورد این موضوع بحث کردیم آخرشم ب نتیجه نرسیدیم!
Delaram|دلارام
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_221 +خیلی خوشگله ! واقعا ممنونم ! نمیدونم چی بگم! چشمام از شدت ذوق دو د
•{🖤🤍}•• ‌ تموم فکرم پیش رادین بود ! داشت کارای مهاجرت موقتشو برای آلمان انجام میداد! حالش تعریفی نداشت! روز به روز ضعیف تر میشد! نزدیک یه هفته بود ک منو آرام عقد کرده بودیم! تنها امید و انگیزم همین بود! اینکه آرام مال من شده! تقریبا دوسه روز پیش با رادین رفتیم دیدن آقا محمد! بعداز تعریف کل ماجرا و این دعواها و فاصله ها آقامحمد خندید ... _واقعا کله پوکید! د آخه مگه من نگفتم اون فلش کپیه؟ من اصلشو به شماها میدم اصلا؟ اونم با این وضع مغزاتون؟ نفسی از ته وجودم کشیدم... + آقا خب زودتر میگفتید! اخمی کرد و گفت: _البته اینم بگم.! توبیخ سرجاشه! رادین: آقا حالا این حامد یه غلطی کرده شما بگذر! چپ چپ نگاش کردم ! +عه ! خواهر محترم شما منو فلش رو یک جا به فنا دادن! _خواهر من زن توئه ! خجالت بکش ! یکم ازش دفاع کن! بی عرضه! +میزنم پرتت میکنم تو مانیتور ها! محمد: عه عه! خجالت بکشید! مثلا من اومدم شماهارو ببینم ها! خیره شد بهمون که سرمونو انداختیم پایین... جلوش مثل بچه ها میشدیم! اونقدر که جدی بود و با جذبه! _میخواید برید ...برید.. رادین فقط تو بمون ک کارت دارم! +خب آقا یدفه بگید حامد برو دیگه! رادین:حامد برو الان آرام با تماساش شهیدت میکنه! خندیدم و باشه ای گفتم.. بعداز خدافظی سوار ماشین شدم و سمت خونه حرکت کردم... ____ با دیدن قیافه مظلوم آرام که به خواب رفته بود زدم کنار... هوا تاریک شده بود و از سرما بدنم سر شده بود! پتویی از پشت برداشتم و انداختم رو آرام... درارو قفل کردم و صندلیمو خوابوندم... پتویی رو خودم انداختم .. فکرم شده بود شبیه طرح قالی! همونقدر شلوغ و بهم ریخته! مریضی رادین دیوونم کرده بود! اگه آرام میفهمید دق میکرد! نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم خوابم ببره ک موفق شدم..:)
•{🖤🤍}•• ‌ _رادین حامد خیلی عوض شده! تو نمیدونی چرا اینجوری میکنه!؟ بخدا من کاری نکردم! میدونم .. صددرصد باهم بحثتون شده ! و اونم احتمالا کلی حرف زده ازمن! ولی باور کن من مقصر نیستم! ازموقعی که بچم سقط شد رفتارش روزبه روز سرد تر و بدتر شد! هقی زد که دستی به موهام کشیدم... +آروم باش ! چته تو ! چیزی نگفتم که ! آره...کلی زر مفت زد... ولی من تا ندونم قضیه چیه که نمیتونم ورود کنم به موضوع! _کی میای؟! +پرواز کنم ؟! احتمالا دوسه روز دیگه! خندید و گفت: _منتظرم! +بای!. گوشیو قطع کردم و سرمو گذاشتم رو میز... تصویر لادن مدام جلو چشمام بود! _________________________ دختر ساده و خاصی بود! نزدیک ۴ ماه باهم آشنا شده بودیم تو دانشگاه..! فکرشم نمیکردم که بخام انقدر زود دلمو ببازم! شیفته اخلاق خاصش بودم! اما اصلا به روش نمیاوردم! تا اینکه با گندی که تو دانشگاه زدم متوجه شد و بهم نزدیک شد! کل کل هامون تو دانشگاه برای همه و خودم و خودش عادی شده بود! ریختن سرکه و جوش شیرین و نوشابه روی صندلیش و کثیف کاری روی مانتو و چادرش عادی نبود! اونقدر حرصشو درآوردم تا اینکه بهم توجه کرد! به مامانم قضیه رو گفته بودم! مامانم درکمال ناباوری گفت نامحرمید...پس یه صیغه کوتاه مدت بخونید تا بریم برای خواستگاری و عقد! بابا هم اونقدر نصیحتم کرد که فقط خدا میدونه... لادن هم به پدر و مادرش گفته بود... صیغه کوتاه مدتی خوندیم .... لادن: رادین؟! کی میاید خواستگاری؟! +بابام از ماموریت برگرده... میایم! _خب کی از ماموریت برمیگرده؟! +چندروز دیگه! _چندروز دیگه؟؟؟ +ول نمیکنی ها! دختر مگه ترشیدی که پیله میکنی به من! _واقعا که:) روشو برگردوند و پوزخندی زد... متوجه پوزخندش نشدم و گفتم: +اووو! باز شروع شد! دستشو رو صورتش گرفت و سمت مخالف برگشت... دستشو کشیدم که پرت شد تو بغلم... _ولم کن. +نمیخام! _میگم ولم کن ! +نوچ! _جیغ میزنما! +بزن! _حراست میاد ها! +خب بیاد! _اهه...وای...خدا... خندیدم و ولش کردم... +خودت میدونی مهرت افتاده تو دلم.. ولی کابل میگیری! منم بدم میاد ازین کارا! لبخندی زد و سمت دکه رفت...
•{🖤🤍}•• ‌ با تیر کشیدن زیر دلم به خودم اومدم... سنگینی جسمم کلافم کرده بود! حتی نمیتونستم تکون بخورم! اونقدر از جونم سیر شده بودم که حتی پیگیر شکم برآمده م که بعدار سقط اینجوری شده بود ، نبودم! ترسیده بودم و حتی به رادین هم چیزی نگفتم... دروغ چرا... دوست داشتم لحظه های زندگیم زودتر به پایان برسه ! چرا ک... نه حامدی وجود داشت ... و نه عشق و عاشقی!. دلم به بچه ای خوش بود که دوروزه با اومدنش شد تموم امیدم! زندگیمون روبه راه شد و تموم مشکلامون حل شد ! اما با رفتنش... خیره شدم به ماشین هایی که سرعت بالای ۸۰ تا داشتن و تو دوثانیه از دیدم محو میشدن... +حامد؟ _جوووون. +مرض! زدیم زیر خنده که گفتم: +اسم پسر هم وزن اسم خودم انتخاب کردی ؟ _چرا باید اسم دختر هم وزن اسم تو پیدا کنم؟ +عزیزم من گفتم پسر نه دختر! _کر نیستم شنفتم. +کری وگرنه اسم پسر انتخاب میکردی! _اسم دختر...اوممم... +باز گفتی دختر! _چون من دختر دوست دارم! +ولی من پسر میخام! _مهم نیس تو چی میخای! +یعنی چی؟ _چون من دختر میخام! +مهم نیست...من حس میکنم بچم پسره! دراز کشید رو مبل و ساعد دستشو رو چشماش گذاشت... _پس من نمیخامش! +انقدر منو حرص نده ! بچت کج و کوله میشه! _نه بچم شبیه باباش میشه خیالم راحته! جیغی زدم و بالشتو پرت کردم سمتش.. +کثافط بز! خنده مردونه ای کرد و سرشو روی پاهام گذاشت... خیره شد بهم و باذوق گفت: _شوخی کردم! دختر دوست دارم ... چون یکی مثل خودت اما کوچیک شدش قراره ناز کنه .. دلبری کنه!