" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_61 رادین پوفی کشید و نشست روبروم! _اونکمپوتو بخور ! من میرم بیرون ! بر
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_62
#فلش_بک_به_گذشته...
#آرام....
با صدای وحشتناکی سیخ سرجام نشستم...
_آخی! خواب بودی؟ نچ...ای بابا! ببخشید!
دستی به صورتم کشیدم...
پسره بیشعور!
زیرلب فحشش میدادم...
ب سختی وایسادم روبروش...
چشم تو چشم خیره شدیم!
_دلت برای رادین جون داش گلت تنگ نشده؟
با اسم رادین ، عصبی شدم...
+چی..میخای ازمن لامصب! چیکار به رادین داری تو! کینه داری میخای بلایی بیاری سر کسی سر من بیار! ...
انگشت اشارمو تکون دادم...
+ولی نبینم گیر بدی به رادین!
اخم غلیظی کرد و نشست روی صندلی قراضه ...
تبلت بزرگی توی دستش بود...
چنتا ضربه با انگشتش زد روی تبلت ...
_ببین! تا حالا هیچکس با انگشت باهام حرف نزده بود! تو روم واینستاده بود! عاشقم نکرده بود! بی معرفتی نکرده بود! منو نادیده نگرفته بود!
توفقط فکر رادینی! برادرت!...
بلند شد و دورم راه رفت...
_برادری که روت دست بلند کرد!
چشمامو روهم فشاردادم...
نباید بزارم نقطه ضعفم دستش بیوفته...هرچندتا الان افتاده!
با صدای لرزون گفتم:
+به تو هیچ ربطی نداره!
تو چکاره منی که هی دخالت میکنی!
عاشق؟ تو اگه عاشقم بودی منو باجون کسی که واسم ارزش داره تهدید نمیکردی!
بهم ریخت!
کلافه شد...
داد زد.
_یعنی چی! هنوز باورت نشده عاشقتم؟
عاشقتم که آوردمت اینجا!
پوزخندی زدم...
_نه! مث اینکه میخای لچ کنی! عب نداره! بچرخ تا بچرخیم!
فقط قبلش اینو نگاه کن...
تبلتو گرفت سمتم...
با چیزی که دیدم نفسم قطع شد...
_اون ماشین مشکی .....
اونم داداش جونت!
فقط کافیه بگم : آتتششش!
خنده ای کرد و ادامه داد...
_بعدش رادین زیر اون ماشین جون میده!
جنازشم ....یکاری میکنیم ! توی همین انباری خاکش میکنیم!
با ترحم نگاهی انداخت و ادامه داد!
_بزار برات برنامه هامو بگم!
میخام آزادت کنم بری...
ولی!...
قدمی اومد جلو..
_فکرنکن آزاد که شدی میری همهچی رو میزاری کف دست اون داداشت!
داد زد: امییییر!
.....