eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
893 عکس
239 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_134 +راستش...من یدفه باهاش حرف زدم!جدی.. ولی جوابش سر بآلا بود! نمیدونم
•{🖤🤍}•• ‌ ♡ داشتم از ذوق میمردم! حامد بدجور شیفته ارام شده بود! تاحامد پاشو گذاشت از در بیرون ،شیرجه زدم سمت گوشیم... +الووووووووووو سلامممممم مامان _هوشت دخمله رفتی تهران یادت رفت مارو؟ +بده اومدم کمکت کنم برا کنجکاوی؟اومدم خبر بیارم برات؟ خودت گفدی بیام سر و گوشی آب بدم ببینم چه غلطی‌میکنه این شازده پسرت! صدای خنده هاش گوشمو پر کرد.. _خب دختر من تسلیم...چه خبر حالت خوبه؟حال حامد چطوره؟ +اون گوریل که خوبه...ولی من خوب نیستم! صدای شادش تبدیل شد به نگران! _چیشده مامان؟ آب و هوای اونجا بهت نمیسازه؟ مسموم شدی؟یا +ماماننن! نه هیچکدوم! _پس چی؟نکنه حامد طوریش شده؟ +اون گوریل هیچیش نمیشه! البته چرا...راستش...شده! _خدا مرگم بده!چیشده! صدای بابا از اونطرف اومد... # باز چه حقه ای تو سرته دختر؟ +سلام نفسم حالت خوبه؟ میدونم...مامان اذیتت میکنه!۰ _دختر میام اون زبونتو ازحلقت میکشم بیرونا! صدای قهقه من ازینور و صدای خنده های باباهم ازاونور... +بکش...ولی دیگه نمیتونم بگم ... لحنمو غمگین کردم .. +حامد چه بلایی سرش اومده! _نرگس!چیشده؟ +پسرت عاشق شده! سکوتی حمکفرما شد.. +هاییی مامان! _الهییی بگردم بچممووووو! گوشیرو از گوشم دور کردم و پوکر زل زدم به گلهای فرش.. شروع شد ... اه.. _خدایآپسرم داره دامادمیشه! حالا عروسم کیه؟میشناسمش؟ + اره بدبخت... سیاه بخت.. میشناسیش! _اسمش چیه?کی هس؟ +هووممم....آرام!دختر همسایه بالایی خونه ۶۰ متریمون...یادته؟ _الهی بگردممممممم! +عه؟برو...خدافظ.. _حسودبابآ! +بگردمت بابایی! داشتم میگفتم!یه دختر دیوونه ی زشت بیریخت ! سلیقه نداره که! # بابا: اینجور که این دختره میگه ینی پنجه آفتابه +جیییییییییییییغ!عه! باصدای در قابلمه گفتم: +برم شام شازده پسرتونو سرهم کنم! _برو مامان مواظب خودت باش! +فدات شم خدافظ!بابایییی خدافظ! باهم خداحافظی کردیم... گوشیمو زدم شارژ و رفتم آشپز خونه... نمکی روی قرمه سبزی که داشت قل قل میزد ریختم و درشو گذاشتم... زیرشو کم کردم و روی مبل دراز کشیدم ... چشمام گرم شد و خوابم برد...:)
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_135 #نرگس♡ داشتم از ذوق میمردم! حامد بدجور شیفته ارام شده بود! تاحامد پ
•{🖤🤍}•• ‌ داشتم سوسکی و آروم سمت اتاق آقا محمد میرفتم که .. رسول: به به آقا حامد! مگس کش بزنم روت پخش شی زمین؟همچین سوسکی میره میاد انگار قاتلشیم! برگشتم که دیدم لیوان چایی دستشه ... خنده الکی و مصنوعی که خودمم حالم خورد،کردم.. دستمو گذاشتم رو شونش ... +نه رسول جانم!خوب چخبرا حالت خوبه؟ انقدر چایی نخور کمخون میشی بجای شهادت خودت میمیری! دستمو پس زد و بالحن جدی گفت: _توهر وقت یاد گرفتی سر رفیقت داد نزنی و رفیقتو پیش چن نفر ضایع نکنی منم چایی نمیخورم! نگاه بدی انداخت و رفت... این دیگه چشه! به راهم ادامه دادم که یادم افتاد بخاطر چی توپش پره... باید برم ازدلش دربیارم! دستمو بردم بالا تا در بزنم که خودش باز شد و چهره اقا محمد جلوم نمایان شد.. +عه سلام آقا! _سلام! بشین من الان میام.. وارد اتاق شدم و نشستم رو صندلی... برای لحظه ای چشمامو بستم که بدجور خوابم گرفت... اقا محمد دیر کرده بود... خواستم بلند شم که در باز شد... رسول:تشیف بیار پایین جلسه ست! بلند شدم و با رسول همقدم شدم سمت اتاق جلسه... ________________________ با صدای مزخرف آلارم از خواب پریدم... نگاهی به ساعت انداختم... ۶:۵ دقیقه بعدازظهر... چقدر خوابیده بودم! رفتم سرویس و صورتمو آب زدم... گوشیمو برداشتم و شماره آرامو گرفتم... بوق...بوق... _بعله؟ صدای گرفته و خواب آلودش تو گوشم پیچید... +بله و بلا! ببعی یموقع نیای از دلم دربیاری ها ! غرورت خش برمیدارع! _چی شده؟ +ابشو گرفتن چلو شده! _دختر بمیری تو! خواب بودم! +پاشو بریم بیرون دور بزنیم!مانتو میخام! _تو چرا ازمانتو خریدن سیر نمیشی؟ +برای امر خیر میخام باوا! _عهههههع مبارکهههه توله خواستگار داشتی و من نمیدونستم؟ +اون که اره...صف کشیدن. .ولی منظورم برا امر خیر دیگه بود! _عه چی؟ +خواستگاری حامد! صداش قطع شد... +هوی نم نمای باروت؟بارووووت؟آروووووممم؟ مردی؟ _چیزه..من بعدا بهت زنگ میزنم! +باشه...الان میام دنبالت! _باشع... گوشی رو قطع کردم و سمت کمد رفتم... مانتوی آبی چهارخونه ای ...شلوار دمپا...و شال آبی آسمونی... تو جیک ثانیه حاضر شدم... سمت میزآرایشی رفتم.. ریمل کوشولویی زدم و رژ لب هلویی رنگمو به لبام کشیدم. رژگونه کمرنگی زدم و شونمو برداشتم و افتادم به جون موهام... موهامو دم اسبی بستم و شالو چادر ملیمو سرم کردم..کیفمو برداشتم و وسایل لازمو گذاشتم توش.. سوییچ ماشینمو برداشتم و زیر گازو خاموش کردم... از خونه زدم بیرون.. هوووف حوصلم واقعا پوکیده بود!
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_136 #حامد داشتم سوسکی و آروم سمت اتاق آقا محمد میرفتم که .. رسول: به به
•{🖤🤍}•• ‌ نشستم پشت رول و استارتو زدم... ضبط رو روشن کردم و دنبال آهنگ مورد علاقم گشتم.... رسیدم ب آهنگی که دوسش داشتم... شروع کردم به زمزمه... ""همه رفتند تا زمستان شد خنده ها مردند گریه ارزان شد کو جوانی آرزو ها کو رفته ایم از یاد یادی از ما کو شاید این بغض آخرم باشد آخرین غمم باشد عاشقانه ای آرام بین درد و غم باشد هر آشنایی غریبه است هر نگاهی فریب است با صدای هر باران حال قلبم عجیب است غم تقدیر هم قطار درد ما شده دریا شبیه بغض ما شده🥲 از ما چه مانده غیر از آرزو با قلب خسته ای خدا بگو دنیای ما کو دل تنهای ما کو رویای ما کو دنیای ما کو فردای ما کو ای ساحل غم دریای ما کو؟ ای قاضی عشق در بازی عشق پس جای ما کو ... همه رفتند تا زمستان شد... خنده ها مردند گریه ارزان شد.. کو جوانی آرزو ها کو؟ رفته ایم از یاد یادی از ما کو؟ شاید این بغض آخرم باشد آخرین غمم باشد... عاشقانه ای آرام بین درد و غم باشد هر آشنایی غریبه است هر نگاهی فریب است! با صدای هر باران حال قلبم عجیب است"" '~رضا بهرام_غم تقدیر~' تا آهنگ تموم شد رسیدم دم خونه آرام... تک زدم که در بازشد... نگاهی بهش انداختم ... مانتوی مناسب و پوشیده ای پوشیده بود...شال سبز خوش رنگی سرش کرده بود و تکه کوچیکی از موهاش بیرون بود..شلوار لوله تفنگی و کیف و کفش مشکی... درو باز کرد و نشست.. +سلام کویید نوزده! _سلام خوبی؟ صدای بی حوصلش باعث شد انرژیم بیوفته... +چته تو؟ _هیچی..! میخایم بریم کجا؟ لبخندی زدم و گفتم: +هرجا که تو بگی! _مانتو میخاستی بگیری ... پوزخندی زد .. _برای خواستگاری خان داداشت! متوجه منظورش نشدم... +آ...آره... _بریم! پامو گذاشتم رو گاز و آهنگ بعدی رو پلی کردم... "پادشاه عشق بودم، عاشقونه قلبمو رفتی نشونه ... حق من نبود جدایی؛ بی دلیل و بی بهونه.. پادشاه عشق بودم عاشقونه هرکی زخمیه میدونه ... دلمو زدی شکستی؛ ولی اینجور نمیمونه امپراتور! حمله کردی قلبمو بردی به غارت! آخه این رسمش نبود توی رفاقت تو بری با عشق تازه ات من بمونم تک و تنها تو اسارت :) امپراطور؛ نه فرشته بودی تو آخه نه آدم تو چیکار کردی با قلب بیگناهم تا ابد میمونه یادم! لحظه ی آوار عشق توی نگاهم پادشاه عشق بودم تو صداقت؛ کرده بودم به تو عادت! منو از خودم گرفتی؛ کردی به دلم خیانت پادشاه عشق بودم؛ تو صداقت موندم اینجا تو اسارت...:) .......(ادامه دارد))) '~میلاد مهرزاد_امپراطور~‌' آهی کشیدم و رو کردم سمت آرام که دیدم اشکاش روونه... +آرام؟ چیشدههه! برگشت سمتم .. _چ..چی؟ +چرا گریه میکنی!چییشده قربونت برم؟ دستی به صورتش کشید و خندید! دیوونه شده بود! _چیزی نیست!خوب میشم! جلوی مانتو فروشی حلما پارک کردم... +اینجا مانتو فروشی دوستمه!حلما...قیمت مانتو هاش خیلی مناسبه...چیزی خواستی بردار! سری تکون داد ... پیاده شدیم ...
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_137 نشستم پشت رول و استارتو زدم... ضبط رو روشن کردم و دنبال آهنگ مورد ع
•{🖤🤍}•• با صدای ویبره گوشیم ازخواب پریدم.. نرگس بود... +بعله؟ _بله و بلا! ببعی یموقع نیای از دلم دربیاری ها ! غرورت خش برمیدارع! بر خرمگس معرکه لعنت...مزاحم خوابم شد!... +چی شده؟ _ابشو گرفتن چلو شده! +دختر بمیری تو! خواب بودم! _پاشو بریم بیرون دور بزنیم!مانتو میخام! اصلا حوصله بیرون رو نداشتم.. شروع کردم به بهانه آوردن... +تو چرا ازمانتو خریدن سیر نمیشی؟ _برای امر خیر میخام باوا! +عهههههع مبارکهههه توله خواستگار داشتی و من نمیدونستم؟ _اون که اره...صف کشیدن. .ولی منظورم برا امر خیر دیگه بود! +عه چی؟ _خواستگاری حامد! احساس کردم گوشام کر شد! خواستگاری حامد؟ اون که...اون که از من... +هوی نم نمای باروت؟بارووووت؟آروووووممم؟ مردی؟ +چیزه..من بعدا بهت زنگ میزنم! _باشه...الان میام دنبالت! +بااشع... حالم دگرگون شد! اون .. اون مگه منو دوست نداشت؟ مگه نگفت نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره؟ مگه نگفت میخام کنارت باشم؟ چیشد پس! چرا دبه کرد! من تازه دلمو بهش بسته بودم! تازه خوشم اومده بود ازش! از غیرتش! از عصبانیتش! از نگرانی هاش! ازشوخی هاش.. نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم در پنجره آشپزخونه رو باز کردم... نفسم درنمیومد! حامد مرد نبود! مرد زیر حرفش نمیزنه! به این ایمان آوردم که نباید به کسی تکیه کنم! آبی به دست و صورتم زدم .... رفتم اتاق و موهامو شونه زدم... مانتوی ساده و شال موردعلاقمو پوشیدم و آرایش نکردم... اهل آرایش نبودم ولی همیشه ریمل و رژ رو حتما میزدم! بی حوصله کیف و گوشیمو برداشتم ... درو قفل کردم و کفشامو پوشیدم که نرگس زنگ زد... رفتم پایین و سوار ماشین شدم... _سلام کویید نوزده! خشک و سرد جواب دادم... +سلام خوبی؟ _چته تو؟ +هیچی..! تو دلم داد زدم...جیغ زدم...:عالی ام!حالم عالیه! نفس عمیقی کشیدم.. +میخایم بریم کجا؟ _هرجا که تو بگی! +مانتو میخاستی بگیری ... پوزخندی زدم... ‌+برای خواستگاری خان داداشت! گیج جواب داد... _آ...آره... +بریم! دستشو برد سمت ضبط و آهنگی پلی کرد... لحظه ی آوار عشق توی نگاهم: چه قدر قشنگه! اینو هیچوقت یادم نمیره! نامردیشو! بازی دادنمو! ابراز علاقش کشک بود؟ آهنگ تموم شد که صدای نرگس دراومد: _آرام؟ چیشدههه! برگشتم سمتش +چ..چی؟ _چرا گریه میکنی!چییشده قربونت برم؟ خندیدم و دستی به صورت خیسم کشیدم... +چیزی نیست!خوب میشم! جلوی مانتو فروشی پارک کرد. _اینجا مانتو فروشی دوستمه!حلما...قیمت مانتو هاش خیلی مناسبه...چیزی خواستی بردار! سری تکون دادم و پیاده شدم...