eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.1هزار دنبال‌کننده
870 عکس
233 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂
مشاهده در ایتا
دانلود
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_306 با شنیدن اسم آرمان ، دلم پر شد و تو یه ثانیه اشک تو چشام جمع شد ! _
•{🖤🤍}•• ‌ _حرفای شما خدمتکارا حرف نیس ! زود اومدی ها ! +چشم ! با رفتنش نفسی از سر آسودگی کشیدیم که علی گفت؛ _شما اول برید.... پشت سرتون میوه هارو من میارم ! +اوکی ... سینی رو دو دستی گرفتم و بسم الله ای گفتم .. دلم حسابی شور میزد و دعا میکردم که تا الان لو نرفته باشیم ! هرچند با خنگ بازی های من و سوتی های علی ، غیرممکن هم نبود که لو رفته باشیم ! لرزش دستام بیشتر و بیشتر میشد و ازشدت ترس ، حالت تهوع گرفته بودم ! کنترل سینی برام سخت بود و آروم آروم سمت سالن قدم برمیداشتم .. باصدای لرزون رادین نفس عمیقی کشیدم.. _آرام ... ! آروم‌باش!...فقط‌میخایم‌کسایی‌که‌تومهمونی‌ان‌رو شناسایی‌کنیم!واردپذیرایی‌بشی‌تمومه! وارد‌ سالن شدم و نگاهی گذرا به مهمونا انداختم.! با دیدن وضعیت خرابشون لبمو گاز گرفتم ... درصد بیشتر مهمونا، پسر جوون بودن و به خاطر کشتن خودشون توی خوردن شر*اب ، مست بودن ! دخترای بیست و سه سال الی بیست و پنج سال هم که بدتر ازاونا ! تقه ای به در بالکن زدم و وارد شدم... _بیا عزیزم ... +سلام ! پسر جوونی لم داده بود روی کاناپه کوچیکی که گوشه دیوار بود ...! روبه حیاط بود و دیدی نسبت به من نداشت ! _آرام ! آرام برو جلوتر ! چهره ش رو نداریم تو تصویر !!! باصدای رادین عصبی یه قدم جلوتر رفتم که دختره اخمی کرد... _خب ! میتونی بری ! سری تکون دادم و سینی رو روی میز گذاشتم ... از بالکن اومدم بیرون و خواستم برم پیش علی که باصدای مردی که روی مبل نشسته بود ، سرجام میخکوب شدم.! _آی دختر ! دختر بیا اینجا ! +ب...بله؟ رادین: آرام سرگرمشون کن ! +چیزی میخواستید جناب؟ _نه ! کیلی خوشگلی ! با کر کر خندش بی اختیار اخمام رفت توهم ! صداهای نامفهوم که بیشتر صدای حامد بود ، بیشتر کلافم میکرد ! +چیزی خواستی بگو بیارم ! _این ...این چه طرز حرف زدن با یه آگای محتر..محترمه !؟ پوزخندی زدم .. +محترم؟ رادین : آرام بحث نکن ! نباید درمعرض توجه باشی ! زود برو پیش علی !
•{🖤🤍}•• ‌ نفس عمیقی کشیدم و سمت آشپزخونه قدم برداشتم... حرف اضافه ای زد که به روی خودم نیاوردم ! مرتیکه گربه ! طرز حرف زدنش به قدری چندش و سبک بود که فقط خدامیدونه چقدر فحش نثارش کردم ! _آرام یه سرویس کامل ۲۴ تایی باید شراب ببری !!! دندون قروچه ای کردم و مشغول چیدن جام ها روی ترولی شدم ... با بازکردن دربطری شیشه ای ‌، بوی غلیظش به بینیم خورد که جلوی بینیمو گرفتم...! +اوووف... _داری چیکار میکنی دختر؟ +نوشیدنی رو حاضر میکنم خانوم! _اوو ! چه کاربلد ! ممنونم عزیزم! سمت یخچال رفت و مشغول گشتن چیزی شد... +چی میخواین خانوم؟ _قرص مسکن میخوام! داری؟ داداشم سرش درد میکنه! +شما تشیف ببرید براتون میارم خانوم! _مرسی ! فقط سریعتر بیار دردش آروم شه! +چشم ! فقط اینکه ...داداشتون کدوم هستن؟ _همونی که تو بالکن دراز کشیده بود ! سری تکون دادم و زیرلب چشمی گفتم ... با رفتن دختره ، رادین ‌شروع به صحبت کرد... _آرام ! چهره اون پسره توی بالکن مشخص نبود! با پرنده مجبوریم شناساییش کنیم ! اما فک نکنم بشه ! تو سعیتو بکن تا بتونی شناساییش کنی ! +اوکی ... فقط ...اسم دختره چیه ؟ _ل...لادن !!! اخم کوچیکی کردم و باشه ای زیر لب گفتم... اسم آشنایی بود ! اما برام گنگ بود! نمیدونستم چی به چیه ... بی حس شده بودم و به زور ترولی رو هل دادم .. دور سالن چرخی زدم که بعداز دودیقه ، سینی خالی شد ! خوره شرابن اینا ! لبخند الکی زدم که با دیدن دختره و داداشش سریع وارد آشپزخونه شدم ... دیدی نسبت به پسره نداشتم اما ترسی به دلم رخنه کرده بود ! تموم کابینت هارو زیر و رو کردم تا بالاخره بسته قرص هارو پیدا کردم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" حال‌خوبت‌ر‌اباید‌خودت‌بنوازۍ! با‌تارهای‌شادۍ‌و‌نت‌هائ‌بی‌خیالی...🎻🎼 @CafeYadgiry🫐
برای یه خواب بهتر این کار هارو انجام بده💆🏻‍♀🕊 ┆به فایل صوتی حاوی صدای آب و آبشار گوش بده🌧🫧 ┆تمام وسایل ارتباطی الکترونیکی رو خاموش کن📱✖️ ┆یه رمان خوب و یا یه کتاب جالب بخون📚🕯 ┆اگر درگیری ذهنی داری قبل از خواب روی یه برگه بنویسش اینجوری تخلیه‌ش میکنی📒🖊 ┆ساعت رو کوک کن تا سر ساعت بتونی بیدار بشی🕰☕️ ┆نور اتاق خوابت رو کم کن و سعی کن اتاق رو برای خواب خنک نگه داری🌚🧊 @CafeYadgiry😻🍍
اقولییییی🥺🍓. @CafeYadgiry🧩
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_308 نفس عمیقی کشیدم و سمت آشپزخونه قدم برداشتم... حرف اضافه ای زد که به
•{🖤🤍}•• ‌ بسته مسکن رو توی دستم فشردم و وارد پذیرایی شدم!... هرچی چشم چرخوندم ، لادن رو پیدا نکردم ... _دخترجون ! عزیزدلم لطفا یه قهوه و کیک برام بیار ! ممنونم ! سری تکون دادم و برگشتم به آشپزخونه ... قهوه رو علی آماده کرده بود و من فقط باید کیک رو برش میدادم ... کیک و فنجون رو تو سینی گذاشتم ... قرص رو تو جیبم انداختم و رفتم سراغ خانومه ... +خانوم بفر... چشمم به ارسلان خورد که همراه لادن داشت سمت من میومد !! سرجام میخکوب شدم و برای لحظه ای نفسم رفت ! ناباور خیره شدم بهشون !!! _آرام !آرام پسره کیه ! آرام چهرش از قاب خارجه !!!! آرام !!!!!!! +ارسلان !!!! ول شدن سینی از دستم، با سکوت یهویی مهمونا یکی شد!!! صدای گوش‌خراش شکستن فنجون و سینی شیشه ای ، بغضی تو گلوم نشوند! تموم سرها سمتم چرخید و با داد رادین ، اشکام شروع به ریختن کردن ! _آرام !!!!!!! زود بزن بیرون ! _آرام باتوام ! _آرااااام !!!!! ناامید به ارسلانی که خیره شده بود بهم ، چشم دوختم.! ایرپادو ازتو گوشم درآوردم و گذاشتم تو جیبم .. سرمو انداختم پایین و دستمو به میز گرفتم ! سرگیجه اومده بود سراغم و چهره هارو واضح نمیدیدم!!! با حس لوله اسلحه روی پیشونیم ، تکونی خوردم.! -چیکار میکنی ارسلان !!! _ اَبله های احمق !!!! این دختر نفوذیه !!!! لادن هینی کشید که ارسلان دندوناشو بهم فشرد ... _زنده نمیزارمت دختره احمق !!! ماشه رو کشید و روی پیشونیم فشار داد ! تموم بدنم گر گرفته بود و بی حس بودم ! تموم شد ! با خودخواهیام جون این بچه رو هم به خطر انداختم ! با صدای شلیک گلوله جیغی زدم که تاریکی سرتاسر خونه رو فرا گرفت!