eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
893 عکس
239 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه‌استرس‌داری...🙍🏻‍♀🍓 ⇤سعی‌کن‌یکم‌بخوابی 💤🧡 ⇤یه‌فنجون‌چای‌بنوش‌🖇☕️ ⇤خلوت‌کن‌با‌خودت🌸📎 ⇤قدم‌بزن‌و‌نفس‌عمیق‌بکش📻 🎀⇤خودتو‌سرگرم‌کن‌‌(نقاشی‌.بازی‌و..)🛁🍓 ⇤اتاقتوتمیز‌کن🚪🎀 ⇤یه‌فیلم‌خوب‌ببین📽🦋 ⇤موزیک‌بیکلام‌گوش‌کن🎶♥️ ⇤و‌بدون‌که‌هیچ‌چیز‌یا‌هیچ‌کس💛🍓 ارزش‌نداره‌که‌بخوای‌استرس‌بگیری☺️💗. .‌‌⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─⋅⊰ 「🌸🍶」 ‌‌‌‌⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─⋅⊰ ‹◌. ˹🦋💙.@CafeYadgiry
🚛🍃 کمتر از ده دقیقه عصبانیتتو از بین ببر💗🍊 1-آروم راه برو 🌸🍪 2-آهنگ آروم گوش کن📒🌻 3-صاف بایست 🚜🍓 4-دوش آب سرد بگیر 🔗🌱 5-تمرین مدیتیشن کن 🌸🫐 6-گل گاو زبون بخور🥤🍓 7-هرچی که میخوای بگی تند تند بنویس 🛼♥️ 8-یه ویدیو کوتاه ببین 📃🌸 ‹◌. ˹🦋💙. @CafeYadgiry😘
میدونستی که برای‌ اینکه‌ یه‌ نفر تبدیل به دوست صمیمیت شما بشه، حداقل باید 200 ساعت وقت باهم‌گذرونده‌‌باشین!🥝💛 💛🌿 @CafeYadgiry💋 ‹◌. ˹🦋💙.
نوت استیک🖐🏻♥️ از این ها برای علامت گذاری کتاب استفاده میشه🔖📖 مثلا تو صفحات مهم یا جالب بچسبونی ک اون صفحاتو راحتتر پیدا کنی یا یه نکته‌‌ی کوتاه بنویسی! 🗞💛 🥟🌸 @CafeYadgiry🤓 ‹◌. ˹🦋💙.
🤵🏻🤵🏻‍♀ ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ 🛁به بهداشت شخصی اهمیت بده شاید جزئی به نظر بیاد اما اگه دقت کنید بعد از حموم یا مسواک زدن و دیدن سفیدی دندون ها یا مرتب بودن لباس و موها،شخص حس بهتری به خودش پیدا میکنه 📚کتاب زیاد مطالعه کن با مطالعه کردن اطلاعات شما بالا میره و اگه داخل یه جمع کسی از شما راجب چیزی نظر یا سوال پرسید میتونید درست و منطقی جوابشو بدید تا قانع بشه،هم دیگران از شما تعریف میکنن و هم اعتماد به نفستون بالا میره 😃لبخند بزنید مابین حرف زدنتون لبخند بزنید اینطوری هم شخص مقابل احساس راحتی میکنه هم شما با اعتماد بیشتری حرف میزنید 👥صحبت کنید این یه تمرینه عملی هستش که شما باید به خودتون تلقین کنین که با اعتماد به نفس هستیدو با مردم صحبت کنید مثلا با فروشنده ی لباس برای تخفیف گرفتن یا پرسیدن ساعت از کسی که کنارتون داخل تاکسی نشسته، تعریف کردن از لباس شخصی که اتفاقی کنار شما هم قدم شده و ..این حرفای ساده باعث میشه کم کم بتونید با اعتماد به نفس بالا راجب هر مسئله ای صحبت کنید! 🍃✨ 🍃✨ @CafeYadgiry🫂 ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ ‹◌. ˹🦋💙.
در حال کامل کردن دفتر کلمات انگلیسی 😜 ✓همونطور که میدونید من یه دفتر مخصوص دارم که ۳ خط به صورت عمودی در صفحاتش رسم کردم در ستون اول کلمات انگلیسی و روبه روش معنی و در ستون اخر جمله ای که ان کلمه در اش به کار بره مینویسم اینطوری در پایان من یه لغت نامه دارم✓ اینم یه روش برای یادگیری زبان😉 واقعا مفید و کاربردیه✨ اینطوری هروقت به مشکل بخورید میتونید به دفتر تون مراجعه کنید✅ اگه دوست دارم بازم از این روش ها بگم بهم بگین @KKOMEILI موضوع امروز که مینویسم: school (مدرسه)
و انرژی های شما قطعا ما این روش هارو میگیم که شما استفاده کنید و ان شاءالله نتیجه ببینید✨ یادگیری زبان بوسیله نوشتاری مکرر بهتر انجام میشه😊 این روش نه تنها برای زبان انگلیسی مناسبه بلکه برای زبان هایی عربی، چینی... مفید است😎 با ما باشید تا باز هم از این روش ها بگیم. 🥰 @CafeYadgiry🥳
و انرژی های شما واقعا این پیامها به ادم انرژی میده. حتما بازهم از این مطالب مفید خواهم گذاشت✨ یادتون نره تکرار و تمرین هم از اصول یادگیری هست💗 یعنی نوشتن کافی ملاک نیست❌ یعنی شما باید علاوه بر نوشتن انهارو تمرین و تکرار کنید این باعث میشه که مطالب به حافظه بلند مدت شما بره و دیگه اونهارو فراموش نکنید⛔️ حواستون باشه که علاوه بر نوشتن اونهارو تمرین کنید💢 قول بدید زیادمون کنید تا باز هم از مطالب کاربردی در کانال بزارم❤️ @CafeYadgiry🥳
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_68 #آرام باصدای‌تیک‌تاک‌ساعت،ازخواب پریدم. دو روبرم رونگاهی انداختم که
•{🖤🤍}•• ‌ کلافه بودم... کف پام‌میسوخت‌و خونریزیش بند نمیومد... نمیدونم اینهمه خون از کجا میاد! حالم از وضعیتم بهم میخورد... شده بودم یه دختر ترسو و بی دست و پا که با یه تهدید کوچیک میترسه... دوباره گریم گرفت.... نفس تنگیم دیوونم کرده بود... همون پشت در سرمو گذاشتم رو پاهام و به خوابی عمیق فرو رفتم..... ~~~ با صدازدنای حامد از خواب بیدار شدم... +چیه باااااز! بابا خوابم میاد بزار بکپم دیگه! اه!... _پاشو برو به خواهرت سر بزن! تو میدونی الان وضعش جوری نیست که زیاد ولش کنی به امون خدا... چشمامو باز کردم و خیره شدم بهش... +جناب خودت گفتی که بیام اینجا و ولش کنم ... نشست کنارم روی تخت.. _گفتم! ولی تو انگار منتظر حرف من بودیا! پاشو تنبلی نکن! پاشو برو ببین حالش چطوره... +باش... بلند شدم و آبی به دست و صورتم زدم.... چایی که حامد ریخته بود و خوردم... +به به...چ چایی داغ و لذیذی...دیگه وقتشه شوهر کنی! _هار هار ! نمک! بریز روی قرمه! +باز چیز افتاد تو دهنت...من رفتم بابا... _خدافظ.. +سوئیچ لطفا! با چشم غره سوئیچو داد دستم‌... از خونه حامد زدم بیر‌ون... سرراه خوراکی های مقوی خریدم و رفتم خونه ... ماشینو جلوی درخونه پارک کردم... در خونه رو بازکردم... آرام ازاون موقع بیدار نشده! خونه خالی خالی.. +آرااام؟ صدایی نیومد... خوراکی هارو گذاشتم روی اُپن و به سمت اتاق آرام قدم برداشتم... +آرام؟ دستگیره رو کشیدم پایین که دیدم در قفله! +آراااااام؟درو باز کن! تلاشم بی فایده بود... نگران شدم... جواب نمیداد... درسته حرف نمیزنه ولی چرا درو باز نمیکنه؟ سریع جعبه ابزارو آوردم و درو باز کردم... ولی در به یه چیزی گیر میکرد... خم شدم و از زیر در نگاهی انداختم.... دست آرام گیر کرده بود... هول شدم... +آراااااااااام! آرااااااام بلند شوووووو به سختی درو باز کردم .... هوش از سرم پرید....!:)
•{🖤🤍}•• ‌ آرام دورتادورش شیشه خورده بود... ...یکی از پاهاش زخم شده بود و خون میومد... آرامو گرفتم بغلم... +آرااااام! آرام پاشووووو آراااااام! هیچ جوره بلند نمیشد! بدنش یخ بود و ...نفساش نا مرتب... قلبم داشت از کار میوفتاد! چ بلایی سرش اومده! گوشیمو از جیبم درآوردم و زنگ زدم به حامد! +حاااامد توروقرآن پاشو بیااااا... سریع قطع کردم و آرامو بغلش کردم.... گذاشتمش تو ماشین و به سمت بیمارستان گاز دادم.... ~~ تو پذیرایی نشسته بودم و باپاهام زمینو ضرب گرفته بودم... رادین هم بیخیال تو اتاقم خوابیده بود.... دلم شور میزد.... آرام حالش خوب نبود!... منو رادین مطمئن بودیم آرامو ترسونده بودن! شک کرده بودم.. به پرونده هشدار! به رادین گفتم‌قبول نکن! گوش نکرد... نگران آرام بودم! نمیدونم از کی تاحالا برام مهم‌شده! وقتی میدیدمش تمام غم عالم میومد سراغم! دلشوره و نگرانی شیشه صبرمو شکوند... بلند شدم و به طرف اتاق رفتم... رادینو بیدار کردم... رادین رفت و منم از خونه زدم بیرون.... چندروزی میشه که نرفتم سایت.... حتما الان آقا محمد یکی دیگرو جای من آورده... بعداز چند مین رسیدم سایت.... +سلام ! همه برگشتن سمتم.... رسول:اوووو! دارم درست میبینم؟ حامد خودتی؟ خنده ای کردم و گفتم: +لوس! آره خودمم...چطورین؟ داوود پوزخندی زد و گفت: _بعله خوبیم با احوالپرسیای شما! رفتم‌سمتش و بغلش کردم... +بابا انقدر تیکه‌نندازین‌دیگه! چندروزی بود که درگیر موضوعی بودم نتونستم بیام....حالا اینارو ولش کنید...آقامحمد کو.؟ حتما تا الان یه نفرو جای من آورده! آره؟ بچه ها سکوت کردن و سرشونو انداختن پایین... کوه امیدم ریزش کرد... +آره؟ با دستی که روی شونه ام نشست ترسیده برگشتم ... +س..سلام آقا محمد! _بهه آقا حامد! چه عجب ما روی شمارو دیدیم! نکنه روحته اومده اینجا؟ بچه ها خندیدن‌که با چشم غره من ساکت شدن... +راستش یسری مشکل برای منو رادین پیش اومده....ک... _وایسا...بیا بریم بالا حرف بزنیم... +باشه چشم... از بچه ها خدافظی کردم و پشت سر آقامحمد سمت اتاقش قدم‌برداشتم...
•{🖤🤍}•• ‌ آقامحمد پشت میزش نشست و منم روبروش روی صندلی نشستم... _خوب؟ بگوشم! +ممنون...راستش ...... همه چیرو تعریف کردم... از حال آرام... از وضعیت رادین... از شک و تردید هایی که داشتم... از نگرانی هام... از دلشوره هام! _به نظر من باید با رادین هم صحبت کنیم! شاید رادین هم شک و تردید یا نظری داش... با صدای زنگ گوشیم،آقا محمد ساکت شد... +ببخشید.... گوشیمو از جیبم درآوردم... با دیدن اسم رادین، سریع جواب دادم... _حاااامد توروقرآن پاشو بیااااا... قطع کرد... استرس بدی ب وجودم تزریق شد... شک‌ندارم حال آرام بد شده! دویدم سمت در که باصدای آقا محمد وایستادم: _کجااا؟ +ب...ب..ببخشید من باید برم.... منتظر جواب نموندم و سریع از اتاق زدم بیرون... رسول جلومو گرفت.... رسول:هااای! کجا ؟ نیومده میخای بری؟ خواستم دهن باز کنم که گفت: _برو...برو همه کارارو بنداز رو دوش منو بچه ها! بزار به آقامحمدبگم ! +رسول باید برم... سریع از سایت زدم بیرون... ماشین زیر پام نبود...بخاطر همین دیر رسیدم خونه رادین... در حیاط چهارطاق باز ... وارد خونه شدم... +رادین؟ هیچکس خونه‌نبود.... شماره رادینو گرفتم و بعداز سه بوق صدای غمگینش تو گوشم پیچید.. _الو... +الو؟!!!رادین کجایی تو! چیشده؟ چرا خونه نیستی؟ _آرامو آوردم بیمارستان! +براچییییی! _حالش بد شده بود‌تو اتاق...درم قفل شده بود...پشت در بیهوش بود که رسیدم... گوشی رو از گوشم فاصله دادم... نفس عمیقی کشیدم... +باشه...کدوم بیمارستانی؟ _..... گوشی رو قطع کردم و دربست گرفتم... ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این فسقله پر انقدر منو اذیت میکنه😐خیلی دوسش دارم🥺🥺♥️♥️♥️♥️♥️🤣 جوجوووووووو🤣🤣🤣