.
گفته بودند که
عاشق بِشوی میمیری ،
اوّلین تجربهام بود ،
چه میدانستم ...:)
#شعر
#دلی :)))))))))
@CafeYadgiry🥲
روتین شبانه قبل از خواب😴🥛*--^
+یه لیوان شیر گرم بنوش.👼🏼🍼•،•
+همیشه یه لیوان آب کنار تختت بزار.🙇🏻♀•،•
+وسایل فردات رو آماده کن.✨🎒•،•
+دوش بگیر و روتین پوستتو انجام بده.🍒🛁•،•
+موهاتو باز کن بزار استراحت ؛
کنن و کف سرتو ماساژ بده.💆🏻♀🌱•،•
+اگه میتونی چند صفحه کتاب بخون.📖🌸•،•
+پادکست های آرامش بخش گوش کن.🎧🤍•،•
#روتین‹.🌝💘.›
@CafeYadgiry♥️
#حال_خوب_داشته_باشیم
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
‹.⋆ باایناکمکم ازاسترسدورشو💛🚴♀⋆.›
- انجامدادنیهپروژههنری🎨🍊.
- خوندنیهکتابخووب📚💗.
- خوردنیهصبحانهعالی🍞🔗.
- گوشدادنبهموزیکملایم♥️ 🎶.
- نوشیدنچایسبز🍵🍓.
- مهربونیومحبتبهبقیه👧🏼🍊.
- فکرکردنبهاتفاقایمثبت🌚?
#ایده
@CafeYadgiry♥️
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_210 _خدا لعنتتون کنه! گمشید! زدیم زیر خنده که دستشو گرفت جلوی دماغش و س
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_211
+یعنی باید بریم خونه خودمون؟
_نه ! اونجا امن نیست!
ترسی تو دلم رخنه کرد..!
+یعنی ...یعنی چی که امن نیست!
کلافه روشو برگردوند که حامد اومد..
_عاقا بیاید ببینید چی گرفتمم!
رادین حمله کرد سمتش و غذاهارو ازدستش قاپید..
سمت بالکن رفتم تا نفسم بالا بیاد...
خیره شدم به درختها...
حامد خاص بود!
همیشه خونه هایی که میگیره بالکن داره!
با فکر خودم خندم گرفت...
_آرام؟ چرا اومدی اینجا؟
+هیچی!
کنارم وایستاد و نشست روی نرده..
+میوفتی ! بیا کنار!
_نوچ...نمیوفتم!
چشم غره ای رفتم و رومو کردم سمت خیابون...
_آرام چیشده؟ چرا تو فکری؟
دو دل بودم!
اینکه دردمو بگم یانه!
چیزی که فکرمو درگیر کرده رو بگم یانه!
+فکرم درگیره!
_درگیره؟ درگیر چی؟
برگشتم سمتش و مثل خودش نشستم رو نرده...
+الان ش..شما میخواین بیاین خواستگاری! ماهم خو...خونه زندگیمون تهرانه! رادین هم که میگه خونه خو..خودمون امن نیست!
پ..پس شما باید ک..کجا بیاین؟
_چرا لکنت گرفتی!
سرمو انداختم پایین...
همیشه خجالت میکشیدم از لکنتم!
نمیتونستم حرفامو جدی و کامل بزنم!
هروقت عصبی میشدم یا استرس میگرفتم و میترسیدم ، سر و کله لکنتم پیدامیشد!
_آرام منو نگاه کن!
خیره شدم بهش:
_منم ازین جنگولک بازیا خوشم نمیاد ! اما به اصرار نرگس و مامانم که گفتن رسمه و فلان..گفتم عب نداره ! میایم! اما حالا که شرایط جور نیست...پس همینجوری بله رو بگو و تمام!
+ی..یعنی چی!
نزدیک تر شد و چشماش برقی زد..
_یعنی تو بله رو الان بگو! بقیش بامن! موافقی؟
+بله!
_ایولللل!
+جواب سوالتو گفتم بله !
لبخندش محو شد و دستی به ریشاش کشید...
دستشو کرد تو جیبش و جعبه ای درآورد..
نگاه کوتاهی بهم انداخت و زانو زد...
جعبه رو باز کرد و گفت:
_مایل به شراکت در زندگی؟
+ای...این رمانتیک بازیا چیه دیگه! زشته حا..حامد!
_بله یا خیر؟
لبمو گاز گرفتم و سرمو انداختم پایین...
حلقه رو برداشتم و زیرلب گفتم:
+ب..بله!
_اون داداش گفتنم پرروت کرد؟
باصدای رادین دوتامون برگشتیم..
حامد: خب داداش چیکار کنم...! تاکی هلک و هلک بیام خواستگاری! آیا جواب بشنوم آیا نشنوم...بعداز جواب مثبت شنیدن تاکی وایستم بقیه تصمیم بگیرن عقدمون کی باشه و اووووو....! میدونی چقد طول میکشه؟ الان کارو تموم کردم!همین الان آبجی خانوم شما شد دنیای بنده!