چـــادرےهـــا |•°🌸
-فرداشب پارت جبرانی #حلالکنید !♥️
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_سیوچهارم
••○🖤○••
....
حسین تلاش می کند که از جایگاه تو و خیمه ها فاصله بگیرد و جنگ را به میانه میدان بکشاند.
اما کدام جنگ؟
جسته و گریخته می شنوی که او همچنان به دشمن خود پند می دهد، نصیحت می کند و از عواقب کار، بر حذرشان می دارد.
و به روشنی می بینی که ضارب و مضروب خویش را انتخاب می کند.
از سر تنی چند می گذرد و به سر و جان عده ای دیگر می پردازد.
اگر در جبین نسلهای آینده کسی، نور رستگاری می بیند، از او در می گذرد اگر چه از همون ضربه می خورد اما به کشتن راضی نمی شود.
جنگی چنین فقط از دست و دل کسی چون حسین بر می آید.
کسی به موعظه کسانی بر خیزد که او را محاصره کرده اند و هر کدام برای کشتنش از دیگری سبقت می گیرند.
کسی دلش برای کسانی بسوزد که با سنگ و تیر و نیزه و شمشیر و کمان، کمین کرده اند تا ضربات بیشتری بر او وارد آوردند و زود تر کارش را بسازند.
وای.... مشت بر پیشانی مکوب زینب! اگر چه این سنگ که از مقابل می آید، مقصدش پیشانی حسین است.
فقط کاش حسین، پیراهن را به ستردن پیشانی، بالا نیاورد و سینه اش طمع تیر دشمن را بر نیانگیزد.
****
رویت را مخراش! مویت را پریشان مکن زینب! مبادا که لب به نفرین بگشایی و زمین و زمان به هم بریزی و کائنات را کن فیکون کنی!
ظهور ابر سیاه در آسمان صاف، آتش گرفتن گونه های خورشید، بر پا شدن طوفانی عظیم به رنگ سرخ، آنسان که چشم از دیدن چشم به عجز بیاید، برانگیخته شدن غبار سیاه و فرو باریدن خون، این تکانهاب بی وقفه زمین، این لرزش شانه های آسمان، همه از سر این کلامی است که تو اراده کردی و بر زبان نیاوردی:
"کاش آسمان به زمین بیاید و کاش کوه ها تکه تکه شوند و بر دامن بیابان ها فرو بریزند، کاش..."
اگر این"کاش" که بر دل تو می گذرد، بر زبان تو جاری شود، شیرازه جهان از هم می گسلد و ستون های آسمان فرو می ریزد، اگر تو بخواهی ، خدا طومار زمین و آسمان را به هم می پیچد. اگر تو بگویی ، زمین تمام اهلش را در خویش می بلعد، اگر تو نفرین کنی، خورشید جهان را شعله ور می کند و کوه ها را در آتش خویش می گذارد.
اما مکن، مگو ، مخواه زینب!
چون مرغ رگ بریده دور خودت بچرخ، چون ماهی به خاک افتاده در تب و تاب بسوز، اما لب به نفرین باز مکن. اتمام حجت کن! فریاد بزن ، بگو که:"و یحکم ! اما فیکم مسلم!"
وای بر شما! آیا در میان شما یک مسلمان نیست.
اما به آتش نفرینت دچارشان مکن.
گرز فریادت را بر سر عمر سعد بکوب که:" ننگ بر تو! پسر پیامبر و تو نگاه می کنی؟!"
بگذار او گریه کند و روی از تو برگرداند و کلام تو را نشنیده بگیرد.
بگذار شمر بر سر یاران خود نعره بزند :"مادرانتان به عزایتان بنشینند! برای کشتن این مرد معطل چه هستید؟!"
...
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_سیوچهارم ••○🖤○•• .... حسین تلاش می
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_سیوپنجم
••○🖤○••
...
و همه آن ها که پرهیز می کردند یا ملاحظه یا وحشت از کشتن حسین، به او حمله برند و هر کدام زخمی بر زخم های او بیفزایند.
بگذار زرعه بن شریک شمشیرش را از پشت بر شانه چپ حسینت فرود بیاورد و میان دست و پیکر او فاصله بیندازد.
بگذار آن دیگری که رویش را پوشانده است گردن حسین را به ضربه شمشیرش بشکافد.
بگذار سنان بن انس با نیزه بلندش حسین را به خاک بیندازد.
بگذار خولی بن یزید اصبحی، به قصد جدا کردن سر حسین از اسب فرود بیاید اما زانوانش از وحشت سست شود ، به خاک بیفتد و عناب و ناسازگاری شمر را تحمل کند. بگذار... نگاه کن ! حسین به کجا می نگرد؟ رد نگاه او...آری به خیمه ها بر می گردد، وای... انگار این قوم پلید، قصد خیمه ها را کرده اند.
از اعماق جگر فریاد بزن:"حسین هنوز زنده است نامرد مردمان!"
اما نفرین نکن!
حسین، خود از زمین خیز بر می دارد و تن مجروح را به دست یله می دهد و با صلابتی زخم خورده فریاد می کشد:" وای بر شما ای پیروان آل ابی سفیان! اگر دین ندارید و از قیامت خدا نمی ترسید لااقل مرد باشید."
این فریاد، دل ابن سعد را می لرزاند و ناخودآگاه فریاد می کشد:"دست بردارید از خیمه ها."
و همه پا پس می کشند از خیمه ها و به حسین می پردازند.
حسین دوست دارد به تو بگوید :"خواهرم به خیمه برگرد."
اما حنجره اش دیگر یاری نمی کند.
و تو دوست داری کلام نگفته اش را اطاعت کنی ، اما زانوانت تو را راه نمی برد.
می دانستی که کربلایی هست، می دانستی عاشورایی خواهد آمد.
آمده بودی و مانده بودی برای همین روز، اما هرگز گمان نمی کردی که فاجعه تا بدین حد عظیم و شکننده باشد.
می دانستی که حسین به هر حال در آغوش خون خواهد خفت و بر محمل شهادت سفر خواهد کرد اما گمان نمی کردی که کشتن پسر پیامبر پس از گذشت چند ده سال از ظهور او این همه داوطلب داشته باشد.
شهادت ندیده نبودی، مادرت عصمت کبری و پدرت علی مترضی و برادرت حسن مجتبی همه هنگام سفر رخت شهادت پوشیدند.
چشمت با زخم و ضربت و خون نا آشنا نبود ، این همه را در پهلو و بازوی مادر، فرق سر پدر و طشت پیش روی برادر دیده بودی اما هرگز تصور نمی کردی که دامنه قساوت تا این حد، گسترده باشد.
تصور نمی کردی که بتوان پیکری به آن قداست را آنقدر تیر باران کرد که بلا تشبیه شکل خار پشت به خود بگیرد.
می دانستی که روزی سخت تر از روز اباعبدالله نیست، این را از پدرت ، مادرت و از خود خدا شنیده بودی اما گمان می کردی که روز حسین ممکن است از روز فاطمه و روز علی ، کمی سخت تر باشد یا خیلی سخت تر، اما در مخیله ات هم نمی گنجید که ممکن است جنایتی به این عظمت در عالم اتفاق بیفتد و همچنان آسمان و زمین برپا و برجا بماند.
به همین دلیل این سوال از دلت می گذرد که" چرا آسمان بر زمین نمی آید و چرا کوه ها تکه تکه نمی شوند..."
مبادا که این سوال و حیرت ، رنگ نفرین و نفرت به خود بگیرد ، زینب!
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_سیوپنجم ••○🖤○•• ... و همه آن ها که پ
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_سیوششم
••○🖤○••
....
دنیا به آخر نرسیده است، به ابتدای خود هم باز نگشته است. اگرچه فرشتگان یک صدا مویه می کنند ، انجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الماء ، و خدا به مهدی منتقم اشاره می کند و می گوید :"الی اعلم ما لا تفعلون."
اما این رجعت به ابتدای عالم نیست، این بلندترین نقطه تاریخ است.
حساسترین مقطع آفرینش است، خدا استوای خلقت است، حیات در این مقطع از زمان، دوباره متولد می شود و تو نه فقط شاهد این خلق جدید که قبله آنی ، پس صبور باش و لب به شکوه و نفرین باز مکن ! صبور باش و روی مخراش ! صبور باش و گیسو و کار خلق پریشان مکن.
بگذار شمر با دست و پای خونین از قتلگاه بیرون بیاید، سر برادرت را با افتخار بر سر دست بلند کند و به دست خولی بسپارد و زیر لب به او بگوید:"یک لحظه نور چهره او و جمال صورت او آنچنان مرا به خود مشغول کرد که داشتم از کشتنش غافل می شدم ، اما به خود آمدم و کار را تمام کردم ، این سرا به امیر بگو که کار ، کار من بوده است."
بگذار این ندا در آسمان بپیچد که :"قتل الامام ابن الامام " اما حرف از فرو ریختن آسمان نزن!
سجاد را ببین که چگونه مشت بر زمین می کوبد و هستی را به آرامش دعوت می کند. سجاد را ببین که چگونه بر سر کائنات فریاد می کشد که"این منم حجت خدا بر زمین !"دستهای لرزانش تلاش می کند که ستون های آفرینش را استوار نگه دارد.
شکیبایی ات را از دست مده زینب! که آسمان بر ستون صبر تو استوار ایستاده است. اینک این ملائکه اند که صف به صف پیش روی تو زانو زده اند و تو را به صبوری دعوت می کنند ، این تمامی پیامبران خداوند که به تسلای دل مجروح تو آمده اند ، جز اینجا و اکنون ، زمین کی تمام پیامبران را یک جا بر روی خویش دیده است.
این صف اولیاست ، تمامی اولیاءالله و این خود محمد (ص) است. این پیامبر خانم است که در میانه معرکه ایستاده است. محاسنش را در دست گرفته است و اشک مثل باران بهاری بر روی گونه هایش فرو می ریزد.
یا جداه ! یا رسول الله ! یا محمداه ! این حسین توست که...
نگاه کن زینب! این خداست که به تسلای تو آمده است.
خدا! ببین که با فرزند پیامبرت چه می کنند ! ببین که بر سر عزیز تو چه می آورند؟ ببین که نور چشم علی را ..."
نه ، نه ، شکوه نکن زینب! از خدا گلایه نکن . فقط سرت را بر روی شانه های آرام بخش خدا بگذار و های های گریه کن.
خودت را فقط به خدا بسپار و از او کمک بخواه، خودت را در آغوش گرم خدا گم کن و از خدا سیراب شو، اشباع شو، سریز شو، آنچنان که بتوانی دست زیر پیکر پاره پاره حسین بگیری و او را از زمین بلند کنی و به خدا بگویی :"خدا! این قربانی را از آل محمد قبول کن!"
****
درست همان جا که گمان می بری انتهای وادی مصیبت است، آغاز مصیبت تازه ای است؛ سخت تر و شکننده تر.
...
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
#دࢪگوشے 🗣🌿
مگہ اون بالاسرے رو
بہ علیم بودن قبول ندارے؟!
حتما یہ چیزے میدونستہ ،
یہ تواناییاے دیده توے وجودت
ڪہ گفتہ الان زندگێ ڪنی...
خلاصہ ڪہ مراقبہ یادٺ نره! ؛)❤️
@chaadorihhaaa|°• 🌙
#امام_زمانی 🌙💕:)
پنج ندایی که امام زمان هنگام ظهور می دهند!
«اللهم عجل لولیک الفرج»💕💛
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
•∞•
#آقاےنیامدهام :)💔
خوش بہ حال زمان
ڪہ صاحبش تویـے...!
@chaadorihhaaa|°•🍃
•••
می نشینم
.
.
با نبودنت ؛
جمعہ داری میکنم... (:
#اللهمعجلالولیکالفرج
#شاید_این_جمعه_بیاید_شاید
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمانی 🌙💕:)
ما بیزاریم از این اتفاقات😔
«اللهم عجل لولیک الفرج»💕💛
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
#اندڪی_تامل
☝️ فرقے نمیکنه #کجا...
💻 صفحہ ے #مانیتور، #خیابون یا
#موبایل📱❗️
مراقب #نگاهت👀 باش❗️
#گناه⛔️ارزش دیدن ندارد...
🙏 فراموشنڪن #خدا ناظر همه ے
چشم هاست...
و خدا برایت کافیست...♥️♥️
چشمـ و دلت را واگذارڪن به خدا❗️
تو خودت انتخاب میکنے چشمانت#پاڪ
باشد یا #آلوده به گناه❗️
☝️اما دقت ڪن #حیا و عفت تو به
انتخابت وابسته است...
✿[ @chaadorihhaaa]✿
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
#تلنگرانه
🎯دلمون برای خودمون بسوزه😢
👈اینهمه به ما گفتند:
❌ #گناه نکنید..
❌ #معصیت نکنید..
❌خودسازی کنید
🚨 درحالی که گناه کردن یا #گناه نکردنِ ما، هییچ سود و زیانی برای خدا نداره..
هرچی هست به نفع خودمونه:👇
وَ مَن تَزَکَّیٰ فَإِنَّمَا یَتَزَکَّیٰ لِنَفْسِهِ (فاطر/۱۸)
🌸 هر کس نَفسِ خود را #تزکیه کند، و پاکی و #تقوا پیشه کند، نتیجهی آن به خودش باز میگردد.😌
یعنی اگر یخورده به فکره خودمون باشیم یکم نسبت به خودمون رحم داشته باشیم..
عمرا دیگه سمته گناه بریم❌
👈گناه یعنی خلاف منافع خودمون رفتار کردن✌️
پ.ن: امروز بهترین روزه واسه توبه کردن🏃♂
😌خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش
@chaadorihhaaa🍃
#امامزمانم🌸🍃
گره ڪور ظـــــهور تو منم
ڪه مےدانم هر جمعہ براےگناهانم خون
گریه مےڪنی اما باز هم گناه می ڪنم
گره ڪور ظـــــــــــهور تو منم
ڪه مے دانم نگاهم مےڪنی اما در مقابل نگاهمهربانتگناهمےڪنمودلترامےشڪنم
گره ڪور ظـــــــــــهور تو منم
ڪه مےدانم چقدر غریبی اما من حتے
اراده ترڪ یڬ گناه را براےڪم شدن
غربتت ندارم
✿[ @chaadorihhaaa]✿
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چرا با این وضع اقتصادی، #حجاب باید یکی از مسائل مهم باشد!؟
♦️ جواب #دکتر_غلامی☝️
(رئیس دانشکده حقوق دانشگاه امام صادق)
📌فرهنگ موضوع لحظه ای نیست
#پویش_حجاب_فاطمے
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_سیوهفتم
••○🖤○••
...
اکنون بناست جگرت را شرحه شرحه بر خاک گرم نینوا بگسترانی تا اسبها بی مهابا بر آن بتازند و جای جای سم ستوران بر آن نقش استقامت بیندازد.
بناست بمانی و تمام عمر را با همین جگر زخم خورده و چاک چاک سر کنی .
ابن سعد داوطلب می طلبد برای اسب تازاندن بر پیکر حسین ، در میان این ده ها هزار تن، ده تن از بقیه شقی ترند و دامان مادرشان ناپاک تر.
یکی اسحق بن حیوه حضرمی است، یکی اخنس بن مرثد، یکی عمر بن صبیح صیداوی، یکی رجاء بن منقذ عبدی، دیگری صالح بن سلیم بن خیثمه جعفی است. دیگری واحظ بن ناعم و دیگری صالح بن وهب جعفی و دیگری هانی بن ثبیت حضرمی و دهمی اسید بن مالک.
کوه هم اگر باشی با دیدن این منظره ویرانگر از هم می پاشی و متلاشی می شوی، اما تو کوه نیستی که کوه شاگرد کودن و مانده و درجازده مکتب توست.
پس می ایستی ، دندانهایت را به هم می فشاری و خودت را به خدا می سپاری و فقط تلاش می کنی که نگاه بچه ها را از این واقعه برگردانی تا قالب تهی نکنند و جانشان را بر سر این حادثه نبازند.
و ذوالجناح چون همیشه چه محمل خوبی است . هرچند که خودش برای خودش داغی است و نشان و یادگاری از داغی، هرچند که بچه ها دوره اش کرده اند و همه خبر از سوارش می گیرند و چند و چون شهادتش ؛ هرچند که سکینه به یالش آویخته است و متلمسانه می پرسد:"ای اسب بابای من ! پدرم را عاقبت آب دادند یا همچنان با لب تشنه شهیدش کردند؟!
هرچند که پر و بال خونین ذوالجناح ، خود دفتر مصیبتی است که هزاران اندوه را تداعی می کند. اما همین قدر که نگاه بچه ها را از آنسوی میدان می گرداند، همین قدر که ذهن و دلشان را از اسبهای دیگر که به کاری دیگر مشغول اند، غافل می کند خود نعمت بزرگی است، شکر کردنی و سپاس گزاردنی.
بخصوص که مویه بچه ها ، کاسه صبر ذوالجناح را لبریز می کند، او را از جا می جهاند و به سمت مقر دشمن می کشاند.
و بچه ها از فاصله ای نه چندان دور جسارت و بی باکی ذوالجناح را می بینند که یک تنه به صف دشمن می زند و افراد لشکر ابن سعد را به خاک و خون می کشد و فریاد عجز آلود ابن سعد را بر سر سپاه خود می شنوند که:" تا این اسب، همه را به کشتن نداده کاری بکنید." و بچه ها تا چهل جنازه را می شمرند که زیر پای ذوالجناح بیرون کشیده می شود و عاقبت تن ذوالجنان را آکنده از تیر های دشمن می بینند که در خود مچاله می شود و در خون خود دست و پا می زند و.. سرهایشان را به زیر می اندازند تا جان دادن این آخرین یشان کاروان را نبینند .
در آن سوی دیگر، سم اسبان، خون حسین را در وسعت بیابان ، تکثیر کرده اند و کار به انجام رسیده است اما مصیبت ، نه .
درست همان جا که گمان می بری انتهای وادی مصیبت است، آغاز مصیبت تازه ای است.
مگر نه بچه ها در محاصره دشمن اند ؟ مگر نه اسب و خود و سپر و شمشیر و نیزه و قساوت ، مشتی زن و کودک را در محاصره گرفته؟ مگر نه آفتاب عصر، همچنان به قوت ظهر بر سر خاک، آتش می ریزد؟ اصلا مگر نه هر داغدار و مصیبت دیده ای به دنبال سر پناهی می گردد، به دنبال گوشه ای ، ستونی، دیواری، سایه ای تا غم خویش را در بغل بگیرد و با غصه خویش سر کند؟
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_سیوهشتم
••○🖤○••
....
پس این خیمه ها فرصت مغتنمی است که بچه ها را در سایه سار آن پناه دهی و به التیام دردهایشان بنشینی.
اما هنوز اندیشه ات را تمام و کمال ، به انجام نرسانده ای که ناگهان صدای طبل و دهل، صدای فریاد و هلهله ، صدای سم اسبان و بوی دود، دود آتش و مشعل در روز ، دلت را فرو میریزد و تن بچه های کوچک داغدیده را می لرزاند.
تا به خود بیایی و سر بر گردانی و چاره ای بیندیشی، آتش از سر و روی خیمه ها بالا رفته است و حتی دامان تنی چند از دختران و کودکان گرفته است.
باور نمی کنی، این مرتبه از پستی و قساوت را نمیتوانی باور کنی، اما این صدای ضجه بچه هاست. این آتش است که همه سو زبانه می کشد و این دود است که چشم ها را می سوزاند و نفس را تنگ می کند و این حضور چهره به چهره دشمن است و این صدای استغاثه و نوای بغض آلود بچه ها است که:"عمه جان چه کنیم ؟ به کجا پناه ببریم ؟" و این سجاد است که با دست به سستی اشاره می کند و به تو می گوید :"عمه جان! از این سمت فرار کنید، بچه ها را بگریزانید."
کدام سمت؟ کدام جهت؟ کدام روزنه از آتش و دشمن ، خالی است؟
در بیابانی که دشمن بر همه جای آن چنگ انداخته، به سوی کدام مقصد، به امید کدام ماءمن، فرار می توان کرد؟ و چه معلوم که دشمن از این آتش ، سوزانده تر نباشد.
اینکه تو مضطرب و مستأصل مانده ای و بهت زده به اطراف نگاه می کنی، نه از سر این است که خدای نکرده خود را باخته باشی یا توان از کف داده باشی.
بل از این روست که نمی دانی، از کجا شروع کنی، به کدام کار اول همت بگماری. کدام مصیبت را اول سامان دهی، کدام زخم را اول به مداوا بنشینی.
اول جلوی هجوم دشمن را بگیری؟ به مهار کردن آتش فکر کنی؟ به گریزاندن بچه ها بیندیشی به خاموش کردن آتش لباس هایشان بپردازی؟ کوچکتر ها را که نفسشان در میان آتش و دود بریده از خیمه بیرون بیندازی؟ ستون خیمه را از فرو افتادن نگه داری؟ به آنکه گلیم از زیر بیمارت به یغما می کشد هجوم کنی؟ تنها حجت بازمانده خدا را، امام زمانت را از معرکه در ببری ؟
مگر در یک زینب چند دست دارد؟ چند چشم؟ چند زبان؟ و چند دل؟ برای سوختن و خاکستر شدن؟
بچه ها و زن ها را به سمت اشاره سجاد، فرمان گریز دهی! اما... اما آنها که آتش به دامن دارند نباید با این فرمان بگریزد و آتش را مشتعل تر کنند، به آنها می گویی بمانند و با دست به خاموش کردن آتشهایشان می پردازی، اما آتش که یک شعله نیست، از یک سو نیست، تا یک سمت را با تاول دستها خاموش می کنی، سمت دیگر لباس دیگر گر گرفته است.
از این سو، ستون خیمه در آتش می سوزد و بیم فرو ریختن خیمه و آتش می رود، از آن خیمه های دیگر بچه ها با استیصال تو را صدا می زنند.
آنکه چشم به گلیم بستر سجاد داشته است، گلیم را از زیر تن او کشیده و او را بر زمین افکنده و رفته است.
در چشم بهم زدنی ، بچه های مانده را به دو بال از خیمه می تازانی، سجاد را در بغل می گیری و از خیمه بیرون می زنی.
به محض خروج شما ، خیمه فرو می ریزد آتش، هستی اش را در بر می گیرد.
...
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_سیونهم
••○🖤○••
....
سجاد را با فاصله از آتش می خوابانی، بچه های آتش گرفته را به شن و خاک هدایت می کنی و به سمت خیمه دیگر می دوی، در آن خیمه ، بچه ها از ترس به آغوش هم پناه برده اند و مثل بید می لرزند. بچه ها را از خیمه بیرون می کشانی و به سمت بیابان می دوانی.
آتش همچنان پیشروی می کند و خیمه ها را یکی پس از دیگری فرو می ریزد.
بچه های نفس بریده را فقط آب می تواند هستی ببخشد، اما در این قحطی آب، چشمه امید کجاست جز اشک چشم ؟!
اگر آرامش بود، اگر تنها آتش بود، کار آسانتر به انجام می رسید ، اما این بوق و کرنا و طبل و دهل و هلهله دشمن، این گرگ ها که به چشمهای دریده ، بره های شیری را دوره کرده اند ، این کرکس ها که معلوم نیست چنگال هایشان درنده تر است یا نگاه هایشان ، این هجوم همه جانبه ، این اسبها که شیهه می کشند و بر روی دو پا بلند می شوند و فرود می آیند، این ضرباتی که با تازیانه و غلاف شمشیر ، کعب بر دست و پا و پشت و پهلو و سر و صورت شما نواخته می شود، اینها قدرت تفکر و تمرکز را سلب می کند.
همین دشمن اگر آنچه را که به زور و هجوم و توحش چنگ می زند، به آرامش طلب کند، همه چیز را آسانتر به دست می آورد و به یغما می برد.
آهای! سوار سنگدل بی مقدار! چه نیازی است که این دخترک را به ضرب تازیانه بر زمین بیندازی و خلخال را به زور از پایش بکشی ، آنچنانکه خون تمام انگشتان و کف پایش را بپوشاند؟! بی اینهمه جنایت هم می توان خلخال از او گرفت، تو بگو، بخواه، اگر نشد به زور متوسل شو! به این رذالت تن بده!
این فرار بچه ها از هراس هجوم سعبانه شماست نه برای در بردن دارایی کودکانه شان.
چه ارزشی دارد این تکه طلای گوشواره که تو گوش دختر آل الله را بشکافی؟!
نکن! تو را به هرچه برایت مقدس است، دنبال فاطمه نکن! این دختر زهره اش آب می شود و دل کوچکش می ترکد. بگو که از او چه می خواهی و به زبان خوش از او بگیر.
عذاب خودت را مضاعف نکن. آتش به قیامت خودت نزن! ببین چگونه دامنش به پاهایش می پیچد و او را زمین می زند!
همین را می خواستی؟ که با صورت به زمین بیفتد و از همش بزود؟ و تن روسری اش را به غنیمت بگیری؟
خدا نه، پیامبر نه، دین نه،...جوانمردی هم نه، آن دل سنگی که در سینه توست چگونه به اینهما خباثت رضایت می دهد؟
تپش قلب کبوترانه این پسر بچه ها را از روی پیراهن نازکشان نمی بینی؟
هراس و استیصالشان تکانت نمی دهد؟ آهای! نامرد بی همه چیز که بر اسب نشسته ای و به یک خیز بر النگو و دست این دخترک ، چنگ انداخته ای، بایست! پیاده شو ! و النگو را در بیار و ببر!
نکشان این دختر نحیف را اینچنین به دنبال خود! مگر نمی بینی چگونه زیر دست و پای اسبت، دست و پا می زند؟!
اگر از قیامت اندیشه نمی کنی ، از مکافات همین دنیا بترس ! بترس از آن روز که مختار دستهای تو را به اسبی ببندد و به خاک و خونت بکشاند.
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
#رفیق
امروزتو با نام خدا شروع کن ...
اون تنهات نمیزاره
یه جا دستتو میگیره و بلندت میکنه
خدا تو اوج ناامیدی کنارته ...🍃🌼
•°
#تلنگرانه ✨
برخے کہ خیلے گناھ دارند مےگویند:
یعنے خدا من را مےبخشد؟!
آنہا نمےدانند وقتے بہ این حآل میرسند
یعنے اینکہ بخشیده مےشوند.| :) |
.
.
#حآجاسماعیلدولابے 🗣
@chaadorihhaaa🌙🌿
#امام_زمانی 🌙💕:)
✅با امام زمانت سخن بگو
«اللهم عجل لولیک الفرج»💕💛
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
چـــادرےهـــا |•°🌸
. 🍃 #همتا_ے_مـن #قسمت_اول . امشب اول ماه محـرم اسـت ... از پشت پـنجره نگاهی به صورتش می انـدازم . ش
[♥️] پرش به پارت اول رمان #همتا_ے_من
برای اولین بار منتشر شده در کانال ما😍😌
#امام_زمانی ✨:)
✅تاحالا به این فکر کردین!؟
«اللهم عجل لولیک الفرج»💕💛
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══