#دوست_من
دیدی وقتی کسی و
دوست داری چقد زمانی که
عبارت "is tayping"
بالای صفحه چتش میاد
قند تو دلت آب میشه..!🙄
#خدا همونقد با عشق
منتظر ما باهاش
صحبت کنیم ☺️❤️
🧕|| @chaadorihhaaa
هدایت شده از |هیئت فاطمه بنت الحسین (س)|
🔔 #اطلاعیه #رزمایش_همدلی
💚 #حسن_حسن 3️⃣
تیکتاک ... ⏰
ساعت میگذرد و میگذرد ...
چیزی نمانده است
تاعقربۀرمضانبهنیمۀماهش🌙برسد
به نیمۀ کریمانۀ حُسنحَسن(ع) 🌸
👈 نحوه شرکت در این رزمایش👇
🍃 واریز مبلغ دلخواه به شمارهکارت
💳 5041721075273608
🍃 تهیه و ارسال اقلام غیرنقدی
(به میزان دلخواه)
•°جهتاطلاعازمکانوزمانتحویلاقلام
ارسال #یاکریماهلبیت به شماره تلفن
📲 09105732906
🕊 جهت مشاهده لیست
اقلام غیرنقدی روی لینک زیر بزنید 👇
https://digipostal.ir/cwzfs1r
•| رفقاحالاکهراهکمکبازهبیبهرهنمونیم...
#هیئتانصارولایتدارالعبادهیزد
#هیئتفاطمهبنتالحسینس
#دبیرستانعلومومعارفاسلامیشهیدمطهرییزد
☘️| @darozzekr_com
✨| @d_maaref
🌸| https://eitaa.com/fatemehbentolhosain
❤️🍃...
.
#تلـــنــگـــــــراݩہ_امــــروز
#شهدا
.
جعفر جنگروی تعریف میکرد که :
یکبار پس از هیت نشسته بودیم داشتیم با بچه ها حرف میزدیم...
ابراهیم توی اتاق دیگه تنها نشسته بود و توی حال خودش بود.
.
وقتی بچه ها رفتن اومدم پیش ابراهیم هنوز متوجه حضور من نشده بود...
با تعجب دیدم هر چند لحظه یکبار سوزنی را به صورتش و پشت پلک چشمش میزنه!
یکدفعه گفتم : چیکار میکنی داش ابرام؟!
انگار تازه متوجه من شده باشه از جا پرید و از حال خودش خارج شد...
بعد مکثی کرد و گفت : هیچی هیچی چیزی نیست!
گفتم : به جون ابرام ولت نمیکنم باید بگی برای چی سوزن زدی تو صورتت!
.
مکثی کرد و خیلی آرام مثل آدم هایی که بغض کرده اند گفت : (سزای چشمی که به نا محرم بیفته همینه)..!😔
.
آن زمان نمیفهمیدم که ابراهیم چیکار میکنه و این حرفش چه معنی داره ولی بعد ها وقتی تاریخ زندگی بزرگان رو میخوندم دیدم اون ها برای جلوگیری از آلوده شدن به گناه چنین تنبیه هایی برای خودشون داشته اند.🤔
.
.
🛑 بعد ما به راحتی در فضای مجازی هر چیزی رو نگاه می کنیم هرکاری رو انجام میدیم بدون اینکه ذره به کار هامون فکر کنیم و احساس عذاب وجدان خودمون رو خاموش کردیم و اصلا خیالمون نیست که کجای کاریم و شهدا کجا هستن 😞
کاش بشه ذره از شهدا یاد بگیریم و کمی حیا و کمی کنترل نفس داشتیم... :)
#شهید_ابراهیم_هادی
.
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
|•••|
هرڪس ڪه بیشتر
برای خدا ڪار ڪرد
بیشتر باید فحش بشنود
ما باید برای فحششنیدن
ساخته بشویم
برای تحمل تهمت و افترا و دروغ
چون ما اگر تحمل نڪنیم
باید میدان را خالے ڪنیم...👣
#شهید_ابراهیمهمت♥️✨
🧕|| @chaadorihhaaa
چـــادرےهـــا |•°🌸
. 🍃 #همتا_ے_مـن #قسمت_بیستم . تقریبا همه آمده بودن هـواے خانه برایم خفه ڪنندهـ بود برای همین با اجا
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_بیست_یڪم
.
وارد خانه شدم ڪه مامان نگاهی به صورتم ڪرد و گفت : چیزی شده همتا !
به زور لبخند زدم : نه خوبم یڪم سرم درد میڪنه.
خاله لیلا نگاهی به من انداخت چیزی در گوش زن عمو گفت ڪه زن عمو لبخندی زد .
به سمت اسما و فاطمه رفتم و ڪنارشون نشستم در مورد درس و دانشگاه صحبت میڪردند .
چشمانم را بستم خدایا ڪمڪم ڪن ، میدونم هستی ، رو سیاهم اما ببین ڪه لبریز اشڪم ...
_یالله یالله .
چشمانم را باز ڪردم نگاهم ڪشیده شد به احسان ڪه ڪنارش پسرڪـی ایستاده بود ، ڪنجڪاو شدم ڪه عمو علی گفت : به به امیر آقاے گل ، چه عجب عمو ..
یڪ تا از ابروهایم را بالا دادم ڪه فاطمه محڪم به پهلویم زد و گفت : همتا امیر آقا پسر خاله لیلا و عمو ناصِرِ اونطوری نگاه نکن ...
پهلویم را گرفتم و نیشگون ریزی از بازویش گرفتم : دستت بشڪنه فاطمه ...
صورت سفیدش شباهت زیادی به خاله لیلا داشت چشمان عسلی اش بی شڪ به عمو ناصر رفته ...
احسان و امیر به سمت مردها میروند و ڪنار بابامو بابا بزرگ می نشینند ، احسان نگاهی گذرا به صورتم می اندازد و سرش را پایین می اندازد .
با سنگینی نگاهـ ڪسی برگشتم ڪه نگاهم به مامان خورد ڪه چشم غرهـ میرفت .
برای درست ڪردن سالاد به آشپزخانه رفتم طولی نڪشید ڪه اسما و فاطمه هم آمدند و روے صندلی نشستند ، همانطور ڪه ڪاهو ها را خرد میڪردم اسما لبخندی به رویم زد و گفت : همتا جان ، تڪ بچه اے!؟
نگاهی به اسما انداختم قصد ڪردم دهان باز ڪنم ڪه فاطمه زودتر گفت : نه بابا ، یه آجیه فسقل داره ، همونی ڪه ڪنار احسان نشسته بود دیگه اونه ...
_عزیزم ، خدا حفظش کنه ...
لبخندی نثارش ڪردم و گفتم : ممنونم عزیزم .
و مشغول خرد ڪردن کاهو ها شدم بعد از نیم ساعت ڪاهو را در ظرف ریختم و رویش را زیبا تزئین ڪردم ...
سفرهـ اے را پہن ڪردیم و بعد از چیدن وسایل خان جون آقایان را صدا زد ڪنار خان جون نشستم ، عمو ناصر نگاهی به صورتم انداخت و گفت : ماشاءالله ، چقدر بزرگ شدے دخترمـ ...
لبخند خجولی زدم و مشغول خوردن غذا شدیم .
بعد از شستن ظرف ها همه آماده رفتن شدیم .
لیلا خانم گونه ام را بوسید و گفت : حتما بازم بیاین با فاطمه خونه ے ما .
لبخندی زدم : حتما مزاحمتون میشیم .
به سمت اسما رفتم و در آغوشش ڪشیدم ...
دختر خوبی بود دوسش داشتم درست مثل خود خاله لیلا ...
بعد از خداحافظی از خان جون و.. به سمت خانه حرڪت ڪردیم ، دستی روی موهای هانا ڪشیدم ڪه آرام روی پاهایم خوابش برده بود ، و عروسڪش را محڪم بغل ڪردهـ بود .
دلم میخواست منم محڪم بغلش ڪنم اما دلم نمیومد بیدارش کنم ...
.
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
°•❀ @chaadorihhaaa
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_بیست_دوم (بخش اول )
.
ذهنم مشغول حرفاے احسان بود ، منظورش از آبرو چی بود ، ڪم ڪم داشتم از ساناز میترسیدم آخه چرا من ، من ڪه ڪارے به ڪارش نداشتم ، چراااا!
_آجی همتا؟
نگاهی به هانا انداختم : جانم !
به سمتم آمد : میشه منو ببرے پیش فاطمه ، آخه مامان گفت ڪه اسما قراره بره خونه عمو .
لبخندے زدم : برو حاضرشو ببرمت .
جیغ بلندی ڪشید و به طرف ڪمدش رفت و لباس هاے بیرونش را به تن ڪرد .
بی حوصله بلند شدم و به طرف ڪمد لباس هایم رفتم پیراهن بلند سرمه اے رنگی را برداشتم و بر تن ڪردم روسری سرمه اے مشڪی ام را برداشتم و مدل خاصی بستم ، چادر عربی ام را برداشتم : هانا حاضری!
_آله بریم .
در اتاق را باز ڪرد گوشی ام را برداشتم و از اتاق خارج شدم نگاهی به مامان انداختم ڪه روی مبل نشسته بود و قرآن میخواند به طرفش رفتم : مامان من میرم خونه ے عمو علی ، هانارم میبرم .
نگاهی به صورتم انداخت : باشه مواظب به خودتون باشید.
چشمی میگویم و بعد از خداحافظی دست هانا را میگیرم و به سمت خیابان حرڪت می ڪنیم.
وارد کوچه میشویم ، و به طرف خونه ے عمو میروم و زنگ را میزنم .
_بله
_همتام .
بلافاصله در باتیڪی باز میشود ، لبخندی میزنم در را باز میڪنم با دیدم احسان و امیر ڪه مشغول شستن صورتشان هستند سرم را پایین می اندازم و آرام سلام میڪنم .
نگاه احسان و امیر کشیده میشود به من و هر دو جواب سلامم را میدهند : سلام .
هانا دستش را از دستم میڪشد و به سمت احسان می رود ، احسان روی دوپایش مینشیند و آغوشش را باز میڪند : به وروجڪ خانوم ، خوبی !
_خوفم ت خوفی .
امیر لپش را میڪشد : نمکدونه هاا.
_من اسمم هاناست نمڪدون نیستم .
صدای خنده ے امیر و احسان بلند می شود از حاضر جوابی هانا خنده ام می گیرد..
فاطمه چادر به سر وارد حیاط می شود : همتا بیا تو دیگه !
_سلام ، نه دیگه من میرم ، فردا ڪلاس دارم ...
_بیا تو حالا ...
_نه دیگه برم .
خداحافظی می ڪنم و به سمت خانه حرڪت میڪنم...
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
°•❀ @chaadorihhaaa
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
⭕️ #بدحجابی_از_نگاه_علم
تو پستاے قبلے گفتیم ڪه دڪتر #مارس_لوشر و دڪتر #مایڪ_ماتیوس درباره آثار بدپوششے روے آقایون چیا گفتن!!🤔
تو این پست یه داستان واقعے براتون میگم تا عمق فاجعه بیشتر درڪ بشه🔻
"جوونے ڪه متهم به قتل دخترے بود، بعد از دستگیرے و محاڪمه، علت جنایتش رو اینگونه توصیف ڪرد؛
من جوونے مجرد بودم ڪه مثل خیلی هاے دیگه به هزار زحمت دیپلم گرفتم و رفتم دانشگاه، در اونجا چشمم به دختراے زیادے مے افتاد ڪه با لباسهاے چسب و بدن نما و چهرههاے آرایش ڪرده،💅 تو حیاط دانشگاه قدم مےزدند و توے ڪلاسهاے دانشگاه شرکت مےڪردند و رعایت هیچ چیز رو نمےڪردند.
من ڪه هم جوون و هم مجرد بودم با دیدن این دخترها به شدت تحریڪ مےشدم و بهم فشار مےاومد. به همین دلیل یواش یواش با اون دخترا طرح دوستے ریختم و یڪی از اونها رو فریب دادم و به اسم اینڪه مےخوام باهاش ازدواج ڪنم با اون دوست شدم و در طول زمان دوستیم با اون آزار و اذیتش ڪردم و خودم رو به مقاصد شهوانیم رسوندم.😱
بعد از مدتها اون یه روز بهم گفت ڪه باید باهاش ازدواج ڪنم، من هم ڪه نمےخواستم باهاش ازدواج ڪنم آنقدر امروز و فردا ڪردم تا اینڪه یه روز ڪارمون به دعوا ڪشید، با اون گلاویز شدم، وقتے به خودم اومدم متوجه شدم ڪه اون رو خفه ڪردم و مُرده."١
📘١_گلپوش، ص١٧_١٨
#پویش_حجاب_فاطمے
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
می خوای بری خواستگاری ولی نمی دونی چی باید بگی؟؟🤔
چی خواستگار داری!☺️
نمی دونی از کجا بفهمی داره راست میگه یا نه؟؟😞
عاشقی و نمی دونی چه جوری بهش بگی «خیلی خیلی دوستت❤️دارم»
بزن روی لینک زیر تا بهت بگم 😉
http://eitaa.com/joinchat/3628269569Ccf77725a0b
#توئیتا کانالی از توئیتر در ایتا
جهت اطلاع آسان از محتوای توئیتهای ناب و فاخر
توئیتهای سیاسی و انتقادهای صریح همراه با چاشنی طنز
ویژه کاربران خاص ...
http://eitaa.com/joinchat/3067478029C8bbbd11300
❖❖•❖•❖•❖•❖•❖•❖
می خوام ببرمتون یه جایِ خوب🕊
فقطبراۍحال دلتون 🌷
میگی نه امتحان کن🦋
⛔️|ڪانال ویـــژه #مبارک_مـاه_رمضان
🎧|#مناجات_هاے_سحرگاهے💤
🎀|#برنامه_افطار_مهدوے♥️
📌|#روضه_هاے_شبانه💯
🕌|#برنامه_حرم_گردے💝
🔆|#منبرهاے_ویژه_رمضان🎤
✅|#برنامه_هاے_قرآنے📒
🔰|#توصیه_هاے_علما🔗
♻️|#احادیث_ماه_مبارڪ📚
🌀|#اعمال_ماه_رمضان📖
💡|#شهدا_و_ماه_مبارڪ❄️
•
•
✅|این ڪانال #خاص رو دست ندیم
هرچی سریع تر عضو بشید👀🌱
#پیشنهاد_ویژمونہ♥️
http://eitaa.com/joinchat/3617325056Cf4f68050bf
کلیپ گفتگو با دختر رپری که محجبه شد و موسیقی را کنارگذاشت
#شهدا
#چــاڋر
#حجـــاب
🙏با احترام دوستانتون رو به کانال دعوت بفرمایید.
#سنگر_عفاف_وتربیت
#مجموعه_قرارگاه_بسوی_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2353987596Caf1aa2f66e