فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیاده سازی ردیف و ستونهایی از تصاویر همراه با قرار دادن متن روی تصاویر و رسپانسیو کردن حالت نمایش در کامپیوتر و صفحه موبایل و تبلت با استفاده از Bootstrap
@channel_marziyah
#مرضیه_امامی_میبدی
#تمرین_اول
155 کلمه
متولد شهر یزد محله خلف باغ و از سال 78 ساکن میبد هستم. 20 مرداد روز تولد من است.
از بچگی شخصیتی خجالتی و کمرو اما پویا و دوستدار هنر داشتهام و همیشه سعی کردم هنرهای مورد علاقه خود را یاد بگیرم.
در انواع و اقسام هنرهای دستی و کامپیوتری ورود کرده و دستی بر آتش دارم. بسیار دوست دارم که با آموختههایم تحرک و پویایی ایجاد کنم.
البته لیسانس دبیری ادبیات فارسی از نوع دانشگاه آزاد دارم. ولی نتوانستم با وجود خواستن و پیگیری کردن، معلم شوم. شاید از زمانی که در سال 68 رشته کاردانی کودکان استثنایی در تربیت معلم پذیرفته شدم و نرفتم، تنبیه من معلم نشدن بود.
شاغل شدن در یکی از دستگاههای اداری را هم بسیار بسیار دوست داشتم و با وجود شاغل نشدن هیچگاه ناامید نشدم و سعی کردم با آموخته هایم خود را مشغول کنم. خوشبختانه با راه اندازی سایت خبری خبرنگاری را پیشه کرده و با نوشتن خرسندم.
@channel_marziyah
پی نوشت: اول مرداد دوره «نویسنده شو» استاد سالاری شروع شد. به یاری خدا تمرین هایم در این دوره تقدیم نگاه سبز شما میشود.
انشاءالله با حضور در دوره های کمپ برنامه نویسی و نویسنده شو و همچنین دوره های آموزشی فراز نمونه کارها و تمرین ها در گروه ارسال می شود.
هدف از ارسال نمونه تمرین ها ایجاد انگیزه برای یاد گرفتن است همچنین از همه مهمتر گرفتن سفارش کار.😊
انشاءالله به مرور مباحث آموزشی هم در گروه ارسال می شود.
@channel_marziyah
امروز یکی دیگه از تمرینهای برنامه نویسی را برای پشتیبان دوره فرستادم. این تمرین خروجی خاصی ندارد فقط یک تغییر فونت در برنامه tailwind بود. فونت vazir رو به فونتهای موجود اضافه کردم.
@channel_marziyah
#مرضیه_امامی_میبدی
#تمرین_سوم
169 کلمه
باز صدای بلند طوطی هنوز صبح نشده گوشم را می نوازد. انگار مراقب است من بلند شوم و او فریاد کند.
به سمت آشپزخانه می روم نگاهم به سمت پاسیو میافتد که به جای گل و گیاه جایگاه بچه خرگوشها و طوطی پر سر و صدا شدهاست. دلم برای خرگوشها و آن نگاههای ساکت آنها هم میسوزد ، برای آنها هم تکههایی از سیب می گذارم.
هنوز کامپیوتر رو روشن نکرده، باز صدای طوطی بلند میشود.
این بار دیگه چی میخوای؟ هی صدا کن، اعصابم خرد شد. حداقل بخون دل آدم باز شه.
نگاهم از کنار کامپیوتر به سمت آشپزخانه و طوطی و خرگوشهای جا خوش کرده در پاسیو میافتد. چه منظره زیبایی است. آشپزخانهای به بزرگی آشپزخانه خانه خودمون کمتر دیدم.
با گذر از کنار قفس طوطی که این گونه من رو به حرکت وادار مکنه، قدم به آشپزخانه می گذارم چند بادام کاغدی از روی میز برایش بر میدارم.
کنار کامپیوتر استکان آبجوش را بر زمین میگذارم. باز هم متوجه نشدم کی آب جوش برای خودم ریختم.
پی نوشت:
از تمرین های دوره داستان نویسی تقدیم نگاه سبز شما شد.
@channel_marziyah
#مرضبه_امامی
#تمرین_چهارم
امانم نبود پاهایم در کفشهای نویی کنم که مادرم برایم خریده بود. بروم کوچه و با بچه ها بازی کنم.
کفشهایم دمپایی راحتی بود که خیلی به نظرم خوشگل بود.
رفتم. اما کاش نرفته بودم. پسر همسایه کفشهایم را موقعی که از پاهایم درآورده بودم بی رحمانه به دور دست پرتاپ کرد.
من گریان به سمت مادرم رفتم. مادر او و مادر من و بچه ها همه به دنبال کفش ها رفتیم. شب شده بود دیگه گشتن فایده نداشت.
دلم گرفت مادرم مرا دعوا کرد، مادر او هم بهم دشنام داد.
کفشهایم دیگر پیدا نشد. هنوز هم وقتی به یاد آن روز می افتم، آهی می کشم.
هنوز هم وقتی از خیابان فرخی گذرم می افتد آن روزها و خاطرات تلخ و شیرین زیادی در خاطرم نقش می بندد.
زمانی که به دنبال هم در کوچه کل بازی می کردیم، گرگم به هوا و عمو زنجیر باف بازی و تفریح ما بود.
زمانی هم عمه صدایم زد دختر برو خجالت بکش داری با پسرها بازی مکنی! برو چادر سر کن دیگه بزرگ شدی!
آن روزها روزهای بچگی من بود. خیلی زود گذشت. اکنون من نشسته ام و دارم از آن زمان می نویسم. زمانی ما بچه های دیروز آرزوهای کوچک داشتیم.
پی نوشت:
از تمرین های دوره داستان نویسی تقدیم نگاه سبز شما شد.
@channel_marziyah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طراحی سایت فیلیمو
یکی دیگه از تمرین های کمپ آموزشی برنامه نویسی
@channel_marziyah
#مرضیه_امامی_میبدی
#تمرین_پنجم
تعداد کلمات: 195 کلمه
هنوز هم باورم نمی شد کتاب ریاضی معروفی که معلم معرفی کرده را الان در دست دارم.
زن عمو زن عمو نمی دونی چقدر خوشحالم که شما اینجا هستی.
چت شده دختر ! چرا این طوری شدی؟ من دیروز هم خونه شما بودم.
نه زن عمو پا و قدمت خوب بود. الان کتابفروشی بودم. چشمم به این کتاب افتاد. خیلی به دنبالش بودم تا بخرم.
چی مگی پا و قدم چیه؟ حالا خوب شدی خریدی. انشاءالله خدا بهت کمک کنه.
ریاضی خیلی ضعیف هستم. به این کتاب احتیاج داشتم. معلم راهنمایی کرد که این کتاب بخریم خیلی کمکه. اصلا قرار نبود امروز برم کتابفروشی. اگر خواهرم زمین نخورده بود و مادرم سراسیمه او را به دکتر نمی رسوند. من هم کتابفروشی نرفته بودم.
خاک عالم! خواهرت زمین خورده؟ مادرت نیست. تو دلت خشه کتاب خریدی!
زن عمو چکار کنم دیگه! نگرانی داشتم می مردم رفتم کتابفروشی ببینم شماره جدید مجله اومده تا بخرم و بخونم سرگرم بشم که این کتاب رو دیدم.
واقعا که ؟!! برو ببین کیه در مزنه .
با خوشحالی به سمت در خانه رفتم در را که گشودم دیدن مادرم که خواهرم را خندان در آغوش داشت، خوشحالیم را دوچندان کرد.
پی نوشت:
از تمرین های دوره داستان نویسی تقدیم نگاه سبز شما شد.
@channel_marziyah