eitaa logo
چَنتِه 🗃
3.1هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
19 فایل
چَنته: واژه ای بهابادی به معنی ظرف پارچه ای بزرگ(دولو) که در آن تعدادی کیسه های کوچک قرار داده می شد و معمولا محتوی انواع داروهای گیاهی بود . چنته از ملزومات جهیزیه دختران در قدیم بود. پل ارتباطی @HOSSYN90 @Tayyebeee آگهی و تبلیغات 👇 @HOSSYN90
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عه عه عه کولرو می ذارین رو دور تند زیر پتو میخوابین؟؟😂😂😂 🆔 @chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برنیامد از تَمَّنایِ لَبَت کامم هنوز بر امید جامِ لعلت دُردی آشامم هنوز روز اول رفت دینم در سرِ زلفین تو تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز ساقیا یک جرعه‌ای زان آبِ آتشگون که من در میانِ پُختگانِ عشقِ او خامم هنوز از خطا گفتم شبی زلفِ تو را مُشکِ خُتَن می‌زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز پرتوِ رویِ تو تا در خلوتم دید آفتاب می‌رود چون سایه هر دَم، بر در و بامم هنوز نام من رفته‌ست روزی بر لبِ جانان به سَهو اهلِ دل را بویِ جان می‌آید از نامم هنوز در ازل داده‌ست ما را ساقیِ لعلِ لبت جرعه ی جامی که من مَدهوشِ آن جامم هنوز ای که گفتی جان بده تا باشَدَت آرامِ جان جان به غم‌هایش سپردم، نیست آرامم هنوز در قلم آورد حافظ قصه ی لَعلِ لَبَش آب حیوان می‌رود هر دَم ز اقلامم هنوز ❤️ دمی با حافظ 🆔@chantehh
📷 تصویری بسیار قدیمی از اقامه نماز(احتمالا عید فطر) در زمینهای منطقه شهرک بهاباد قبل از ساخت و ساز و شهرک سازی 🙎کودک در تصویر: جناب حاج حسین ایمانی 🔹ارسالی از خانم فرشته ایمانی🙏 🆔 @chantehh
یک گام بزرگ در اختراع قلب مصنوعی قلب مصنوعی که از تیتانیوم ساخته شده برای اولین بار در بدن یک بیمار در تگزاس جاسازی شد و به مدت ۸ روزی به تپیدن و پمپاژ خون ادامه داد. این اختراع یک نقطه عطف تاریخی در جراحی قلب به شمار می رود. 🆔 @chantehh
لباس طارمی در یزد فروخته شد 🔹️ لباس مهدی طارمی ملی‌پوش ایرانی تیم اینتر که به امضای جمعی از ملی‌پوشان رسیده بود در بازارچه خیریه دوشنبه‌های رهایی به فروش رسید. 🔹️این لباس توسط امیر احسان شمس خیر یزدی به مبلغ ۳۰۰ میلیون تومان خریداری شد. 🔹️این مبلغ از سوی ستاد دیه استان برای آزادی زندانیان جرایم غیر عمد هزینه خواهد شد. 🆔 @chantehh
✍ حسین عبداللهیان بهابادی 🌱ما و گوسفندا و سرویس😂🤣 خداوکیلی یَ نگاهی تو چَش این چَش نَقارِهوها( چینی شد😂 ) بندازت ، نه خجالت نَکَشت ، نگا کُنِت ، 😜اصلا چرا شما باید خجالت بکَشت ، اونا باید خجالت بکَشن ( چقَدَر کَشُ واکَش شد🤣 ) ، راس راس تو چَشای ما نگا می‌کنند با غرورُ پُزِ هر چه تموم تر و در حالیکه آدامس هم میخورن😲 سوار سرویس میشن اُ میرن چَرا . چِرا واقعا؟🧐 عنقریب به صاحاب بیچارشون هم میگَن نیازی نی تو توی زحمت بیفتی کلید ماشینا بده ، خودمون میریم ، فقط بی زحمت بساط چایی رو هم بِل عقِبِ ماشین.( کوفتا نخورن ).😅😆 یادتونه زمان درس خوندن ، ماها چه زجری می‌کشیدیم. اول خو مدرسه ها دو شیفت بود🥲 . من موندم آخه کسی نبود به این مسئولین ذلیل نشده بگه: باباجونِ من، این دانش آموزای ننه مرده آخه چطوری پیاده و بدون سرویس باید تا کلّه ی مَمَّدآباد برن و دوباره ساعت دو تو مدرسه باشن😇 و جالب‌تر اینکه مَخش هم برامون میگفتن و تو اون دو ساعت هم باید پیاده بریم خونه ، هم ناهار بخوریم ، هم مخش بنویسیم هم دوباره پیاده وَرگردیم مدرسه ، اونم بُن قلعه🤪😜😢 . گاهی وختا دلمون برا دختر عمومون( دختر محترمه استوار محمدی ) میسوخت که خونشون کلّه ممدآباد بود و گمونم علاوه بر موارد بالا یحتمل کارهای خونه هم گردن ایشون بود که دگه واویلا😳 . تازه وختی هم میومدی مدرسه ، اولی بود که آسید عباس هاشمی تو کلاس ما و معلم کلاس کناری، تو کلاس بغلی اَزمون مخشامونو می‌خواستند که البته پُر واضح بود که اکثریت اوقات ننوشته بودیم 😚. و اینجا بود که آسیدعباس با کابل تَگِ مُشتامون میزدن و معلم کلاس بغلی که خانم بودن و اتفاقا تازه ازدواج کرده بودن ، با کفشای سر تیزو با تیپّا میزدن تو باسن مبارک دانش آموزان کلاس پنجم 😄😄😄. خدا میدونه چقدر دلُم سوخت برای خودمون وختی سرویس این بزوهای سلطان رو دیدم🤨🙂. خدایا این چه روزگاریه که ماها باهاس دو شیفت بریم ، پیاده هم بریم ، مخش هم بنویسیم ، خواهروهامون جارو پارو هم بکنن ، اونوخت دوره رو عوض کنی به قسمی که گوسفندامون جلوی ما قیافه بگیرندُ با کرواتُ سرویسُ آدامس برن چَرا؟چِرا واقعا ؟ ها، چرا؟( با چَرا فرق میکنه این چِرا🤣 ).
🌱ارسالی از خانم غنی زاده 🔸سلام ما که آهن شهر بودیم مدرسه مون بافق بود دوشیفته بودیم تا میرسیدیم باید برمیگشتیم مدرسه ،تازه با خط واحد میرفتیم اگه زود نمی رفتیم ممکن بود جا بمونیم اونوقت خو آژانس و اسنپ نبود تاکسی هم خو آهن شهر نبود
سلام چقدر زجر می‌کشیدیم خداییش البته اونوقتا خیلی سرمون نمی‌شد اعتراض هم میشه بکنیم ، خیال میکردیم هر چه مسئولین بگن وحی منزله( ای خاک تو کُدُمبَمون نکنن😂😂 البته خودمو میگم، نه اینکه تو کدمبه کسی خاک بکنن😜 منظورم اینه کلا خاک تو کدمبه هشکی نکنن🤣🤣 ) چشی شد😃😃
سلام حالا ما به کنار من موندم اون معلمای بیچاره چطور به خونه زندگیشون می رسیدن؟ همکار من همیشه تعریف می کردن من می رفتم سر کار تا غروب بچه هامو نمی دیدم چون وقتی میومدم اونا شیفت دوم مدرسه رفته بودن
مهدی عبداللهیان بهابادی 🔺 قسمت اول 👨‍🏫 خیلی وقتا که عصرا می رفتیم مدرسه امتحان هم داشتیم. می رسیدیم تو کلاس تازه یادمون میومد مداد نداریم. رو می کردم به حسین آقا مصطفوی که: مداد قرضی نداری؟ - همین یه مداد رو دارم پیش خودم نِق و پوزی می کردم و در حالی که فکر می کردم: حسین آغا هر شب اندازه ی مداداشو باید به آغاش نشون بده که چقدر ازش کم شده 🤦‍♂ به پشت سرم می چرخیدم و در حالی که تو دلم داشتن رخت میشستن، با نگرانی به عبدالله امینی می گفتم: - پسرخاله؛ مداد اضافی نداری؟ - عبدالله: به قرآن همینم مال حسینمونه، گفته وختی جا نوشتی بیار دم دبیرستان بهم بده خودم امتحان دارم🤦 با این حرف عبدالله یاد قضیه ملا افتیدم که یکی رفت دم خونش گفت: ملا قابلمه داری؟ اونم گفت: رو بند پهن کردم پرسید: مگه قابلمه رو روی بند پهن می کنن؟ ملا هم گفت: برای اینکه به تو ندم همین بهونه هم بسه. کسی بگه نمیخه مداد بدی چرا دگه میپیچونی؟ 🤷‍♂🤨 تو همین وقت کم و هول و ولای من، تا صدای خدابیامرز آقای کلماتیان در نیومده بدو بدو میرفتم دم دکون خدابیامرز مَصادق و یه مداد می گرفتم. ( داستانهای دکون مصادق خودش یه کتابه که سر فرصت در موردش می نویسیم) وقتی وسایل امتحانمون جور می شد اینجوری مث این عکس روی بتونهای کف مدرسه مدرس که تو زمستون یخ بود می نشوندنمون و تازه اول کار... 🔸ادامه دارد... (اصل داستان اگه واقعا اتفاق افتاده با چاشنی طنز بیان شده و طبیعتا اغراق آمیز هست. اسامی رو هم همینجوری نوشتم که از هم کلاسیای قدیم یاد کرده باشیم.) 🆔 @chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤼 چند دقیقه پیش یونس امامی حریفش رو که اهل گینه بیسائو بود تو ۳۶ ثانیه ده بر صفر برد😊 میگن حریفش گفته: عامو، بِل برسیم😁 🥇 یونس امامی تا چند دقیقه دیگه در یک مسابقه حساس باید به مصاف حریفی قدرتمند و قهرمان جهان و المپیک از آمریکا بره 🆔 @chantehh
📷 تصویری از مراسم ازدواج آقای حاج حسین ایمانی: 🔹از راست: مرحوم حاج سید محمود رضوی ، مرحوم داوود بهابادی ، شاه داماد 👨‍⚖، جناب آل طاها از کرمان، مرحوم حاج سید محمد رضوی و مرحوم آغا ضیاء رضوی 🔸ارسالی از فرشته خانم ایمانی🌷 🆔 @chantehh
✍ آقای مرتضی فلاح سلام و درود بر شما . این متن بنده بیشتر جنبه شوخی هست 😁 «به جای کانال چنته بنویسید خاطرات حسین عبدالهیان و دوستان» 😂😂 کانال باحالی هست خسته نباشید
🔸البته اینم خودش نظریه، اگر چه فرمودید شوخیه، در عین حال من حتی با شوخی اون هم موافق نیستم . من که نمیتونم خاطرات شما رو بنویسم ، من خاطرات خودم رو می‌نويسم و سعی میکنم طوری بنویسم که برای همه مشترک باشه و یه کمی هم طنز باشه که با هم بخندیم ، از طرفی هم دست هر کسی که برامون خاطره بفرسته به گرمی میفشاریم و حتما در کانال بارگذاری میکنیم . من بارها گفتم این کانال متعلق به همه مردم بهاباده ، پس همه مشارکت کنید تا حفظش کنیم ، خاطرات خودتون رو بنویسید بفرستید تا همه بخونیم ، نگران نوع نوشتن هم نباشید الحمدلله که همه استادید اما اگر نیاز به ویرایش باشه خودمون انجامش میدیم . تا حالا خیلی از شما عزیزان برای ما خاطره فرستادید که ما منتشر کردیم . کافیه مطالب دیروز و امروز رو مطالعه کنید ، البته این برای من افتخاره که همه از دوستان من باشند اما واقعیت اینه که بسیاری از افرادی که خاطراتشون منتشر شده را حتی برای یک بار هم ندیدم . بازم ممنون که با پیام‌های خوبتون باعث روشنگری میشید .🙏🌺🌹
♦️ویدئویی که پربازدید شد؛ آغوش باز تیم ملی ایران برای کشتی‌گیر هموطنی که با دوبنده آذربایجان به میدان رفت 🔹صباح شریعتی کشتی گیر ایرانی که برای آذربایجان در المپیک کشتی می‌گرفت بعداز شکست مقابل امین میرزازاده از کشتی خداحافظ کرد ولی کسی از کادر فنی آذربایجان موقع خداحافظی کنارش نبود، در همین زمان تیم ملی ایران و کادرفنی به استقبال وی ‌می‌روند. 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#ورزش #المپیک ♦️ویدئویی که پربازدید شد؛ آغوش باز تیم ملی ایران برای کشتی‌گیر هموطنی که با دوبنده آذر
‍ ✔️ آغوشی باش… ✍️سهند ایرانمهر 🔸 ارسالی از جناب فرهاد شجاعی شل سیلورستاین، داستانی دارد به اسم درخت بخشنده. در کودکی خواندم دقیق یادم نمی‌آید اما ماجرای کودکی بود که کودکانه‌اش با یک درخت است. از شاخه‌هایش بالا می‌رود. بزرگتر که می‌شود برای کار و‌ تحصیل و ازدواج و … سراغ درخت می‌آید و‌ درخت از میوه تا چوبش را به او می‌‌بخشد تا زمانی که پسرک پیر شده و عصازنان پیش درخت می‌آید و کمک می‌خواهد و درخت که حالا فقط کُنده‌ای از او‌ مانده می‌گوید دیگر کاری از دستم برنمی‌آید جز اینکه بیایی و بر کُنده‌ام بنشینی و در این‌ دم واپسین در آغوش چروکیده‌ و خسته‌ام، استراحتی کنی. صباح شریعتی کشتی‌گیر ایرانی که برای کشور آذربایجان کشتی می‌گرفت، در رده بندی کشتی المپیک به امین میرزازاده باخت و از دنیای ورزش قهرمانی خداحافظی‌کرد. در لحظات پایانی تنها بود و دستکم در ویدیو اثری از همراهی تیم آذربایجان نیست اما دو‌ هموطنش میرزازاده و حسن رنگرز به روی تشک می‌روند تا در زمان خداحافظی کنارش باشند و پایان باشکوهی برایش رقم بزنند. چرایش را دقیق نمی‌دانم اما یاد پسرک داستان شل سیلورستاین افتادم که از درخت جدا شد اما در روزهای پایانی، باز کنده بجامانده از درخت خسته بود که تکیه‌گاهش شد. نمی‌دانم برای پسرک داستان و امیدش به درخت غصه بخورم یا درخت خالی از عطا‌کردن و تحلیل رفته از بخشیدن اما هرچه که هست انگاری در میان آغوش‌هایی‌که ممکن است برای آدمی گشوده شود، آغوش وطن چیز دیگری است ولو دیگر چیزی برای بخشیدن هم نداشته باشد ولو آدمی در پایان کار باشد. 🆔 @chantehh
🔸سلام آقای عبداللهیان تشکر می‌کنم از کانال بسیار خوب چنته در حرم مطهر امام رضا علیه السلام دعاگو شما و مخاطبین گروه چنته هستم حسین مظفری چنته: جناب مظفری عزیز سلام علیکم باعث بسی خوشحالیست که مخاطبین چنته در هر مکان زیارتی به فکر بقیه هم هستند. بنابراین آرزوی سلامتی برای شما داریم و التماس دعا 🙏🌹🌺
✍ گفتن نگِت 😎 🔸من کلا اهل مشق نوشتن نبودم و تازه با حضور دکتر عزیزی در شهرستان بهاباد-که لازمه از فرماندار محترم تشکر کنم- فهمیدم از نسل آلفا هستم که زودتر از موعد این نسل متولد شدم. هیچ کس حریفم نبود و مادر محترمه قبل مسافرت تمام اشیاء خطرناک را قفل و بند می کردن مثل تنور، چرخ گوشت و ... تا سراغشون نرم تازه در منزل، یک روز در نبود پدرم کفتروشونا تشریح کردم و البته این یک کار علمی بود و ربطی به نسل آلفا شاید نداشت 😊 جانم برایتان بگوید برادر عزیزم که رزمنده بود وقتی مرخصی میومد زحمت مشق ها را می کشید و چقدر خوب مثل خودم می نوشت ... ما هم با دخترای همسایه خاله بازی می کردیم _زیر راه پله های حیاط _ و پدرم اگر بودند هم با ما هم بازی می شدند... از بس لوس و ننر بودم ، خیلی در کودکی بهم خوش گذشت☺️ تا کسی دعوایم می کرد پدرم می گفتن مادرِ بابا را چکارش دارید و مادرم بانگ بر می آوردن که ایشالله مادرتا که پس آوردن خبرت میکنم و خدا را شکر چشمشان به در سفید شد و تا حالا مرا پس نبردند 😁که هیچ؛ قدردان محصول مشترک مادر و پدرم هم هستند 😎(البته شاید هم تو رودرواسی موندن 😂) خلاصه یک هفته ای مشق ننوشتم و معلم عزیزم شاکی شدند و دلیل را خواستند که با زبان کودکانه بهشون گفتم برادرم از جبهه نیومده 🙇‍♀ گفتند چه ربطی به تو داره 🧐 بنده هم گفتم خوب مشقاما ایشون می نوشت دگه !!! یه خط کش خوردم و رفتم خونه از شانس پدرم در منزل بودند و ننه من غریبمی درآوردم که نگو و نپرس پدر عصبانی و من پیروز صبح پدرم منا بردن مدرسه و اعتراض که چرا بچم را زدد🤔 خانم معلم هم فرمودند مشقاش را نمی نویسه بعدش، شما می دونستید برادرش مشقاش را می نوشته؟ پدرم بلافاصله گفتن بله می دونستیم! مگه چطور میشه 😡 بعد هم گفتن شما چطور معلمی هستد که تا حالا نفهمیدت! پ ببیند که مشکل از شما هسه 😂 و بنده خدا را بدهکار هم کردن یکبار دگه هم تو خونه خیلی بدی کردم و یادم نیس چکار کردم که مادرم گفتن صبح میام مدرسه پیش معلمت 😔 صبح تا نزدیک مدرسه همرام اومدن من که نمی فهمیدم ولی بعدها فهمیدم مادرم تا درِ کوچیکی امامزاده شنبه می خواستن من بگم غلط کردم ولی من جلو می رفتم و گاهی هم به عقب نگاه می کردم ببینم مادرم بر نگشته باشن 🤦🤦😁 بالاخره صبر مادرم سراومد و وارد کوچه ی مدرسه که شدیم گفتن: ای چش سفید بدی می کنی ها 😡 بگو غلط کردم نیام مدرسه 🙅‍♀ از ایشون اصرار و از من انکار 😓 یعنی دور از جون همه عین گوسفند سرُما انداخته بودم پایین و می رفتم که یک دفعه بنده خدا مادرم گفتن ای خاگ ! گازا روشن جا هشتم 🤦‍♀ فکر کنم الکی هم گفتن تا بهانه ای پیدا کنن برا برگشتن 🤦😁 🆔 @chantehh
📷 مرحوم حاج محمد حاتمی ( اُس ممّد) در کنار مادرشون شهربانو غنی زاده 🔹 روح هر دو شاد. 🆔 @chantehh
📸 عکس قدیمی از نگاه دوربین «آنتوان سِوریوگین»Antoin Sevruguin از حرم حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔹این عکس در آرشیو ملی هلند نگهداری می شود. 🗓 تاریخ عکس متعلق به سال ۱۹۰۱ میلادی برابر با ۱۲۸۰ خورشیدی است. 🆔 @chantehh
70.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارسالی از سرکار خانم صادقی سلام جناب عبدالهیان حیف این کلیپه که موسیقی نداشته باشه موزیکالش کردم😁در ضمن خاطره مربوط به اون هم خیلی دیگه بابادی بود به سختی خوندیمش😂
چَنتِه 🗃
#پیام_شهروندان ارسالی از سرکار خانم صادقی سلام جناب عبدالهیان حیف این کلیپه که موسیقی نداشته باشه م
ممنون که زحمت کشیدید ، دوستی هم پیام داده بود اینا آدامس نمیخورن ، دارن نُشخوار می‌کنند 😂😂( خوب شد گفتن ) چون ما به این زبون بسته ها تهمت زدیم😂😂