eitaa logo
چَنتِه 🗃
3.1هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
23 فایل
چَنته: واژه ای بهابادی به معنی ظرف پارچه ای بزرگ(دولو) که در آن تعدادی کیسه های کوچک قرار داده می شد و معمولا محتوی انواع داروهای گیاهی بود . چنته از ملزومات جهیزیه دختران در قدیم بود. پل ارتباطی @HOSSYN90 @Tayyebeee آگهی و تبلیغات 👇 @HOSSYN90
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️ همیشه شنیدین که میگن نقشه ایران شبیه گربه‌ست. اما چرا؟ 🔹کشیشی انگلیسی که مدتی در ایران به تبلیغ دین مسیحیت پرداخته بود، بعد از مراجعت به لندن در سال ۱۹۰۲ کتابی کوچک درباره ایران منتشر کرد و تو کتابش نقشه ساده ای آورده که ایران را به صورت گربه ای که روی بالشی نشسته. گربه‌ای که پشت به افغان و هند کرده و سرش به طرف روسیه است. بالش مذکور مانع از آن است که پنجه های گربه در آب خلیج فارس تر شود. 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#روز_پزشک 🩺 پس از سه روز صحبت در مورد پزشکی و پزشکان در بهاباد، به عنوان آخرین پست از این پرونده، ا
جناب آقای حسین برهانی در مورد دکتر عبدالمنان جعفری، ایشون دو سال از دوره ی راهنمایی را به همراه معلم عزیز دایی بزرگوارشان جناب آقای زارع در بهاباد گذراندند و به همین خاطر علاقه عجیبی به بهاباد داشتند و در نهایت در آبان ۱۴۰۰ بر اثر بیماری منحوس کرونا در راه خدمت به بیماران به دیدار معبود شتافت.
چَنتِه 🗃
#پیام_شهروندان ✍ جناب محمودرضا امینی (محمدمهدی) مثل همیشه لطف کرده و اسامی برخی از دبیران و دانش آم
جناب محمودرضا (محمدمهدی) امینی حالا که آقا محسن یادی از پدربزرگشان کردن، من هم خاطره زنگ انشاء که سال تحصیلی ۵۴ -۵۵ با مرحوم آقای ایمانی داشتیم براتون تعریف کنم: آقای ایمانی در اون سال تحصیلی مدیر مدرسه راهنمایی ابن سینا بودن و برای اضافه کاری، ساعات زنگ انشاء دبیرستان رستاخیز را به آقای ایمانی داده بودن ( سه تا کلاس بودیم و هر کلاسی در هفته دو ساعت زنگ انشاء داشت) نحوه کارشان اینجوری بود که موضوع انشاء را سر کلاس می گفتند و ما بایستی در خانه بنویسم و جلسه بعد، هر کدام مان را که آقای ایمانی صدا می زدند باید برویم پای تخته سیاه بایستم و انشایمان را بخونیم. از قضا یک روز به من گفتند: « امینی بیا انشاء تا بخون» راستی موضوع انشاء هم این بود: درخت تو گر بار دانش بگیرد به زیر آوری چرخ نیلوفری را من هم که حتّی یک کلمه ننوشته بودم، دفترم را دستم گرفته و رفتم پای تخته سیاه رو به دانش آموزان، دفترم را باز و شروع کردم به خوندن انشاء . موقع خوندن، بعد از چند تا تپق زدن و گفتنِ « البته ما میدانیم که...» شصت آقای ایمانی خبردار شد که یک اشکالی در نحوه خواندن من هست.☺️ فرمودن: امینی دفترت را بیار ببینم چقدر بدخط نوشتی که خودتم نمی تونی بخونی🥸 من هم که چاره ای جز اطاعت امر نداشتم رفتم دفتر انشاء مو نشونشون دادم ☹️ دیدن غیر از موضوع انشاء حتی یک کلمه من به اون اضافه نکرده ام. درد سرتون ندم شروع کردن دفتر من را ورق زدن، دیدن غیر از موضوع انشاء هایی که گفته بودن، یک کلمه به هیچ موضوعی اضافه نشده. گفتن برو بنشین سرجات 😡 و بعد از روضه مفصلی که خوندن و توش هم تشویق زبانی بود و هم تنبیه، نمره انشاء ام را در اون روز ۲۰ دادن روحشون شاد🙏 🆔 @chantehh
📷 تصویری از معلم فرهیخته و شاعر و نویسنده ی فقید؛ زنده یاد حاج میرزا محمد ایمانی بهابادی در دهه ی ۱۳۳۰ 🆔 @chantehh
✍ ؟؟ 🔸سلام زیارت قبول عزیزدل کانال چنته به نظرم به منزله یک چشمه آب زلال و پاک که همه ما بهابادیا تشنه اون بودیم و هرکسی به نوعی از آب زلال آن که همون عکس و خاطرات ناب و جذاب اونه، جرعه آبی مینوشه و رفع عطش می‌کنه بازم ممنون و تشکر از چنته و خانواده محترم عبداللهیان و با آرزوی توفیق روزافزون، چون خیلی نیاز بود برا شهرمون و به نظرم منحصربفرده این کانال در سطح استان
✍ مهدی عبداللهیان بهابادی 🔸 روز جمعه پسرعموی عزیز ما حسین آقای امینی پور تماس گرفتن و گفتن: با آقای حسین قاسمی (غلوم) در مورد عکسهای قدیمی برای چنته حرف می زدیم که ایشون گفتن: بابَسن عکسای ناب و دسته اولی دارن. با هماهنگی این دو بزرگوار و با سپاس از لطف و محبت و دغدغه ای که برای بهبود کیفیت چنته و کامل تر شدن تصاویر و مستندات قدیمی و تاریخی بهاباد دارن، خدمت رزمنده و ایثارگر و جانباز سرافراز جناب حاج حسن قاسمی که در بهاباد به «بابَسن» معروفن رسیدم و برای ایشان و همسر و فرزندان محترمشون ایجاد مزاحمت کردم تا اینجوری به آلبوماشون دستبرد بزنم ☺️😉 🆔 @chantehh
حاج حسن قاسمی و همسرشون؛ فداکار و تاثیرگذار اما گمنام 🌷 درباره ی حاج حسن قاسمی یا همون بابسن خودمون میشه کتابی نوشت و به برگ برگش افتخار کرد که همشهری این رادمرد هستیم. از دیروز که پای صحبت ها و خاطرات بابسن و همسرشون خانم قاسمی نشستم با خودم فکر می کنم بیخ گوش ما آدمایی گمنام زندگی می کنن که یه روزی بار دفاع از وطن و ناموس وطن را به دوش کشیدن و الان بیجا نیست اگر هر روز به چهره ی این شهید زنده نگاه کنیم و دستش را ببوسیم و بگیم ما قدر فداکاریهای شماها رو می دونیم. بابسن از شروع جنگ تحمیلی در سال ۵۹ داوطلبانه به جبهه های غرب و سپس جنوب رفتند. تمام هشت سال در عملیاتها حضور داشتند به جز عملیاتهایی که بخاطر سه بار مجروحیت شدید نتونستن شرکت کنند. در عملیات قدس ۵ در مردادماه ۶۴، ترکش گلوله از یک طرف صورت به فک ایشان اصابت و از طرف دیگر خارج می شود که آثار آن هنوز هنگام صحبت کردن نمایان است. در همه ی هشت سال، وقتایی که به بهاباد می آمد، مسئول تدارکات و پشتیبانی پشت جبهه بود و از سراسر منطقه کمکهای مردمی را جمع آوری و جلوی مسجد جامع بار کامیون کرده و به ستاد استان می فرستاد برای استفاده ی رزمندگان. (تصاویر به دنبال منتشر خواهد شد) در جبهه ها و هنگامی که عملیاتی در کار نبود بابسن که بخاطر سابقه و تجربه ی گرانبهایی که از سالها حضور در جنگ کسب کرده بود و می توانست فرماندهی شجاع و مقتدر باشد اما متواضعانه کار استحمام رزمندگان و داغ کردن منبع آب حمام را به عهده گرفته بود. اما بشنوید از همسر بابسن... ✅ ادامه دارد.... 🆔 @chantehh
📨 جناب سرهنگ غلامرضا محمدی نیا با ارسال این تصویر، یاد پدر بزرگوارشون جناب استاد علی محمدی نیا را گرامی داشتند. روانشان شاد باد. 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #مردم_بهاباد 📨 جناب سرهنگ غلامرضا محمدی نیا با ارسال این تصویر، یاد پدر بزرگوارشون جناب
جناب آقای حسین محمدی نیا 🔸اخوی ما عکس مرحوم پدر را فرستادند ، اگر صلاح می دانید این شعر من هم که در همین رابطه هست در کنار این عکس در گروه بگذارید:👇 ✔️ شاعر: حسین محمدی نیا ( نیا) 🌷 روزگاری  پدری   بود   به   بالای   سرم که به نامش همه جا نازم و بس مفتخرم سایه اش بود به بالای سرم هر شب و روز روشنی بخش به کاشانه چو شمس و قمرم نام  او  بود  علی  نسبت  او  بود (نیا ) او همو بود که دادست به من بال و پرم همت  و  غیرت  او  بود  مثالش  زدنی جگرم سوخت چو او رفت زمانی ز برم عمر خود وقف رفاهِ پسران کرد و برفت کرده   نابود  و  بگفتا  به فدای   پسرم بود در کوشش و در سعی و تلاش صبح و مسا نه  به  آسایش  شب بود شبی  در  نظرم آنچه دارم همه از زحمت او دارم و بس تربیت کرده من اینسان که به فتح و ظفرم آن زمان رفته به عقبی سنه اش هست به چهل از غم  دوری  او  خم  شده  جانا  کمرم رفت تا جنت  فردوس و  ز هجر غم او پر ز خون گشته شب و روز دو چشمان ترم همّه روز و شبم هست دعا بدرقه اش موسم ذکر و نماز و به دعای  سحرم رفته از دار فنا پس به روانش صلوات رحمت از سوی خدا هست ندا و خبرم همه  ابنای (نیا) راضی  از  اعمال  پدر سوره فاتحه خوانم چو به خاکش گذرم
📨 ارسالی از سرکار خانم فریبا شجاعی 🔺ایستاده از راست: حاج مهدی رضوی، حاج محمدعلی حاتمی، حاج محمد عبداللهیان (بالاسر)، حاج علی هوشمند، مرحوم حاج احمد هوشمند و زنده یاد حاج محمد شجاعی 🔻نشسته: حاج محمودرضا (محمدمهدی) امینی و عباس غنی زاده 🗓 دهه ۷۰، روستای همیجان 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
✍ مهدی عبداللهیان بهابادی 🔸 روز جمعه پسرعموی عزیز ما حسین آقای امینی پور تماس گرفتن و گفتن: با آقای
آقای امین قاسمی 🔸آقای عبداللهیان من چند وقته عضو گروه شما شدم واقعا لذت بردم خیلی کار قشنگی بود در تاریخ بهاباد.... در مورد بابا حسن همین که شما گفتید واقعا میشه کتابی نوشت از گذشته و کارهای جهادی ایشان ولی من فقط یک جمله در مورد بابا حسن میگم چون از نزدیک دیدم...... ایشان اولین شهید زنده بهاباد هست به معنای واقعی، فقط همین، خیلی آدم عجیبی هستن خدا فقط می‌داند.....