eitaa logo
چَنتِه 🗃
3.1هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
23 فایل
چَنته: واژه ای بهابادی به معنی ظرف پارچه ای بزرگ(دولو) که در آن تعدادی کیسه های کوچک قرار داده می شد و معمولا محتوی انواع داروهای گیاهی بود . چنته از ملزومات جهیزیه دختران در قدیم بود. پل ارتباطی @HOSSYN90 @Tayyebeee آگهی و تبلیغات 👇 @HOSSYN90
مشاهده در ایتا
دانلود
خانم فاطمه سادات رضوی(حاج مهدی) سلام و درود به دست اندکاران کانال خوب چنته و مردم عزیز بهاباد 🌺 چند روزیه صحبت از درس و مدرسه و تقدیر از مدیران و معلمان عزیزی است که از ابتدای گشایش مدرسه در بهاباد تا کنون در این عرصه فرهنگی تربیتی کار و تلاش بی وقفه داشتند. من هم به نوبه خودم قدردانی می کنم از زحمات این معلمین و مدیران زحمت کش و پرتلاش شهر بهاباد مثل مرحوم آقا میرزا محمد ایمانی ، مرحوم اکبرآقای کلماتیان ، همسرشون مرحومه فاطمه خانم لقمانی ، مدیر مدرسه شهید بهابادی (زمانی که من در بهاباد مقطع ابتدایی بودم) خانم بتول لقمانی - که بسیار مدیر مدبر و کاربلد و درعین حال مهربان و دلسوز بودن - عمه عزیزم بی بی زهرا رضوی - که عمر و جوانیشان را در این عرصه گذاشتند و عمرشون دراز باد- دستبوس همه ی مربیان و معلمان دلسوز و کاردرست وطنم هستم که حق به گردن من و خیلی از زنان و مردان بهاباد دارند. خداوند عمر طولانی و سلامتی همیشگی به زندگان و رحمت و مغفرت به رفتگان عطا کنه 🙏 اما آنچه که من رو به نگاشتن واداشت، اظهار قدردانی از مردی است که همه سالهای ابتدایی و راهنمایی مان رو با خیال آسوده و مطمئن با ماشین ایشون به مدرسه می رفتیم و برمی گشتیم و دختران و پسران کوچک و شیطون چها که در این اتوبوس به سر این مرد نمی آوردند و چه قدر شلوغی ها و بی نظمی های بچه ها رو با دل بزرگ و روی خندانشون تحمل می کردند چه بسا جایی توقف می کردند تا بین بچه ها ی گروه های مختلف سنی که نزاع و اختلاف پیش آمده بود واسطه گری کنند و بچه ها رو با روی باز نصیحت و تشویق به مهربانی و مودت می کردند و تا دو طرف دعوا پشیمون و نادم دست در گردن همدیگر نمی کردند و روی هم رو نمی بوسیدن، پشت فرمون نمینشستند. گاهی پای درد دل بچه ها و می نشستند و گاهی حتی سنگ صبور گا معلمان مدرسه بودند. این مرد بزرگ و مهربان کسی نیست جز مرحوم آقای حسنی مهربان که تمام خاطرات مدرسه من عجین شده با لحظات قشنگی که با دوستام در ماشین آقای حسنی داشتیم. خداوند در بهشت برین جایگاهشون رو قرار بده، لازم دانستم حال که صحبت از درس و مدرسه و گذشته است، از زحمات و جوانمردی های این مرد مهربان هم یادی کنم. ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
۴ مهر ۱۴۰۳
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 قرائت صالح مهدی زاده، قاری ۱۱ ساله گیلانی در برنامه محفل ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
۵ مهر ۱۴۰۳
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم 🔰صفحه ی سی و هفتم قرآن کریم 📖 سوره بقره، جزء ۲ ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
۵ مهر ۱۴۰۳
«پس پدر کی ز جبهه می آید؟» باز کودک ز مادرش پرسید گفت مادر به کودکش که«بهار، غنچه ها و شکوفه ها که رسید» باز کودک ز مادرش پرسید: «کی بهار و شکوفه می آیند؟» گفت مادر که« هر زمان در باغ غنچه ها لب به خنده بگشایند» روز دیگر سراغ باغچه رفت کودک ما به جست و جوی بهار دید لب بسته است غنچه هنوز بر لب غنچه نیست بوی بهار گفت:« ای غنچه های خوب، چرا لبتان را ز خنده می بندید؟ زودتر بشکفید و باز شوید آی گل ها، چرا نمی خندید؟» گاه با غنچه ها سخن می گفت گاه خواهش ز غنچه ها می کرد گاه گلبرگ غنچه ای را نرم با سر انگشت خویش وا می کرد ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
۵ مهر ۱۴۰۳
🍃🍂 ختم قرآن کریم به نیت آنهایی که روزگاری حالمون در کنارشون خوش تر بود و امروز عکسشون تو طاقچه ی خونه هامون شده همه ی دلخوشیمون: 🔸جزء ۱ خانم اعظم فلاح 🔸جزء ۱ خانم مریم حسین زاده 🔸جزء۲ خانم بانو حاتمی زاده 🔸جزء ۲ خانم فروغ ایمانی 🔸جزء ۳ خانم ابوالحسنی به یاد پدر مرحومشان محمدرضا ابوالحسنی 🔸جزء ۳ خانم فاطمه امینی( مرحوم حاج حسین) 🔸جزء ۴ خانم فاطمه امینی( مرحوم حاج حسین) 🔸جزء ۴ خانم ابوالحسنی به نیابت از دایی شهیدشان علیرضا عالمی و والدین شهید 🔸جزء ۵ خانم مریم شجاعی 🔸جزء ۵ خانم دهقان 🔸جزء ۶ خانم عصمت دهقان 🔸جزء ۷ خانم ملکیان 🔸جزء ۸ خانم بتول توکلی 🔸جزء ۹ خانم اعظم خوش آبادی 🔸جزء ۹ خانم صفا برهانی 🔸جزء ۱۰ خانم زهرا برهانی 🔸جزء ۱۱ خانم نصرت گلشن 🔸جزء۱۲ خانم نصرت گلشن 🔸جزء ۱۳ خانم لیلا قطب الدینی 🔸جزء ۱۴ خانم محبی 🔸جزء ۱۴ خانم ربابه امینی پور 🔸جزء ۱۵ خانم اقدس حاتمی 🔸جزء ۱۶ خانم رفعت لقمانی 🔸جزء ۱۷ خانم رجبی پناه 🔸جزء ۱۸ خانم زینلی 🔸جزء ۱۹ خانم سعیده دادگرنیا 🔸جزء ۲۰ خانم زینلی 🔸جزء ۲۱ خانم رویا دادگرنیا 🔸جزء ۲۲ خانم قطب الدینی 🔸جزء ۲۳ خانم سعیده سادات مصطفوی 🔸جزء ۲۴ خانم مینا امینی 🔸جزء ۲۵ خانم زمزم فتوحی 🔸جزء ۲۶ خانم فریبا شجاعی به یاد فرزند عزیزشان زنده یاد میرعماد رضوی 🔸جزء ۲۷ خانم مرمر خانم لقمانی 🔸جزء ۲۸ خانم دهقان 🔸جزء ۲۹ خانم راحله گرانمایه 🔸جزء ۳۰ خانم بی بی فاطمه مصطفوی
۵ مهر ۱۴۰۳
✍ جناب حجت الاسلام آشیخ حسین حاتمی به دنبال گرامیداشت یاد شهدای سرباز بهاباد در پست روز گذشته، مرحمت فرموده، اسامی آن دلاوران جان برکف را اینچنین نوشته اند: شهدای سرباز بهاباد : ۱- شهید حسینعلی محمدی مرقد مطهر : بهشت محمدی بهاباد ۲- شهید جلال دانش بهابادی جاوید الاثر ۳- شهید رضا خوان بهابادی جاوید الاثر ۴- شهید محمدرضا امیری سیمکویی مرقد مطهر: سیمکوئیه ۵- شهید محمد علیزاده آریجی مرقد مطهر : ده عسکر ۶- شهید غلامرضا حسن پور بهدانی مرقد مطهر: سرکازه ۷- شهید سید باقر رضوی آسفیچی مرقد مطهر : آسفیچ ۸- شهید عزیز الله تیموری مرقد مطهر : وحدت آباد ۹- شهید حسین رضایی بنستانی مرقد مطهر: بنستان ۱۰ - شهید عباس مهری بنستانی مرقد مطهر: بنستان ۱۱- شهید احمد خواجویی مرقد مطهر: کویجان‌ ۱۲- شهید عباس جعفری مرقد مطهر: کویجان‌ ۱۳ - شهید عباس پور رضایی کریم آبادی مرقد مطهر ‌: کریم آباد ۱۵ - شهید محمدرضا دهقان کریم آبادی مرقد مطهر: کریم آباد ۱۶- شهید محمد اسماعیلی مرقد مطهر: دهنوملااسماعیل ۱۷- شهید منصور رضا محمدی اسفنگی مرقد مطهر: امامزاده عبدالله بافق ( متولد و بزرگ شده روستای پرک و الان مادر شهید در این روستا ساکنند) ۱۸ - شهید محمد علی خانی پرکی مرقد مطهر: سنجدک ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
۵ مهر ۱۴۰۳
۵ مهر ۱۴۰۳
خانم سمیه گرانمایه با ارسال این تصویر پر خاطره نوشته اند: 📷 این عکس،صحنه ای از اعزام رزمندگان بهابادی به جبهه را در محل سپاه پاسداران قدیم، کنار بانک کشاورزی به تصویر کشیده است. 🗓 تاریخ عکس : تابستان ۱۳۶۴ قبل از عملیات قدس ۵ ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
۵ مهر ۱۴۰۳
🤠 آشپزباشی گروهان 🔺 قسمت اول ✍ جناب حجت الاسلام آشیخ محمدمهدی اقبال در «چنته» صحبت از رانندگی قدیمیا شد اجازه می خواهم در هفته دفاع مقدس، خاطره اولين باری که پشت ماشین نشستم را عرض کنم، اما قبلش یه خاطره ی شیرین بگم: 🔸 در عملیات بیت المقدس ۲ به دعوت مسئول گردان ضد زره الحدید، همراه با عده ای قابل توجه از بچه‌های بهاباد به الحدید رفتیم. گردان دو گروهان داشت که یکیش در قبضه ی بهابادیها بود و از آنجا که کسی غیر بهابادی جرات دستور دادن به آنها را نداشت، بنده را که از ریش سفیدان جمع بودم مسئول آنها قرار دادند.(اتفاقا برادران عبداللهیان، محمدرضا و حسین، که هنوز خیلی جوان بودند و اغلب همراه اعزام می شدند و اصرار داشتند با هم باشند و برای کارهاي پرخطر داوطلب بودن هم حضور داشتند) اجازه بدهید قبل از ورود به اقل خاطره، نام آنهایی که در خاطرم است را ذکر کنم: آقایان حسن شیخ زاده، سید محمد سعادتی، حسین وارسته، مرحوم عباس محمدی نیا ، حسین حاتمی، محمد علی بهابادی، احمد قاسمی و عده‌اي دیگر.. عملیات با موفقیت به اتمام رسید و بعد از عملیات، گوسفندی زنده را به گروهان دادند که کشته و نوش جان کنند. دوستان گوسفند را کشتند، گوشتش را بین جمع تقسیم کردند و ما که کادر بودیم سهممان را در بخاری کنده ای سنگر و با استفاده از سمبه کلاش( به عنوان سيخ کباب) کباب کردیم و دوستان خوردند. لازم به ذکر نیست دیگر توضیح دهم وقتی از سنگر فرماندهی بوی کباب بلند شود به منزله دعوتی عام است و چیزی برای به قول افاغنه، باشندگان سنگر نخواهد ماند. اما بشنوید الباقی حکایت را که قهرمان آن جناب محمدعلی بهابادی (اخوی محترم شهید عزیز مهدی بهابادی) بودند و سمت مهم و حیاتی تدارکات گردان را هم به عهده داشتند ، مسئول تدارکات بودن در جبهه چیزی شبیه رئیس کل بانک مرکزی در کشور بود. جناب بهابادی - البته به قول علما «علی ما نَقَل» - طبق معمول حوصله شستن ظرف غدای شب قبل را نداشته اند جهت دوستان در قابله بزرگی که غذا می گرفتند آبگوشتی بار می گذارند تا شام شب را دوستان به جای آش معهودِ هر شبه آبگوشت تولیدی خود را صرف کنند. هنوز نماز صبح را سلام نداده بودیم که آقا سعادتی آن روز و حاج سید محمد به تمام معنا آقای سعادتی امروز، که سمت پرطمطراق پیک گروهان را هم بعهده داشت وارد سنگر شد و خبر ازدحام دوستان پشت دربِ به قول بهابادیای قدیم مُتَوضّا ( مستراح ) را داد.... آشپزی جناب استاد بهابادی در آن شب با آن قابلمه ی کذایی کار خود را کرده بود، آمدن آقا سید همان و خبرهای بدی که رگباری می رسید همان 😔 جهت بررسی کم و کیف خبر، از سنگر گرمم - که در زمستان کردستان کیمیاست - بیرون آمدم و چشمتان روز بد نبیند فریاد «زود باش ، زودی باش» افراد در صف ایستاده، گوش زمین و زمان را پر کرده بودآنقدر.به قدری مشکل حاد و جدی بود که طرف از دستشویی بیرون می آمد و دو مرتبه می رفت ته صف 😁 در این وانفسا ناگهان از چادر تدارکات شخصی مانند گلوله خارج و بدون توجه به اشغال بودن توالت، وارد توالتی شد که اطرافش را با گونی پوشیده بودند. به محض ورود و دیدن فردِ داخل آن، با سرعت هر چه تمام تر و بدون توقف، باپاره کردن گونی ها از طرف دیگر توالت خارج شد.😂😂 بله درست حدس زدید به قول معروف کوزه گر هم داخل کوزه افتاده بود. گرفتاری بچه ها دامن خود آشپز یعنی آقای بهابادی را هم گرفته بود 🤣 و اما رانندگی بنده.... 🔸 این خاطره شیرین ادامه دارد... ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
۵ مهر ۱۴۰۳
19.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گفتگو با جناب حجت الاسلام آشیخ محمد اقبال، فرمانده گروهان حمزه از گردان الحدید، در منطقه عملیاتی بیت المقدس ۲-ماووت عراق 🗓 دی ماه ۱۳۶۶ ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
۵ مهر ۱۴۰۳
🗓 زمستان سال ۱۳۶۶، ارتفاعات ماووت عراق 🔺رزمندگانی که در خاطره ی بالا آشیخ محمد اقبال سمت فرماندهی آنان را به عهده داشته اند👇 🔻ایستاده از راست : محمدرضا خواجه ای ، سید علی میرزائی ، حاج علی قربانی ( آزاده )، محمد مطیعی ، سید محمد سعادتی و محمدعلی بهابادی 🔺نشسته از راست: عباس فلاحی ، محمدرضا و حسین عبداللهیان ، محمدحسین وارسته ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
۵ مهر ۱۴۰۳