5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕯پنجشنبه است
🥀به یاد آنهایی
🕯که دیگر میان ما نیستند
🥀و هیچکس نمیتواند
🕯جایشان را در قلب ما پر کند
🥀نثار روح پدران و مادران آسمانی
🕯فرزندان خواهران وبرادران درگذشته
🥀و همه در گذشتگان بخوانیم
🕯فاتحه و صلوات
🥀روحشون شاد یادشون گرامی
🆔@chantehh
10.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
29.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام و عرض ادب
تفالی به حافظ شیراز📚
🎙حسینی پور
🆔@chantehh
#خوشنامان_گمنام_بهاباد
🔺قسمت چهارم
👤 معصومه غلامی ( اُمُلی )
✍ حسین عبداللهیان بهابادی
در شروع کار چنته این بخش رو داشتیم و به نوعی به افرادی میپرداختیم که بار مردم رو به دوش کشیده و به مردم خدمت کردند و تا کنون کمتر مورد عنایت بودند . در این مطلب مراتب تشکر خودمون رو خدمتشون اعلام میکنیم.
مدرسه که میرفتم با پسر معصومه خانم همکلاس بودم ، مؤدب و نجیب و دوست داشتنی بود . بعدها دانشگاه که میرفتم با پسر بعدی ایشون هم دانشگاهی بودیم . اینا رو گفتم تا همین اول مطلب تکلیفمون در مورد فرزندان خوب ایشون روشن باشه .
مرحوم علی غلامی رو هم خیلی از ما میشناختیم. ایشون هم مردی زحمتکش و دوست داشتنی و اهل خدمت بود .
اما قهرمان اصلی قصه ما معصومه خانم هستند اینکه چرا به اُمُلی معروف شدند رو نمیدونم و خیلی هم مهم نیست که بدونم . اما مزه غذاهای این بانوی زحمتکش زیر زبونمون هست . هر وقت ننه زمزم یا یکی از اقوام مجلسی داشتند که یک سرِ آن به شام ختم میشد قطعأ یک نام وِرد زبانها بود و همه متفق القول برای آشپزی نظرشون معصومه بود و الحق که به بهترین نحو ممکن کارش را انجام میداد، یعنی با وجدان کاری بالا .
البته اینروزا شنیدم این بانوی زحمتکش دچار کسالت شده اند که برای سلامتی ایشون به اتفاق اعضای کانال یک حمد شفا قرائت میکنیم .
امّن یُجیب المضطر اذا دعاه و یَکشِفُ السوء
🆔@chantehh
🔸امروز پنج شنبه هست و قرار شد جزء خوانی قرآن داشته باشیم ، ضمن اینکه ما بر عهد خودمون هستیم و دو کمک هزینه مشهد به افرادی که در جزء خونی شرکت میکنند حتما هدیه میشه ، البته به قید قرعه ، و شاید هم راهکار دیگری بیاندیشیم .🙏
البته امروز محبت بفرمایید بابت جزء خوانی به پی وی طیبه در کانال چنته پیام بدید ممنون میشم چون ، امروز خودم تقریبا در دسترس نیستم😭
#نوستالژی
#بهاباد_قدیم
📸 یه روزی بهشت محمدی یا همون مزار بهاباد این شکلی بوده
انگاری کسی فوت نمی کرده ، ثبت احوالیا هم بیکار بودن 😇
کیا یادشونه ؟😊
🆔@chantehh
#داستان_طنز
قسمت اول
منو استخدامو دستمال یزدی😍
به قلم حسین عبداللهیان بهابادی
سال ۷۵ تازه اداره ولایت ما داشت مستقل میشد و رئیس وقت اداره به بنده پیشنهاد داد مسئولیت واحد فرهنگی رو بپذیرم 👨🎨. من هم که بیکار بودم، از خدا خواسته و جواب مثبت دادم و به اتفاق نامبرده، خدمت مدیرکل وقت و رئیس اداره فرهنگی در مرکز استان گسیل شدیم و پس از مصاحبه اولیه و اینکه دوستان پسندیدند😳 خدمت مسئول گزینش رسیده و مورد هجمه سوالات عجیب و غریب قرار گرفتم😘 و تقریبا از همه سوالاتِ شلم شوربایی جان سالم به در کرده ، تا رسیدیم به سوال اصلی .
مسئول گزینش اداره کل ، نگاهی عاقل اندر سفیه به قد و بالای حقیر کرد😏 و با نیشخندی سوال اصلی و آخر خود را پرسید: بگو ببینم در مواقع لزوم استفاده از دسمال را بلدی ؟ و از چه دسمالی استفاده میکنی؟ گیج شده بودم و نمیدانستم چه جوابی باید بدهم ، آخه تا اون روز استفاده از دسمال برای من معنی نداشت و آستین پیراهنم همیشه همراهم بود و کار خودش رو خوب بلد بود و هر قسمت از آستین برا خودش کاربردی داشت . با یه قسمتش صورتم رو خشک میکردم با یه قسمتش اشکم رو پاک میکردم، با یه قسمتش در مواقع لزوم بینیمو بالا میکشیدم( شرمنده، نمیتونم راستشو نگم، هر چند بی کلاسیه😌) ، کمی فکر کردم ، شنیده بودم در مرکز استان در مواقع ضروری از دسمال هایی استفاده میشه که به کاغذی معروفن . برای اینکه خودم رو با کلاس نشون بدم بعد از لحظه ای اندیشه در جواب و با لکنت گفتم : بله از دسمالِ چیز ، دسمالِ کاغذی.
از آستین پیراهنم شرمنده بودم . اما خوشحال بودم که به تمام سوالات درست جواب دادم . اما در کمال ناباوری چند روز بعد متوجه شدم . پذیرفته نشدم و علتش هم فقط پاسخ غلط به همان سوال دسمالی بوده . چرا که جواب درست ؛ دسمال یزدی بوده .
تا اینکه . . .
🆔@chantehh