eitaa logo
چَنتِه 🗃
3.1هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
22 فایل
چَنته: واژه ای بهابادی به معنی ظرف پارچه ای بزرگ(دولو) که در آن تعدادی کیسه های کوچک قرار داده می شد و معمولا محتوی انواع داروهای گیاهی بود . چنته از ملزومات جهیزیه دختران در قدیم بود. پل ارتباطی @HOSSYN90 @Tayyebeee آگهی و تبلیغات 👇 @HOSSYN90
مشاهده در ایتا
دانلود
16.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 لحظه ی ورود کاروان پیاده زائران بهابادی حرم امام رضا (علیه السلام) به حرم ضامن آهو 🆔@chantehh
📷 چهار تا عکس قشنگ و پرخاطره ببینید از جشنهای دهه فجر در کانون شهید بهشتی بهاباد 🗓 اوایل دهه هفتاد (تصویر مرحوم هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس جمهور) 🔸آقایان محمدرضا خادمی، محمد حسین زاده، حسین فلاح، اصغر جعفری و... 🆔 @chantehh
🌷 شهدای مدافع جان 🔹اولین یادواره ۵۶ شهید مبارزه با مواد مخدر استان یزد 🗓 زمان: دوشنبه ۲۲ مرداد، ساعت ۱۷ 🔹مکان: یزد، بلوار شهید صدوقی، تالار شهید آوینی 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
🌷 شهدای مدافع جان 🔹اولین یادواره ۵۶ شهید مبارزه با مواد مخدر استان یزد 🗓 زمان: دوشنبه ۲۲ مرداد، سا
🌷 به مناسبت برگزاری یادواره شهدای مواد مخدر استان، با این ده قطعه عکس، یاد می کنیم از شهید رمضان فتوحی بنستانی، شهید شهرستان بهاباد که در درگیری با اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر به شهادت رسید. 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#شهدای_بهاباد 🌷 به مناسبت برگزاری یادواره شهدای مواد مخدر استان، با این ده قطعه عکس، یاد می کنیم از
سروان شهید رمضان فتوحی بنستانی این مجاهد خستگی ناپذیر در اردیبهشت ۱۳۴۱ مصادف با شب نوزدهم رمضان در خانواده ای زحمتکش و مذهبی به دنیا آمد. از کودکی به مکتبخانه رفت و قرائت قرآن را آموخت. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش روستای ییلاقی بنستان و دوره راهنمایی درمدرسه ابن سنا بهاباد سپری کرد علاقه به علم و دانش باعث شد هر روز مسیر ۱۶ کیلومتری بنستان تا بهاباد را با دوچرخه طی کند. دوره نوجوانی اش مصادف شده بود با انقلاب و او حضور چشمگیر و فعالی در تظاهرات داشته و درپخش اعلامیه های امام در زادگاهش سهیم بود. در زمان جنگ تحمیلی برای اولین بار در ۱۷ سالگی راهی جبهه شد و حدود ۱۶ ماه صادقانه درجبهه حضورداشت و در عملیات محرم در آبان ۱۳۶۱ شرکت کرد. شهید فتوحی درتاریخ یازدهم بهمن ۱۳۶۱ به استخدام شهربانی سابق درآمد و پس از طی یک سال آموزشی با درجه گروهبان دومی در دایره حفاظت اطلاعات زندان یزد شروع به خدمت کرد. او در سال ۱۳۶۴ به خواست خودش به کلانتری ۱۱ شهید چمران یزد منتقل و بنا به علاقه اش به ارزشهای دینی، پاسداری از نماینده محترم امام و امام جمعه یزد حضرت آیت الله خاتمی را به عهده گرفت. درسال ۱۳۶۵ به شهرستان بافق اعزام گردید و پس از پنج سال خدمت صادقانه در آنجا خدمت به مردم بهاباد و آسفیچ را برگزید و از سال ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۵ درپاسگاه انتظامی بهاباد به عنوان مسئول راهنمایی و رانندگی انجام وظیفه نمود. شهید فتوحی به مدت ۹ سال در سمت فرمانده پاسگاه انتظامی آسفیچ صادقانه خدمت نمود تا اینکه درسال ۱۳۸۳ به یزد منتقل گردید و با توجه به آشنایی اش با کویر ، به درخواست فرمانده یگان عملیاتی علی بن ابیطالب علیه السلام ساغند، عاشقانه به آن یگان پیوست و بعد از شرکت در چندین عملیات جهت دستگیری و براندازی کاروانهای مواد مخدر و کشف و ضبط محموله های آنان سرانجام در سوم اسفند ۱۳۸۴ هنگام درگیری با اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر به شهادت رسید . پیکر مطهرش پس از تشییع با شکوه در یزد- بافق - بهاباد و بنستان در جوار شهدای بنستان و در کنار پسرخاله شهیدش عباس مهری به خاک سپرده شد. 🆔 @chantehh
📸 جوانهای قدیم بهاباد که من در جمعشون فقط زنده یاد جناب آسید محمود رضوی رو شناختم . 🆔@chantehh
56.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍ثبت نام مجموعه کلاسلند با اصولی ترین و نوین ترین روش ویژه تمامی رشته ها 🔴با کلی خدمات متنوع و نوین در خدمت شما هستیم👇😍 ✅برگزاری تست های هوش۹گانه(هوش میان فردی /درون فردی/منطقی ریاضی/هوش جنبشی حرکتی/ هوش سه بعدی فضایی تجسمی/ هوش کلامی زبانی/هوش موسیقیایی/هوش طبیعت گرا/ هوش هستی گرا ✅تستmbti(تستی که شخصیت شغلی ما رو مشخص می‌کند ✅متناسب با علاقه و توانمندی شما ✅تحلیل‌کارنامه‌ ومعرفی‌ مشاغل‌ و رشته ها ✅باآخرین تغییرات انتخاب رشته ۱۴۰۳ ✅ توضیح دقیق شرایط هر رشته بازارکار و آینده شغلی ✅ انتخاب رشته بر اساس علاقه و شخصیت و توانمندی 💢پیج کلاسلند در اینستاگرام👇 www.instagram.com/Kelasland 💢کانال انتخاب رشته کنکور آکادمی کلاسلند در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/1306198389C6f83a7c9c1 جهت رزرو یا ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر با شماره های زیر تماس بگیرید: ظرفیت محدود👇 🔸تلفن: 03538263682 03538263683 09135836590🤳
📸 دانش آموزان و معلمین مدرسه ادیب بهاباد 🗓 سال ۱۳۲۷ 🔺 معلمین : خانم بتول فخر خراسانی ، آقای کاویانی و جناب میرزا محمد ایمانی 🆔@chantehh
🔰 قبرستان بهاباد در سال ۶۲ 🔺 ارسالی از جناب حجت الاسلام آشیخ حسین حاتمی 🆔@chantehh
📷 مرحوم حاج جواد آغا صالحی بقچه در بغل در حال کمک به مردم مظلوم فلسطین 🔸ارسالی از آقای محمود صادقیه 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#ارسالی_شهروندان 🔸 جناب آقای حسین حدادزاده با ارسال این دو تصویر نوشتن: «حاج محمد حداد زاده معروف ب
🔹 امروز عکسی از مزار گذاشتیم، برای جوانهای امروزی که شکل مرقد شهدای بهاباد در قدیم رو یادشون نمیاد این تصویر رو هم میذاریم با این توضیح که قبلا تصویری از مرحوم حاج محمد حدادزاده (ممد بلبل) گذاشتیم که به این عکس لینک شده، ایشون در حال ساخت این سقف شیروانی سقوط کرده و از دنیا رفتند که در همان محل و در جوار همرزمان شهیدشان تدفین شدند. روحشون شاد. 🔸با سپاس فراوان از آشیخ حسین حاتمی برای ارسال این عکس 🆔 @chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجت الاسلام راشد یزدی: ✅ سه چیز تو خونه حرامه: ▪️ضرب ▪️شتم ▪️ترس 🆔 @chantehh
14.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یه فیلم قدیمی از گردان عاشورای بهاباد 😎 کلی قیافه ی دهه هفتادی 😁😁 ⚫️ مرحومین حاج محمد حاتمی ، حاج غلامحسین حداد ، حاجی صالحی ، علی خادمی،حاج رمضان خواجه ای و.... هم که جاشون الان خالیه 🔹 مدرس : آشیخ محمد عبداللهیان 🆔 @chantehh
📊 داده نگار | اینفوگرافیک آماری ثبت احوال استان یزد جزئیات کاملی از آمار ولادت و وفات در شهرستانهای استان یزد در سال ۱۴۰۲ 📈 سال گذشته در شهرستان بهاباد، تولد ۲۰۵ نوزاد ثبت شده که ۱۰۵ پسر و ۱۰۰ دختر بوده اند.( تقریبا هر یک روز و نیم یک تولد) 📉 همچنین وفات ۵۷ نفر در بهاباد ثبت شده که از این تعداد ۳۰ نفر مرد و ۲۷ نفر زن بوده اند.(تقریبا هفته ای یک فوت) ╭━═━⊰✹❀✹⊱━═━╮ 🆔 @yazdsabteahval ╰━═━⊰❀✹❀⊱━━━╯
4_5893403834075584721.mp3
7.21M
« تو بودی و من به گریه نشستم     برابر تو ، به خاطر تو » 🎙اثری از : محمد اصفهانی ▪️نام اثر : ارمغان تاریکی ▪️ترانه‌سرا : عبدالجبار کاکایی 🎵آهنگساز : فرید سعادتمند 🆔 @chantehh
✍ سرکار خانم سمیه حدادزاده 🔺قسمت اول 🔸این ماجرا به حوالی سال ۴۸ برمی گرده: اون سال، زمستان سختی را در بهاباد گذراندیم. برف و باران لحظه ای قطع نمی شد. خبری هم از بخاری نبود.⛈🌨 خانه ها، چیزی شبیه شومینه های امروزی داشتند که از عصر با هیزم پر می کردیم و سر شب، آن را روشن می کردیم 🏠 اتاق همه ی ما بهابادی ها، بخاطر این شومینه، دود زَده و سیاه بود. داستان من برمیگرده به یکی از همین شب های برفی: 🌨 مادرم- خدابیامرز ربابه دادگر- طبق معمول هر شب ، علاالدین را روشن کردند، شومینه را داغ کردند، منقل را پر از آتش کردند و گذاشتند زیر کرسی و بساط شام را روی کرسی چیدند و با پدرم - روح شان شاد - حاج حسن دادگر و خواهر برادرها نشستیم دور کرسی تا شام بخوریم. هنوز لقمه اول از گلوی هیچ کدام پایین نرفته بود که نگاه من افتاد به در اتاق و شروع کردم به جیغ کشیدن😲 🤷‍♀ از ترس صدای جیغ من، هر کس وحشت زده به یک طرف می دوید و پدرم پشت هم می گفتند: فاطی چِطو شده ؟ فاطی بابا بگو چطو شده! اما من از ترس لال شده بودم. با زبون بی زبونی به در اتاق اشاره کردم و گفتم: ما ما ماااااار 🪱 همه برگشتند سمت در و دیدند بعله که بعله 😊 یک مار سیاه سرش را از لای در نیمه باز می آورد تو و می برد بیرون🤦‍♀ پدرم جلوتر رفتند و گفتند : اِی بابو! مار سیاهی هم هه 🙆‍♂ قربونت شم بابا که دیدی ،حالا نترس، یَ فکری وَر میداریم. اگه نصف شو یَتاتونا می گزید، من چه خاکی تو سرُم می کردم 😱 مادرم گفتند: حالا حسن بچه ها را چکارشون کنیم ؟ 🤷‍♀ پدرم جواب دادند: من از پنجره میرم تو حیاط، تو هم یَ تا یَ تا بچه ها را اَ همین کُت بده من 🤦در اتاق را خو نمیشه وا کنیم. پدرم خودشون به زور از پنجره رد شدند و پریدند تو حیاط و مادرم ما را بغل کردند و دادند دست بابا تو حیاط 🤢 خودشون هم تو اتاق کشیک مار سیاه را می دادند تا پدرم برن کمک بیارن. پدر رفتند و با خدابیامرز علی شیخ و چوبی در دست برگشتند.🥷 آغ علی از داخل دالونه، نگاهی انداختند به لای در و گفتند: بعله، آحسن! ماریه! بد ماری هم هه 🪱 خدارا شکر که دیدِتُش پدرم هم بادی به غبغب انداختند و گفتند: ماشاالله فاطی مون هوشیاره، خدا عمریش بده، اون دیدُش 🤓🤓 ✍ ادامه دارد.... 🆔 @chantehh
✍ خانم سمیه حدادزاده بهابادی 🔺قسمت دوم علی شیخ رفتند اَنبُرشان را بیارن و ما بچه ها هم از ترس تو حیاط جیسُ بِلیس می کردیم و مادرم در اتاق کشیک می دادند👩‍✈️ آغ علی با انبر برگشتند و پدرم ما را ساکت کردند تا حواسشون پرت نشه و آغ علی همینجور دولّا دولّا و بسم الله ، بسم الله کنان رفتند جلو و با انبر، دُم مار را گرفتند و کشیدند بیرون و پرت کردند وسط دالونه 🙅‍♂ و با همون انبرشون شروع کردند به کوفتن روی مار سقط شده او🐍🕵‍♂ پدرم هم عین مربی های کشتی، از کنار رینگ، آ علی را تشویق می کردند و هلهله کنان دست مریزاد می گفتند 🙋‍♂🤠 ما بچه ها هم مث تماشاگران روی سکوهای استادیوم برای پدرم و آغ علی هورّا می کشیدیم 👶👧👦 ولی انگار که چیزی آغ علی را کنجکاو کرده باشه یهو نشستند کنار مار و با دست بلندش کردند و گفتند:عه، آحسن، این خو ماری نی، جُلیه ( استغفرالله اَ دست خانم حداد😏 اَ ادمینای کانال خجالت بکشِت 😝) پدرم دولا شدند روی مار و دیدند: بله که بله، جناب مار سیاه، جُل سیاهی بودند که بعنوان درزگیر، لای در گذاشته بودیم و دود زده و سیاه شده بود و بخاطر باد، از جا در اومده بود و لای در تکون می خورد. پدرم پریدند تو حیاط و شروع کردند دنبال من کردن 😌😡 «اَی چَش سفیدو! چرا امشب می خواسی ما را آواره کنی! ای وامونده او! چرا امشب اسیرمون کردی؟ خونَت آبادون، چه نقشه ای بود امشب کَشیدی تو؟» آغ علی هم به تنبیه پدرم آپشن اضافه می کردند و می گفتند: آحسن، بییِد همین مارا بِسونِد، اَ دنبالُش کُنِد.😝 منم تو برف ها با سرعت تمام میدویدم. مادرم هم با خلاص شدن از ماموریت کشیک، از تو پنجره صدا می زدند: حسن چکار داری بَچَّما؟خودُت و آغ علی هم خو می گُفتِد ماری لای دره.🤷‍♀ اما اون لحظه وقت دادخواهی نبود. وقت، فقط وقت فرار بود. 🏃🏃‍♂ 🌺 از این خاطره طنز زیبا و قلم روان و لطف سرکار خانم حداد به کانال شهر خودشون بسیار سپاسگزاریم. لطفا بازم برامون بنویسین🙏 🆔 @chantehh