چَنتِه 🗃
#نوستالژی #کربلای_جبهه_ها_یادش_بخیر 📷 تصویری تاریخی و ماندگار در حافظه ی بهاباد از آلبوم جانباز س
#پیام_شهروندان
✍ آقای حسن باقریان به درستی اشاره کردند که در این تصویر، مرحوم آغاضیاء حضور دارن نه مرحوم حاج سید محمد رضوی
مطلب، ویرایش شد. 👌
#نوستالژی
#خاطره_قدیمی
تیم «طویله» و «فوتبال» و«اُس ممد حاتمی»
✍ حسن آقای حاتمی، دبیر فیزیک مدارس بهاباد در صفحه ی اینستاگرام خود @hatami116 با انتشار این عکس قدیمی، خاطره ی بسیار زیبایی از تیمداری و فوتبال در دهه ی شصت در بهاباد نوشته که ما هم با اجازه و البته بی اجازشون ، اینجا درج و منتشر می کنیم. 👇
🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #خاطره_قدیمی تیم «طویله» و «فوتبال» و«اُس ممد حاتمی» ✍ حسن آقای حاتمی، دبیر فیزیک مدارس
#نوستالژی
#خاطره_قدیمی
تیم «طویله» و «فوتبال» و «اُس ممد حاتمی»
✍ حسن حاتمی بهابادی(اُس ممّد)
🔸امروز میخوام براتون از یه تیم فوتبال با اسمی منحصر به فرد بنویسم:
«تیم طویله»
بله؛ درست شنیدید:«تیم طویله»
خونه پدری ما در کوچه شهید بهابادی روبروی آموزش و پرورش قرار داره، اون زمان همه خونواده ها شلوغ پلوغ بودن و کوچه ما پر بود از بچه های قد و نیم قد.
دهه شصتیا مدارس دو نوبتی اون سالها رو یادشونه، عصرا که از مدرسه میومدیم زنها و دخترا سرتاسر کوچه جلوی خونه ها می نشستن و حرف می زدن و ما پسرا هم تو کوچه فوتبال بازی می کردیم.
ماها چهارتا پسر بودیم به اضافه ی پسرای خدابیامرزها: ناصر کیوانی و ماشالا رزاقی و سید محمد رضوی و البته مهدی بزم و حمید غنی زاده و مسعود احمدی و صادق رزاقی و...
یه روز پسرای بزرگتر کوچه تصمیم گرفتن یه تیم تشکیل بدن و برای اعضای تیم لباس بخرن.
یکسال تمام ماهی بیست تومن پرداخت کردیم تا پولش جور شد- بماند که پرداخت این پول با وضع اقتصادی اون زمان خانواده ها چقدر مشکل بود-
بالاخره یه روز علی ما و حمید غنی زاده رفتن بافق و برای تیممون یه لباس آبی با خطهای سفید مورب و یه شورت قرمز خریدن و آوردن. این شد اولین لباس و شورت ورزشی ما تو اون سن. و واقعا اون روز یکی از بهترین روزای دوره ی نوجوونی ما بود.
چقدر منتظر بودیم یه مسابقه پیش بیاد و اجازه بدن لباسمونو بپوشیم.
اسم تیم رو هم بعدا از رو اسم یه تیم تهرونی برداشتیم و گذاشتیم «گسترش» که البته بعدا باز اسم تیم رو عوض کردیم.
مدیران تیم برای نگهداری لباسها و پولها و برگزاری جلسات، نیاز به جا داشتن اما تو خونه های اون وقت برای خود بچه ها هم جا کم بود. نهایتا همه فکراشونو ریختن روی هم و یه جای عالی پیدا کردن، ته حیاط خونه ی ما یه طویله ی کوچک با دیوارای کوتاه و بدون سقف بود.
یه روز دور هم جمع شدیم و آشغالاشو بردیم بیرون. تهشو صاف و صوف کردیم، سقفشو یادم نیس با چی پوشوندیم. یه فرش کهنه انداختیم توش و بچه ها رفتن یه قفل خریدن و زدن درش و پس از ساعتها تلاش، دفتر مرکزی هیئت مدیره تیم گسترش 😁 در محل طویله ی کوچک خونه ی اُس ممد حاتمی آماده شد.
خوشحالی ما از این اتفاق دیری نپایید و پدر بزرگوارمون که کلا با توپ و فوتبال مخالف بودن و اسم تیم ما رو گذاشته بودن تیم طویله، جلوی هر کسی که میومد خونمون آبرو برامون جا نمیذاشتن😬😂
انصافا هم کلی خجالت می کشیدیم از این اسمی که به خاطر نفوذ اس ممد بین مردم، بیشتر از گسترش سر زبونها افتاده بود.
نهایتا پدر کار خودشونو کردن و کاری به سرمون آوردن که کلا بی خیال تیمداری و اون طویله (ببخشید دفتر هیئت مدیره تیم) شدیم.
الان سالهاست که هممون از اون کوچه رفتیم اما هنوز که هنوزه خاطره اون کوچه و تیم طویله از ذهن هیچ کدوممون بیرون نرفته☺️
🆔 @chantehh
#داستانک
🔹 در بین آلمانی ها قصه ای هست كه این چنین بیان می شود :
✍ آقای جمال موتاب
مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده ، شک كرد كه همسایه اش آن را دزدیده باشد ، برای همین، تمام روز او را زیر نظر گرفت !
متوجه شد كه همسایه اش در دزدی مهارت دارد ، مثل یك دزد راه می رود ، مثل دزدی كه میخواهد چیزی را پنهان كند پچ پچ می كند،
آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض كند، نزد قاضی برود و شكایت كند ، اما همین كه وارد خانه شد، تبرش را پیدا كرد !
زنش آن را جابه جا كرده بود،
مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت كه او مثل یك آدم شریف راه می رود، حرف می زند، و رفتار میكند !
همیشه این نکته را به یاد داشته باشید
که ما انسانها در هر موقعیتی معمولا آن چیزی را می بینیم که دوست داریم ببینیم !
🆔 @chantehh
#نوستالژی
#مردم_بهاباد
▪️پنجم شهریورماه ۱۳۸۵ زنده یاد گل محمد احمدی به رحمت خدا رفتند.
در سالروز درگذشت ایشان، صلوات و فاتحه ای هدیه کنیم.
🆔 @chantehh
#حکمتهای_چنته
هرگز دلسرد نشوید.
اگر امور معیّنی درست سَرِ موقعی که شما انتظارش را داشتید یا به گونه ای که شما می خواستید پیش نیامد، آن را شکست نخوانید. علّت این که آن را نستانده اید این است که چیزی بسیار بهتر در راه است و به وقت درست پدیدار خواهد شد.
وقتی احساس میکنید شکست خورده اید، به یادتان بیاورید که علتش این بوده که آرزویتان آنقدر که باید بزرگ نبوده است. بر عظمت دیدگاه و آرزویتان بیفزایید تا شاهد پاسخی شوید که در تصورتان نیز نمیگنجد.
شکست همان موفقیتی است که می کوشد در مقیاسی وسیع تر به سراغتان بیاید. بیشتر شکستهای ظاهری، پی ریزی راهی به سوی پیروزی است.
#قانون_توانگری
#کاترین_پاندر
🆔 @chantehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرائت_مجلسی
تلاوت استادعبدالباسط
بسم الله الرحمن الرحیم
🆔 @chantehh
#صبح_بخیر
در سحرگاه سر از بالش خوابت بردار!
کاروانهای فرومانده خواب از چشمت بیرون کن!
باز کن پنجره را!
تو اگر باز کنی پنجره را
من نشان خواهم داد،
به تو زیبایی را.
بگذار از زیور و آراستگی
من تو را با خود تا خانه خود خواهم برد
که در آن شوکت پیراستگی
چه صفایی دارد
آری از سادگیش،
چون تراویدن مهتاب به شب
مهر از آن می بارد.
باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حیات،
آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز؛
بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز.
باز کن پنجره را!
صبح دمید!!
#حمید_مصدق
صبحتون بخیر و شادی 🌻
📷 روستای زیبای «جنگل» بهاباد، عکس از آقای مهدی حدادزاده
🆔 @chantehh
#شهدای_بهاباد
شهید جلال کاظمی بهابادی
جلال در دوم فروردين ۱۳۴۹ در شهرســتان بهاباد به دنيا آمد. پدرش ميرزامحمــد، كشــاورزی مي كردند . دانش آموز اول متوســطه بود که از ســوی بسيج داوطلبانه در جبهه ها حضور يافت.
جلال در بيســت و چهــارم دی ماه ۱۳۶۵ با سمت تكتيرانداز در شلمچه بر اثر اصابت تركش گلوله توپ و ســوختگي شهيد شد.
یادش گرامی و مانا باد .
🆔 @chantehh
#شهدای_بهاباد
#کربلای_جبهه_ها_یادش_بخیر
📷 از پایین: شهید جلال کاظمی ، شهید سیدعلی حسینی نسب اهل خیرآباد یزد و محمدرضا عبداللهیان
🗓 سال ۱۳۶۵
🚩 شهید حسینی نسب بیستم دی ماه ۶۵ و شهید جلال کاظمی چهار روز بعد در شلمچه به شهادت رسیدند.
🆔 @chantehh