eitaa logo
چَنتِه 🗃
3.1هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
23 فایل
چَنته: واژه ای بهابادی به معنی ظرف پارچه ای بزرگ(دولو) که در آن تعدادی کیسه های کوچک قرار داده می شد و معمولا محتوی انواع داروهای گیاهی بود . چنته از ملزومات جهیزیه دختران در قدیم بود. پل ارتباطی @HOSSYN90 @Tayyebeee آگهی و تبلیغات 👇 @HOSSYN90
مشاهده در ایتا
دانلود
📷 شقایق های وحشی بنستان بهاباد صبح شوری ابعادِ عید ذایقه را سایه کرد عکس من افتاد در مساحتِ تقویم در خم آن کودکانه‌های مورّب روی سرازیری فراغتِ یک عید داد زدم: بَه! چه هوایی صبحت بخیر عزیزم با آنکه گفته بودی دیشب خدا نگهدار با آن که دست سردت ... 😅😊🤣 حالا چرا دارین مث معین میخونین؟ 🧐 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @chantehh
8.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبحتون بخیر چنته ایا 🙋‍♂ روز و هفته ی خوبی را شروع کنین.
📸 این تصویر تاریخی ، از معروف ترین تصاویر به جا مانده از عملیات کربلای پنج است..... احمد دهقان، نویسنده کتاب "سفر به گرای ۲۷۰ درجه" که شاهد عینی این تصویربوده نوشته است: "عکس مربوط به سومین روز عملیات کربلای پنج در شلمچه است؛ وقتی که گروهی از نیروهای ایرانی در محاصره نیروهای عراقی گیر افتاده بودند. توی یکی از سنگرها، عباس حصیبی شهید سمت چپ در عکس و علی شاه آبادی شهید سمت راست که یکی از سمینوف چی های دسته ادوات بوده، کنار هم نشسته بودند که تیر سمینوف عراقی می‌خورد به سر حصیبی و رد می‌کند و می‌خورد به سر دومی.... سر حصیبی را باند پیچی کرده بودند… عکس را هم رضا احمدی با دوربین علی شاه آبادی گرفته است." وقتی رزمنده جوانی به نام علی شاه آبادی دوربین خود را به جبهه میبرده، لابد امیدوار بوده تصویری به یادماندنی از عملیات بگیرد... اما حتما تصورش را هم نمیکرده که در همان دوربین، یکی از به یادماندنی ترین عکس‌های به جا مانده از کربلای پنج ثبت شود که سوژه اصلی عکس هم، خودش و رفیقش باشند... روح هر دوشان شاد. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @chantehh
📨 خانم لیلا قطب الدینی 📷 سمت راست: شادروان حاج علی قنبریان، بقیه ناشناس (مکه مکرمه) ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @chantehh
13.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸پیشرفت معنوی در تحمل سختی های زندگی ♻️اجر صبر بر بد اخلاقی همسر 🆔@chantehh
چَنتِه 🗃
#تاریخ_بهاباد ✍ جناب آقای محمدرضا خادمی، مدیر موزه تاریخ بهاباد بسمه تعالی جناب آق
سلام✋ روز پنجشنبه، نامه ی جناب آقای خادمی به نماینده محترم مردم در مجلس و استاندار یزد درج شد که جناب خادمی نتایج پیگیریهاشون را اعلام فرمودن: ✍ جناب آقای محمدرضا خادمی سلام، مطلب کوتاه زیر، پاسخ پیامکی آقای صباغیان به نامه بنده است: «سلام و احترام مسائل و مشکلات شهرستان بهاباد هم مطرح شد ولی به دلیل ضیق وقت قرار شد در سفر بعدی وزیر محترم میراث فرهنگی، بهاباد و بافق در اولویت باشد.» امشب آقای فرماندار را دیدم گفتند : من هم نامه را در کانال چنته دیدم و بلافاصله برای مدیرکل میراث‌ فرهنگی آقای رستگاری فرستادم و گفتم موارد فوق را در جلسه با وزیر مطرح نمایند. بعدا مدیر کل تماس گرفته و گفتن من نامه را برای وزیر فرستادم. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#نوستالژی #خاطره_قدیمی #قد_کوچه_باباد قد کوچه باباد 🔺 قسمت سوم ✍ حسین عبداللهیان بهابادی ... زمست
سرکار خانم کریمی این رو بخونیدش... 👆 خیلی پُر پیچ و خم و پُر طمطراق صحبت شده خبری ازون قضیه های ساده و خودمونی بابادی نیس. من که متوجه میشم اما خب؛ همه این گروه رو عضون ؛ هر سن و سالی، کاش ساده تر و روون تر و خودمونی تر که بیشتر گویش بابادی داشته باشه بنویسن و بگذارید انگاری داریم کتاب داستان میخونیم؛ نه یه متن از چنتهِ خودمونی همیشگی😍 ممنون از وقتی که میذارید... خیلی اهل دنیای مجازی نیستم ؛ اما چنته بی اغراق جذاب هست و دنبالش میکنم.
📚چند ورق دانایی1⃣ ✅ کتاب «چشمانت برای آخرین بار» ✔️روایتی از حیات طیبه سردار سپاه اسلام شهید محمد رفیعیان فرمانده لجستیک و پشتیبانی تیپ همیشه پیروز ۱۸ الغدیر یزد می باشد که به قلم حسین عبدالهیان بهابادی به نگارش در آمده است. ➕چشمانت برای آخرین بار/ حسین عبداللهیان بهابادی. یزد: انتشارات چشم و چراغ، ۱۴۰۰➕ 🔖تکه ای از کتاب: 💢کوچه مان خاکی بود و قدیمی. منزل حاج حسن رفیعیان در همسایگی ما قرار داشت. محمد رفیعیان را چون درگیر جبهه و جنگ بود کمتر می دیدیم. اما مواقعی هم که برای دیدن پدر و مادر و فامیل می آمد حضورش مغتنم بود. راه رفتنش خاص بود و چهره اش مردانه و دوست داشتنی... عملیات کربلای ۵ برای من تا ابد خاطره انگیز شد... ➖➖➖ 📥 ارتباط با سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری یزد 🌐 https://zil.ink/yazdfarhang
سورپرایز یا همون شگفتانه فارسی داریم براتون 😍😳😳 🗓 امشب ساعت 19 منتشر میشه ایشالا بخشی از تاریخ بهاباد رو امشب ببینید 🔜 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#پیام_شهروندان ✍ سرکار خانم کریمی این رو بخونیدش... 👆 خیلی پُر پیچ و خم و پُر طمطراق صحبت شده خبری
سلام و دروود به شما دوست عزیز اول که از نکته سنجی شما سپاسگزارم، اما اگر متوجه شده باشید من در فواصل مختلف داستانهای نوستالژیک و گذشته بهاباد رو مینویسم ، گاه با فاصله زمانی طولانی و گاه با فاصله زمانی اندک ، گاه از آدماش و گاه از فضای بهاباد قدیم . ضمن اینکه چون برای دل خودم مینویسم خیلی به سبک خاصی معتقد نیستم و به هر نحوی که قلم بچرخه من هم همراهیش میکنم . کما اینکه گاهی این داستان‌ها به سبک رمان میشه😂 و گاهی به سبک بوستان و گلستان و در چنته ملاحظه فرمودید نمونه هاش رو . و اگر روزی به مذاقتان خوش نیومد مقصر بنده هستم و عذر تقصیر میطلبم . حتما سعی خواهد شد نظرات خوانندگان عزیز چنته اعمال و رضایت مخاطبین همراه جلب بشه. به جهت نقدِ وارد شما و اثبات حرف خودم خاطره ای تکراری را برای نمونه بارگذاری میکنم.🙏🌺
هوالمصور کوچه پس کوچه های شهر من ✍حسین عبداللهیان بهابادی قسمت هفتم میگن همسایه از همسایه ارث میبره و حضرت فاطمه زهرا (س) فرمودند : الجار ثم الدار. پس داستان امروز تقدیم به باجناق پدر، مرحوم حسین گرانمایه معروف به اخوی که سالها در همسایگی و دیوار به دیوار خونه حاج عبدالله بودند و از داد و قال فامیل محترم حاج عبدالله مستفیض ، چنانکه خودشون ( اخوی) تعریف میکردند: در نیمه شبی از شبهای بلند زمستان چنان صدای داد و قالی از خانه حاج عبدالله به آسمان بلند بود که همسایه هارا از خواب ناز به هوا پرتاب همی کرد و سپس فکر دعوایی خونین و مالین به سرکلیه همسایگان از صغیر و کبیر بیافتاد آنچنان که تفکر نمودیم اهالی منزل حاج عبدالله را نزاعی سخت در گرفته .😳 با پایی عریان از پوستین و ردایی افکنده بر دوش و شالی پیچیده برسر اندر سرکوچه دوان دوان روان همی گشتیم وآنچه را مشاهده بنمودیم ما را متعجب همی کرد، چرا که دریافتیم عده ای از سران حاج عبدالله مِن جمله اصغر عبداللهیان با جناقمان ، حاج حسن امینی پور و حاج علی امینی وتنی چند از ایشان به ملاقات بزرگشان اکبر حاج عبدالله رفته و تا به الان که شب از نیمه گذشته برسرای ایشان بنشسته و فی الحال در طریق خداحافظیند و اینگونه ایشان با قال و داد و با صدای بلند که عادتشان بود یکدیگر را تعارف و خوش پا میکردند، که ما همسایگان در آن نیمه شب زا به راه شده و انگاشته بودیم حاج عبدالله را جنگ در گرفته، پس فضا را که دوستانه یافتیم به بستر خزیده و ایشان را دعا نموده و برای خود نیز طلب صبر نمودیم .( منقول از بوستان سعدی عبداللهیان) پس داستان امروز تقدیم به اخوی به پاس صبرشان ( شادی روحشان فاتحه مع الصلوات ) لطفا در ایتا به ما بپیوندید 👇🌹 @chantehh
📷 شادروان خانم حاجیه ربابه رفیعیان ( خواهر حاج حسن رفیعیان و خاله ی مرحوم صفا و زمزم و ...) خونشون تو کوچه ی "تگر" روبروی منزل مرحوم حاج محمدمهدی ترحمی و فاطی جوادا بود . ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @chantehh