eitaa logo
چَنتِه 🗃
3.2هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
26 فایل
چَنته: واژه ای بهابادی به معنی ظرف پارچه ای بزرگ(دولو) که در آن تعدادی کیسه های کوچک قرار داده می شد و معمولا محتوی انواع داروهای گیاهی بود . چنته از ملزومات جهیزیه دختران در قدیم بود. پل ارتباطی @HOSSYN90 @Tayyebeee آگهی و تبلیغات 👇 @HOSSYN90
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در زندگی هر کس باید یک نفر باشد؛ مرد و زن بودنش مهم نیست، فقط باید یک نفر باشد... یک آدم، یک دوست، یک همدم، یک رفیق، یک نفر که جویای حالت باشد، نگرانت باشد، تو را بهتر از خودت بشناسد، یک نفر که شماره اش را بگیری و بگویی حالم بد است... شنیدن همین یک جمله کافیست تا کار و زندگی اش را تعطیل کند و خودش را به تو برساند... آخر خوشبختی است یک نفر در زندگیت باشد که تنها نباشی...! ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#یادمانه #خاطره_انگیز #دانشگاه_کُنده_ئو 📷 دو تصویر به یادماندنی از دانشجویان « دانشگاه کُنده ئو »
📷 در ادامه ی پویش تصاویر «دانشگاه کُنده ئو»، امروز صبح و همین الان، داغِ داغ، آقا ناصر جان گرانمایه زحمت کشیدن و این عکس رو گرفتن و فرستادن تا شما هم در جریان باشین که اساتید و دانشجوهای دو ساعت اول صبح دانشگاه کیا هستن😊 این دانشگاه تابستون و زمستونم نداره و همیشه در همه ساعات شبانه روز دایره 🔸 آقا خلیل توسلی هم امروز غایبن نگرانشون شدیم 😉 🔸 جناب حاج محمدعلی حاتمی هم از اون عکس دهه ی پنجاه تا همین امروز از دانشگاه فارغ التحصیل نشدن، البته اون وقت دانشجو بودن، الان استاد تمام هستن 😁 خدا نگهدارشون باشه✋ 🔸نکته دیگه اینکه اون عکس دهه ی هشتاد دانشگاه که دیشب گذاشتم هم عکاسش آقا ناصر گرانمایه بودن 😘 ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#مردم_بهاباد 💌 آقای آسید محمد آقای رضوی (فرزند مرحوم آسیدعلی) این عکس زیبای جناب حاج محمد حسین زاده
خانم سعیده سادات مصطفوی سلام و عرض ادب حالا که عکس دختردایی پدرم زهرا خانم حسین زاده، این بانوی بزرگوار، نجیب، بسیار مهربان و دلسوز را دیدم یاد خاطره ای افتادم. 👇 خدابیامرز «سکینه مهری» مشهور به «سکینه گلستون»، از همان اوایلی که از بنستان اومده بود و در خونه جعفر طلائیان شاگردی می کرد- شاید به همین خاطر هم به «گلستان» ملقب شد چون گلستان نام همسر جعفر طلاییان بود- سکینه به ما هم سر می زد و درکارهای کشاورزی به پدر کمک می کرد. او روزهای یکشنبه هر هفته، زنبیل به دست و عصازنون با چشمانی که این اواخرکم سو شده بود،از ته خندق کوچه خون را طی می کرد و پس از عبور از کوچه باغها به خونه ما میومد و پس از صرف چای و صبحانه دربه در دنبال لباس‌های ناشور(کثیف) می گشت و روی حیاط با دست، همه ی لباسها را می شُست. ظهر که میشد بعد از صرف ناهار دوباره با زنبیل پر از آذوقه به خونه ش برمی گشت. البته مادرم بیشتر اوقات تا در خونه شفایی ها همراهیش می کردن. وقتی ماشین لباسشویی اومد و فهمید که ماشین خریدیم انگار هَوو سرش اومده، کلی غرولند می کرد و مادر هم به ناچار برای این که دلش نشکنه چند تکه لباس جا میذاشتن تا سکینه بشوره، البته او نه تنها به ماشین لباسشویی بلکه به هر زن همسایه ای که خونه ی ما میومد هم به همین دید نگاه می کرد😂 اواخر عمرش بود و ما دیگه متوجه شده بودیم که روزهای آخر عمرش را طی می کنه، من و خواهرم به خونه ش رفتیم دیدیم چراغ نفتی در حال دود کردن هست و قابلمه ای با یه دونه هویج پژمرده روی چراغ در حال جوشیدنه، گفتم: سکینه اینا چشیه؟ گفت: دارم سوپ درست می کنم. من و بی فاطی دیدیم حالش خوش نیست و توان راه رفتن نداره گذاشتیمش رو پتو ببریمش دکتر، صدای جیغ و فریادش بلندشد که: مردم به دادم برسید دارن من را می دزدن😂 ما مونده بودیم چکار کنیم🤔 خلاصه به یه بدبختی بردیمش دکترو سرم و آمپول تقویتی بهش زدن خدا رحمت کنه، روح والدین خانواده حاج محمد حسین زاده مخصوصا زهرا خانم شاد چند روز پایانی عمر سکینه، او را به خانه خودشون بردن و حمام کردن، یه دست لباس نو تنش کردن و تشک و لحاف خیلی شیکی براش پهن کردن و عین یک پرستار ازش مراقبت می کردن. اگر چه او سالهای زیادی از عمرش را در اتاق دو در سه تاریک و نمور گذراند، گوشه ای از اتاقش قفس مرغهاش بود و به اندازه ی یه جای خواب فضا براش مونده بود. حتی سرویس بهداشتی هم نداشت و مجبور بود از سرویس مسجد جامع استفاده کنه حالا اگر نیمه شب درب سرویس‌ها بسته بود بیچاره باید چه کند؟ حتی یک شیر آب هم نداشت و مجبور بود برای شستن ظرف ها و آوردن آب هم از سرویسهای مسجد جامع استفاده کنه. زهرا خانم بعد از سر و سامون دادن وضعیت سکینه، دو هفته ای با تمام وجود ازش مراقبت کردن و سرانجام در خانه ایشان هم فوت کرد. خدا به این زوج بزرگوار عزت دنیا و عقبی عنایت کنه 🙏 خدا به سکینه گلستون هم بهترین جایگاه را در فردوس برین عطا کنه که خداییش مسئولین بهاباد در حق این زن بینوا کوتاهی کردن! ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
🔹 در مورد مرحومه سکینه گلستون چند روز پیش اینجا 👇صحبت کردیم: https://eitaa.com/chantehh/6886 ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
30.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
...افسانه «گل بومادران» 🎙حسینی پور ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ بزرگترین کانال مردم پایه شهرستان بهاباد 🆔 @chantehh
📨 ارسالی از آقای سید محمد رضوی(سیدعلی) ◾️ در آستانه ی گرامیداشت هفته ی دفاع مقدس، یاد و خاطره ی زنده یاد احمد حاجی زاده گرامی باد. ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
📷 پدر مرحوم ما «اصغر عبداللهیان» یا همون «عالی اصغر» بهابادیا، تا سال ۱۳۶۳ پابدانا زندگی می کردن و بعد از اون به وطن خودشون برگشتن. این عکس، تابستون آخرین سال زندگی تو روستای طغرالجرد زرند( طُخراجه) هست که مثل خیلی دیگه از عکسامون توسط پسرعموی عزیزمون سردار شهید علی اصغر امینی پور گرفته شده ( اصغر بیشتر عکسها رو با حالت اتومات یا خودکار می گرفت که خودشم تو عکس باشه) 🔘 بالا: بابا، اصغر، حاج محمد عبداللهیان و محمدرضا 🔘 پایین هم: علی و حسن ◾️از فرصت این عکس تاریخی استفاده و همه رو دعوت کنم به مراسم ترحیم پدر عزیزمون که به مناسبت بیست و دومین سالگرد درگذشتشون امشب و فردا شب بعد از نماز عشاء در مسجد فاطمیه بهاباد برگزار میشه. قدم همه بر چشم ما ، خدا همه ی مسافرین آسمانی از این شهرستان را مورد رحمت و مغفرت خودش قرار بده. ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
چَنتِه 🗃
#یادمانه #خاطره_انگیز 📷 پدر مرحوم ما «اصغر عبداللهیان» یا همون «عالی اصغر» بهابادیا، تا سال ۱۳۶۳ پا
چند روز پیش سومین سالی رو پشت سر گذاشتیم که از وجود عزیز مادر بی بهره بودیم . اخلاق حسنه و خصوصیات منحصر به فردشون زبانزد بود . چند روز دیگه هم، ۳۱ شهریورماه سالروز آسمانی شدن پدر عزیزمون هست. بنابراین مطلبی رو به پاس محبت شما عزیزان که زحمت کشیده پیام دادید و یا به یادشون قرآن تلاوت فرمودید نوشته و تقدیم میکنم . ✍ حسین عبداللهیان بهابادی بلوک ۱۴ پابدانا در سالهای آخر دهه ۵۰ برای ما فسقلیهای ننه زمزم و بابا اصغر لبریز از خاطرات گوناگونه . چهارتا خونه بزرگ با یک حیاط مشترک در وسط میشد یک بلوک و محل زندگی ما بلوک ۱۴ بود . ننه زمزم بدون استثنا بعدازظهرها از دست جیر جیر چهار پنج تا کوچولوی ریزه میزه به عذاب بودن .البته به استثنای علی که اصلا تهرونی به دنیا اومده بود ، تهرونی گریه میکرد و با همون زبون الکن بچگی تهرونی گَل گُلو هم میکردتحویلمون می داد (من یکی جرأت نمیکنم در مورد علی کمتر از تهرونی بنویسم، زنگ میزنه دعوام می کنه 🤣 ) عذاب مادر به این دلیل بود که میخواستن بخوابن ما نمیذاشتیم، بنابراین فاطمه که دختر بزرگ بود نقش پاسبان را داشت و به دستور ننه موظف بود به هر طریق ممکن اعم از تطمیع یا تهدید، پس کله ای و یا اردنگی ماها رو آروم کنه و در نهایت وختی موفق نمیشد، شخص ننه زمزم پس کله تک تکمون رو میگرفتن و به زور مثل چند تا بچه اردک زیر لحافمون میکردن تا بخوابیم و ما بچه ها دیگه جرأت نُطُق کشیدن نداشتیم .( آخه کدوم بچه ای بعداز ظهرها می‌خوابه که ماها باهاس بخوابیم 😭) . بابا از صبح میرفتن سرِکار تا ساعت ۳ و بار مسئولیت یک گردان بچه بر گُرده ی ننه بود . محمدرضا هم که خودش شر بود و رئیس اشرار ، البته وختی حسن داوود نبود😜😂( حاتمی ) . یعنی هر کدوم از ما برادران ( به غیر از علی ) به فراخور سنّمون توی قلبی کردن، معاونت بچه های داوود حاتمی رو داشتیم . یَ روز صبح که چار تا دو ریالی پس انداز داشتیم وَر انداز میکردیم . مُمَرضا به سبک قهرمانای المپیک، هوس کرد دو ریالی رنگ و رو رفته را گاز بزنه که یادش رفت فقط باید گاز بزنه و خوردنش ممنوعه . اما متاسفانه دو ریالی را قورت داد و کلی زحمت پشت دست پدرمان گذاشت تا در بیمارستانی از مرگ حتمی نجاتش دادند . هنوز دو روز از خوب شدنش نگذشته بود که جناب اخوی جلوی بلوک ۱۴ رفتن زیر ماشین ( اصلا این بچه خود شیطون بود 😜 البته با اجازه حسین داوود ، چون حسین داوود هم کل دوران کودکیش رو تو پابدانا تو بیمارستان گذروند ، چون همین که مرخص میشد دوباره میرفت زیر ماشین😂 ) قبل از بلوک ۱۴ ، طُخراجه و توی خونه «کل نعمت الله» و به صورت شراکتی با اهل بیت اُسَلی اکبر قربانی زندگی می‌کردیم. در یکی از روزها و در آن هنگام که حاج علی قربانی که اون زمونا حاجی که هیچ بلکه طفلی بیش نبودند با سر توی حوضِ گودِ پر از آب افتاده و چنانچه ننه زمزم به داد علی آقا نرسیده و ناجیِ غریق نشده بودند الان ما شاهد این همه خیر و برکت حاج علی آقا نبودیم . بعدها در بهاباد، درِ خونه عالی اصغر به برکت وجود پدر و مادر گلمون همیشه باز بود و همیشه جایگاهی بود برای جمع شدن فامیل و غیر فامیل و چه دورهمی های شیرینی بود . یادشون به خیر و روحشون قرین رحمت الهی ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @chantehh
10.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا میتونیم به همدیگه کمک کنیم تا میتونیم به هم مهر بورزیم تا میتونیم یاد خیر کنیم از کسانی که به ما یاد دادن مهربونی رو... ‏🎥 ارسالی از آقای محمدحسین محمدی نیا ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh
هیچ یک از شرایطی که در زندگی با آن روبرو می‌شوید تصادفی نیست. هر موقعیت با هدفِ سوق دادنِ شما به سطح بالاتری از آگاهی ایجاد می‌شود و کارِ شما فقط این است که حقیقت را دریابید و سهمی را که هر رویداد می‌تواند در زندگی‌تان داشته باشد، کشف کنید. ┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄ 🆔 @chantehh