eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.5هزار دنبال‌کننده
780 عکس
404 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_83 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله تقریبا یه یک دقیقه ای هممون ساکت بودیم که خالم
منم چسبیدم به خالم ، خاله تو هم بیا خاله جون راست میگه آقا ناصر ، باهم برید یه کم قدم بزنید لباساتونم بخرید شانه بالا انداختم نمی رم ناصر اومد جلو نرگس جان بیا دیگه نمیام چرا؟ تو خودتو می زنی داد می زنی من میترسم. یه لبخند زد بیا نرگس جان قول میدم خوش اخلاق باشم. خالم در گوشم گفت نرگس مامانت چی بهت گفت : هان !!مگه نگفت حرف خالتو گوش کن . الانم من میگم بیا با ناصر برو حرف منو گوش کن ناصر اومد جلو دست منو گرفت بیا بریم . دنبالش رفتم بعداز پاساژ آینه شمدان یه پاساژ بود که لباس و روسری و چادر داشت . نرگس بریم پارچه فروشی چادرهاتو بخریم من چادر مشگیمو ازاین عربی ها که سر آستینش نگین داره میخوام وارد مغازه چادر فروشی شدیم . ببخشید آقا چادر عربی میخواستیم که پوشش خیلی خوبی داشته باشه. فروشنده یه نگاهی به من انداخت و گفت . پوشش چادر عربی های ما خوبه فقط اندازه خواهرتون نداریم مدل رو انتخاب کنید . تا براش بدوزیم . ناصر با لبخند یه نگاهی به من کرد میگه خواهر . رو به فروشنده گفت باشه بدوزید ولی اگر میشه یه مدلشو بیارید ببینیم. آقای فروشنده یه مدل آورد خیلی خوشم اومد رو کردم به ناصر. همین مدل رو میخوام. نرگس میشه یه خواهش ازت بکنم و توهم قبول کنی یه فکری کردم. چه خواهشی قول میدی نگی نه آخه خواهشت چی هست._ هیچی ولش کن حالا بگو _ نه دیگه بیخیال شو باشه بگو قبول میکنم . میشه چادرت نگین کاری نداشته باشه؟ نگاش کردم گردنمو کج کردم چرا؟ ببین من دوست دارم تو چادر ایرانی ساده بپوشی ولی حالا که میگی ازاین عربی ها باشه منم قبول کردم ، پس یه ساد شو بردار پامو آروم کوبیدم زمین بااعتراض گفتم ناصر من نگین دار دوست دارم. خودت گفتی بگو قبول میکنم . آخه بگو چرا' چون جلب توجه میکنه. با دلخوری گفتم باشه دهنشو آورد دم گوشم _ ممنون عشقم دلم لرزید و از خجالت خیس عرق شدم. چادر رو سفارش دادیم . خرید هامون که تموم شد ناصر به من گفت : _نرگس چیز دیگه ای هست که دلت بخواد برات بخرم . لبهامو کج کردم چشمهامو چرخوندم بهش نگاه کردم. _بگو دیگه راحت باش. _نه ولش کن به مامانم میگم میخره _عه نرگس میگم بگو برات بخرم میگی مامانم میخره! _باشه میگم : عروسک _ناصر خیره به من نگاه کرد یه دفعه زد زیر خنده قاه قاه میخدید منم به خنده اون میخدیدم. حالا کجا عروسک دیدی بیرون پاساژ یه مغازه است اون داره باهم از پاساژ اومدیم رفتیم مغازه عرو سک فروشی. کدومو میخوای همونی که تو ویترینه . آقا اون عروسک داخل ویترین رو میارید آقای فروشنده آوردش بهش باطری انداخت پستونکشو که از دهنش در میاوردی گریه می کرد میزاشتی دهنش آروم میشد. خدا می دونه چقدر خوشحال شدم این بهترین چیزی بود که امروز خریدم . نرگس جان به هیج کسی نگو که ما عروسک خریدیم . به مامان و خالمم نگم؟ چرا به اونا بگو اما الان نزار کسی بدونه. یعنی به ناهید نگم دیگه. با تکون دادن سرش تایید کرد که نگو باشه نمیگم همونطوری که دلم میخواست دوتایی کنارهم راه بریم همون شد. بعضی مواقع هم دست همدیگر رو هم میگرفتیم. لمس دستهاش بهم آرامش میداد هرچی که خالم گفته بود خریدیم . گوشی رو برداشت زنگ زد به ناهید . ما خرید هامون تموم شد شما کجایید . . . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_84 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله منم چسبیدم به خالم ، خاله تو هم بیا خاله جون
نمی دونم از اون طرف ناهید بهش چی گفت که ناصر گفت مگه چی شده حالا _ خیلی خب صبر کن میبینیم همدیگه رو فقط بگو کجایید. باشه الان میایم پیش شما..... هرچی خریده بودیم دست ناصر بود و هر چی اصرار کردم یکی دو تا وسایلی رو که سبک هست رو بده به من بیارم قبول نکرد. از پاساژ اومدیم بیرون یه مقدار راه که رفتیم خالم و ناهید رو دیدیم . من از دور برای خالم دست تکون دادم . نزدیکشون شدیم واااای ناهید برج زهر مار بود . چه عجب تشریف اوردید . بازارو زدید به نام خانم. ناصر منو برای چی آوردی خب خودت میومدی . ناصر هم جوابشو نداد ناصر به خالمو ناهید گفت شماهمین جا وایسید منو نرگس باهم بریم پارکینگ ماشین رو بیاریم هم آینه شمدانهارو برداریم هم شما رو سوار کنیم راه زیاده بخواید بیاید خسته میشید. وقتی گفت منو نرگس بریم ماشینو بیاریم انگار خدا دنیارو به من داد . ناهیدم صداشو بلند کرد منو مسخره کردی خجالت نمی کشی ، من اینجا نمی مونم میام پارکینگ . پشت دست خودمم داغ میزارم که دیگه باتو جایی نیام.خوب امروز سکه یه پولم کردی خواهر من چرا ناراحت میشی من برای خودت گفتم که خسته نشی میخوای بیای بیا . اومدیم پارکینک ناصر در صندوق عقب رو باز کرد وسایلهارو گذاشت تو صندوق در سمت راننده رو باز کرد منم فوری رفتم جلو نشستم ناصر تلاش میکرد خودش رو بیخیال نشون بده . ناهیدم نشست تو ماشینو از حرسش چنان درو محکم بست که من یه متر ازجام پریدم . ناصر بهش گفت مطمئنی در بسته شد. سکوت فضای ماشین رو گرفته بود که ناصر ماشین رو از پارکینگ برد بیرون ناصر منو ببر خونه اگر از خریدتون مونده خودتون برگردید خرید کنید بسه دیگه هرچی مسخره ام کردی . عزیزمن خواهر من تو تاج سر منی الانم باید یه خرید توپ برای خواهر خودم بکنم . خاله هم خیلی زحمت کشیده باید یه هدیه هم برای ایشون بگیرم ناهار رو هم بخوریم بریم خونه. همه فکر من صندوق عقب ماشین پیش عروسکم بود. رفتیم توی یه بوتیک که لباس مجلسی داشتن. ناهید خاله جان برید برای خودتون خرید کنید خاله هرچی برای خودتون خریدید برای مامان نرگس هم بخرید . ممنون آقا ناصر راضی به زحمت شما نیستیم خواهش میکنم خاله چه زحمتی بفرمایید خرید کنید من پیش ناصرموندم اوناهم رفتن خرید . خریدهاشون تموم شد ناصرهم رفت حساب کرد. ناصر رو کرد به ناهید و خالم بیاید بریم ناهار بخوریم دیگه بریم خونه. ناصر مارو برد به یه رستوران خیلی شیک که من هنوز ندیده بودم . رفتیم سر یه میز چهار نفره روی میز یه چیزی شبیه به کتاب بود ولی دو ورق بیشتر نداشت . بازش کردم ازاون بالا تا پایین اسم غذا توش بود. منم شروع کردم به خوندن غذاها و قیمتهاشون ، خیلی برام جالب بود تا حالا ندیده بودم بابام یه وقتها مارو شام میبرد بیرون ، می رفتیم چلو کبابی اینطوری نبود که لیست بدن بگن چی میخواین. نرگس جان اگر غذاتو انتخاب کردی مِنو رو بده بقیه هم انتخاب کنن . حالا فهمیدم اسم این لیسته مِنو هست من زرشگ پلو و مرغ میخوام . . . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_85 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله نمی دونم از اون طرف ناهید بهش چی گفت که ناصر گ
همه شفارش غذاهاشونو دادند با بسم الله . . . شروع کردیم . دو قاشق از زرشگ پلو با مرغ خوردم ناهید رو کرد به سمت من. با یه لحن آزار دهنده ای گفت : نرگس تاحالا همچین جایی اومده بودی بهش ذول زدم . زبون نداری حرف بزنی حس بدی بهم دست داد. ولی بازم جواب ندادم دو سه تا برنج ریخته بود دور بشقابم ناهید نگاه کرد به بشقاب غذای من . نرگس سیر شدی جلوتو تمیز کن دیگه نتونستم غذا بخورم . بشقابم رو دادم سمت وسط میز برنج های جلوی میزم رو جمع کردم ناصر که خیلی از دست ناهید ناراحت شده بود رو کرد به ناهید چیکارش داری بزار غذاشو بخوره نرگس جان بخور شانه بالا انداختم نمی خوام بخور نرگس جان به اصرار ناصر دوباره بشقابمو کشیدم جلو و خیلی بااحتیاط که دونه ای برنجی نریزه روی میز شروع کردم به خوردن. روی میز با چشمهام دنبال دوغ میگشم . ناصر متوجه نگاه من به میز غذاشد نرگس جان چیزی میخوای؟ یه نگاه به ناهید انداختم . بعد از پست صندلی اومدم بیرون . رفتم به سمت ناصر سرمو گذاشتم در گوشش آروم گفتم: دوغ میخوام روی میز فقط نوشابه است ناصر آقای پیشخدمت رو صدا زد . آقا ببخشید یه دوغ بیارید ناهید لبهاشو برگردوند واااا دوغ میخوام که در گوشی نداره آقای پیش خدمت یه دوغ آورد من اومدم بریزم توی لیوان از دستم سر خورد دوغ ریخت روی میز فورا رومو کردم به سمت ناهید . اونم لبهاشو جمع کرد سرشو تکون داد . دست و پا چلفتی میخواد شوهر داری کنه. یه دفعه بی اختیار زدم زیر گریه. ناصر فورا چند تا دستمال کاغذی برداشت و روی میز رو پاک کرد . عه نرگس ریخت که ریخت فدای سرت الان میگم یکی دیگه برات بیاره _ با یه چشم غره هم به ناهید گفت . بس کن اینقدر رو اعصاب من راه نرو_ ناهیدم یه پوز خند مسخره ای زد . سفارش بده دوغ بیارن بعدم باابروهاش منو نشون داد خانم دوغ میخوان ناصر از شدت عصبانیت دستهاشو بهم مشت کرده بود روشو کرد به ناهید_بشکنه این دست که نمک نداره. ناصر دوباره پیش خدمت و صدا زد ببخشید آقا یه دوغ دیگه برامون بیارید . نمی خوام آقا ناصر دیگه سیر شدم . توکه چیزی نخوردی صبر کن دوغتو بیاره غذاتو بخور بریم . . . دوغ رو آورد برای اینکه ناصر ناراحت نشه دیگه تو لیوان نریختم باهمون بطری یه کمشو خوردم بطری رو گذاشتم روی میز و گفتم الهی شکر من دیگه سیر شدم . ناصر هم نصف غذاش هنوز مونده بود از سر میز بلند شد . من میرم بیرون شما ها هم غذاتونو بخورید بیاید. . . سوار ماشین شدیم ناصر خیلی عصبی بود پاشو گذاشته بود روی گاز و باسرعت داشت رانندگی میکرد . من عاشق سرعت ماشین بودم . خالم از صندلی پشت به ناصر گفت. آقاناصر یه کم آروم تر عجله نیست من سه تا بچه خونه گذاشتم . عه خاله خوبه که خوش میگذاره ناصر روشو کرد سمت من یه لبخند زد بعدم سرعت ماشین و آورد پایین . از جلوی صندلی خودمو بهش نزدیک کردم . میشه یه آهنگ بزاری اونم آروم گفت بله که میشه چرا نشه ظبط ماشینو روشن کرد. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_86 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله همه شفارش غذاهاشونو دادند با بسم الله . . . شرو
امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت نخور بخدا حسرت دیروز عذاب است مردم شهر به هوشید مردم شهر به هوشید هرچه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید که امشب سر هر کوچه خدا هست روی دیوار دل خود بنویسید خدا هست نه یکبار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید خدا هست خدا هست خدا هست خدا هست خدا هست خدا هست خدا هست خدا هست خدا هست خدا هست امشب همه ی میکده را سیر بنوشید با مردم این کوچه و آن کوچه بجوشید دیوانه و عاقل همگی جامه بپوشید و در شادی این کودک و آن پیر زمین گیر و فلان بسته به زنجیر و زن و مرد بکوشید هرچه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید که امشب سر هر کوچه خدا هست برام خیلی جالب بود تا حالا نشنیده بودم با، بابام که می رفتیم بیرون یا ترانه های محمد اصفهانی رو میزاشت یا افتخاری . یه دفعه دستم و از شیشه ماشین بیرون کردم و با صدای بلند گفتم . خدا هست و خدا هست و خدا هست ناصر همینطور که رانندگی میکرد مرتب صورتشو میکرد سمت من لبخند میزد. جو منو گرفت رو مو کردم پشت صندلی انگشتمو گرفتم سمت خالم . به ایمان و تواضع بنویسید خدا هست . خالمم میخدید . چشمم افتاد به ناهید که داشت نگاه عاقل اندر سفیه به من مینداخت نمی دونم چرا ابرهامو براش بالا پایین و کردم با لبخند گفتم خدا هست و خدا هست. اونم گفت . ان شاالله خدا بهت عقل بده. برگشتم نشستم رو صندلی اون ترانه تموم شد تا خواست یکی دیگه بخونه . رو کردم به ناصر خواننده این ترانه کیه حامد همایون میشه همین آهنگ خدا هست بخونه ؟ اونم دوباره ترانه رو گذاشت واقعا داشت بهم خوش میگذشت که ماشین پیچید سمت کوچمون . ماشین ترمز کرد . منو خالم پیاده شدیم . ناصر خیلی از خالم عذر خواهی کرد. ببخشید خاله اگر ناراحت شدید . خواهش میکنم آقا ناصر ان شاالله خوشبخت بشید . منم دست ناصرو کشیدم گوشتو بیار . اونم سرشو آورد پایین دوتا دستامو جمع کردم به گوشش. عروسک منو میدی. صورتشو برگردوند تو صورتم لبخونی کرد بعدن بهت میدم. باشه. خدا حافظی کردیم ناصر نشست پشت ماشین گاز دادو رفت منو خالمم رفتیم خونه جواد توی حیاط بود دویدم بغلش کردم چرخوندمش خوبی داداشی دو تا بوس محکم از لپاش کردم صدای مامانم اومد نرگس مواظب باش نندازیش. سلام مامان مواظبم. خالم رفت تو خونه منم تو حیاط با جواد بودم که یه دفعه حواسم جمع شد . اوه اوه اوه صدای خالم میومد داشت در مورد خرید امروز حرف میزد . اول یه خورده فال گوش وایسادم ببینم چی میگن . خواهر خدا به دور از دست ناهید عجب دختریه یه صدقه درست و حسابی بده که شرش نگیرتمون یعنی هرچی ازاین دختر بگم کم گفتم. صدای مامانم بلند شد. نرگس پشت در وای نسا بیاتو . عه فهمید من پشت درم مامان از کجا میفهمی من پشت درم ؟ دستهاشو باز کرد خودمو پرت کردم تو بغل مامانم یه چند تا بو س محکم از صورتم کرد خوشگلم بگو ببینم چیا خریدی. همینطور که در آغوش گرم و دوست داشتنیش بودم . مامان خیلی چیزی خریدیم ولی همشو ول کن به ناصر گفتم عروسک میخوام یه عروسک برام خرید یه خورده از جواد کوچیکتره مامانم یه نگاه به من انداخت بعدم با خالم بهم نگاه کردن و بلند بلند شروع کردن به خندیدن . نرگس واقعا برات عروسک خرید سرمو تکون دادم آ آ آ ره خرید. ---------------------------------- همهگی دور سفره داشتیم شام میخوردیم آخرای غذامون بود یه دفعه یاد حرف ناهید افتادم که بهم گفت گدا زاده. بابا جان بابا ناهید به من گفت گدا زاده چی؟ یه بار دیگه بگو!! 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
ناهید بهم گفت گدا زاده دهاتی . معصومه نرگس چی میگه. نمی دونم منم الان دارم میشنوم. نرگس بابا درست حرف بزن ببینم چی شده ؟ لباس عروس انتخاب کردم رفتم ناصر رو صدا کنم بیاد حساب کنه . ناهید داشت بهش میگفت . رفتی از یه خونواده گدا زاده دختر دهاتی گرفتی. ناصر چی گفت ؟ داشت باهاش دعوا میکرد ولی من نفهمیدم چی گفت. معصومه بلند شو هر چی اینا برای نرگس آوردن بر دار بیار. میخوای چیکار کنی احمد تو کاریت نباشه پاشو بر دار بیار یه انگشتر آوردن ، ناصر یه خورده چیزی برای نرگس آورده . هرچی ، گوشی ، انگشتر هرچی آوردن زود باش ور دار بیار نرگس موبایلتو و با لباسی که برات خریده رو بردار بیارشون . انگشتر نشونتم در بیار بده به من مامان نه ، من موبایلمو نمی دم. با چشم غوره بابام خشکم زد از ترسم رفتم آوردم. معصومه اینارو بریز تو مشما . مشما رو داد دست علی اصغر . علی اصغر اینارو بر می داری می بری در خونشون فقط ، فقط میدی دست حاج نصراله جز سلام یک کلمه دیگه حرف نمی زنی فقط میگی سلام اینارو بابام داد بعدم میای خونه. چشم بابا. یه ربعی از ساعت گذشت علی اصغر برگشت. دادی دست خود حاج نصراله آره بابا دادم دست خود خودش چی گفت ؟ تو مشمارو نگاه کرد خشکش زد ناصرو صدا کرد بهش گفت ؛ گند زدی ، عرضه یه خرید نداشتی ! چه غلطی کردی؟ من دیگه اومدم نفهمیدم بعدش چی شد. یه ساعت نگذ شته بود که زنگ در حیاطمونو زدن . علی اصغر رفت در حیاط رو باز کرد . ناصر و بابا و مامانش بودن یاالله صاحب ، خونه هستید . مامانم رفت استقبالشون بفرمایید. اومدن داخل اتاق بعد از احوالپرسی نشستن . ناصر یه نگاه گله آمیز به من کرد . نفهمیدم برای چی اینطوری منو نگاه میکنه یه جعبه شیک دست عمه هاجر بود وسایلهایی که مامانم گذاشته بود تو مشما عمه هاجر ریخته بودشون توی یه جعبه کادویی شیک ، داد به مامانم . این کارا چیه میکنین معصومه خانم حالا اگر کوتاهی ، جسارتی از ما دیدید خب بگید . پس فرستادن نامزدی های این دوتا جوون یعنی چی. خندم گرفت به من گفت جوون . بابام رو کرد به بابای ناصر. حاجی شما یه کلمه به من گفتی دخترتو میدی به پسر من ، منم نگاه کردم دیدم یه مرد داره در خونه منو می زنه و، رو میندازه با وجودی که دخترم وقت شوهرش نبود به شما نه نگفتم به خیالم اومد دختر من از خونه من به خونه یه مرد میره ، حاجی جان این رسمش نبود که دخترت به ما بگه گدا ، یا روز خرید بچه من ، بهش بگه گدا زاده ! من از وقتی که خودمو شناختم برای اینکه زیربار منت کسی نباشم کار کردم و پول بازوی خودمو خوردم داشتم یا نداشتمم در خونه کسی رو حتی برای قرض گرفتن نزدم اونوقت دختر شما اینطوری میگه اصلا میدونی چرا تو دفترت کار نکردم از همین حرفها ترسیدم بابای ناصر از شرمندگی سرش پایین بود . من سر افکنده و شرمنده ام احمد آقا ببخشید . بزرگی کن و این گستاخی دختر منو نادیده بگیر یه ضرب المثل هست میگه تر تیزک کاشتم هاتوق نونم شه قاتل جونم شد . حالا این بچه ها هم به جایی که دست مارو بگیرن پا میزارت روی آبروی ما ، ناهید بی خود گفته شما ببخش بزرگی حاجی جان ، سرور مایی . نرگس رو هم مثل دخترت خودت بدون . نرگس جاش روی چشمهای منه ، انگار که من دوتا دختر دارم . ناصرهم تمام مدت ناراحت سرش پایین بود. یه چایی خوردنو خدا حافظی کردن و رفتن . نیم ساعت از رفتنشون گذشته بود صدای زنگ تلفن بلند شد . . . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_88 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله ناهید بهم گفت گدا زاده دهاتی . معصومه نرگس چی
علی اصغر گوشی رو برداشت نرگس : آقاناصره باتو کار داره اومدم گوشی رو گرفتم سلام جواب سلام منو نداد با دلخوری گفت چرا جواب پیامهای منو نمی دی ندیدم مگه پیام دادی؟ آره برو گوشیتو ببین. نرگس نخونی گوشی رو پرت کنی اونطرف ها منتظر جوابتم. باشه بدون خدا حافظی گوشی رو قطع کرد. رفتم گوشیمو برداشتم. اوه اوه اوه چقدر پیام . من حوصلم نمیگره این همه پیام رو بخونم . ولی دیگه چاره ای نبود چون ناصر منتظر جواب بود. بازشون کردم . همش گله کرده بود که چرا رفتی خونه به مامان بابات گفتی که ناهید بهت گفته گدا زاده خوندم ولی نمی دو نستم جوابشو چی بده یه پیام جدید اومد. نرگس هستی ؟ آره دارم پیامهاتو میخونم . چرا به بابات گفتی ؟ اومدم بنویسم دوست داشتم ولی یه حسی بهم گفت نگو. منم نوشتم نباید میگفتم ؟ نه نباید میگفتی من که خودم ناهید رو دعوا کردم مگه ندیدی دیگه نزاشتم باهامون بیاد خرید . ندیدی هرچی گفت ، باهاش برخورد کردم. تازه فهمیدم چرا به ناهید گفت باما نیاد باشه دیگه نمیگم نرگس تو باید تلاش کنی با ناهید دوست بشی من دوست دارم باهاش دوست بشم اون از من بدش میاد . تو ماشین براش شعر خوندم به من میگه خدا بهت عقل بده . باشه بگه تو ، توجه نکن. از حرفش اصلا خوشم نیومد تو دلم گفتم بی خود میکنه که بگه ، اگه بگه منم یاخودم جوابشو میدم یا به بابام میگم . خوابم گرفته بود . براش نوشتم من خوابم میاد بقیه شو فردا بنویس هرچی منتظر شدم هیچی ننوشت . منم گوشیمو خاموش کردم واقعا خوابم میومد رفتم خوابیدم. صبح ازخواب بیدار شدم حاضر شدم رفتم پایگاه بسیج تمرین سرود . ظهر هم رفتم مدرسه و اومدم ، اون روز هرچی منتظر شدم ناصر نیومد دلم پیش عروسکم بود . چند بار خواستم زنگ بزنم یا پیام بدم که بیا خونه ما عروسک منو هم بیار ولی روم نشد . رفتم پیش مامانم . مامان زنگ میزنی به ناصر بگی عروسک منو بیاره . نه مامان جان زشته خودش بیاد اینجا میارش ، صبر داشته باش. صبر : همونی که اصلا دوسش نداشتم ولی مجبور بودم تحملش کنم . رفتم سراغ گوشیم دیدم ناصر پیام داده خیلی خوشحال شدم بازش کردم نرگس فردا میام ببرمت آرایشگاه به ناهید هم گفتم هیچ جوره نمی زاری به صورتت دست بزنن نزار هیچ آرایشی روی صورتت انجام بدن. خیلی ناراحت شدم جوابش نوشتم . چرا؟ هی گوشی رو باز میکردم ببینم پیام منو خونده میدیدم نه هنوز ندیده 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_89 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله علی اصغر گوشی رو برداشت نرگس : آقاناصره باتو
رفتم پیش مامانم . مامان ناصر به من پیام داده که فردا آرایشگاه رفتی نزار صورتتو ارایش کنن . اما من دوست دارم اصلاح کنم ابرو هامو بر دارم آرایش کنم . دیروزم که تو مدرسه بودی عمه هاجر زنگ زد گفت : ناصر گفته به صورت نرگس دست نزنید. بیخود گفته من میگم آرایشم کنن. عه مامان جان یه خانم باید به حرف شوهرش گوش کنه. من گوش نمیکنم . -----------------‐--------------- پنج شنبه ساعت ۹ صبح زنگ خونمونو زدن یه حسی بهم گفت ناصره ، مثل برق از جام پریدم رفتم حیاط. کیه ؟ باز کن نرگس منم. یه بشکن زدم ، خودشه ناصره در رو باز کردم یه شاخه گل رز با یه بسته کادو شده دستش بود . اول شاخه گل رو بهم داد. بوش کردم چه بوی خوبی میداد . اومدم در حیاط رو ببندم نزاشت گفت: این عروسکته بزارش خونه حاضر شو بریم آرایشگاه . اوخ جون عروسکمو آوردی . گرفتم بردم اتاق پیش مامانم . مامانم بلند شد رفت تو حیاط با ناصر احوالپرسی کنه. عروسکمو از توی جعبه ش در آوردم . مامان یه دقیقه بیا کار واحب دارم مامانم اومد مامان ببین عروسکمو پستونکشو در میاری گریه میکنه _حالا ببین میزارم دهنش آروم میگیره. خیلی خب نرگس بدو حاضر شو ناصر دم در حیاط منتظرته. باشه میرم . عروسک رو گذاشتم تو جعبش مامان مواظبش باش جواد خرابش نکنه باشه عزیزم مواظبم مانتو پوشیدم شالمم سرم کردم رفتم حیاط. با ناصر رفتیم تو ماشین . خدارو شکر که ناهید نیومده بود ماشینو روشن کرد یه کم که رفتیم نرگس جان دیشبم بهت پیام دادم به آرایشگر بگو دست به صورتت نزنه حتی یه کرم ساده. اخمهامو کردم تو هم چرا؟ نرگس تو صورتت مثل برگ گل میمونه نیاز به آرایش نداره . ولی من آرزوم بود که آرایش کنم . نرگس من به حرف تو گوش میکنم توهم به حرف من گوش کن با ناراحتی صورتمو کردم به سمت شیشه داشتم بیرونو نگاه میکردم نرگس جوابشو ندادم نرگس جان ، منو ببین شانه بالا انداختم نمی خوام . ماشین رو زد کنار پارک کرد . برگشت سمت من با دستش صورت منو برگردوند سمت خودش. منو نگاه کن : ببین تو گفتی برای من عروسک بخر به حرفت گوش کردم برات خریدم . تو هم به حرف من گوش کن . فقط بهش نگاه کردم میخوای بازم برات بخرم _یه فکری کردم ماشین کنترلی میخوام. زد زیر خنده نرگس مگه تو پسری پسر نیستم ولی خیلی ماشین کنترلی روست دارم باشه برات میخرم . ولی توهم قول بده به حرفم گوش کنی نزاری صورتتو آرایش کنن باشه نمی زارم ماشین رو دم در آرایشگاه نگه داشت . پیاده شدم ، خواستم وارد آرایشگاه بشم صِدام کرد نرگس برگشتم نگاهش کردم قول. باخنده گفتم ماشین کنترلی _ دستشو گذاشت رو چشمش _ چشم منم قول وارد آرایشگاه شدم یه سالن بزرگ بود روی دیواراش پر بود از عکس های مدل مو و آرایش صورت ، دور تا دور سالن هم به فاصله های کم آینه گذاشته بودن جلوی هر آینه یه صندلی چرخ دار بود و روی همه صندلی ها کسی نشسته بود و توسط یه ارایشگر یا داشت مو شینیون می کرد یا مو کوتاه میکرد یا . . . روی یکی از صندلی ها هم ناهید نشسته بود داشتن موهاشو درست میکردن . یاد پیام ناصر افتادم که گفت با ناهید دوست بشو . رفتم جلو و بهش سلام کردم. جواب نداد با خودم گفتم شاید صدای سشوار نذاشته سلام منو بشنوه دوباره با صدای بلند تر گفتم ؛ سلام بازم جواب نداد . تو دلم گفتم به جهنم که جواب نمی دی اگه به خاطر ناصر نبود محل س*گ*م بهت نمی دادم . یه دفعه صدای خالمو شنیدم نرگس بر گشتم دیدم خالم هست عه خاله شماهم اینجایی با کی اومدی؟ خودم یه ماشین کرایه کردم اومدم چرا با ما نیومدی. دیگه از مامانت آدرس گرفتم خودم اومدم. یه خانم اومد جلوی من . عروس خانم شمایی ؟ بله بیا اینجا بشین رفتم نشستم روی صندلی یه روسری سفید سرم کرد طوری که همه موهامو کرد توی روسری و گره اش رو اورد بالای سرم بست. دستشو دور نخی که از گردنش آویزان بود پیچد و اومد سمت صورت من . منم صورتم رو عقب کشیدم و با دستم مانع از نزدیک شدنش به خودم شد. نه به صورتم دست نزن . . . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_90 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله رفتم پیش مامانم . مامان ناصر به من پیام داده که
نمی شه که بدون اصلاح ، آرایش درست به صورتت نمی شینه همینطور که دستمو جلوش گرفته بودم بهش گفتم آرایش هم نمی خوام . فقط موهامو درست کنید. دستشو از بندی که برای اصلاح بود آزاد کرد. خودت می دونی من آرایشگر نیستم فقط اصلاح میکنم داشت میرفت یه خانم دیگه اومد ازش سوال کرد _ چرا اصلاحش نکردی _میگه نمیخواد اصلاحم کنی و رفت این خانم هم یه کرم برداشت زد به انگشتشو اومد طرف صورتم. منم با دوتا دستهام صورتمو گرفتم. نه آرایش نمیخواد. از لای انگشتهام از توی آینه دیدم که ناهید بهش گفت محلش نزار آریشش کن اونم اومد جلو یه دستمو از صورتم برداشتم دستشو که ، انگشتشو کرمی کرده بود گرفتم . نه نمی خوام آرایش کنم با اون یکی دستش زد رو دستم دست منو ول کن بشین حرف نزن. مگه مرض داری میزنی اخمهاشو کرد توهم دستوری گفت بشین حرف نزن . دست به صورتم بزنی بهت تُف میکنم . بی تربیت بی ادب حالم بهم خورد عجب دختری هستی تو خالم اومد چی شده ؟ خاله : انگشتمو گرفتم سمت خانم آرایشگر این منو می زنه وا خانم به چه حقی رو دختر ما دست بلند کردی اینجا بزرگتر نداره ؟ والا ما نمی دونیم به ساز کی برقصیم خواهر شوهرش میگه آرایشش کن خودش میگه نکن بعدم همیچین میگه منو زد انگار من باچوب زدمش دست منو گرفت منم بادستم بهش اشاره کردم که دستمو ول کن . خاله بخدا دروغ میگه دستم داره میسوزه محکم زد _ناهید برگشته بود داشت مارو نگاه میکرد یه طوری میخندید که انگار داشت کیف میکرد این خانمه منو زده ، خنده ناهید منو چه جور حرص میداد. یه دفعه در آرایشگاه باز شد یه خانمی وارد آرایشگاه شد . همه خانهایی که در آرایشگاه کار میکردن بهش سلام دادن . اونم رفت لباسشو عوض کرد اومد تو سالن همه مشتری هاشو ورانداز کرد تا چشمش به من افتاد گفت عروس خانم شمایی . بله اتفاقی افتاده دستمو بهش نشون دادم انگشتمو گرفتم سمت اون خانمی که زد رو دستم بهش گفتم این زد رو دستم داره میسوزه . یه دفعه رنگ از روش پرید . رو کرد به اون خانم. راست میگه. زدی رو دستش نه بابا شلوغش میکنه دستشو پس زدم شما بیجا میکنه دست روی مشتری من بلند میکنی این دفعه اولت نیست قبلا هم این کارو کردی منم بهت تذکر داده بودم . بفرمایید بشینید من با شما تسویه کنم از اینجا برید. خانمه شروع کرد به التماس . ببخشید دیگه تکرار نمی کنم . آخه خواهر شوهرش گفت به حرف عروس ما توجه نکن آرایشش کن اینم نمی زاشت منم بهش تشر زدم . اینبارو هم شما ببخش دیگه تکرار نمی کنم. از التماساش دلم سوخت منم به اون خانم که مدیر آرایشگاه بود رو کردم اره ببخشینش یواش زد گناه داره اخراجش نکنید. آفرین به تو دختر :خدا خودش مهربونه ، مهربونهارو هم دوست داره ، چشم به خاطر تو می بخشمش. حالا عروس خانم چرا میگی آرایشت نکنن آخه عروس بی آرایش که نمی شه. منم خیلی دوست دارم آرایش کنم ، ولی نامزدم گفته هیچ جوره به صورتت دست نرن ولی موهاتو هر جوری دوست داری درست کن. باشه عزیزم الان خودم موهاتو یه مدل خوشگل دخترونه درست میکنم. که همه از زیبایی موهای تو شگفت زده بشن . ناهید بلند شد اومد پیش خانم آرایشگر . گوش کنید خانم اگر اونطوری که من میگم عروس مارو درست کن گوش نکنی من یک ریال هم بابت آرایش عروسمون بهتون پول نمی دم . عزیز من میگه نامزدش گفته به صورتش دست نزنیم اونوقت شما میگید ارایشش کن. نه داداش من و نه این خانم مثلا زن دادش ، عقل ندارن حالیشون نیست که دارن آبروی مارو میبرن ببین خانم عزیز همه چیز پول نیست من امروز میخوام این عروس خوشگلمونو افتخاری درست کنم همین که آقا داماد راضی باشه برای من کافیه. ناهید که داشت خون خونشو میخورد یه نگاهی به خانم آرایشگر کردو سرشو تکون داد . واقعا که ! اینو گفت و رفت نشست سرجاش خانم آرایشگر داشت موهای منو درست میکرد دیگه آخرای کارش بود که یه بوی تندی به دماغم خورد. دماغمو گرفتم اَه این چه بوییه. خندید؟ نگو اَه بدش میاد ، این خانم داره موهاشو رنگ پر کلاغی میکنه این رنگم یه کم بوش تنده شینیون موهام تموم شد توی آینه دیدم ، وای چقدر قشنگ شده خانم دستتون درد نکنه ممنون عزیزم مبارکت باشه. شاگردشو صدازد. لباس عروس خانم رو بیارید . یه لباسی که تو کاور بود آوردن ، لباس رو ازتو کاور در اورد . خواست پرده رو بکشه که من لباسمو دربیارم لباس عروسمو بپوشم . دیدم این لباس انتخابیه من نیست این لباس من نیست . . . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_91 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله نمی شه که بدون اصلاح ، آرایش درست به صورتت نمی
چرا عزیزم همین لباس شماست ،امروز فقط اینجا شما عروس هستی ، عروس دیگه ای نیست که بگیم اشتباه شده. نگاه کن گلم این لباس رو اون خانم ، با دستش ناهید رو نشون داد ، به ما داده . نگاهم از توی آینه به ناهید افتاد. اونم از توی آینه بهم خندید و صورتشو بر گردوند سمت من با یه صدای کش دار گفتم که ، اونی که من انتخاب میکنم باید بپوشی. یه لبخند حرص آورهم به من زد. ازشدت عصبانیت و حرص در حال انفجار بودم دستمو بردم سمت موهام که بکشم تا شینیون موهامو خراب کنم یه دفعه چشمم به قیچی رو میز کار آرایشگاه افتاد قیچی رو برداشتم لباس عروس رو از دست آرایشگر چنگ زدم قیچی رو بردم تو لباس ولی سنگهای لباس مانع شد . قیچی رو پرت کردم زمین . یه نگاهی به دورو برم کردم کاسه رنگ پر کلاغی که روی میز رنگ مو بود و داشتن موهای یه خانم رو باهاش رنگ می کردنُ برداشتم ریختم روی لباس ، تا خواهر شوهرم دید از جاش بلند شد و بافریاد. آهای چیکار میکنی وحشی ، بیشعور نفهم خاک برسرت کنن چرا لباس عروس رو خراب کردی حالا چیکار کنیم دوساعت دیگه مراسم شروع میشه. بعدم حمله کرد سمت من . خانمهایی که نزدیکش بودن جلوشو گرفتن . منم رفتم پشت خالم قایم شدم همه خانم هایی که تو ارایشگاه بودن حتی خانم مدیر ارایشگاه هاج و واج به من نگاه میکردن منم وایساده بودم نگاهشون میکردم . ناهید هم داشت جیغ جیغ میکرد و به من فحش میداد . از جلز ولزش دلم خنک میشد تو دلم تموم فحشهاشو بهش پس دادم . اگه ناصر نگفته بود جواب خواهر منو نده الان هرچی فحش داده بود یه چند تا هم میزاشتم روش پسش میدادم ولی ناصر گفته بود جوابشو نده منم بهش هیچی نگفتم. خالم اومد جلو نرگس جان خاله این چه کاری بود تو کردی ؟ از ته دلم گفتم خوب کردم خاله حقشونه این لباس من نیست رفتن عوضش کردن . هرکی بهم یه چیزی گفت یه خانمی که سنش بالا بود رو به من گفت: وای خدا به دور تو دیگه چه دختری هستی خدا به داد مادر شوهرت برسه . خانم آرایشگر گفت دخترم کارت خیلی بد بود زندگی میدون جنگ نیست آدم بعضی وقتها باید کوتاه بیاد. یکی دونفر بهم خندین و گفتن ای ول بزن تو خال خونواده شوهر و . . . حرف هیچ کسی برام مهم نبود از کاری که کرده بودم اصلا پشیمون نبودم _ ناهید گوشیشو برداشت زنگ زد به ناصر . بلند شو بیا این وحشی جنگلیتو جمش کن . رنگ ریخت رو لباسش دیگه نمی شه این لباس رو پوشید . جیغ ناهید بلند شد . هواسش نبوده چیه ، عمدی این کارو کرد بلند شو بیا دسته گل ، این خُل دیونه رو ببین . هرچی ناهید جزولا میزد بیشتر دلم خنک میشد . صدای ترمز کردن ماشین ناصر اومد ، نمی دونم چرا یه وحشتی اومد به دلم دست خالمو گرفتم وای خاله جون حالا چی میشه ؟ 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_92 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله چرا عزیزم همین لباس شماست ،امروز فقط اینجا شما ع
من چی بگم خاله صبر کن ببینیم چی میشه باصدای ترمز ماشین ناصر ، ناهید چادرشو سرش کرد رفت بیرون. منم رفتم از لای در نگاه میکردم ببینم چی میگن . دیدم ناصر کنار ماشینش ایستاده ناهیدم تند تند دستشو تکون میداد با حرص داشت میگفت که من چیکار کردم ، هرچی گوشمو تیز کردم ببینم چی میگه صدای بوق و رفت و آمد ماشینها نمی زاشت بشنوم . ناصرم هی سرشو تکون میداد و گوشه لبشو می جوید یه دفعه ناهید با دستش کوبوند تو سینه ناصر خواست بازم بزنه که ناصر دستشو گرفت . یواش یواش صداشون بالا گرفت. تو داری نرگس رو به ما افضل می کنی . داری پر روش میکنی . از همین الان زن ذلیلی ناصرم سرش داد زد. بسه دیگه حالا هی من هیچی نمی گم تو هم دور برداشتی . برو صداش کن بیاد ببینم باید چه خاکی به سرم بریزم . ناهید اومد به سمت ارایشگاه منم دویدم رفتم سر جام وایسادم . چش سفید بیا برو ببین ناصر چی میگه . منم بهش ذول زدم و خیره نگاش کردم . مثل جغد منو نگاه نکن بیا برو ببین چی میگه رو کردم به خالم نمی رم خاله میترسم . ناهیدم باصدای کش دار دستهاشو گرفت سمت من واااای خاله جان ! نرگس میترسه و این کارهارو میکنه اگر نمی ترسید چیکار میکرد. خانم آرایشگر اومد جلو . خانم جان خب میترسه ، یه نگاه به صورتش بنداز رنگ تو صورتش نمونده . وقتی میرید یه عروس بچه سال میگیرید باید نازشو بکشید نه اینکه سر لج بازی باهاش راه بندازید. صورتشو کرد سمت من. نرگس جان من الان میرم با نامزدت صحبت میکنم . خانم آرایشگر رفت بیرون یه پنج دقیقه ای کشید دوباره اومد آرایشگاه . نرگس جان نترس حاضر شو برو نامزدت دم در منتظرته شال و مانتومو تنم کردم . خالم چادر سفیدی که عمه هاجر فرستاده بود تا روی لباس عروس سرم کنم رو گذاشت تو مشما داد دستم . دل تو دلم نبود واقعا ترسیده بودم . دست خالم رو گرفتم . خاله تو هم باید بیای. باشه خاله منم میام بریم . باخالم اومدم بیرون . واااای ناصر صورتش از قرمزی به خون افتاده بود یه نگاه تندی به من انداخت دندوناشو بهم فشار میداد پرک های دماغش بازو بسته میشدن تند تند داشت نفس میکشید خیلی ترسناک شده بود. از ترس زانو هام شل شدن با زور خودمو پشت خالم پنهان کردم. عه آقا ناصر: مراعات کن نرگس بچه است . خودتو کنترال کن ، این همه حرص و جوش برای خودتم خوب نیست . ناصر دوتا دستهاشو کوبوند به هم خاله میبینی من چقدر بد شانس و بدبختم هرچی اینا میگن میگم چشم اونوقت ببین اینا بامن چیکار میکنن . با عصبانیت منو صدا کرد از پشت خالت بیا بیرون بگو چرا این کارو کردی ؟ از همون پشت خالم گفتم آخه لباس من نبود . ناهید رفته عو ضش کرده . ناصر یه چند لحظه ای ساکت شد. بیا برو سوار ماشین شو ببینم چه خاکی به سرم بریزم. نمیام ازت میترسم . کلافه دستشو کشید لای مو هاش خاله بهش بگو بره سوار شه . خالم دستمو گرفت . برد سمت ماشین . بیا برو تو بشین بیشتر از این عصبانیش نکن. خاله من نَکُشه. عه خاله مگه ناصر قاتله چند نفرو تا حالا کشته برو بشین حرف نزن میترسم. اگه میترسیدی این کارو نمی کردی برو بشین باهات کار نداره . با ترسو لرز نشستم تو ماشین ناصرم اومد تو ماشین با دوتا دستهاش دو طرف فرمون ماشینو گرفت سرشو گذاشت روی فرمون ماشین _ منم از ترس خودمو چسبونده بودم به در ماشین و زیر چشمی ناصرو میدیدم . هی دستشو مشت میکرد ، باز میکرد . و پوف کلافه ای می کشید. منم دست هامو آماده کرده بودم که اگر خواست بزنم دستمو بگیرم جلوی سر و صورتم . سوئچ ماشین رو چرخوند ماشین و روشن کرد پا شو گذاشت روی گاز چنان باسرعت میرفت که انگار ماشین داشت پرواز میکرد . من داشتم از ترس خفه میشدم نه از سرعت ماشین چون من عاشق سرعت بودم . از عصبانیت ناصر . هربار که دستشو از فرمون ماشین برمی داشت که دنده عوض کنه دلم هُری می ریخت . فوری خودمو جمع میکردم سمت در ماشین دست هام هم آماده بود که بگیرم جلوی سرو صورتم . تو دلم گفتم خوش به حال فریده و مریم الان دارن بازی می کنن بعد من اینجا از ترس دارم میمیرم . یه نیم ساعتی گذشت سرعت ماشین رو آورد پایین . ماشین رو پارک کرد. در ماشین رو باز کرد با خشم گفت _پیاده شو خیره نگاش کردم _میگم پیاده شو با ترس تو چشم هاش ذل زدم و به لکنت افتادم: _می...خوای چی..کار کنی؟ دستم رو گرفت و بیرون کشید . در ماشین رو بست و قفل کرد منو برد تو یه زیر زمین . . . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
اومدم جیغ بکشم بگم کمک که پاگرد پله زیر زمین تمو م شدو یه سالن خیلی زیبا پر از لباس عروس رو دیدم . خدای من از ترس داشتم می مردم چون فکر کردم میخواد منو ببره تواین زیر زمین بکُشه یه نفس عمیق کشیدم . نگاه کردم به ناصر دیدم هنوز عصبانیه. همینطور که دست منو محکم گرفته بود . یه میز کنار مزون بود . خانم شیک و مرتب پشتش نشسته بود . رفت جلوی میز سلام خانم وقتتون بخیر. خانم از جاش بلند شد سلام خوش آمدید خانم ما دو ساعت دیگه مراسم عقدمونه . لباس خانمم رنگ ریخته روش خراب شده میتونید یه لباس براش آماده کنید با تعجب به من نگاه کرد . عروس ایشون هستن . بله نگاهی به من انداخت و سرشو تکون داد . بله میشه ولی هزینش براتون سنگین در میاد چون بااین زمان کم ما باید همه کارهامونو تعطیل کنیم تا بتونیم تویه زمان کوتاه لباس ایشونو آماده کنیم . بابت هزینه نگران نباشید هرچقدر شما بفرمایید تقدیم میکنم. البته یه مطلب دیگه هم هست که توی این زمان کم خیاط یه مدل ساده میتونن براشون بدوزن. باشه بدوزید ، فقط اسمش لباس عروس باشه مدلش مهم نیست دستم درد گرفته بود . با ارنج زدم به بهش . نگاهم کرد . دستمو ول کن درد گرفته. دستمو ول کرد شروع کردم بااون یکی دستم ماساژ دادن که اون خانم بهم گفت دنبال من بیا منو برد تو خیاط خونه یه اتاق بزرگ با چند تا چرخ خیاطی های مختلف که پست هر کدوم از چرخها یه خانم نشسته بود و مشغول دوختن . وسط اتاق هم یه میز بزرگ مربع شکلی گذاشته بود که یه خانم دیگه داشت لباس برش میزد چند تا لباس عروس نیمه حاله که معلوم بود آماده شدن برای پرو هم به یه میله آهنی بزرگ که گوشه اتاق بود آوریزان شده بود بچه ها یه لحظه کارو تعطیل کنید همگی به من توجه کنید با دستش منو نشون داد این خانم کوچولو تا دو ساعت دیگه باید پای سفره عقد باشه لباس عروسش رنگی شده و غیر قابل استفاده ، همتون بسیج شید فوری ، یه لباس شیک خوشگل براش بدوزید تا یک ساعت دیگه باید لباس حاضر باشه. خانمی که داشت روی میز وسط برش میزد گفت ما تلاش میکنیم ولی شاید از یک ساعت بیشتر بشه شروع کنید نیم ساعت هم روش. فوری یه خانم اومد اندازهامو بگیره خوبی عروس خانم ؟ اسمت چیه ؟ ممنون . نرگس اسم منم شکوه اندازهای منو گرفت و رفت یه پارچه آورد که خیلی خیلی قشنگ بود و شروع کرد با اندازهای من برش زدن منم نشستم روی یه صندلی ، پاهام به زمین نمی رسید داشتم پاهام تاب میدادمو به خانمهای در حال کار خیاط خونه نگاه میکردم . یه صدایی به گوشم خورد . نرگس شماهستی ؟ بله یه آقایی بیرون کارتون داره بلند شدم اومدم بیرون ، ناصر بود . سرمو تکون دادم چیه چیکار داری . بالبخند و مهربونی گفت تو اتاق خیاط خونه چیکار می کنی؟ هیچی نشستم تا لباسمو بدوزن اشاره کرد به دوتا صندلی که کنار هم بودن . بیا اینجا بشین پیش من یه دفعه بغض گلومو گرفت . شانه بالا انداختم ، نمیام با لبخند یه چشمکم بهم زد بیا دیگه ، بیا اینجا بشینیم باهم حرف بزنیم تا لباست آماده میشه . یه قدم نزدیک تر شد دستشو آورد جلو که دستمو بگیره . محلش ندادم برگشتم تو خیاط خونه. بی اختیار اشکم سرازیر شد فوری اشکمو پاک کردم . تلاش کردم جلوی گریمو بگیرم تا کسی متوجه گریه من نشه . دلم خیلی گرفته بود دوست داشتم برم خونمون . اگر راه رو بلد بودم فرار می کردم می رفتم . ولی الان تو شهر بودیمو با روستای ما خیلی فاصله بود . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911