eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.5هزار دنبال‌کننده
779 عکس
404 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_91 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله نمی شه که بدون اصلاح ، آرایش درست به صورتت نمی
چرا عزیزم همین لباس شماست ،امروز فقط اینجا شما عروس هستی ، عروس دیگه ای نیست که بگیم اشتباه شده. نگاه کن گلم این لباس رو اون خانم ، با دستش ناهید رو نشون داد ، به ما داده . نگاهم از توی آینه به ناهید افتاد. اونم از توی آینه بهم خندید و صورتشو بر گردوند سمت من با یه صدای کش دار گفتم که ، اونی که من انتخاب میکنم باید بپوشی. یه لبخند حرص آورهم به من زد. ازشدت عصبانیت و حرص در حال انفجار بودم دستمو بردم سمت موهام که بکشم تا شینیون موهامو خراب کنم یه دفعه چشمم به قیچی رو میز کار آرایشگاه افتاد قیچی رو برداشتم لباس عروس رو از دست آرایشگر چنگ زدم قیچی رو بردم تو لباس ولی سنگهای لباس مانع شد . قیچی رو پرت کردم زمین . یه نگاهی به دورو برم کردم کاسه رنگ پر کلاغی که روی میز رنگ مو بود و داشتن موهای یه خانم رو باهاش رنگ می کردنُ برداشتم ریختم روی لباس ، تا خواهر شوهرم دید از جاش بلند شد و بافریاد. آهای چیکار میکنی وحشی ، بیشعور نفهم خاک برسرت کنن چرا لباس عروس رو خراب کردی حالا چیکار کنیم دوساعت دیگه مراسم شروع میشه. بعدم حمله کرد سمت من . خانمهایی که نزدیکش بودن جلوشو گرفتن . منم رفتم پشت خالم قایم شدم همه خانم هایی که تو ارایشگاه بودن حتی خانم مدیر ارایشگاه هاج و واج به من نگاه میکردن منم وایساده بودم نگاهشون میکردم . ناهید هم داشت جیغ جیغ میکرد و به من فحش میداد . از جلز ولزش دلم خنک میشد تو دلم تموم فحشهاشو بهش پس دادم . اگه ناصر نگفته بود جواب خواهر منو نده الان هرچی فحش داده بود یه چند تا هم میزاشتم روش پسش میدادم ولی ناصر گفته بود جوابشو نده منم بهش هیچی نگفتم. خالم اومد جلو نرگس جان خاله این چه کاری بود تو کردی ؟ از ته دلم گفتم خوب کردم خاله حقشونه این لباس من نیست رفتن عوضش کردن . هرکی بهم یه چیزی گفت یه خانمی که سنش بالا بود رو به من گفت: وای خدا به دور تو دیگه چه دختری هستی خدا به داد مادر شوهرت برسه . خانم آرایشگر گفت دخترم کارت خیلی بد بود زندگی میدون جنگ نیست آدم بعضی وقتها باید کوتاه بیاد. یکی دونفر بهم خندین و گفتن ای ول بزن تو خال خونواده شوهر و . . . حرف هیچ کسی برام مهم نبود از کاری که کرده بودم اصلا پشیمون نبودم _ ناهید گوشیشو برداشت زنگ زد به ناصر . بلند شو بیا این وحشی جنگلیتو جمش کن . رنگ ریخت رو لباسش دیگه نمی شه این لباس رو پوشید . جیغ ناهید بلند شد . هواسش نبوده چیه ، عمدی این کارو کرد بلند شو بیا دسته گل ، این خُل دیونه رو ببین . هرچی ناهید جزولا میزد بیشتر دلم خنک میشد . صدای ترمز کردن ماشین ناصر اومد ، نمی دونم چرا یه وحشتی اومد به دلم دست خالمو گرفتم وای خاله جون حالا چی میشه ؟ 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_92 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله چرا عزیزم همین لباس شماست ،امروز فقط اینجا شما ع
من چی بگم خاله صبر کن ببینیم چی میشه باصدای ترمز ماشین ناصر ، ناهید چادرشو سرش کرد رفت بیرون. منم رفتم از لای در نگاه میکردم ببینم چی میگن . دیدم ناصر کنار ماشینش ایستاده ناهیدم تند تند دستشو تکون میداد با حرص داشت میگفت که من چیکار کردم ، هرچی گوشمو تیز کردم ببینم چی میگه صدای بوق و رفت و آمد ماشینها نمی زاشت بشنوم . ناصرم هی سرشو تکون میداد و گوشه لبشو می جوید یه دفعه ناهید با دستش کوبوند تو سینه ناصر خواست بازم بزنه که ناصر دستشو گرفت . یواش یواش صداشون بالا گرفت. تو داری نرگس رو به ما افضل می کنی . داری پر روش میکنی . از همین الان زن ذلیلی ناصرم سرش داد زد. بسه دیگه حالا هی من هیچی نمی گم تو هم دور برداشتی . برو صداش کن بیاد ببینم باید چه خاکی به سرم بریزم . ناهید اومد به سمت ارایشگاه منم دویدم رفتم سر جام وایسادم . چش سفید بیا برو ببین ناصر چی میگه . منم بهش ذول زدم و خیره نگاش کردم . مثل جغد منو نگاه نکن بیا برو ببین چی میگه رو کردم به خالم نمی رم خاله میترسم . ناهیدم باصدای کش دار دستهاشو گرفت سمت من واااای خاله جان ! نرگس میترسه و این کارهارو میکنه اگر نمی ترسید چیکار میکرد. خانم آرایشگر اومد جلو . خانم جان خب میترسه ، یه نگاه به صورتش بنداز رنگ تو صورتش نمونده . وقتی میرید یه عروس بچه سال میگیرید باید نازشو بکشید نه اینکه سر لج بازی باهاش راه بندازید. صورتشو کرد سمت من. نرگس جان من الان میرم با نامزدت صحبت میکنم . خانم آرایشگر رفت بیرون یه پنج دقیقه ای کشید دوباره اومد آرایشگاه . نرگس جان نترس حاضر شو برو نامزدت دم در منتظرته شال و مانتومو تنم کردم . خالم چادر سفیدی که عمه هاجر فرستاده بود تا روی لباس عروس سرم کنم رو گذاشت تو مشما داد دستم . دل تو دلم نبود واقعا ترسیده بودم . دست خالم رو گرفتم . خاله تو هم باید بیای. باشه خاله منم میام بریم . باخالم اومدم بیرون . واااای ناصر صورتش از قرمزی به خون افتاده بود یه نگاه تندی به من انداخت دندوناشو بهم فشار میداد پرک های دماغش بازو بسته میشدن تند تند داشت نفس میکشید خیلی ترسناک شده بود. از ترس زانو هام شل شدن با زور خودمو پشت خالم پنهان کردم. عه آقا ناصر: مراعات کن نرگس بچه است . خودتو کنترال کن ، این همه حرص و جوش برای خودتم خوب نیست . ناصر دوتا دستهاشو کوبوند به هم خاله میبینی من چقدر بد شانس و بدبختم هرچی اینا میگن میگم چشم اونوقت ببین اینا بامن چیکار میکنن . با عصبانیت منو صدا کرد از پشت خالت بیا بیرون بگو چرا این کارو کردی ؟ از همون پشت خالم گفتم آخه لباس من نبود . ناهید رفته عو ضش کرده . ناصر یه چند لحظه ای ساکت شد. بیا برو سوار ماشین شو ببینم چه خاکی به سرم بریزم. نمیام ازت میترسم . کلافه دستشو کشید لای مو هاش خاله بهش بگو بره سوار شه . خالم دستمو گرفت . برد سمت ماشین . بیا برو تو بشین بیشتر از این عصبانیش نکن. خاله من نَکُشه. عه خاله مگه ناصر قاتله چند نفرو تا حالا کشته برو بشین حرف نزن میترسم. اگه میترسیدی این کارو نمی کردی برو بشین باهات کار نداره . با ترسو لرز نشستم تو ماشین ناصرم اومد تو ماشین با دوتا دستهاش دو طرف فرمون ماشینو گرفت سرشو گذاشت روی فرمون ماشین _ منم از ترس خودمو چسبونده بودم به در ماشین و زیر چشمی ناصرو میدیدم . هی دستشو مشت میکرد ، باز میکرد . و پوف کلافه ای می کشید. منم دست هامو آماده کرده بودم که اگر خواست بزنم دستمو بگیرم جلوی سر و صورتم . سوئچ ماشین رو چرخوند ماشین و روشن کرد پا شو گذاشت روی گاز چنان باسرعت میرفت که انگار ماشین داشت پرواز میکرد . من داشتم از ترس خفه میشدم نه از سرعت ماشین چون من عاشق سرعت بودم . از عصبانیت ناصر . هربار که دستشو از فرمون ماشین برمی داشت که دنده عوض کنه دلم هُری می ریخت . فوری خودمو جمع میکردم سمت در ماشین دست هام هم آماده بود که بگیرم جلوی سرو صورتم . تو دلم گفتم خوش به حال فریده و مریم الان دارن بازی می کنن بعد من اینجا از ترس دارم میمیرم . یه نیم ساعتی گذشت سرعت ماشین رو آورد پایین . ماشین رو پارک کرد. در ماشین رو باز کرد با خشم گفت _پیاده شو خیره نگاش کردم _میگم پیاده شو با ترس تو چشم هاش ذل زدم و به لکنت افتادم: _می...خوای چی..کار کنی؟ دستم رو گرفت و بیرون کشید . در ماشین رو بست و قفل کرد منو برد تو یه زیر زمین . . . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
اومدم جیغ بکشم بگم کمک که پاگرد پله زیر زمین تمو م شدو یه سالن خیلی زیبا پر از لباس عروس رو دیدم . خدای من از ترس داشتم می مردم چون فکر کردم میخواد منو ببره تواین زیر زمین بکُشه یه نفس عمیق کشیدم . نگاه کردم به ناصر دیدم هنوز عصبانیه. همینطور که دست منو محکم گرفته بود . یه میز کنار مزون بود . خانم شیک و مرتب پشتش نشسته بود . رفت جلوی میز سلام خانم وقتتون بخیر. خانم از جاش بلند شد سلام خوش آمدید خانم ما دو ساعت دیگه مراسم عقدمونه . لباس خانمم رنگ ریخته روش خراب شده میتونید یه لباس براش آماده کنید با تعجب به من نگاه کرد . عروس ایشون هستن . بله نگاهی به من انداخت و سرشو تکون داد . بله میشه ولی هزینش براتون سنگین در میاد چون بااین زمان کم ما باید همه کارهامونو تعطیل کنیم تا بتونیم تویه زمان کوتاه لباس ایشونو آماده کنیم . بابت هزینه نگران نباشید هرچقدر شما بفرمایید تقدیم میکنم. البته یه مطلب دیگه هم هست که توی این زمان کم خیاط یه مدل ساده میتونن براشون بدوزن. باشه بدوزید ، فقط اسمش لباس عروس باشه مدلش مهم نیست دستم درد گرفته بود . با ارنج زدم به بهش . نگاهم کرد . دستمو ول کن درد گرفته. دستمو ول کرد شروع کردم بااون یکی دستم ماساژ دادن که اون خانم بهم گفت دنبال من بیا منو برد تو خیاط خونه یه اتاق بزرگ با چند تا چرخ خیاطی های مختلف که پست هر کدوم از چرخها یه خانم نشسته بود و مشغول دوختن . وسط اتاق هم یه میز بزرگ مربع شکلی گذاشته بود که یه خانم دیگه داشت لباس برش میزد چند تا لباس عروس نیمه حاله که معلوم بود آماده شدن برای پرو هم به یه میله آهنی بزرگ که گوشه اتاق بود آوریزان شده بود بچه ها یه لحظه کارو تعطیل کنید همگی به من توجه کنید با دستش منو نشون داد این خانم کوچولو تا دو ساعت دیگه باید پای سفره عقد باشه لباس عروسش رنگی شده و غیر قابل استفاده ، همتون بسیج شید فوری ، یه لباس شیک خوشگل براش بدوزید تا یک ساعت دیگه باید لباس حاضر باشه. خانمی که داشت روی میز وسط برش میزد گفت ما تلاش میکنیم ولی شاید از یک ساعت بیشتر بشه شروع کنید نیم ساعت هم روش. فوری یه خانم اومد اندازهامو بگیره خوبی عروس خانم ؟ اسمت چیه ؟ ممنون . نرگس اسم منم شکوه اندازهای منو گرفت و رفت یه پارچه آورد که خیلی خیلی قشنگ بود و شروع کرد با اندازهای من برش زدن منم نشستم روی یه صندلی ، پاهام به زمین نمی رسید داشتم پاهام تاب میدادمو به خانمهای در حال کار خیاط خونه نگاه میکردم . یه صدایی به گوشم خورد . نرگس شماهستی ؟ بله یه آقایی بیرون کارتون داره بلند شدم اومدم بیرون ، ناصر بود . سرمو تکون دادم چیه چیکار داری . بالبخند و مهربونی گفت تو اتاق خیاط خونه چیکار می کنی؟ هیچی نشستم تا لباسمو بدوزن اشاره کرد به دوتا صندلی که کنار هم بودن . بیا اینجا بشین پیش من یه دفعه بغض گلومو گرفت . شانه بالا انداختم ، نمیام با لبخند یه چشمکم بهم زد بیا دیگه ، بیا اینجا بشینیم باهم حرف بزنیم تا لباست آماده میشه . یه قدم نزدیک تر شد دستشو آورد جلو که دستمو بگیره . محلش ندادم برگشتم تو خیاط خونه. بی اختیار اشکم سرازیر شد فوری اشکمو پاک کردم . تلاش کردم جلوی گریمو بگیرم تا کسی متوجه گریه من نشه . دلم خیلی گرفته بود دوست داشتم برم خونمون . اگر راه رو بلد بودم فرار می کردم می رفتم . ولی الان تو شهر بودیمو با روستای ما خیلی فاصله بود . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_94 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله اومدم جیغ بکشم بگم کمک که پاگرد پله زیر زمین تمو
بی حوصله داشتم روبرم رو نگاه می کردم که صدام کردن . برگشتم دیدم شکوه خانمه بیا بریم لباستو پرو کن رفتم تو یه اتاق . واااای چقدر قشنگ بود مثل اتاق پرو فروشگاها نبود . یه اتاق بزرگ که دور تا دورش آینه بود و کلی تزئینات قشنگ داشت . زیبایی اتاق کمی حال و هوامو عوض کرد . شکوه خانم کمک کرد لباسو پوشیدم . همه چیش آماده بود فقط آستین و زیپشو ندوخته بودن . دخترم درش بیار تو همین جا بشین من الان لباستو کامل میکنم میام . لباس رو در آوردم . دادم بهش . لباس خودمو پوشیدم . اون رفت بیرون منم نشستم تو اتاق پرو . از لباس خوشم نیومده بود . به نظر شل و آویزون میومد . داشتم به تزئینات اتاق نگاه می کردم . که دوباره شکوه خانم اومد . لباستو در بیار عزیزم . یه دامن پفکی که دور تا دورش حلقه فنر داشت تنم کرد . ازش پرسیدم این چیه ؟ ژپُن زیر لباس عروس می پوشن تا لباس پف کنه و کلوشی خودشو نشون بده. بعدم لباس عروسمو تنم کرد. تو آینه خودمو دیدم او له له چقدر قشنگه شبیه به فرشته ها شده بودم . جلوی آینه هی چپ و راست شدم هی خودمو نگاه کردم . وای کاشکی الان مامانم و خالم اینجا بودن . جای فریده و مریم خالی چقدر خوشگل شدم . فقط دوتا بال کم داشتم . صدای ناصر اومد و من اصلا خوشحال نشدم _یاالله . شکوه خانم خیاط مهربونی که برای پوشیدن لباس کمکم‌ کرد در اتاق رو باز کرد _ بفرمایید اقا داماد . ناصر اومد داخل بلافاصله شکوه خانم بیرون رفت.‌ رو به روم ایستاد عمیق نگاهم کرد _بَه بَه نرگس خانم! چقدر ماه شدی؛ شبیه فرشته ها شدی. دستم رو بالا گرفت: یه چرخ بزن . شانه بالاانداختم نمی خوام . دستم رو کشیدم چونم رو آروم با دست گرفت و سرم‌رو بالا اورد _اخم هات‌رو باز کن ببین چقدر زیبا شدی اصلا اخم بهت نمیاد . دستم رو گرفت منو به خودش نزدیک کرد خم شد پیشانیم رو بوسید _ تا حالا زیبا تر از تو ندیدم تو یه دونه خودم هستی . خیلی خجالت کشیدم. من میرم حساب کنم توهم آماده بشو بیا ناصر رفت نمی تونستم لباس رو از تنم بیرون بیارم . داشتم تلاش میکردم دستمو به پشت گردنم برسونم تا زیپ لباس رو پایین بکشم . که شکوه خانم وارد اتاق شد . چیکار می کنی فرشته کوچولو خوشگل . میخوام لباسمو در بیارم. مگه از اینجا نمی خوای بری سر سفره عقد . سرمو تکون دادم بله میخوایم بریم پس درش نیار صبر کن برات شالم دوختیم اونو بنداز سرت همینطوری برو فقط دخترم کفش و جورابات مناسب نیستن . تو همینجا بمون برم به نامزدت بگم بره بخره . یه چند دقیقه گذشت با یه جوراب شلواری سفید ساده اومد . بیا عزیزم اینو بپوش کفشهاتو نامزدت گفت زنگ میزنه آماده کنن در خونه بهت بدن . یه شالم آورد که کلاه داشت دورشم با خز سفید دوخته بودن . سرم کرد با دو تا بندی که در دو طرف کلاه بود بستش . خندیدم . واای شبیه به اسکیموها شدم . آره ولی شبیه به فرشته های اسکیمویی . هردومون خندیدیم از اتاق پرو اومدم بیرون ناصر مشما به دست بیرون ایستاده بود . تا منو دید بالبخند اومد جلو . عه این چیه سرت کردی چقدر خوشگل تر شدی . این شال حجاب لباس عروسه . ناصر از توی مشما چادر سفید و در آورد انداخت روی سرمن شال بهت حجاب میده ولی چادر مهبوبت میکنه یه دونه مهبوب من . چون صورتم آرایش نداشت دیگه چادر رو روی صورتم ننداختم معمولی سرم کردم . ناصر هم دستمو گرفت . از مدیر مزون تشکر کرد . خدا حافظی کریم و پله های زیر زمینو بالا رفتیم . ناصر در ماشین رو باز کرد منو سوار ماشین کرد لباسمو جمع کرد که لای در ماشین نمونه در ماشین رو بست خودشم رفت نشست پشت فرمون ماشین و حرکت کرد . یه کم که رفتیم . ناصر رو شو کرد سمت من منم بهش نگاه کردم . خوبی ممنون از دست من دلخوری آره ببخشید اگه ناراحتت کردم خیلی ترسیدم فکر کردم میخوای منو ببری زیر زمین بکُشی چی؟تو رو بکُشم ! با صدای بلند خندید چرا من باید این فرشته خوشگلمو بکشم . نرگس مگه من قاتلم ؟ شکل قاتلا شده بودی مگه تو قاتل دیدی . اره کجا تو فیلمها دستشو اورد گذاشتم روی دستم . نرگس عزیزم من تا زنده ام چاکر تم همه تلاشمو میکنم تا تو خوشبخت ترین دختر روی زمین باشی. حرفای قشنگش آرومم کرد. یه نگاه به صورت ناصر ، انداختم . چقدر برام دوست داشتنی شده بود . ناصر بوق می زنی اون ترانه خدا هست رو هم بزاری. ترانه رو میزارم ولی بوق نزدیک خونه خودمون میزنم. ترانه رو گذاشت . شیشه ماشینو دادم پایین خواستم دستمو از شیشه بیرون کنم و بخونم نرگس شیشه رو بده بالا برای خودم بخون . . . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_95 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله بی حوصله داشتم روبرم رو نگاه می کردم که صدام کرد
عه ناصر بزار بخونم دیگه اون بیرون یه عالمه چشم حرومیه نمی خوام فرشته خوشگل منو ببینه بیا باهم بخونیم ضبط ماشینو روشن کرد دوتایی با نوار شروع کردیم . امشب غم دیروز و پریروز و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت . . . من تو ماشین آروم قرار نداشتم با نوار همخونی میکردم . ناصرم گاهی میخوند گاهی هم با لبخند منو نگاه میکرد . تشویقم میکرد به خوندن . داشت خیلی بهم خوش میگذشت که صدای بوق . . . بوق . . . ماشینو شنیدم دورو برم رو نگاه کردم عه رسیدیم . ناصر زنگ زد کفشای منو بیارن . ماتم دنیا منو گرفت فکر کردم الان ناهید کفشامو میاره . خنده روی لبهام نشست نیلوفر جاریم با یه مشما بزرگ اومد سمت ماشین . زود باشید مهمونا همه اومدن کجا بودید تا حالا . ناصر مشما رو گرفت . کفشهارو در آورد . زود باش بپوش کفشاهامو تو ماشین پام کردم . در ماشین رو باز کرد پیاده شدم . دسته گلم رو داد دستم در ماشین رو بست دستشو گذاشت پشت کمرم . مواطب باش اروم برو تا وارد حیاط مادر شوهرم شدیم مثل رگباری که در بهار از آسمان بارون می باره سرمون برف شادی و نقل می پاشیدن منم دستهامو گرفتم زیر باران نقلی که بر سرم می ریخت . صدای کف و صوت کِل و باران نقلی که از دستان مامانمو و مادر شوهرم و زنان فامیل بر سرم می ریخت چنان فضای شادی شور ، در من ایجاد کرد . که همه چی از یادم رفت . ناخودآگاه همراه زنان و دختران فامیل که به استقبالمون اومده بودند منم هو میکشیدم شادی می کردم . خانمهارو تو پذیراییه دیدم ولی مارو هدایت کردن به یه اتاق . وای چه قشنگه ناصر از اتاق پرو مزون هم قشنگ تره وسط اتاق خنچه عقد چیده بودن آینه شمد ان رو به روی صندلی ما گذاشتند سرم رو بالا گرفتم پر بود از کاغد رنگی فر فری که تو هم پیچیده شده بود باهم نشستیم روی صندلی . مامانم اومد جلو نرگس جان الهی فدات شم مامان چقدر خوشگل شدی از روی صندلی بلند شدم پریدم بغلش خوشگل شدم مامان خوشگل که بودی ولی تو این لباس خوشگل تر شدی . نشستم روی صندلی داشتم خودمو تو آینه نگاه میکردم که متوجه مدل آینه شدم . دستمو گذاشتم روی پای ناصر تکون دادم آینه رو ببین اونی که من انتخاب کردم مستطیل بود قلب نبود این همون آینه است که ناهید می گفت بخریم . ناصر دو تا دستهاشو گذاشت روی صورتش سرش گرفت بالا آورد پایین گفت خواهش می‌کنم هیچی نگو من فردا این آینه رو عوض میکنم از عصبانیت دوست داشتم با لگد بزنم بشکنمش به خاطر التماسهای ناصر منصرف شدم ولی اخمهام رفت تو هم . برگشت بهم گفت من به تو قول شرف میدم فردا این آینه رو ببرم عوض کنم اخمهاتو باز کن . قول دادیا آره قول دادم همه فامیل کادو به دست تو اتاق جمع شده بودن محسن برادر ناصر وارد اتاق شد ناصر فوران چادر منو جمع کرد انداخت روی پام خودتو جلوی نامحرما جمع کن یه نگاهی به خودم کردم . رو کردم به ناصر پیرهن من بلند پوشید س چیو بپوشونم محکم و جدی گفت چادرتو بنداز روی پیراهن عروست . یاد مامانم افتادم که گاهی به شوخی به بابام میگفت حاج آقا منم رو کردم به ناصر با ناز ابرو انداختم بلا چشم حاج آقا. ناصر که تلاش میکرد خندشو کنترل کنه گفت کم دلبری کن . آقایی که قرار بود ازدواج ما رو در دفترش ثبت که یاالله گویان وارد اتاق شد . دوباره رو کرد به من یه کم چادرتو بکش تو صورتت . من اومدم چادر رو بکشم روی صورتم هرچی کشیدم نیومد زیر صندلی گیر کرده بود کمی خودمو بلند کردم چادر رو کشیدم ولی چون محکم کشیدم چادر لیز خورد از سرم افتاد زمین . ناصر فورا چادر رو برداشت انداخت رو سرم . مامان ناصر که ما رو زیر نظر داشت اومد سرشو کرد تو گوش ناصر . مادر میخوای نرگس و بزای جبیب کتت بشین دیگه چرا اینقدر اذیتش می کنی حرف عمه هاجر خیلی برام جالب بود زدم زیر خنده که با نگاه جدی ناصرخودمو به زور ساکت کردم . . . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_96 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله عه ناصر بزار بخونم دیگه اون بیرون یه عالمه چشم
خالم و جاریم یه پارچه گرفتن رو سرم ناهیدم روی اون پارچه قند میسابید . خالم در گوشم گفت خاله جون یادت باشه سه دفعه آقا ازت سوال میکنه وکیلم سه بارشو جواب نمی دی دفعه چهارم میگی با اجازه پدر مادرم و همه بزرگترها بله . چرا خاله چراشو بعدن بهت میگم آقا شروع کرد به خطبه خوندن . . . عروس خانم وکیلم منم داشتم به حرفای خالم فکر می کردم اما نمی دونم چرا گفتم بله دیگه با اجازه بزرگترهارو هم یادم رفت بگم همه خندیدن منو ناصرم خندیدم صدای ناهید اومد . آقا ببخشید چون داریم فیلم برداری میکنیم دوباره بخونید . یه تشر هم به من زد هواستو جمع کن مارو معطل خودت نکن . بابام که خیلی بهش برخورد و چون سبزه بود از ناراحتی سیاه شد جواب ناهید با تندی داد یادش رفت ، دفعه اول گفت مگه چی شده ؟ همه نگاها رفت به سمت بابام بعدم به ناهید فوری بابا و مامان ناصر رو به بابام گفتن . بله بله یادش رفت چه اشکالی داره . منم تو دلم گفتم آهان خوبت شد ایکاش بابام تو خرید و آرایشگاهم بود تا حالتو می گرفت . کلی تو دلم کیف کردم . چقدر دلم میخواست بر گردم قیافه ضایع شدنشو ببینم . به ناصر نگاه کردم ناراحت شده بود . من نفهمیدم از حرف بابام ناراحت شده یا از ناهید آقا دوباره شروع کرد خطبه خوندن منم همه هواسمو جمع کردم هیچی نگفتم صدای جاریم بلند شد عروس رفته گل بچینه همه لبخند زدند و دباره خوند اینفعه خالم گفت عروس رفته گلاب بیاره . دفعه سوم گفتن عروس زیر لفظی میخواد پدر شوهرم اومد یه سکه تمام بهار آزادی بهم داد همه کف زدن و کِل کشیدن دفعه چهارم گفتم با اجازه مادر بزرگم پدر مادرم و پدر شوهر مادر شوهرم و همه بزرگترها بله . ناصر یه نگاهی بهم کرد لبخند زد همه بهم خندیدن . به ناصر گفتم چرا همه بهم میخندن مگه اشتباه گفتم پدر شوهر مادر شوهرو نباید می گفتی ولی بیخیال آخه گفتن بگو با اجازه بزرگترها خب پدر مادر تو هم بزرگتر بودن اول مادر شوهرم اومد یه سرویس طلا بهم داد . بابا و مامانم دوتا النگو . یکی یکی اومدن هدیه هاشونو دادن این مراسم تموم شد . همه از اتاق رفتن بیرون منو ناصر تنها شدیم . . . یک ساعت گذشت صدای در اتاق اومد ناصر بلند شد خودشو مرتب کرد . بفرمایید جاریم اومد تو اتاق ببخشید مهمونها منتظر شما هستن بیاید یه خوش آمد بهشون بگید . ناصر دست منو گرفت باهم وارد پزیرایی شدیم تا چشمم به فریده و مریم افتاد براشون دست تکون دادم خواستم بدوم برم پیششون که ناصر دست منو محکم گرفت . کجا؟ صبرکن باهم میریم دوتایی باهم به همه مهمونها خوش آمد گفتیم نشستیم روی صندلی پنج دقیقه گذشت ناصر بلند شد کجا؟ برم سمت آقایون با مهمونا خدا حافظی کرد رفت تا رفت مریم و فریده اومدن پیش من نرگس چرا آرایش نکردی ناصر نذاشت داشتیم حرف می زدیم که . . . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_97 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله خالم و جاریم یه پارچه گرفتن رو سرم ناهیدم روی ا
خانم فراهانی با یه دسته گل خیلی قشنگ وارد پذیرایی شد . از جام بلند شدم دویدم رفتم به استقبالش با صدای بلند . خاااااانم فراهانی پریدم تو بغلش. صورتم رو بوسید تبریک میگم شاگرد زرنگم الهی خوشبخت بشی چقدر خواستنی شدی عزیزم . دسته گل رو بهم داد خانم چقدر گلتون قشنگه ممنون نرگس جان چقدر کار خوبی کردی آرایش نکردی اینطوری خیلی جذاب ترو خواستنی شدی ناصر نذاشت . خانم شما اولین کسی هستی که میگی خوب شد ارایش نکردی همه میگن چرا آرایش نکردی تو آنقدر طراوت داری که نیازی به آرایش نداری دست کرد تو کیفش یه جعبه کوچیک بیرون آورد درشو باز کرد یه انگشتر خیلی قشنگ بود چقدر قشنگه ممنون . خانم سر عقد یه عالمه بهم طلا دادن شنبه همشونو میارم مدرسه بهتون نشون میدم نه نه نرگس جان نیاری ، مدرسه طلا اوردن ممنوعه شنبه خواستی بیای مدرسه حلقه نامزدیتو هم در بیار . خانم پس کجا بهتون نشون بدم یه روز میام خونتو میبینم واقعا میاین بله عزیزم میام خانم قول دادینا دستمو گرفت بله قول دادم . ناهید یه ظرف میوه گذاشت جلوی خانم خوش آمد گفت و رفت ایشون کی بودن . خواهر ناصر . دم در دیدمش ازم پرسید چه نسبتی با عروس دارید کارت رو بهش نشون دادم گفتم معلم نرگس هستم . منو تحویل گرفت ولی به کارت با تعجب نگاه کرد انگار یه کمم ناراحت شد . ولش خانم اون همش ناراحته . مراسم تموم شد همه خدا حافظی کردن رفتن فقط خودمونی ها موندن مهمونی خانوادگی شد .بهم گفتن برو لباس عروسی رو دَر بیار دلم نمیومد خیلی دوسش داشتم ولی دیگه چاره نبود رفتم تو اتاق مامانم لباس مجلسی که تو خریدمون ، خریده بودیم و اورد کمکم کرد لباس عروسمو در اوردم اون لباس رو پوشیدم مامان الان میریم خونه خودمون نه عزیزم رسم بود که ما امشب به خونواده ناصر شام بدیم ولی حاج نصرالله اصرار کرد که امشب اینا شام بدن فردا شب ما دعوتشون کنیم میخوایم مهمون بازی کنیم خندید منو فشار داد رسمه دیگه عزیزم شال و چادر سفید نو سرم کردم رفتم تو پزیرایی ناصر هم اومده بود، تا منو دید عه لباس عوض کردی گفتن باید عوض کنی منم اینو پوشیدم خوب کردی اونشب مهمونی خیلی خوش گذشت ساعت ۱۲ شب بود که بابام رو کرد به بابای ناصر بااجازتون زحمت و کم کنیم . فردا شب منتطرتون هستیم همگی تشریف بیارید من دوست داشتم پیش ناصر باشم بهش گفتم نزار من برم از بابام اجازه بگیر من پیش تو بمونم نرگس جان منم دوست دارم تو پیشم باشی ولی رسم نیست . من فردا میام پیشت به هم دست دادیم و خدا حافظی کردیم . . . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_98 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله خانم فراهانی با یه دسته گل خیلی قشنگ وارد پذیرایی
مامان میای تو اتاق ما با هم حرف بزنیم بزار جواد رو بخوابونم میام نرگس من میخوام بخوابم فردا صبح تمرین فوتبال دارم . حرفاتو صبح به مامان بگو علی اصغر تو امشب برو اتاق بابایینا بخواب منو مامان پیش هم باشیم حرف بزنیم آخه فردا شب ناصرینا خونه ماهستن مامان صبح کار داره وقت نمی کنه . مامانم اومد اتاق . راست میگه علی اصغر برو اتاق ما بخواب. این باباهم اون اتاق رو تکمیل نمی کنه که منم راحت شم غر نزن برو بخواب میگم تکمیلش کنه رخت خوابشو برداشت و رفت منو مامانم تنها شدیم . منم از سیر تا پیاز هرچی که امروز شده بود رو به مامانم گفتم. مامانم همه رو با دقت گوش کرد. نرگس چه دل و جرآتی داری من جای تو بودم همه رو می ریختم تو خودم ولی عزیزم همیشه هم یه دنده بازی جواب نمی ده امروز من آینه شمدونتو دیدم خیلی قشنگ بود اگر ناصر ازت خواست که نریم عوض کنیم تو هم قبول کن اونوقت ناهید پرو میشه . رو کم کردن ناهید برات مهم تره یا رضایت ناصر؟ یه کم فکر کردم ، باشه فردا بهش میگم . اگر گفت نه بی خیالش میشم مامان هدیه های سرعقد من دست کیه دست من میشه بیاریشون ببینم تو اتاقه بابات خوابیده برم بیارم سرو صدا میشه بیدار شه عصبی میشه صبح میدم ببین . به نظرت الان ناصر خوابه یا بیدار نمی دونم چی بگم نرگس جان بخوابیم می دونی که فردا شب مهمون داریم من صبح خیلی کار دارم باشه مامان بزارت بوست کنم شب بخیر شب بخیر عزیزم صبح با صدای صحبت خاله ام و مامانم از خواب بیدار شدم . خواهر : ناصر بچه خوبیه خدارو شکر اگر نرگس بچه ساله ولی ناصر هم عاقله هم نرگس و دوست داره . بی خود نگران بودی که کفتر بازو دست بزن داره والا تا هفت هشت سال پیش اینا همسایه مادر بودن . ناصر یه چهل پنجاه تا کفتر داشت هرروزم پشت بوم بود صدای همه همسایه هارو در اورده بود یکسر هم ناهید و می زد مادر همش میگفت ناصر لنگه باباشه . ولی الان خدا رو شکر انگار بچه خوبیه . سلام سلام نرگس جان صبحت بخیر . مامان مگه کفتر داشتن بد هست یا گناه داره کفتر داشتن گناه نداره بدیش اینه که میرن پشت بوم دیگه ادم تو حیاط خونش امنیت نداره یه بدیشم اینه که معتاد به کفتر میشن خونوادشونو فراموش می کنن همه زندگیشون میشه کفتر صدای زنگ تلفن اومد . مامان ناصره بردار ببین چی میگه الو سلام سلام خانوم خانومای خودم خوبی ممنون تو خوبی خوبم ولی چرا گوشیتو جواب نمی دی حتما از بی شارژی خاموش شده نرگس ببین بابات اجازه میده بریم شهر هم من خنچه عقدو تحویل بدم هم یه کم بگردیم صبر کن به مامانم بگم مامان از بابا اجازه میگیری منو ناصر بریم بیرون باشه حرفاتو باناصر بزن گوشی رو قطع کن زنگ بزنم به بابات اجازتو بگیرم تا اومدم به ناصر بگم مامانم چی گفت . فوری گفت شنیدم پس قطع میکنم یه دو دقیقه دیگه زنگ میزنم باشه مامانم زنگ زد به بابام اجازه گرفت منم صبر نکردم اون زنگ بزنه خودم زنگ زدم گفتم اجازه داد بیا پس حاضر باش من اومدم دیگه معطل نشم زود بریم باشه مامان خریدهای سر عقد ما دست کیه پیش منه میاریشون من چادرمو بردارم بپوشم دیگه به جز مدرسه با مانتو بیرون نمی رم . میخوام همیشه چادری باشم چمدون رو آورد درشو باز کردم چادر و شالی که خریده بودمو سرم کردم شلوار و کفشهای خریدمم پوشیدم حاضر تو ایون خونمون نسشتم صدای ماشین ناصر اومد مامان خداحافظ خدا به همراهت عزیزم مواظب خودت باش چشم مامان . . . دست ناصر روی زنگ بود من در رو باز کردم سلام بَه سلام خانم زرنگ سوار ماشین شدیم کجامی ریم ؟ اول بریم من خنچه عقد و تحویل بدم بعد هرجا که تو بگی میریم آینه رو هم آوردی عوض کنیم دستشو زد رو فرمون آخ یادم رفت صبر کن الان میریم در خونمون بر می داریم میریم عوض میکنم . ولی نرگس دیشب ناهید قسم خورد که آینه رو اون عوض نکرده حتما فروشنده اشتباه کرده . حالا نمی شه به همین مدل رضایت بدی نگاهش کردم باشه عوضش نکن برگشت نگاهم کرد منم با لبخند نگاهش کردم راست میگی ؟ناراحت نشیا؟ اگر بخوای عوضش میکنم نه دیگه نمی خواد تو می گی قشنگه خوبه به شوخی زد روی پام نوکرتم به مولا خنچه رو تحویل داد مدارک امانتی رو که داده بود گرفت گذاشت جیب بغل پیراهنش رو کرد به من دوست داری کجا بریم ؟ 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_99 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله مامان میای تو اتاق ما با هم حرف بزنیم بزار جو
سینما چه فیلمی ؟ یه فیلمی بریم دیگه رفتیم دیدیم چند فیلم دارند . ولی بیشترین تبلیغشون فیلم پدر از حاتمی کیاست ناصر اینو ببینیم بیلط و رزور کرد برای ساعت دو بعد از ظهر الان ساعت یازده صبحه بریم یه چرخی تو شهر بزنیم ناهارمونم بخوریم تا ساعت دو نوار بزار ترانه خدا هست و گوش کنیم اینم نوار ظبط ماشینو روشن کرد خیلی بهم خوش میگذشت که ماشینو پارک کرد اینحا چرا نگه داشتی بیا پایین الان میفهمی رفتیم تو اسباب فروشی مگه ماشین کنترلی نمی خواستی اوخ جون ماشین کنترلی چه خوب که یادت بود دوتا ماشین کنترلی یکی قرمز یکی مشگی خرید که تا حالا ندیده بودم . بزرگ وشیک دهنم وا مونده بود ناصر دوتا خریدی یکی دیگشو میخوای بدی به ناهید . چنان با صدای بلند خندید که همه نگاهمون کردن منم باخنده اون خندیدم . نرگس جان برای خودم خریدم که دوتایی باهم مسابقه بدیم . انگار خدا دنیارو بهم داد . ازاین بهتر نمی شد . یاد حرفهای فرمانده پایگاهمون افتادم میگفت یادتون باشه وقتی خیلی خوشحال هستید این شادی رو خدا به شما داده حتما همون لحظه از ته دلتون از خدا تشکرکنید . البته باید از کسی هم که خدا اونو سبب خوشحالی شما کرده تشکر کنید .اول سرم رو گرفتم بالا چشمهامو بستم تو دلم سه بار گفتم شکرن شکرا ،شکرن شکرا،شکران شکرا تشکر از خدا کردن حالمو خیلی خوب میکرد یه حس دوست داشتنی بود . دست ناصرو گرفتم تو خیلی خوبی ممنون یه چشمک بهم زد لب خونی کرد دوست دارم. این حرفش هم برام شیرین بود و هم خجالت کشیدم سرمیز ناهار نشسته بودیم تلفنش زنگ زد الو چیه دوباره سرو صدا راه انداختی خوب بده محسن ببره اون که بیکار همش خونه است. از یه کار ، درسش عقب نمی یفته یه جاییم نمی تونم بیام خدا حافط از صدای پشت گوشی معلوم بود با ناهید حرف میزد . منم نپرسیدم چی میگفت. غذا مون هنوز تموم نشده بود . دوباره گوشیش زنگ خورد. به صفحه گوشی نگاه کرد عصبی شد یه لا اله الاالله گفت جواب داد بله اینقدر رو اعصاب من نرو به محسن بگو ببره تحویل بده از پشت میز ناهار بلند شد رفت بیرون داشت با ناهید دادو بیداد می کرد. یه پسره حدودن ۲۰ ساله اومد کنار میز. این مرده داداشته یا دوست پسرت ؟ قلبم شروع به کویدن کرد نفسم بند اومد انگار لال شده بودم بی اختیار چشمام زوم شده بود بهش که دیدم یه دفعه رفت رو هوا به خودم اومدم دیدم زیر چک و لگد ناصره از ترس داشتم می مردم زبونم بند اومده بود حتی داد نمی تونستم بزنم . مردم ریختن سواشون کردن ناصر اونو ول کرد رفت سمت مدیر رستوران به دادو بیداد کردن. عرضه رستوران داری نداری در اینجا رو گِل بگیر هر کَس و نا کسو راه میدی بیان مزاحم ناموس مردم بشن . مدیر رستوران هم دستشو گذاشته بود تو سینه اش و مرتب عذر خواهی میکرد. اومد سمت میز من از ترس خشکم زد فکر کردم میخواد با منم دعوا کنه. پاشو بریم بدون اینکه حرفی بزنم بلند شدم از در رستوران اومدیم بیرون . دوباره برگشت تو رستوران همه داشتن نگاه میکردن که چرا برگشت . منم مونده برای چی دوباره رفت تو رستوران . . . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_100 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله سینما چه فیلمی ؟ یه فیلمی بریم دیگه رفتیم د
دست کرد تو جیبش یه چند تا پنج هزاری در آورد پرت کرد روی میز مدیریت رستوران برگشت دست منو گرفت رفتیم سوار ماشین شدیم از شدت خشم و عصبانیت صورتش سرخ شده بود منم از ترسم چشم دوخته بودم به شیشه روبرم و بیرون رو نگاه میگرم گاه گاهی هم بدون اینکه سرم رو برگردونم باگوشه چشم ناصر رو نگاه میکردم . چی بهت گفت ؟ ترسم بیشتر شد با لکنت زبان هی چ ی ساکت شد . سرعت ماشین رو آورد پایین وپارک کرد . تلاش کرد خودشو اروم نشون بده نرگس غذات نصفه کاره موند میخوای یه چیزی بگیرم بخوری. اینقدر ترسیده بودم که سیر و گرسنگی مو فراموش کرده بودم نه یه ساندویج بگیرم بخوری نه منو نگاه کن صورتمو برگردوندم به سمتش چی میخوای بگیرم هیچی نگاهی به ساعت مچی دستش انداخت ساعت یک و ربع نرگس جان بریم خونه یه روز دیگه بریم سینما سرم رو به تایید تکون دادم . باشه حرکت کرد یه دستش به فرمون ماشین بود یه دستشم مرتب می کرد لای موهاش گوشیش زنگ خورد روی صفحه گوشی نوشته بود ناهید . گوشی رو برداشت کلا خاموش کرد پرتش کرد صندلی عقب رسیدیم در خونه ما ترمز کرد خواستم پیاده شم دستمو گرفت . برگشتم نگاهش کردم . پسره چی بهت گفت؟ تقصیر من نبود می دونم تقصیر تو نبود کاریت ندارم فقط میخوام بدونم چی بهت گفت گفت این مرده ، تو رو نشون داد . برادرته یا دوست پسرت ؟ تو چی گفتی من هیچی نگفتم کار خوبی کردی که جوابشو ندادی . هیچ وقت جواب هیچ مرد مزاحمی رو نده . خب . باشه . هر وقتم کسی مزاحمت شد فقط فقط به خودم بگو . باشه باشه چشم من فدای چشم گفتنت از اتفاق امروزم برای کسی نگو چشم هلاک این چشم گفتنتم خوشگل من یه کم دستمو فشار داد . یه روز دیگه میریم بیرون سینما هم میریم سرمو به تایید تکون دادم حالا یه لبخند بزن بعد برو پایین. با لبخند گفتم ماشینارو می دی ببرم عه عه عه داشت یادم میرفت صبرکن بدم ببری در صندوق عقب رو باز کرد ماشینارو داد بهم خدا حافظی کردیم رفت در رو باز کردم رفتم تو خونمون . مامانم با خالم داشتند سبزی خوردن پاک میکردن. سلام سلام نرگس خانم . خوش گذشت . نرگس مامان چرا رنگت پریده چی شده هیچی نشده پس چرا رنگ و روت زرد شده دعواتون شده . دعوا شد ولی نه بامن . ناصر گفته به کسی نگو باکی دعواش شد. لبهامو جمع کردم هیچی نگفتم اینا چیه دستت ماشین کنترلی حتما تو گفتی بخره ؟ سرم رو به تایید تکون دادم . صدای مامانم بلند شد . تو هم کار یاد گرفتی را به راه می ری اسباب بازی میخری دفعه آخرت باشه همین می نونده بیفتی سر زبونا که بشینن مسخرت کنن . نرگس تو دیگه ازدواج کردی . باید فکر اسباب بازی رو از سرت بیرون کنی . فهمیدی چی گفتم ؟ هیچی نگفتم . دست جواد رو گرفتم بردم تو اتاقمون بیا داداشی ماشین کنترلی بهت نشون بدم . صدای مامانم همینطور میومد . می بینی ملی چه کاری یاد گرفته . . . اذان مغرب و گفتن وضو گرفتم نمازمو خوندم . مامان جانِ مامان من امشب چی بپوشم همون لباسهایی که سر خرید ، خریدید اونا تکرارین دیشب پوشیدم . عیبی نداره امشبم بپوش اونو نمی پوشم اونی که بابا خریده رو بپوشم ؟ اونم خوبه باشه بپوش . رفتم تو کمدم برش داشتم . نگاهش کردم اثری از پارگی نداشت بابا برده بود تعمیرش کرده بود. ساعت هشت شب زنگ حیاطمون به صدا در اومد علی اصغر در حیاط رو باز کرد ناصرینا بودن ناصر یه دسته گل خیلی قشنگ دستش بود کت شلوار پوشیده با موهای مرتب خوش تیپ اومد تو حیاط . یاد حرف فریده افتادم که گفت ناصر خوشگل و خوش تیپه . راست میگفت چقدر امشب ناصر به چشمم اومد . اومد جلو دسته گل رو داد دستم آهسته گفت فردا شنبه تعطیله میام دنبالت بریم بیرون میخوام امروزو برات جبران کنم منم آهسته گفتم نمیشه فردا بیست و دو بهمن صبح باید برم راهپیمایی بعد از ظهرم مراسم داریم باید سرود بخونیم . منم تک خوان سرودم حتما حتما باید باشم اصلا لبهاشو جمع کرد مراسم کجا هست ؟ تو حوزمون بر گزار میشه کیا هستن؟ بسیجیا . منظورم اینه همه خانم هستن یا زن و مرد قاطی ؟ همه خانم هستن . پس نمیای ابرو بالا انداختم نه . . . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_101 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله دست کرد تو جیبش یه چند تا پنج هزاری در آورد پرت
خونه ما مثل خونه ناصر بزرگ نبود خیلی کوچیک تر از خونه اونا بود نتونستیم هممون دور هم جمع بشیم . مردها رفتن تو اتاق مامان بابام خانمها اومدن توی اتاق منو علی اصغر . مهمونی که جدا شد بین من و ناصر فاصله افتاد من همش دلم تو اتاقی بود که مرد ناصر اونجا بود . عمه هاجر منو صدا کرد : نرگس جان بیا بشین پیش خودم عروس خوشگلم دستشو انداخت دور بازوهای من با محبت کمی فشار داد خیلی دوست داشتم دوتا دختر داشته باشم ولی خدا بهم یه دونه داد الان تو دختر دوم من هستی دست انداخت گردن من و صورتم رو بوسید .منم بوسش کردم عمه یعنی من دختر شما شدم خواهر ناهید ؟ آره عمه جون همین طوره ناهید منو دوست نداره یا دعوام میکنه یا باهام قهره الان بهم محل نمیزاره جواب سلام منو نداد عیب نداره صبر کن ناهید هم درست میشه جَو محبتهای عمه هاجر منو گرفت عمه فردا ما گروه سرود داریم منم تک خوان گروه هستم میای مراسم سرود ما رو نگاه کنی آره که میام عمه جون خیلی هم خوب ، بیام صدای دختر خوشگل خودم رو گوش کنم بگو چه ساعتیه به ناصر بگم ببرمون نه نه ، به ناصر نگو بیاد با بسیجی ها بریم مامان و خالم و مادر جونم هم میان چرا عمه وقتی ماشین هست خب خودمون میریم . آخه من جزو گروه سرود هستم خانوم قربانی گفته گروه سرود بیان ، باهم بریم اگه دیر کنید من اضطراب میگیرم . باشه عمه جون حالا ببینم چی میشه حواسم رفت به ناهید اونم داشت از گفت و گوی من و مامانش حرص می خورد چون مرتب آه می کشید و زیر چشمی منو مامانشو نگاه میکرد خیلی دوست داشتم بهش نزدیک بشم هرچی فکر کردم چیکار کنم فکرم به جایی نرسید سفره رو آوردن پهن کردن باخودم گفتم الان پا میشم برای آوردن سفره کمک می کنم ، ازهرچی بهترش رو جلوی ناهید میذارم . شاید باهام دوست شه . اما تا اومدم بلند شم عمه دست من و گرفت نشوند عمه جون عروس که کار نمیکنه بشین اینجا پیش خودم ناهید بلند میشه اشاره کرد به ناهید و جاریم نیلوفر اوناهم بلند شد کمک کردن. مهمونی تموم شد همه خدا حافظی کردن رفتن . یک ساعت از رفتنشون نگذشته بود صدای زنگ موبایلم بلند شد .نگاه کردم دیدم ناصره . یعنی چیکار داره ؟ الو بفرمایید نرگس جان فردا چه ساعتی سرود داری ساعت دو باید مسجد باشم نمی خواد با بسیجتون بری آدرس بگیر خودم میام می برمت نه ناصر من باید برم مسجد با بچه ها برم آخه . . . نگذاشت حرفم تموم شه. نرگس جان گفتم که هر ساعتی باشه خودم میام می برمت با ناراحتی گفتم باشه. گوشی رو قطع کردم . یاد حرف مادر جونم افتادم همیشه میگه آدمو سگ بگیره ولی جو نگیره . به خودم گفتم . نرگس حرف نزنی میگن لالی چیکار داشتی به عمه هاجر گفتی سرود دارم . حالا خوبت شد . چقدر خانم قربانی سفارش کرد همه بیان مسجد . الان همه باهم میرن منم باید با یه مشت پیر زن برم . صبح تو راهپیمایی به خانم قربانی گفتم . ببخشید دیشب نامزدم گفت خودم می برمت برای اجرای سرود . باشه نرگس جان با نامزدت بیا فقط دیر نکنی سرود ما سومین برنامه است دیگه تا ساعت سه حتما حوزه باش. ازاینکه من با شماها نمیام ناراحت نمیشید آخه گفتی همه باید باهم بریم نه ناراحت نمی شم عذر تو موجه هرچه نامزدت میگه همونو گوش کن . با اینکه خیلی دلم میخواست با گروه برم ولی از اینکه فرمانده پایگامون قبول کرد خیلی خوشحال شدم . زنگ زدم به ناصر گفتم ساعت دو نیم بیا که تا ساعت سه حوزه باشیم اونم قبول کرد. مامان و خالم و مادر جونم خودشون رفتن. ساعت دو نیم زنگ حیاطمون خورد منم اماده اومدم بیرون . دیدم دوتا ماشین در حیاطمونه یکی نیلوفر و عمه هاجر و ناهید توش نشستن . یکی هم ماشین ناصر . سوار شدم . مگه مامانت نمیاد. اونا خودشون رفتن . عه چه کاریه چرا صبر نکردن با هم بریم . برگشتنه بگو دیگه با ما برگردن باشه میگم حرکت کردیم . رسیدیم حوزه همه پیاده شدیم رفتیم سالن . اونا رفتن نشستن منم رفتم پیش فرمانده حوزه مون . سلام خانم عظیمی سلام مطیعی بدو برو رخت کن بچه هاتون اونجا هستن لباس بپوش آماده شو . ممنون خانم . با عجله رفتم دیدم همشون چادر های سرود رو که به سه رنگ پرچم ایران بود سرشون کردن . سربندهای یا زهراشون بستن همایل های سرود رو هم انداختن اماده اند که نوبت سرود ما بشه . . . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_102 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله خونه ما مثل خونه ناصر بزرگ نبود خیلی کوچیک تر ا
سلام خانوم قربانی سلام خانوم مهدی سلام بدو برو حاضر شو سخنرانی داره تموم میشه الان نوبت ماست. حاضر شدم . عکاس حوزه اومد : بچه ها هرکی میخواد تکی عکس بندازه بیاد . اول همه رفتم من میخوام بندازم . یکی تکی ، یکی هم باخانوم قربانی و خانوم مهدی مسئول سرودمون ، عکس انداختیم . خانوم مهدی اومد. بچه ها همونطور که گفتم سمت راست چادرهای سبز ، وسط چادر سفیدا ، سمت چپ چادر قرمز . به همین ترتیب هم وارد سالن میشین . نرگس هم جلو همه به ایسته . . سرود تموم شد به همین ترتیب هم خارج میشید . همگی هواساتونو جمع کنید اشتباه نکنید. چون من تک خوان بودم چادر من هر سه رنگ رو داشت با سربند سبز یا زهرا و حمایل طلایی که اسم شهید پایگاهمون (شهید سید مصطفی میر موسوی ) روش نقش بسته بود واقعا زیبا به چشم میومد با اشاره خانوم مهدی هممون رفتیم تو سالن هر کی سر جای خودش ایستاد . همه ساکت بودند مارو نگاه میکردن . من با چشمام دنبال همراهانم میگشتم مخصوصا مامان خودمو مامان ناصر . پیداشون کردم . برای همشون دست تکون دادم . او ناهم همشون به غیر ناهید با خنده برام دست تکون دادن خانوم مهدی نوار رو روشن کرد نقش من از همه مهمتر بود چون من همه سرود رو میخوندم و بچه ها بعضی قسمتهاشو با من تکرار می کردن برخیز، که فجر انقلاب است امروز بیگانه صفت، خانه خراب است امروز هر توطئه و نقشه که دشمن بکشد از لطف خدا، نقش بر آب است امروز فجر است و سپیده حلقه بر در زده است روز آمده، تاج لاله بر سر زده است با آمدن امام در کشور ما خورشید حقیقت از افق سرزده است «والفجر» که سوگند خدای ازلی است روشنگر حقی است که با «آل‌علی» است این سوره به گفته امام صادق مشهور به سوره «حسین‌بن‌علی» است شب رفت و سرود فجر، آهنگین است از خون شهید، فجر ما رنگین است این ملت قهرمان و آگاه و رشید ثابت قدم است و قاطع و سنگین است شب طی شد و روز روشن از راه رسید خورشید امید شرق، از غرب دمید عیسای زمان، راز زمین، «روح خدا» در کالبد مرده، دمی تازه دمید این نهضت حق، که خلق ما برپا کرد نه شرقی‌و غربی است، نه سرخ است و نه زرد در وسعت و عمق و شور و یک‌پارچگی زیباتر از این نمی‌توان پیدا کرد جان‌های جهانیان به لب آمده است جان در پی حق، داوطلب آمده است جمهوری اسلامی ما در این قرن فجری است که در ظلمت شب آمده است بر ملت تازه رَسته از دام و کمند آن بردگی گذشته، یارب مپسند این در که به‌روی ما گشودی از مهر بار دگر از قهر، خدایا تو مبند سرودمون که تموم شد . همه کسانیکه در سالن بودن اول با صلوات بعدم با دست زدن مارو تشویق کردن . دوباره با همون نظمی که وارد سالن شده بودیم خارج شدیم رفتیم رخت کن هممون ریختیم دور خانوم قربانی . خانم خوب بود راضی بودین بله خیلی عالی بود . دست مسئول فرهنگی خانوم مهدی درد نکنه .بچه ها همگی خسته نباشید . جایزتون از طرف خودم به شماها چهار شنبه صبح ساعت هشت ونیم همین هفته میریم بهشت زهرا سر مزار شهید پلارک اونجا بهتون میدم . هرکی هم نمی تونه بیاد تو پایگاه جایزشو بهش میدم . هممون خوشحال شدیم پریدیم بالا یو هوو یکی از بچه ها گفت خانم همون شهیدی که بهش میگن شهید عطری ؟ بله عزیزم همون شهید . بچه ها چهار شنبه اول میریم خانه شهید بهشت زهرا ازشون میخوام که یکی رو بفرستن باهامون سر مزار شهید پلارک که در مورد صفات و خصوصیات این شهید بزرگوار برامو ن توضیح بده یکی از بچه ها پرسید؟ خانوم سر مزار شهید هادی هم میریم نه اون شهید رو یک روز دیگه میریم چون باید ساعت یازده زود برگردیم که بچه ها به مدرسشون برسن . الانم برید چادرهاتونو در بیارین چادر مشگی هاتونو بپوشین برین سالن . برنامه که تموم شد همه سریع سوار مینی بوش شید . منم چادرمو عوض کردم اومدم سالن مستقیم رفتم پیش مامانم . خوب خوندم عالی بود عالی ، آفرین یه بوس محکم هم از لپم کرد. رو کردم به خاله و مادر جونم بعدم مامان ناصرو جاریمو ناهید . چطور بود . همشون به جز ناهید که اصلا نگاهم نکرد تشویقم کردن. برنامه تموم شد مامان من برگشتنه با بچه ها میام . شماهم با ناصر برید. نه تو هم با ما میای . برگشتم نگاهش کردم به اعتراض گفتم مامان محلم نزاشت دلم پیش بچه های سرود بود . خیلی باهاشون بهم خوش میگذشت . هر وقت در برنامه یا اردویی می رفتیم تا برسیم دسته جمعی سرود میخوندیم . یه نگاهی به مامانم کردم تو دلم گفتم به من محل نمی دی ، میخوای منو به زور ببری تو ماشین ناصر . صبر کن می دونم چیکار کنم . . . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911