eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.5هزار دنبال‌کننده
777 عکس
407 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_117 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) برگشتم اتاق خاله رو صدا زدم خاله جان خاله جان چشمهاش را باز کرد جانم خاله ببخشید میاید بریم اتاق مادرشوهرم اونجا صبحانه بخوریم؟ باشه خاله جون چه عیبی داره این ها اینقدر خوب و مهربون هستن که آدم احساس غریبی نمی کنه دست و صورتش رو شست اومدیم با هم از اتاق بریم بیرون، هم زمان احمدرضا در رو باز کرد، با سگرمه‌های تو هم، وارد خونه شد خاله گفت: من میرم شما خودتون بیایید _باشه خاله جان برید ما هم الان میایم خاله رفت در اتاقم بست رو کردم به احمد رضا چرا اینقدر چهره‌ات گرفته است؟ _ دیشب با خاله چی پچ پچ میکردین؟ _آخی، الهی، برای این ناراحتی؟ خودم میخواستم صبح برات بگم، اصلاً موضوعی هست که باید بهت بگم کنجکاو، پرسید چی هست ؟ بگو بیا بشینیم برات بگم هر دو نشستیم روی مبل، گفتم _مامان من یک مقدار طلا داده بوده به خاله کبری برام نگه داره، گفته وقتی مریم ازدواج کرد، مطمئن شدی که شوهرش آدم خوبیه، این طلاها رو بده به مریم، خاله گفت خانواده شوهر تو خیلی خوبن و همین طور شوهرتم خیلی خوبه، با شوهرت بیا کنگاور امانت تون رو بگیرید. من خودم میخواستم بهت بگم اگر می دونستم ناراحتی، همون دیشب یا صبح قبل از اینکه بری نون بگیری بهت میگفتم. چرا خودت رو اذیت کردی، زودتر ازو میپرسیدی نفس بلندی کشید من فکر کردم در مورد من صحبت میکردید در مورد تو مثلا چی میگفتیم؟ این که نمی تونی در کنار من بچه دار بشی ببین مریم، قبلا گفتم، الان هم میگم، با وجودی که جونم به جون تو بسته است اما این که توی این شرایط، داری با من زندگی می کنی اعصابم خورده ناراحت گفتم احمدرضا دوباره شروع نکن دیگه، آخه چرا نمیزاری خودم برای خودم تصمیم بگیرم، من دوستت دارم از زندگیم راضی هستم، خیلی خوشحال و خوشبخت هستم، حالا تو هر چند وقت یکبار این بحث را بکش وسط، تازه یه چیزی رو یادت رفت بگی کنجکاو گفت چی رو؟ اینکه، تو حقته که مادر بشی خوب مگه اشتباه میگم بله حقم هست مادر بشم، ولی به شرطی اینکه پدر بچه تو باشی، تازه من یک فکر دیگه کردم چه فکری؟ بچه دار نشدیم میریم بهزیستی یه دختر یا یه پسر تپل، مپل، خوشگل مشگل میاریم، بزرگش می کنیم، خیلی هم ثواب کردیم، هم اون بچه، به یه خونواده میرسه. هم ما به بچه میرسم، خواهش می کنم احمدرضا اخم‌هات رو باز کن، بلند شو بریم املت یخ میکنه از دهن میوفته... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
۱۱ بهمن ۱۴۰۰
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_118 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ هم زمانی که حرکت کرد سمت در، از اتاق بریم بیرون، زیر لب زمزمه کرد چه دل خوشی داری تو گفتم دلمون خوش باشه بهتره یا همش ناراحت باشیم و غصه بخوریم دستگیره در اتاق رو کشید، در رو باز کرد، با هم اومدیم بیرون، وارد اتاق مادر شوهرم شدیم نشستیم سر سفره، صبحانه رو خوردیم، مادر شوهرم زنگ زد به جاریم مهری جون کجایی؟ تا نیم ساعت دیگه خوبه، پدر مادرم هنوز خوابند تماس رو قطع کرد به پدر شوهرم گفت شما نمیاید نه برید شما من جایی کار دارم با پدر شوهرم خدا حافظی کردیم، اومدیم سمت ماشین، اول رفتیم زیارت شاهچراغ، خاله تا چشمش به حرم احمد بن موسی علیه السلام افتاد، دستش رو گذاشت رو سینه‌ش و از ته دل سلام داد، نگاه کردم دیدم از گوشه چشمش اشک میره،. زیر لب گفت قربون بابایه غریبت، موسی ابن جعفر برم نگاهی به حال معنویش انداختم بهش غبطه خوردم گفتم التماس دعا دارم خاله برگشت یه نگاه محبت آمیزی بهم انداخت _چشم برات دعا می کنم احمدرضا رفت قسمت مردانه، ما هم از قسمت زنانه وارد حرم شدیم، بعد از زیارت مادر شوهرم شروع کرد به نماز خوندن، خاله اروم در گوشم زمزمه کرد، این احمدرضا، اون احمد رضا دو سال پیش، نیست، چیزی شده؟ سرم رو انداختم پایین به خاطر اینکه نمیتونیم بچه دار بشیم، بعضی وقتها خیلی میره توی خودش خاله نگاه تعجب آمیزی به من انداخت کار شما برعکسِ، اشکال از توعه که بچه دار نمیشی، اونوقت، تو عین خیالت نیست، بعد احمدرضا اینقدر ناراحته؟ نچی کرد ولی من فکر می کنم یه چیز دیگه است که تو به من نمیگی نه خاله همینی که دارم بهتون میگم هست ولی من موهام رو توی آسیاب سفید نکردم، اینجوری که تو داری میگی نیست من فکر می کنم اشکال از احمدرضا باشه، و تو حس از خود گذشتگیت گل کرده، اشکال رو انداختی گردن خودت یاد قولی که به احمدرضا دادم افتادم، خیلی جدی گفتم خاله من چه دورغی دارم بگم، من راستش رو میگم، باور کنید من نمیتونم بچه دار بشم چند ثانیه ای بهم خیره شد، بعد گفت حر ف اخر دکترها چیه؟ میگن درمان کنید، ان شا‌الله خوب میشی خب پس جای امید واری هست بله خاله از جاش بلند شد، یه مهر برداشت گذاشت جلوش، قامت نماز بست 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
۱۱ بهمن ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه زیبا گفت شهید آوینی: اگر شب قدر شبی باشد که تقدیر عالم در آن تعیین می گردد، همه ی شب های جبهه شب قدر است🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋
۱۲ بهمن ۱۴۰۰
9.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و امام ما دلگرم بود دلگرم به داشتنِ بسیاری از این بزرگمردان... آنانی که روزی، گهواره نشین خمینی بودند و روزی خاکریز نشین دشت بلا... و می‌دانیم بسیاری دیگر هنوز در راهند... آنان همچون قاسم ابن الحسن از میان دو انگشت امامِ خود، جایگاه برین دیدند و قد علم کردند.. قد کشیدند.. و هنوز هم به آرامی و لبخند؛ دارند در گوشِ جان ما نجوا می‌کنند که "جگر شیر نداری، سفر عشق مکن..." یاران امروز امام‌مان چه کسانی هستند؟! 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ 🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋
۱۲ بهمن ۱۴۰۰
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_119 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) سرم رو تکیه دادم به دیوار نگاهم رو دوختم به حرم حضرت احمد بن موسی با خودم گفتم، هرگز که من راز احمد رضا را فاش کنم، بگذار هرکس هر چیزی دلش میخواد بگه، بگذار همه تقصیر ها بیفته گردن من، بگذار همه بگن مریم نازاست بگذرا تصور اطرافیانم، این باشه که اشکال از منه بچه دار نمیشیم، نمیدونم چرا مردم اینقدر گیرشون به بچه‌ی منه ، خوب نمی شیم که نمشیم، اگر پرس و سوال اینها در زندگی ما نبود، احمد رضا افسردگی نمیگرفت، مادر شوهرم و خاله نماز هاشون تمام شد رو کردند به من پاشو بریم اومدیم توی حیاط، احمدرضا منتظر ما بود رفتیم حافظیه، وارد به آرامگاه حافظ شدیم خاله رو کرد به من چه حس خوبی داره اینجا، دلم یه طور خاصی آروم شده دیدید بهتون گفتم، بیا بریم، ارامگاه حافظ حسش خیلی خوبه، ایشون چون حافظ کل قرآن بودن و اشعارشان رو برگرفته از آیات قرآن می نوشتند خیلی آرامگاهش به انسان آرامش میده، من هم هر وقت با احمد رضا میام اینجا از این حس خوبی که بهم دست میده لذت میبرم، فا تحه ای برای شاعر بزرگ حافظ خوندیم، از آرامگاه اومدیم بیرون، به احمد رضا گفتم بریم آرامگاه سعدی مادر شوهرم گفت کبری خانم خسته میشن، بریم خونه، ناهار بخوریم، یه استراحتی بکنیم، بعد از ظهر میایم، بعد از ظهر هم نشد، فردا میایم خاله کبری رو کرد به مادر شوهرم دستتون درد نکنه، خیلی ممنون، ولی با اجازتون من فردا باید حتما برگردم کنگاور _این همه راه اومدی اینجا که دو روز بمونی، بچه کوچیک که نداری، دلت شور بزنه، چند روزی بمونید، بریم همه جاهای دیدنی شیراز رو بهتون نشون بدیم _ممنون از پذیرایتون، با شماها نشستن خوشِ، ولی من باید برم رو کردم به خاله بمون دیگه خاله نمیتونم خاله جون باید برم مادر شوهرم گفت پس حیفه بریم ارامگاه سعدی رو هم ببینیم، بعد از دیدن آرامگاه سعدی برگشتیم خونه، بوی زعفرانی که مهری خانم ریخته تو غدا فضای خونه رو پر کرده، بعد از سلام و احوالپرسی، رفتم آشپزخونه در قابلمه رو برداشتم، به به چه لوبیا پلو خوش رنگی، نفس عمیقی کشیدم، عحب بویی داره سفره انداختیم، ناهار خوردیم، خستگی از سر و روی همگی میباره، یکی یه بالشت گذاشتیم زیر سرمون خوابیدیم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
۱۲ بهمن ۱۴۰۰
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
9.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و امام ما دلگرم بود دلگرم به داشتنِ بسیاری از این بزرگمردان... آنانی که روزی، گهواره نشین خمینی بودند و روزی خاکریز نشین دشت بلا... و می‌دانیم بسیاری دیگر هنوز در راهند... آنان همچون قاسم ابن الحسن از میان دو انگشت امامِ خود، جایگاه برین دیدند و قد علم کردند.. قد کشیدند.. و هنوز هم به آرامی و لبخند؛ دارند در گوشِ جان ما نجوا می‌کنند که "جگر شیر نداری، سفر عشق مکن..." یاران امروز امام‌مان چه کسانی هستند؟! 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ 🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋
۱۲ بهمن ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۲ بهمن ۱۴۰۰
Ejraye Goroohi - Bahmane Khoonin Javidan.mp3
9.62M
🇮🇷بهمن خونین جاویدان🇮🇷 دهه فجر مبارک😍
۱۲ بهمن ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۲ بهمن ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۲ بهمن ۱۴۰۰
6.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌🌹 شهادت همه‌ی آرزومه 🌹 وقتی رهبر انقلاب از آرزوی شهادت می گوید 😔😔😔 امام خامنه ای❤️ " شوق رفتن دارم اینجا جای ماندن نیست ..." ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋
۱۲ بهمن ۱۴۰۰
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_120 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) عصر از خواب بیدار شدیم خاله رو کرد به من مریم جان بریم بازار من کمی سوغات بخرم منم که عاشقه بازار، از خدا خواسته خوشحال گفتم بله حتما رو کردم به احمدرضا خاله میخواد بره بازار سوغات بخره، میای بریم _بله چرا که نه آماده شدیم از در حیاط بیایم بیرون علیرضا داشت وارد خونه می شد چشمم که به علیرضا افتاد، از تعجب خشکم زد موهاش رر مثل تاج خروس درستکرده، بقیه سرش را از ته تراشیده روی هر دو بازوش خالکوبی اژدها زده، آستین تیشرتش اینقدر کوتاهه که شبیه به تاپ زنانه میمونه احمدرضا عصبا نی شد سوئیچ ماشین رو گرفت سمت من تو با خاله برید توی ماشین من میام ما از حیاط اومدیم بیرون در، رو بستیم، صدای فریاد احمد رضا بلند شد این چه قیافه ای برای خودت درست کردی چرا داری با آبروی چند ساله بابا بازی می کنی؟ اینها چیه روی دستت خالکوبی کردی؟؟ علیرضا گفت موهای من چه ربطی به آبروی بابا داره اینها هم خالکوبی نیست عکس احمدرضا گفت: همه تو رو به پسر حاج رضا میشناسن، خجالت بکش من دارم میرم بازار تا بر میگردم، این تاج خروسی ها رو میتراشی میریزی بیرون، یه حموم هم میری این عکسها رو میشوری، مثل آدم یه تیشرت درست و حسابی هم تنت میکنی، اینقدر استین کوتاه گناه داره پسر دیگه صدای علی رضا نیومد، احمد رضا در حیاط رو باز کرد، اومد سمت ماشین به خاله گفتم کم پیش میاد احمد رضا عصبانی بشه، ولی وقتی هم عصبی میشه، ادم ازش میترسه _الان که اومد توی ماشین تو اصلا حرف نزن نه تاییدش کن، نه اعتراض کن، هیچی نگو _نصیحتهای قبلی شما همش تو. گوشم هست چشم هیچی نمیگم احمد رضا مثل برج زهر مار، در ماشین رو باز کرد نشست پشت فرمون، چند ثانیه ای، هیچ حرکتی نکرد، بعدش ماشین رو روشن کرد حرکت کرد، یه چند دقیقه بعدش گفت خاله جان ببخشید اگر ناراحت شدید، از زمانی که ما اومدیم شیراز، این علی رضا یه دو تا دوست ناباب پیدا کرده، یه کارهایی میکنه، آدم خجالت میکشه خیلی خیلی اروم و با متانت گفت ببخشید احمد رضا جان، ولی داد و بی داد و دستوری حرف زدن مشگلی رو حل نمیکنه، چون هم براش عادی میشه، هم دو سه بار دیگه بگی، دیگه احترامت رو نگه نمیداره، بعدش یه وقت میبینی به روتم بر میگرده پس چیکار کنم خاله؟ نمیشه که همینطوری رهاش کنیم به حال خودش _چرا خودت رفیقش نمیشی؟ شما که چندان فاصله سنی ندارید، شما باهاش دو ست شو، باهاش برو بیرون، برو باشگاه، خودت جای رفیق های نابابش رو بگیر احمد رضا رفت توی فکر، تا رسیدیم بازار دیگه حرفی نزد... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
۱۲ بهمن ۱۴۰۰