eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.5هزار دنبال‌کننده
777 عکس
403 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_ 440 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) _اورژانس اجتماعی که هیچ خود رئیس دادگستری رو هم ور داره بیاد اینجا، چشمم رو به هر چی که میخواد پیش بیاد می بندم، می کشمش بهش بگو سنگین و رنگین بگیره بشینه توی خونه و گرنه شبهای جمعه‌ای رو هم که میره سر مزار پدر مادرمون نمیگذارم بره مثل همیشه از حرفهاش دلم شکست، با خودم گفتم چیکار کردم که لیاقت زیارت امام حسین علیه‌السلام رو ندارم مش زینب ناراحت اومد خونه _دیدی گفتم بهتون اجازه نمیده، من اخلاق داداشم رو میدونم مش زینب با چهره به هم ریخته و نگران گفت _خدا لعنت کنه اونی رو که بین شما خواهر برادر جدایی انداخت از ته دلم گفتم _الهی امین، مش زینب چادرش رو در آورد آویزون کرد به رخت اویز نشست روی مبل رفت توی خودش نشستم کنارش دستم رو گذاشتم روی پاش ولش کن نمیخواد خودتون رو ناراحت کنید، من خیلی خوشحالم که شما میخواهید برید زیارت امام حسین علیه‌السلام، خدای منم بزرگه نفس عمیقی کشید گفت _سر دو راهی موندم که منم نرم صبر کنم تا فرجی بشه با هم بریم، از طرفی هم میگم مریم جوونه حالا حالا‌ها فرصت داره من پا تو سن گذاشتم اگر نرم معلوم نیست دیگه قسمتم بشه یا نه راه دومتون خوبه حتما برید به قول شما من جوونم حالا خیلی فرصت دارم گوشی موبایلم زنگ خورد جواب دادم جانم چی شد ، کار داشتید نتونستی بیای اینجا _آره کار که داشتم ولی الان امید بهم زنگ زد گفت از مریم یه شماره حساب بگیر پول ماشین رو بریزم به حسابش فردا هم بریم دفتر خونه ماشین رو به نام بزنیم _باشه الان شماره کارتم رو برات پیامک میکنم، با داداشمم هماهنگ میکنم فردا بریم ماشین رو بزنیم به نام آقا امید تماس رو قطع کردم، اومدم توی حیاط پیش داداشم گفتم سلام همین طوری که کاپوت ماشین بالا بود سرش توی موتور ماشین داشت بهش ور میرفت گفت _سلام بی سلام به مش زینب که گفتم نه واسه چی دیگه اومدی _برای اجازه کربلا نیومدم، نامزد الهه گفته فردا بریم ماشین رو به نامش بزنم اومدم دنبالت با هم بریم. _من نمیام تو هم حقی نداری بری _چرا!؟ _همین که گفتم _داداش اینقدر من رو اذیت نکن بزار منم زندگی کنم با خشم وغضب نگاهی بهم انداخت _حالم ازت بهم میخوره، من رو انداختی سر زبونها، سرم میون مردم پایین، روی دستم موندی واقعا نمی دونم باید چیکارت کنم آرزومِ یه روز صبح که از خواب بیدار میشم بگن تو مُردی الانم تا نزدم یه بلایی سر تو یا خودم نیاوردم گمشو برو تو خونت... 👇👇 هواپیما نشست وارد محوطه فرودگاه شدیم صدای زنگ گوشیم اومد موبایل رو از توی کیفم در اوردم نگاه کردم به صفحه گوشی، رو کردم به وحید _خانم موسویه فکر کنم حکم مینا اومده _جواب بده ببین چی میگه تماس رو وصل کردم _سلام خانم موسوی حالتون خوبه _ممنون عزیزم شما خوبید الحمدلله خوبیم _زنگ زدم بهت بگم حکم مینا صادر شد... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_441 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) احساس ضعف کردم سر تا سر وجودم شد پر از بغض، از سرگیجه تلو تلو خوردم تا رسیدم خونه بی اختیار پرت شدم وسط اتاق مش زینب دستپاچه نشست کنارم _چی شد مریم زدت!؟ زدم زیر گریه سرم رو انداختم بالا _نه نزد ولی هر چی از دهنش در اومد به من گفت _ چی گفت؟ _میگه روی دستم موندی ارزومه صبح از خواب بیدار بشم بهم بگن تو مُردی مش زینب چادرش رو سرش کرد رفت توی حیاط صداش رو برد بالا _ به خدا این رسمش نیست محمود آقا تو مسلمونی از خدا بترس از آه خواهر مظلومت بترس صدای داداشم اومد _من به احترام بزرگتری شما جوابت رو نمیدم شما هم احترام خودت رو نگه دار _نمی خواد احترام من رو نگه داری یه جو انصاف داشته باش مش زینب اومد توی خونه یه لیوان آب قند درست کرد، زیر سرم بالش گذاشت، با دستش کمی سرم رو اورد بالا لیوان آب قند رو گذاشت در دهنم _بخور احتمالا فشارت افتاده نصف آب قندی رو که درست کرده بود خوردم گوشی من رو برداشت گرفت سمتم _شماره الهه رو بیار _چی میخوای بهش بگی _تو شماره بیار کاریت نباشه شماره الهه رو گرفتم _گوش کردم ببینم چی میخواد بگه _الو الهه خانم یه دقیقه میتونی بیای اینجا _یه کم حال مریم بد شده پاشو بیا تماس رو قطع کرد، یه دقیقه بعدش الهه اومد خونه ما، تا من رو دید رنگ از روش پرید _چی شده؟ _همه رو براش گفتم _ای وای نمیگذاره، خب عیبی نداره دیگه، میگم ماشین رو بیاره بزاره توی حیاط _نه نیارش بگو یه راه دیگه پیدا کنه _مثلا چه راهی _آقای دفتر خونه ای رو بیاره اینجا _باشه بزار بهش بگم ببینم چی میگه _همین الان زنگ بزن _پس با گوشی تو زنگ میزنم من موبایلم رو خونه جا گذاشتم _باشه بزن شماره نامزدش رو گرفت _سلام امید جان _گوشیم رو خونه جا گذاشتم با گوشی دوستم بهت زنگ زدم _داداش مریم اجازه نمیده که بیاد دفتر خونه ماشین رو به نامت بزنه میشه آقای دفتر دار رو بیاری اینجا _باشه دیگه ببین پیدا میکنی بعد از خداحافظی تماس رو قطع کرد، رو کرد به من گفت باشه ببینم میتونم یکی رو پیدا کنم که بیاد خونه ببخشید الهه جان بیان خونه شما من یه دقیقه میام امضا میکنم برمیگردم باشه... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_442 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
خانم حبیب الله: ?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) _ الان که رفتم خونه، مادر امید زنگ زد گفت میخواد امشب کارت عروسی من رو بیاره، اگر تو، توی مجلس عروسی من نباشی دق میکنم _خودمم خیلی دلم میخواد بیام ولی دیگه شرایط اینطوری شده _نمیشه بپیچونی بیای _الهه جان خب توی تالار اهل محل من رو مبیبینن میان به مینا میگن دیگه بقیه‌شم خودت میدونی چی میشه _تغییر چهره بده از حرفش خندم گرفت _دیگه داری مثل فیلم‌های هندی حرف میزنی _آخه دوست دارم تو باشی گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم از خونه الهه‌ایناست، گوشی رو. گرفتم سمت الهه _بیا مامانتِ حتما با تو کار داره الهه گوشی رو گرفت جواب داد _جانم مامان _اومدم اومدم تماس رو قطع کرد، گوشی رو. گذاشت کنار من _ببخشید مریم جان برم مامانم خیلی کار داره _باشه برو الهه خدا حافظی کرد رفت با مش زینب مشغول تماشای تلوزیون بودیم صدای زنگ پیامک گوشیم اومد، باز کردم خوندم _مریم جان امید تا نیم ساعت دیگه یه دفتر دار رو داره میاره خونه ما تو هم بیا _باشه میام رو به مش زینب گفتم _ببخشید الهه پیام داده که برم خونشون ماشین رو بزنم به نام امید شما بمون خونه شاید یه وقت داداشم بیاد کاری چیزی داشته باشه یه جوری دست به سرش کنید تا من بیام باشه برو به سلامت جورابم رو. پام کردم، روسری و چادرم رو گذاشتم کنارم نشستم روبه روی ساعت، یه چشمم به ساعته یه چشمم به فیلمی که از تلوزیون پخش میشه نیم ساعت شد، روسری چادرم رو سرم کردم در آموزشگاه رو باز کردم از لای در به راست و چپ کوچه نگاه کردم کسی نیست، سریع در رو بستم اومدم در خونه الهه‌اینا زنگ زدم از پشت ایفون صدای الهه اومد _کیه؟ زود باش باز کن منم در باز شد وارد شدم، پشت سر من امید آقا با یه آقای دیگه که معلوم آقای دفتر داره وارد شدند، بعد از سلام وعلیک، آقای دفتر دار از من بابت فروش امضا گرفت رو به اقا امید و الهه گفتم _مبارکتون باشه ان شاالله به خوبی و خوشی ازش استفاده کنید خدا حافظی کردم با همون احتیاط اومدم خونه مش زینب گفت _به نام زدی تموم شد _اره، خیالمم راحت شد همش دلم شور میزد مینا یه نقشه‌ای برای ماشین بکشه، داداش ساده منم پیاده کنه ماشین رو از دستم در بیاره مش زینب نگاهش رو داد بالا _خدا رو شکر که بخیر گذشت، مریم تو نبودی من خیلی فکر کردم _به چی فکر کردید؟... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: ?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_443 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) _این‌که فعلا منم ثبت نام نکنم برای کربلا ان‌شاالله بعدن با هم میریم، الان من برم کربلا کی پیش تو بمونه. الهه هم که داره میره سر زندگیش فکری کردم گفتم _توران خانم میاد _ببین عزیزم زیارت کربلا مستحبِ، خود امام حسین علیه‌السلام‌ هم راضی نیست که چند نفر اذیت بشن که من بیام کربلا فکری کردم گفتم _نمی دونم چی بگم، حالا یکم صبر میکنیم ببینیم چی پیش میاد آخر شب الهه پیام داد _تاریخ عروسیم دو هفته دیگه‌است، جهاز منم روز جمعه میبرن _مبارکتون باشه عزیزم _ممنون، من یه لحظه هم نبودن تو رو توی مراسماتم فراموش نمیکنم _بهش فکر نکن سعی کن خوش بگذرونی چون این روزها دیگه برات تکرار نمیشن _نمیتونم بهش فکر نکنم _تلاش کن میتونی، ببخشید امید رفت یا خونه شما موند _نه اینجاست _عه نامزدت پیشته اونوقت داری به من پیام میدی _داره با بابام حرف میزنه _باشه، گوشی رو بزار کنار برو بشین پیشش _چشم گوشیم رو خاموش کردم رو کردم به مش زینب _من خوابم گرفته میرم بخوابم _منم خوابم میاد، برق‌ها رو خاموش کن بخوابیم **** صدای زنگ خونه اومد رو. کردم به مش زینب به نظرتون کیه نمی دونم ایفون رو بر دار بپرس ببین کیه هم زمانی که دارم از روی مبل بلند میشم گفتم _هر کسی هست غریبه چون نمی دونه باید زنگ آموزشگاه رو بزنه آیفون رو برداشتم _کیه؟ _باز کن منم _ایفون رو گرفتم. کنار رو به مش زینب لب خونی کردم _عذرا خانم مامان میناست مش زینب ابرو. داد بالا لبش رو داد پایین _اون اینجا چیکار داره شونه دادم بالا _نمی دونم ایفون رو. گذاشتم در گوشم گفتم _ببخشید چیکار دارید!؟ _در رو باز کن برای کار خیر اومدیم ناراحت در خواستگاری کنه، گفتم _والا ما تا به حال از شما و خونواده خیری ندیدیم، لطفاً شما به ما شَر نرسون آیفون رو گذاشتم سر جاش، هنوز ننشسته بودم دوباره زنگ خورد بیخیال زنگ شدم محل ندادم، ولی ماشاالله روشون که رو نیست سنگ پای قزوینِ دوباره و سه باره زنگ زد، بلند شدم ایفون رو برداشتم عصبانی گفتم _من نه با خیر شماها کار دارم نه با شرتون برید دنبال کارتون صدای خانم غریبه‌ای اومد منم مریم خانم در رو باز کنید... انچه در اینده رمان حرمت عشق میخوانید👇👇 حکم تهمت زدن مینا اومده اما آیا به نظر شما این حکم اجرا میشه یا با واسطه گری از مریم رضایت میگیرن؟ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_444 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) _ببخشید شما _در رو باز کن بیام داخل بهت بگم شک کردم، آخه این کیه که در رو باز کنم بیاد تو، آیفون رو گذاشتم سرجاش مش زینب گفت _چرا باز نکردی! _غریبه‌است میرم دم در ببینم کیه چادر سرم کردم اومدم حیاط در رو باز کردم، عذرا خانم با یه خانم غریب پشت در ایستادن، برام خیلی جای سوال شد که اینها با من چیکار دارن! گفتم _سلام هر دو جواب سلامم رو گرفتن، خانم همراه عذرا خانم گفت _ دخترم حالت خوبه _ممنون، ببخشید شما با من چیکار دارید؟ _اگر اجازه بدید بیام توی خونت بهت بگم شرمنده من شما رو نمیشناسم اگر ممکنه همین جا بگید عذرا خانم گفت _من میشناسمش خودم تو رو بهش معرفی کردم، بزار بیایم تو بهت میگه چیکارداره تو دلم گفتم بَه چه معرف معتبری به خاطر یه سری مسائلی که ممکنه بعدها از طرف داداشم پیش بیاد به ناچار گفتم _بفرمایید سه تایی وارد خونه شدیم با مش زینب سلام و احوالپرسی کردند نشستن عذرا خانم رو کرد به من با اشاره نگاهش خانم همراه رو نشون داد ایشون عفت خانم هستن برای پسرش دنبال یه خانم خوب بود منم تو رو بهش معرفی کردم با دلخوری گفتم بهتر نبود شما قبلش به من میگفتید که من راضی به ازدواج هستم یا نه بعد ایشون رو بیارید اینجا طلبکارانه گفت بسه دیگه دختر سه ساله هر چی خواستگار برات میاد میگی نه، خواستگار به این خوبی برات اوردم قبول کن برو سر زندگیت بزار ما هم راحت زندگی کنیم طرز حرف زدنش خیلی ناراحتم کرد اخم، هام رو کردم تو هم _مگه سر سفره شما یا توی مِلک شما نشستم که بامن این‌طوری حرف میزنی، من هر جوری که دلم بخواد زندگی میکنم مش زینب از جاش بلند شد، از اونجاییکه خانم مهمون‌نوازی هست فهمیدم میخواد بره چایی بیاره رو به مش زینب گفتم مش زینب جان بشینید خانم ها چایی نمیخوان میخواهند برن عذرا خانم اومد حرف بزنه عفت خانم نگذاشت اومد تو حرفش _ناراحت نشو دخترم تو راست میگی آدمها باید هر طوری دوست دارن زندگی کنند منم دو. کلام حرف دارم بزنم مزاحمت نمیشم میرم طرز حرف زدنش آرومم کرد گفتم _بفرمایید حاج خانم ببین دخترم پسر من پنج ساله که ازدواج کرده خانمش بچه دار نشده، دکترها هم گفتن کلا نمیتونه بچه دار بشه حتی موسسه رویان هم بردنش گفتن کاری از دست ما بر نمیاد، زنش اجازه داده که پسرم زن بگیره... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_445 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) _اون موقع که حاج خانم بیمارستان بستری بود منم حالم خوب نبود، باهم توی یه اتاق بستری بودیم، اونجا با هم آشنا شدیم از هم شماره تلفن گرفتیم گاهی با هم تلفنی حرف میزدیم، تا اینکه من موضوع پسرم رو بهش گفتم، عذرا خانم هم زحمت کشیدن شما رو معرفی کردن دلم خیلی برای اون خانم سوخت، با خودم گفتم اگر مشکل از مرده بود زنش میگفت عیبی نداره من زندگی میکنم الان که زنش مشکل داره مرده میخواد یه زن دیگه بگیره شایدم مَرده حق داشته باشه دوست داره بابا بشه _نه حاج خانم من حاضر به ازدواج نیستم اونم با یه مردی که زن داره _مادر جان زنش خودش گفته برو یه زن دیگه بگیر برات بچه بیاره _باشه من کاری ندارم خودتون میدونید، برید براش زن بگیرید من قصد ازدواج ندارم عذرا خانم گفت _دختر لگد به بخت خودت نزن، پسرش فرش فروشی داره وضع مالیش توپ، توپِ، قبول کن بیا برو سر زندگیت رو کردم بهش _مگه نشنیدید به حاج خانم هم گفتم نه نمیخوام عذرا خانم توپید به من _اگر منتظر مجید من هستی بهت بگم مگه تو خواب ببینی عروس ما بشی لبم رو برگردوندم _چه توهماتی داری عذرا خانم، کی پسره تو رو خواست، رو کردم به حاج خانم _ببخشید شما برای خواستگاری اومده بودید جواب منم نه هست دیگه حرفی نمونده عفت خانم بلند شد ایستاد _ولی ایکاش یه جلسه پسر من رو می دیدی باهاش حرف میزدی شاید نظرت عوض میشد _نه نمیشه من قصد ازدواج ندارم اگر هم داشتم به هیچ وجه زن مردی که زن داره نمیشدم _من که میگم زنش بچه دار نمیشه _شنیدم حاج خانم نه نمیخوام عفت خانم رو کرد به عذرا خانم _نمیخواد دیگه بیا بریم خدا حافظی کردن رفتن، تا حیاط بدرقه‌شون کردم سریع برگشتم تو اتاق اومدم کنار بخاری مش زینب گفت _خوب کردی قبول نکردی، حتما هی به اون زنه گفتن تو چرا بچه دار نمیشی اونم از ناچاری قبول کرده و گرنه هیچ کسی از هوو خوشش نمیاد گوشیم زنگ خورد، جواب دادم _بله بفرمایید سلام مریم خانم حالت خوبه _سلام توران خانم الحمدلله میگم داریم میریم جمکرام دو تا جا داریم شما و مش زینب میاید با هم بریم آخی خوش به حالتون رفتید برای من خیلی دعا کنید، من نمیام ولی احتمالا مش زینب بیاد گوشی رو از دهانم فاصله دادم، صدا زدم مش زینب توران خانم میگه دارن میرن جمکران صندلی خالی دارن میرید باهاشون _اونوقت تو چی تنها میشی! یک شبه دیگه، اتفاقی نمیوفته، بیاید برید... حکم تهمت زدن مینا اومده اما آیا به نظر شما این حکم اجرا میشه یا با واسطه گری از مریم رضایت میگیرن؟ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_446 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) _آخه دلم برات شور میزنه _نه هیچی نمیشه شور نزنه گوشی روبه دهنم نزدیک کردم _من نمیام ولی مش زینب میاد _پس بگو مینی بوس ساعت پنج بعداز ظهر میاد شما قبل از ساعت پنج حسینیه باش چشم میگم بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کردم، ساعت حرکت رو به مش زینب گفتم، مش زینب ساکش روبست گذاشت جلوی در، از طرفی خوشحالِ از اینکه میخواد بره قم جمکران از طرفی هم دل‌نگران منه بهش گفتم _اون‌دفعه محبوبه خانم رفته بود میگفت، اول رفتیم حرم حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها رو زیارت کردیم، بعد رفتیم جمکران بعد از دعای توسل سوار ماشین شدیم ساعت چهار صبح خونه بودیم، ما تقریبا ساعت یازده شب میخوابیم بخوای حساب کنی تا ساعت چهار صبح شما پنج ساعت پیش من نیستی، هیچ دلت شور نزنه توکل بر خدا، برو _خدا خیرت بده، ان شاالله خدا بهت طول عمر با عزت بده _ممنون همچنین به شما از این اخلاق مش زینب خیلی خوشم میاد ذوق داره، از ظهر که توران خانم زنگ زده تا الان که داره حرکت میکنه خوشحالی از چشمهاش موج میزنه ساکش رو برداشتم تا در آموزشگاه اوردم، همدیگر رو بغل و روبوسی کردیم، گفتم _مش زینب خیلی ازت التماس دعا دارم _چشم دخترم، نور چشمم حتما برات دعای مخصوص میکنم، خداحافظ خدا نگهدارت باشه، مش زینب رفت انگار روح من رو با خودش برد بغض گلوم رو. گرفت، اشک از چشمانم سرازیر شد آهی کشیدم، ایکاش منم میرفتم، به خودم گفتم امشب بیدار میمونم همون ساعتی که مش زینبینا تو جمکران دعای توسل میخونن منم از اینجا میخونم توی همین فکرها بودم، صدای داداشم اومد _مریم بیا بیرون کارت دارم فهمیدم میخواد در مورد خواستگار امروز حرف بزنه، خیلی اروم در هال رو قفل کردم اومدم کنار پنجره در پنجره رو باز کردم _سلام داداش چیکار داری عصبانی غرید _بیا بیرون بهت بگم _نه از همین جا بگو _میگم بیا بیرون وگر با لگد میزنم در رو میشکنم میام تو ها با ترس گفتم _آخه چرا هر چند وقت یک‌بار تو اینطوری تن من رو. میلرزونی من خواهرتم، هم‌خونتم اومد نزدیک پنجره فریاد زد ایکاش نبودی، ایکاش بمیری، تو مایه ننگ و سرشکستگی منی، دلم میخواد خفه‌ت کنم داد زدم آخه چرا؟؟ بی انصاف من که سه ساله تو خونه نشستم دیگه چی از جونم میخوای بی ش*ر*ف برای چی امروز مادر مینا برات خواستگار اورده اینقدر باهاشون بد رفتاری کردی، از اون موهای سفید اونها خجالت نکشیدی... حکم تهمت زدن مینا اومده اما آیا به نظر شما این حکم اجرا میشه یا با واسطه گری از مریم رضایت میگیرن؟ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_447 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) _ نخواستم گفتم نمی‌خوام این کجاش جرمِ تو گ*و*ه خوردی، غلط کردی که گفتی نمی‌خوام، من بهشون میگم بیان، تو هم بین مرگ و زندگی یکی رو انتخاب میکنی سه ساله هر خواستگاری اومده برات گفتی نه _آدم درست و حسابی که نیومده، اینها یی که اومدن خواستگاری من هیچ کدومشون بدرد نمیخوردن _خواستگار امروزت بیست و هشت سالشه باباش فرش فروشی داشته مُرده ارث‌ش رسیده به این پسره دیگه چی میخوای تو _زن داشت به تو چه که زن داشت. بعدم زنش بچه دار نمیشه _نمی‌خوام، از شوهر نوبتی بدم میاد _مجید چه عیبی داره این رو چرا میگی نمیخوای، مجید که مجرده _داداش نه مینا نه عذرا خانم اینها هیچ کدومشون من رو نمیخوان، مش زینب شاهده امروز عذرا خانم بهم گفت اگر منتظره مجید هستی مگه خواب ببینی ما تو رو بگیریم برای مجید با مشت کوبید توی سر خودش _آخه چرا دروغ میگی اینها تو رو میخوان، تو باهاشون بد رفتاری میکنی _به روح مامان بابا راست میگم _مش زینب رو صدا کن بیاد ببینم _نیست رفته جمکران شاهدی که نیست رو برای من میاری، چشم‌هاش رو ریز کرد تهدید وار گفت میکشمت مریم، میکشمت که همه از دستت راحت شیم با چشمان پر تهدید به تایید حرف‌ش سرش رو ریز تکون داد از کنار پنجره رفت نشستم رو به قبله دستم رو گرفتم رو به اسمون با گریه گفتم ای خدا به حق موسی‌بن جعفر زندانی بی گناه اسیر هارون الرشید من رو از این وضعیت نجات بده، اینقدر با صدای بلند گریه کردم که بی رمق افتادم کف اتاق بعد از چند دقیقه خیلی آروم از جام بلند شدم، یه آب قند برای خودم درست کردم گلاب هم ریختم توش، خوردم، اروم آروم حالم جا اومد تاساعت یازده شب همش تو فکر این بودم این مینا و مامانش چطوری میخوان جواب خدا رو بدن، یعنی تقاص این کارهاشون رو توی این دنیا پس میدن، یا خدا میخواد بزاره اون دنیا باز خواستشون کنه سرم رو گرفتم رو به اسمون گفتم خدایا من از این مادر دختر و این برادر دهن بینم نمیگذرم، تو هم نگذر، چه در این دنیا و چه در اون دنیا مجازاتشون کن سجاده پهن کردم، برای اینکه حالت دعا و روحانی بگیرم برق‌ها رو خاموش کردم دعای توسل رو خوندم دو رکعت نماز امام زمان رو با همه آدابش به جا آوردم، سجاده رو جمع کردم نرفتم اتاق خواب، یه پتو بالش اوردم توی هال کنار بخاری دراز کشیدم خوابم رفت با نسیم خنکی که به صورتم خورد بیدار شدم، احساس کردم کسی در رو باز کرد اومد توی اتاق، اینقدر ترسیدم که انگار خشک شدم... 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان ❤️ رو بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که ۴٠ هزار تومان هست میتونید شماره حساب👇👇 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹 @Mahdis1234 عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید، براشون ایجاد مزاحمت کردید و محسوب میشه ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا