eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19.2هزار دنبال‌کننده
778 عکس
403 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺 🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _قربونت برم چقدر تو این مدت عوض شدی نهال _می‌دونی چند وقته منتظر شنیدن این جمله از زبون خودت بودم؟ من فقط به عشق تو خواستم عوض بشم. یاد چیزی افتادم که باعث شد حرفم رو پس بگیرم _البته دروغ چرا؟ پارسال جشن نیمه‌ی شعبان یه جا رفته بودم که همونجا یه حرفایی رو از خانم سخنران شنیدم و همون باعث شد تصمیم بگیرم رویه‌ی زندگیم رو تغییر بدم. دلم می‌خواست عوض بشم. خسته شده بودم از آدمی که اونزمان بودم، برای همین همه‌ی تلاشم رو کردم البته خیلی هم دوست داشتم طوری رفتار کنم که به دل تو هم بشینم _نشستی... خیلی وقته حواسم به حرفا و رفتارات هست. کاری کردی دوباره عاشقت بشم... اون شب خیلی بهم خوش گذشت خیلی از حرفایی که تو دلم مونده بود زو تونستم با رعایت بعضی موارد به نیما بگم. فردای اون روز با حال خوشی از خواب بیدار شدم، الحمدلله زندگیم دیگه سروسامون گرفته و قسمتهای نافرمش دیگه داشت نفسهای آخرش رو می‌کشید تا از زندگیم جدا بشه خدارو شکر کردم که دیروز بی چون و چرا به خونه برگشتم. احساس می‌کنم برگشتنم اعتماد بنفس بالایی به نیما داده، دیشب خیلی صمیمانه تر از قبل باهام برخورد می‌کرد و همین باعث خوشحالی بیشترم می‌شد. نزدیکی‌های ظهر بود که به مامان زنگ زنگ زدم تا جویای نتایج خواستگاری دیشب بشم. الحمدلله مامانم و بقیه‌ی اعضای خونوادم درکم می‌کنه و بابت رفتنم دلخور نیست اما حتی اگه مثل بقیه‌ی خونواده‌ها درک پایینی داشتند و اهل غر زدن و تحقیر کردن شوهرم بابت برگردوندنم بودند باز هم تصمیم دیروزم رو می‌گرفتم. بعد از سه تا بوق مامان جواب داد پس از حال و احوال معمول وقتی در مورد مراسم دیشب پرسیدم با بغض جواب داد _جات خیلی خالی بود مامان جان. جای بابات که خیلی خالی بود بعد هم زد زیر گریه... اجازه دادم کمی دلش رو سبک کنه لحظه‌ای بعد گفتم _قربون صدای بغض الودت بشم. گریه نکن عزیزم. شگون نداره‌ها. خدا رحمت کنه بابامو خیلی دوست داشت ازدواج نسرینم ببینه. نتیجه چی شد حالا؟ _پسره خیلی خوبه نسرین، یه پارچه آقا، سربه‌زیر و نجیب، اونقدر قشنگ حرف می‌زنه کاش از اول رفته بود سراغ طلبگی وگرنه تاحالا دیگه روحانی شده بود یه لحظه از تعریفای مامان دلم گرفت. طفلکی نیما حق داره جلوی خونوادم اعتماد بنفسش رو از دست بده 🌺 🌺✨ 🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺 🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) تفاوت فرهنگ بین خونواده‌هامون همونقدر که یه زمانی من رو اذیت می‌کرد قطعا برای نیما هم خیلی خوشایند نبوده و یکی از دلایل کناره‌گیری از اونها هم همینه. فکر کنم قبلا که کله‌ش پرباد بود و به خاطر اوضاع مالی خوب و تکیه بر پدر پولدارش اعتماد به نفس بالایی داشت و متوجه این تفاوت فرهنگ نبود و همیشه خودش رو یک سرو گردن از همه بالاتر می‌دید اما حالا اوصاع فرق کرده، چیزی برای فخر فروختن نداره اما با همه‌ی اینها هنوز هم برای من همون نیماست و دوستش دارم. امیدوارم با اقتداربخشی و روشهایی که استاد یادم داده بتونم اعتماد بنفس و قوت قلب لازم رو بهش بدم تا کمبودها کمتر به چشمش بیاد و بجای فرار از واقعیت و دور شدن از خونوادم خودش رو به اونها نزدیک کنه آه پرحسرتی کشیدم یعنی اون روز می‌رسه؟ توکل به خدا... امیدوارم پس از قطع تماس شماره‌ی نرگس روی صفحه‌ی موبایلم خودنمایی کرد با اشتیاق جوابش رو دادم _سلام نرگس جان خوبی _به به علیک سلام نهال خانم، چه خبر؟ برگشتی خونه؟ غمگین لب زدم _آره... _چی شد پس؟ قرار بود بیشتر بمونی؟ تا خواستم سفره‌ی دلم رو پیشش باز کنم یاد توکلم افتادم من که توکل کردم و زندگیم رو به دست قدرتمند خدا سپردم پس نگران چی هستم؟ چرا باید ناراحت باشم؟ ان‌شاالله همه چی درست میشه اگر هم نشد من که قبل از اومدنم به تهران نیتم رو الهی کردم پس بهتره به بهونه‌ و هدف درددل کردن با نق و ناله اجرم رو از بین نبرم و انرژی منفی به اهدافم وارد نکنم پس از یه دم و بازدم عمیق شروع کردم به گفتن _ راستش دیروز صبح نیما زنگ زد و گفت برگردید خونه... دیگه منم فکر کردم بهتره برگردم بعد از مکث کوتاهی گفت _خوب کاری کردی باورم نمی‌شد وقتی بری به همین زودی در واقع بهتره بگم بهمین راحتی از مامانت‌اینا دل بکنی و برگردی 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli 🌺 🌺✨ 🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
مادرم یه پسرعمویی داشت بنام سعید،موقعی که کوچیک بودم هر وقت میومد خونه ما برام یه چیزی میخریدو منو توو بغلش می‌گرفت و نازم میکرد و می‌گفت ماشاءالله چه دختر خوشگلیه🥰 چند سالی از این قضیه گذشت و منم بزرگتر شدم حالا پایه نهم بودم تا یه روز از مدرسه داشتم برمیگشتم یه مرتبه آقا سعید با موتورش اومد گفت سارا سوار شو برسونمت.منم که کاملا بهش اعتماد داشتم سوار شدم که یه مرتبه دیدم رفت سمت خونه خودشون.! گفتم سعید آقا کجا داریم میریم؟ گفت سارا جان مامان بابات امروز ناهار اومدن خونه ما، اما تا وارد خونه شدم یه مرتبه سعید...😭😱🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/3279356058Cfda33c0c35 سرگذشت دردناکمو کامل نوشتم بیا بخون🥺❤️‍🔥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺همه دارن میگن تا وقتی تحریم‌ها رفع نشده، تصویب FATF هیچ فایده‌ای ندارد! خب وقتی فایده‌ای نداره چرا دولت اینقدر اصرار داره تا در مجمع تشخیص مصلحت نظام تصویبش کنه؟! آخه کدام عاقلی در شرایط تحریمی، راه‌های دور زدن تحریم‌ خودش رو لو میده؟! 👤 حاج احـمـد 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
⚜️موزن اکلیلی دوکاره شارژی⚜️ ✅️کیفیت درجه یک✅️ ✅️قیمت استثایی فقط : ۲۶۹/۰۰۰ تومان✅️ 📎لینک کانال : https://eitaa.com/Khanehsabzz
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
اسمم مهرو هست ... توی روستا زندگی می کردم رمان زیاد دوست داشتم پسر عموم هم برام میورد ومن اونا رامیخوندم؛یه روز وقتی از مدرسه به سمت خونه برگشتم دیدم مادرم اصلا حالش خوب نیست😱 مامانم باردار بود فکر کنم‌وقت زایمانش بود،بلافاصله منو پی قابله فرستاد وای از اون روز که قابله رو پیدا نکردم مجبور شدم برم پی پیرزن دهمون؛ اونو به زور آوردم سر مادر بی جونم🥺 ولی ای دل غافل اون بادستای لرزونش نتونست برای مادرم کاری بکنه وقتی که مامانم داشت جون میداد منو برای کمک کردن خواست ؛ منی که دوازده سال بیشتر نداشتم با دیدن اون صحنه ....😱😱🔥🔥 https://eitaa.com/joinchat/1681130232C7de61dbbae خدای من اون با مادر من کاری کرد؛که منو وارد دنیای وحشتناکی کرد .ادامه داستان واقعی من بیا اینجا👆👆
6.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ این کار را با شما هم کرده یا نه؟ 📌اصلا همه چیز انگار تند شده و آرامشت رو از دست دادی! 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۱۲ #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) امیرحسین با لبخند رو کرد
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ به قلم (لواسانی) _شما دو روز زینب رو بسپر دست من، اگه آدمش نکردم، هرچی خواستی بگو. وقتی با رفیق‌هام حرف می‌زنم، نظرم می‌ده. به خدا اگه این دفعه من با رفیقم باشم، بیاد کنار ما وایسه، منم می‌زنمش. وقتی زدمش، نیای اعتراض کنی ها، چون حقشه. عزیز رو کرد به امیرحسین: _فقط آدم‌های ضعیف ، ناتوان‌تر از خودشون رو می‌زنن. امیرحسین ناراحت از این حرف، رو کرد به عزیز: _پس می‌گی چیکار کنم؟ _اگر هم قرار باشه با زینب برخورد تندی بشه، این مامان و بابا هستن که باید بهش تشر بزنن، نه من و تو. عزیز نگاهش رو از امیرحسین برداشت و رو کرد سمت من: _گفتی یه اتفاقی افتاد که یادم رفت قرص بابا رو بدی، میشه بگی چی شده مامان؟ نفس بلندی کشیدم: _امروز با بابا بزرگ رفتیم عکس زینب رو بگیریم ببرم مدرسه، اسمش رو بنویسم. مهدی شوهر مهدیه با یه خانم نشسته بودن توی ماشین و داشتن بستنی می‌خوردن و می‌گفتن و می‌خندیدن. ما این صحنه رو دیدیم، عکس زینب رو از عکاسی گرفتیم، اومدیم مدرسه، زینب رو ثبت نام کردم. برگشتیم خونه، کلید انداختم در رو باز کنم، بیام تو خونه همزمان با زن عمو و مهدیه که می‌خواستن بیان خونه ما رو به رو شدیم. زینب نه گذاشت نه برداشت، رو کرد به مهدیه و گفت که ما چی دیدیم. مهدیه هم شروع کرد به گریه کردن. منم دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشید که نکنه بابات بفهمه، استرس بگیره. می‌دونی که اگه اعصابش به هم بریزه، صد تا قرص هم بخوره، روش تاثیری نداره. عزیز ناراحت گفت: _منم چند بار آقا مهدی رو تو ماشین با یه خانم دیدم. احساس کردم که انگار زن دوم گرفته، ولی هیچی نگفتم. ترسیدم از دهن من در بیاد، شَر بشه. امیرحسین سری تکون داد: _به قول دوستم، وای دَدَم یاندی. حالا عمو محمد همه رو ول می‌کنه می‌گه این حرف از شماها در اومده. عزیز اخم ریزی بهش کرد: _چرا داری قصاص قبل از جنایت می‌کنی؟ گروه گپ نرگس https://eitaa.com/joinchat/3698394183C4cbd826f77 جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 ╲\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
💥اگه جنس با کیفیت میخوای با یه تخفیف خفن 😎 جشنواره تخفیفی اعیاد شعبانیه ما رو از دست نده 🛍🎉 🙋‍♂🙋انواع زیرپوش ها و شورت های رنگی مردانه و بچه گانه در سایز های متنوع با بالاترین کیفیت 👕🩳 با تخفیف ویژه اعیاد شعبانیه 💣 https://eitaa.com/joinchat/4091020324Cd8b1524b11 👆🏻زود بیا تا از تخفیف ها جا نمونی . فرصتش خیلی محدوده 🏃🏼‍♂🏃
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
⛔️ تزریق انسولین منسوخ شد⛔️ 🟢 با روشی نوین و مکمل‌های گیاهی، یکبار برای همیشه : دیابت را درمان کنید ازقطع عضو جلوگیری کنید🌺 🟢 زیر نظر پژوهشکده‌ گیاهان دارویی و جهاد دانشگاهی تهران 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻 🟣کانال👇 https://eitaa.com/joinchat/3162898767C2c91ecd260 ✅درمان قطعی دیابت ✅درمان قطعی دیابت کودکان 🔴جهت درمان قطعی و ریشه ای فرم زیر را تکمیل کنید👇👇👇👇 https://app.epoll.ir/38793250 https://app.epoll.ir/38793250 ☎️0912 745 9092 معتبر ترین کانال در زمینه درمان تخصصی دیابت و طب سنتی✅