زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۹ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
سر نیمساعتی که گفته بود سر کوچه ایستاده بودم پوریا هم بخاطر حموم طولانی که داشت خسته شده و نقنق میکنه
کاش پیش نرگس میذاشتمش
حدودا ده دقیقه معطل نیما بودم تا بالاخره از راه رسید
به اونطرف خیابون اشاره کرد
_بیا بریم اون طلافروشی
دنبالش راه افتادم وارد طلافروشی که شدم پشیمونی مثل خوره به جونم افتاد
لعنت بر دهانی که بیموقع باز شود
عجب پیشنهاد مزخرفی داده بودم.
آخه جوگیر، نیما مگه اهل کار کردنه که طلاهاتو بخاطرش داری میفروشی؟
با اشارهی نیما
مردد گوشواره و حلقهای که داخل کیسه فریزر و توی کیفم قرار داده بودم رو بیرون آوردم و روی پیشخوان گذاشتم
تمام امیدم به این بود که فروشنده ازمون برگه خرید بخواد
و صد حیف که بدون هیچ مشکلی قیمت روز خرید طلارو باهامون حساب کرد
در لحظه یاد موضوعی افتادم
به خودم نهیب ر
زدم
_نهال احمق تو که مجبوری اینارو بفروشی چارهای هم نداری لااقل نیت درست کن تا یه خیری برات پیدا کنه
در دلم نیت کردم
خدایا به خاطر رضای تو طلاهامو دادم نیما بفروشه برا کاری که میخواد
امیدوارم خودت برام جبران کنی
بغضم گرفته بود اما چیزی بروز ندادم
از طلافروشی که خارج شدیم رو بهم کرد
خیلی خب تو برو خونه منم میرم جایی
بدون خداحافظی و مثل دوتا غریبه از هم جدا شدیم.
بچه به بغل به سمت خونه راه افتادم
دلشوره افتاد به جونم که نکنه با پول طلای من بره برای دوست دختراش کادو بخره؟
نکنه بره شرط بندی؟
نکنه بازم مواد و مشروب بخره؟
به خونه که رسیدم تازه به خودم اومدم
کم مونده بود از فرط غصه و عصبانیت ناشی از اینهمه فکر و خیال بزنم به سیم آخر
دلم فریاد میخواست سردرد گرفته بودم
یاد تصمیمات این مدتم افتادم شروع کردم به آروم کردن خودم
_نهال تو چته؟ مگه نگفتی بخاطر رضای خدا طلاهاتو دادی؟ پس آروم باش.
به تو دیگه ربطی نداره نیما باهاشون چکار میکنه
حتی اگه فهمیدی برده و همین کارایی که بخاطرش داری دیوونه میشی رو هم اتجام داده باید ریلکس باشی
انشاالله درست میشه توکل کن
خدارو صدا کن تا کمکت کنه
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۹۰ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
آره... درسته... من دارم تلاشمو میکنم برای بهبود زندگیم
بقیهش با خداست
با این افکار کمی آروم شدم
بدون اینکه نگاهی به در خونهی نرگس کنم از پلهها به سختی بالا رفتم
اگه حواسم نبود مثل همیشه اول از همه با نیت آروم کردن خودم سراغ اون میرفتم و با نام درد دل کردم همه چیز رو براش تعریف میکردم
نرگس راست میگفت نیما هر کاری میکرد من فروی میرفتم سراغ اون و کلی غیبتش رو میکردم
اون زمان هم نرگس راهکارهایی که این روزا اجرا میکنم رو بهم میداد
ولی من هیچ کدومش رو روی نیما موثر نمیدونستم
با غیبت کردن از نیما هیچی درست نمیشد
اما حالا یه راهکار عالی و بهتر دارم
عجله داشتم زود به خونه برسم
حالا که پوریا خوابه و نیما هم معلوم نیست کی به خونه برگرده برای آروم کردن این دل بیچاره که حسابی برای از دست دادن طلاهام به تلاطم افتاده و دلشورهی اینو داره که مبادا واقعا نیما با اون پولا کاری کنه که از فروش اونها بیشتر پشیمون بشم باید هرچه زودتر به سجادهم پناه میبردم
به پیشنهاد استاد شروع کردم به خوندن چند رکعت نماز قضا...
فقط خدا میدونه چقدر نماز قضا دارم
لااقل این طوری کمی بارم رو سبک میکنم
بعد از نماز دستهام رو بالا بردم
دیگه نتونستم از سد اشکی که پشت چشمامه محافظت کنم
سد اشک شکسته شد و پهنای صورتم رو خیس کرد
به هقهق افتادم
خدایا
نمیخوام برام مهم باشه
من به خاطر تو طلاهامو دادم به نیما
خواستم کمکش کنم
تو هم کمکش کن راه کج نره
کمکش کن مرد بشه
دستشو بگیر یه کار خوب با اون پول راه بندازه
اون هنر هیچ کاری رو نداره
کسی رو هم نداره کمکش کنه
تو کمکش باش
کمکم کن تا حتی اگه نیما بلایی سر پولهام آورد من بهم نریزم و
ببشتر از حلقهم دلم به حال گوشوارههام میسوخت
اونا گوشوارههایی بود که موقع تولد پوریا داداش از طرف خودش و مامان برام خریده بود
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۹۱ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
اون زمان ناراحت شدم که با وجود گوشوارههای خودم اونارو برام خریده.
میدونستم هدفش اینه که گوشوارههایی که با پولای نیما خریدم رو از گوشم در بیارم
لج کردم و گوشم ننداختمشون
اما وقتی نیما از زندان آزاد شد و قرار شد همینجا و توی تهران ساکن بشیم همه طلاهام حتی گوشوارههامو فروختم و همه رو دادم به نیما
اونم به خاطر اینکه وقتی از زندان خارج میشه کمی پول تو دست و بالش باشه
تازه اون موقع بود که گوشوارههای اهدایی داداشم رو گوشم کردم.
حتی نیما هم نمیدونست جریان اونا چیه...
و حالا اونارم فرخته بودم
خدایا کمکم کن مسیر رو درست پیش برم
تا یکماه نیما میومد خونه و میرفت و هربار سر یه موضوعی باهام دعوا راه مینداخت
اما من طبق دستورالعملهای استاد پیش میرفتم
هرروز یا یک روز در میون
یه جمله احترام آمیز برای شوهر خجستهم میفرستادم
در طول این مدت فقط یبار یه کیسه برنج و چند تا دونه مرغ خرید کمی ازش پول درخواست کردم تا ادویه و چند تا چیز مهم بخرم که اون رو هم با کلی غرولند بهم داد
منم با استفاده از کتاب آشپزی که از نرگس قرص کرده بودم تلاش میکردم غذاهای متنوعیبپزم
تنها چیزی که میدونستم این روزا نیما رو خوشحال میکنه غذای متنوع و خوشمزه بود
اما ذرهای از اخم و ناراحتیهاش کاسته نمیشد
بهونهتراشیهای گاه و بیگاه و بی احترامیها و ناسزا گفتنهاش خستهم میکرد
اما تلاشم این بود که کم نیارم
هروقت کم میاوردم
ذکر میگفتم یا سورههای کوتاهی که بلد بودم رو میخوندم
سورهی عصر و خوندن دعای سلامتی امام زمان عجیب حالم رو بهتر میکرد
پناهم شده بود جانمازم و خدایی که آغوشش همیشه برام باز بود و امام زمانی که شاهد تک تک درد دل کردنهام بود
گاه برای خدا درد دل میکردم گاه برای امام زمانم و گاه به حال زار و اوضاع اسفناک خودم اشک میریختم و گاه طلب صبر و شکیبایی و قدرت برای پیمودن ادامهی راه میکردم
دلتنگ مادرم بودم و طبق دستورالعملهای داخل دفتر نرگس بعد از یکماه اقتدار دهی نوبت درخواستها بود
میتونستم هر روز یا هر چند روز یکبار درخواستم رو از نیما بخوام
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۹۲ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
اولین درخواست مهمی که داشتم دیدار مادرم بود
حسابی دلتنگش بودم
پس پیامکی که باید مینوشتم رو چند بار نوشتم و پاک کردم
اخرین باری که به نظرم با دستور استاد همخونی داشت این جملات شد
_سلام سایهی سرم
خیلی دلتنگ مامانمم دلم حسابی براش تنگ شده خیلی دوست داشتم باهم به دیدنش میرفتیم یا لااقل بهم اجازه میدادی تنهایی دوسه روزی به دیدنش برم
البته هرطور تو صلاح بدونی من اون کار رو می کنم
این طرز درخواست کردن اصلا از نظر من درست نبود یعنی چی آخه؟ مگه من اسیر و بردهی نیمام که این مدلی باید ازش درخواست کنم.
دلم به حال خودم سوخت
اما خوب دستور استاد بود...
با ارسال پیامک منتظر بودم ببینم چه عکسالعملی نشون میده ...
اون که هیچوقت جواب پیامهام رو نمیده این یکی هم روش
گوشی رو روی اپن میگذاشتم که با بلند شدن صدای پیامکش سریع روشن کردم
باورم نمیشد بعد از یکمها اقتدار دهی بالاخره نیما جواب پیامکم رو داده باشه
کم کم داشتم شک میکردم که نکنه گوشیم خرابه و پیامکهای نیمارو بهم نمیرسونه.
با خوندن پیامش حسابی حالم که گرفته شد هیج اعماق وجودم رو سوزوند
دست روی قلبم گذاشتم
احاس کردم صدای جیرینگ جرینگ خرد شدنش رو دارم میشنوم
جوابی که داده بود اشک حسرت رو توی چشمام جمع کرد
_من صلاح نمیدونم تو جایی بری
به اون دلت بگو با این قضیه کنار بیاد اگه نمیتونی برای همیشه برو پیش مامان جونت
گوشهای نشستم و غمیرک زده با صدای بلند گریه سر دادم
اینبار حتی به گریههای پوریا که به خاطر من سرداده بود هم توجهی نکردم
نمیدونم چقدر گذشته بود که صدای در خونه و بعد صدای نهال گفتن نرگس بلند شد
_نهال کجایی؟
چرا پوریا رو ساکت نمیکنی؟
چی شده دختر؟
دلم نمیخواست جوابش رو بدم
دلم تنهایی میخواست
دلم گریه میخواست
ماما گفتنهای پوریا دلم رو به درد میاورد اما نمیتونستم خودم رو مهار کنم
از همونجا جیغ کشیدم نرگس تروخدا دست از سرم بردار
از جیغ من هم پوریا ترسید و بهم چسبید و صدای گریه ش بیشتر بلند شد
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۹۳ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
دیدم نرگس بیخیال نمیشه پوریا رو بغل گرفتم و به طرف در رفتم بلافاصله بازش کردم و پوریا رو توی بغلش چپوندم
_خواهش میکنم ازت این بچهرو ببر من بتونم یه دل سیر گریه کنم
بعدا باهم حرف میزنیم
بچم از بغلم جدا نمیشد و من وحشیانه از خودم جداش کردم.
وقتی در رو بستم تازه دلم براش کباب شد
فوری بازش کردم و بچه رو از نرگس پس گرفتم
بچه به بغل همونجا جلوی در نشستم گریه رو از سر گرفتم
_نهال آخه چه مرگته؟ چی شده مگه؟ به منم بگو از ترس و نگرانی دارم میمیرم
وقتی دید جوابی نمیدم
ادامه داد
_خدای نکرده نکرده اتفاقی برای مامانت اینا افتاده؟
با سر جواب منفی دادم
_برای شوهرت؟
اسم شوهر رو که آورد صدای گریهم بلندتر شد
وارد خونم شد برنگشتم ببینم داره کجا میره
کمی بعد با یه لیوان آب روبروم نشست
لبوان رو نزدیک لبم کرد
بیا یکم آب بخور
بگو ببینم چی شده؟
وقتی دید مقاومت میکنم کمی از آب رو به صورتم پاشید
همراه با هین بلند کمی سرم رو عقب کشیدم
با گریه گفتم
_چکار میکنی؟ مگه بیهوش شدم؟
_داری دقم میدی خوب بگو چی شده
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۹۴ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
چشمهی اشکم دوباره جوشیدن گرفت
_به نیما پیام دادم
اوناهاش گوشیم اونجاست بردار خودت بخون ببین چه جوابی بهم داده
_پیامهای خصوصیتون رو من بخونم؟
_خصوصی کجا بود؟
با غصه از جام بلند شدم و گوشیم رو برداشتم و پیام ارسالی خودم و جواب نیما رو براش خوندم
_بخاطر این پیام داری خودتو میکشی؟
_نکشم؟
یه ماه بیشتره خودمو خار و ذلیل کردم برای این آدم
این همه عزت و احترام
با لحن کشدار ادامه دادم
این همه اقتدار
که نتیجهش بشه این؟
_عزیز دلم مگه قرار نبود صبور باشی؟
مگه قرار نبود همهی کارهات برای رضای خدا باشه؟
مگه قرار نبود هیچ توقعی از شوهرت برای انجام خوبیهات داشته باشی؟
_مگه من امامم، پیامبرم؟ که هرچقدرم خوب باشم با بدی دیگران ناراحت نشم؟
_نیما دیگران نیست
شوهرته، نگو که موقع ازدواج اون رو همهی وجود خودت نمیدونستی
پس اون وجودته.
خوبی به اون خوبی به خودته.
تازه یکماهه شروع کردی قرار شد شش ماه صبر کنی
تازه بعد از شش ماه نتایج احترام و اقتدار بدون انتظار و توقعی که به شوهرت میدی رو میبینی
_لابد قراره بعد از شش ماه عابد و زاهد و عالم بشم
ازینا که تارک دنیا شدن
از دنیا و ادماش هیچ توقعی ندارن
عصبی صدام رو بالاتر بردم
_آره؟
نمیدونم از حرفام خندهش گرفت یا حالت تهاجمی که داشتم
با خنده جواب داد
_نه والا...
مگه الان من تارک دنیا و آدماش شدم؟
دیوونه... قراره تو خوب باشی و خوبی کنی به آدمای اطرافت و خصوصا شوهرت
تا به خدا و امام زمانت ثابت کنی میتونی خوب باشی و خوب بودنت وابسته به خوب بودن دیگران نیست
به خودت و خدا ثابت کنی واقعا برای رصای اونه که خوبی و توقع هیچ خوبی از دیگران نداری
حال امروزت داره به خودت نشون میده که جدای از رضای خدا رضایت خودتم مهمه
چون حواست به نتیجه هم هست
تو به نتیجه کاری نداشته باش
خدا خوب میدونه چه طوری نتیجه رو برات رضایت بخش کنه
تو مامور به انجام وظیفهای، یادت رفته حرفای استادو؟
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۹۵ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
اصلا به این فکر نکن که چقدر از جانب تو به نیما خیر میرسه
فقط به این فکر کن که خدا به واسطهی این کارهای خیری که میکنی چه خیر بزرگی برات کنار گذاشته
شوهرت گفته الان نمیبرمت پیش مامانت.
الان گفته اگه میخوای پیش خونوادهت باشی برا همیشه برو
چون فکر میکنه مجبوری پیشش بمونی.
بهش ثابت کن بخاطر دلت و اونه که موندی
اون هنوز حرفای تو رو پیامکهات رو باور نکرده
تو اونقدر ادامه بده تا باورت کنه
باور کنه احساست نسبت بهش واقعیه
میدونی کی میتونی بفهمی حرفاتو باور کرده؟
زمانی که واقعا مرد بشه
و در حقت مردونگی کنه
بهت محبت کنه
هواتو داشته باشه
بداخلاقی رو کنار بذاره و حتی مقابل اشتباهاتت کوتاه بیاد
به پوریا که تو بغل خودش بود اشاره کرد
وقتی که مثل یه پدر واقعی این بچه رو بغل بگیره وبهش محبت کنه
نهال
تو داری تلاش میکنی صفتهای خوب رو در وجود شوهرت رشد بدی
تو بذر مردونگی و جوونمردی رو در وجود شوهرت کاشتی
اما هنوز اون بذر جوونه نزده
چون اگه جوونه بزنه خیلی وقت لازم نداره که بخواد رشد کنه و شاخ و برگ بده
مثل درختان بامبو
زمانی که بذر بامبو کاشته میشه
در چهار سال اول، چیزی از زمین بیرون نمیاد
تازه در سال پنجم، جونهی کوچک بامبو از زیر خاک نمایان میشه
امه بهناگاه بعد از گذشت چند ماه،
ارتفاع بامبو به بیش از ۳۰ متر میرسه.
بذر جوونمردی فقط چند ماه نیاز به آمادگی داره
بعد از چند ماه به یکباره جوونه میزنه و در طول چند ماه کوتاهتر چنان رشد میکنه که هرروز خودت از دیدن شگفتیهاش هیجانزده میشی
نهال من میدونم تو چی کاشتی
تو فقط بهش رسیدگی کن تا تقویت بشه
تازه بعد از شش ماه معجزات رو در رفتارهای شوهرت میبینی
اشکام رو پاک کردم
سر تکون دادم
_چون تابحال حرف دروغ یا اغراق آمیزی رو ازت نشنیدم باورت دارم
ممنون که بهم اعتماد کردی
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۹۶ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
تو در واقع به خدا اعتماد کردی و خدا هم جوابتو میده
پس بهتره محکم باشی
من بهت ایمان دارم و میدونم از پسش بر میای...
بهت قول میدم یکی دوسال دیگه شرایطت طوری شده باشه که اگه به نیما بگی دوست دارم برم پیش مامانم اینا زندگی کنم هم قبول کنه بخاطر خوشحالی تو این کار رو بکنه و باهات بیاد کنار مامانت و خونوادت زندگی کنه
_این اتفاق که جزو محالاته
_اصلا هم محال نیست...
حاضرم قسم بخورم
نفس راحتی کشیدم
_واقعا ازت ممنونم نرگس جان حتی اگه نتیجه هم نگیرم همین حرفای امیدبخشت حالم رو خوب میکنه
_نتیجه هم میگیری...
تازه دوتا نتیجه میگیری
یکی اینکه تمرینات امروزت به معجزه میکنه و نتیجه میده
یکی هم اینکه نتیجه میگیری رفتارهای یه مادر یا همسر و خواهر چقدر در شکل گیری شخصیت مردان موثره
تازه دلیل اینکه خدا دستور داده زنان مردانشون رو محترم بشمرن چیه...
آخه من خیلیا رو دیدم خسلی هم به شوهراشون احترام میذاشتن اما شوهرشون بیشتر قلدر بازی در میاورد و اذیتش میکرد
یکیش شوهر همین خاله کبری نیما...
خاله کبری خیلی به شوهرش احترام میذاشت خیلی هواش رو داشت
اما شوهرش باهاش همیشه بداخلاقی میکرد و توی جمع همیشه خردش میکرد
حتی شنیده بودم بهش خیانت هم میکنه
مگه پدرشوهر خودت نکرده بود؟
اونم که خودت تعریف کردی و گفتی بعد از آزادی نیما از خودش شنیدی باباش با چندین خانم در ارتباط بوده و بیشتر ثروتش رو به نام یکی از اون زنها کرده
سکوتم رو که دید ادامه داد
_مگه خودت نگفته بودی؟
_آره راست میگی... پدرشوهرمم اهل خیانت بود
اما هیچوقت ندیدم با مادرشوهرم بداخلاقی کنه همیشه باهاش مهربون بود
_خب خوب فکر کن ببین مادرشوهرت چه ویژگیهایی داشت؟
شاید آگاهانه یا حتی ندانسته یه سری سیاستهای زنونه بلد بوده و اونارو برای شوهرش به کار میبسته...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۹۷ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
دقیقا مثل همین سیاستهایی که استاد داره در قالب دین و وظایف همسرداری یادتون میده...
خوب فکر کن
هروقت پدرشوهرت براش کاری میکرد مادرشوهرت چه واکنشی نشون میداد؟
_وای راست میگیا...
هروقت پدرشوهرم سورپرایزش میکرد مثل دختر بچهها بالا پایین میپرید و ذوقش رو نشون میداد...
یادمه اونزمان خیلی از این کاراش حرصم میگرفت و منم از لجم برای اینکه مثل اون سبکبازی در نیارم هیچوقت در قبال کاری که نیما برام میکرد هیچ ذوق و اشتیاقی از خودم بروز نمیدادم.
آهان راستی
یه چیز دیگه که یادم اومد اینه که همیشه خواستههاش رو با جنلهی دوست دارم شروع میکرد
مثلا با عشوه فیروزخان رو سالارم صدا میزد و بهش میگفت
سالارم
خیلی دوست دارم الان زنگ بزنم آبجی کبریم رو دعوت کنم چند روز بیان اینجا بمونن...
فیروز خان هم با اینکه از خاله کبری و شوهرش اصلا خوشس نمیومد میگفت هرکاری دوست داری انجام بده
راست میگی نرگس مادرشوهرم سیاستهای زنونه رو خوب بلد بود و من احمق برای لجبازی با اون هیچ کدومشون رو در روابطم با نیما به کار نمیبستم
اما مامانم و نیلوفر و زنداداشم ک خصوصا عمهم بیشتر دستورالعملهای استاد رو استفاده میکردند...
در مورد تک تکشون مطمینم که سیاستی در کار نبوده و فقط بخاطر رضای خدا احترام به شوهر رو بر خودشون واجب میدونستند
البته مردای اونهام همیشه آدمای خوب و پایهای بودند
اینجا هم من احمق با خودم فکر میکردم شوهرای اونا خوبن و لایق این همه پرستش هستند
اما نیما برای من چی کار میکنه که لازم باشه من هم عزت و احترام بهش بذارم
اما الان میفهمم مادرشوهرم واقعا آدم سیاستمداری بوده...
نرگس به شوخی روی شونهم زد
_خوبه حالا توام... عروس بد بازی در نیار برای اون بنده خدا...
سیاستمداری کار خیلی بدیم نیست
مومن باید زیرک باشه
اما هدف و نیت مهمه...
اگه دور از جون اطرافیان برای گول زدن و حقهبازی و بقول خودت خر کردن آدمای اطرافمون ازین سیاستها استفاده کنیم خداییش نامردیه
اما اگه به نیت احترام و ایجاد حس رضایت در طرف مقابل باشه چیز بدی هم نیست
وقتی میشه طوری صحبت کنی که هم احترامش حفظ بشه و هم از کاری که برات انجام خواهد داد حس خوبی پیدا کنه چرا نباید این کارو بکنی؟
معلومه داری مطالب رو خوب یاد میگیری
درست همون کاری که استاد از شماها خواسته...
حتی اگه شوهرت یه نون برای خونه خرید کرد بری با محبت ازش بگیری و تشکر کنی و ذوقتو برای اون کار نشون بدی
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۹۸ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۹۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
_آره اتفاقا دیروز که نیما به خونه اومد دو کیلو آلبالو خریده بود
منم با اینکه میدونستم برای خودش خریده جلو رفتم و مثل اسکولا کلی از خودم ذوق نشون دادم و تشکر کردم
_وای نیما... دستت درد نکنه ممنون که آلبالو خریدی... چه درشتم هستن
اونم نگاه عاقل اندرسفیهی بهم کرد و رفت سراغ تلویزیون
نرگس از خنده ریسه رفت
_تو اینطوری فکر کن... اما من میگم بیچاره هنگ کرده و با خودش میگه چی شده که زنم مدتیه رفتارای جدید از خودش نشون میده وگرنه اون تو دلش کلی هم ذوقزده شده از اینهمه شوق و ذوق تو.
تو به انجام تکالیفت با نیت الهی ادامه بده
انشاالله از چند ماه دیگه نتایجش رو خواهی دید.
_آخه نرگس جان چند جلسه که به حسینیه رفتم و در کلاسهای استاد شرکت کردم بعصی خانمها خیلی زود جواب گرفتند
یکی میگفت طی همین یکماه شوهرم باهام مهربون شده یکی میگفت شوهرم به دست وپام افتاده بابت بداخلاقیهای گذشتهش عذرخواهی کرده
یعضیام میگفتند شوهراشون تو خونه عشقم و عزیزم و دلبرم صداشون میکنه
_ای وای نهال جان اونجا استاد از خانما میخواد که نتایج تکالیفی که انجام میدن رو بهتون بگن که امیدوارتر بشین تو بدتر ناامید شدی؟
هر کس بسته به شرایط خودش و زندگیش و تربیت همسرش و میزان تاثیرپدیری همسرش و اعتقادات ایشون نتیجه میگیره
مهم اینه که نتیجه میگیری منتها ممکنه کمی دیرتر جواب بگیری...
تو ادامه بده
...
شش ماه با همهی سختیهاش گذشت
ولی ذرهای تغییر در رفتارهای نیما نمیدیدم
دوهفته پیش از بازار به خونه بر میگشتم و داشتم با خودم فکر میکردم درسته نتونستم نیما رو تغییر بدم
اما یه تغییر بزرگ و اساسی در وجود خودم شکل گرفته
دیگه برام مهم نیست که نیما باهام چه برخوردی داره
تنها چیزی که مهمه رضایت خدا از رفتارهامه
با همهی اطرافیانم مهربونتر شدم و دیگه توقعی از هیچ کس حتی از نیما هم ندارم
انگار از دنیا کنده شدم و این دنیا رو بی ارزش تر از اون میبینم که بخوام برای موارد دنیایی حرص بخورم
نزدیک خونه که رسیدم یه دختر جوون که کمی از خودم کوچکتر بود با دیدنم جلو اومد
نگاهی تحقیر آمیز به سرتاپام کرد
_نهال تویی؟ زن نیما؟
لباسهای تنش نشون میداد ازون مرفههای بیدرده...
سراغ نیما رو ازم گرفت و بهم گفت:
_ به شوهرت بگو بهم قول ازدواج داده بودی
ولی نامردی کردی و بهم نارو زدی...
اینا برام مهم نیست،
با دست اشارهای به سرتاپام کرد
_خلایق هرچه لایق
لااقل بیاد و تکلیف این بچهی توی شکمم رو معلوم کنه وگرنه با پلیس میام سراغش.
نزدیک بود پس بیفتم اما من نباید جلوی این هرزه کم میاوردم
چه آدم بدبخت و حقیری
خودش رو آویرون نیما کرده و اونم بعد از کامجویی پسش زده
از نیما هم عصبانی بودم اما نه اینکه مثل قبل دلم بخواد بخاطر کثافتکاریهاش خودم رو بکشم و از صفحهی روزگار محو بشم.
من نهال چند ماه پیش نبودم قوی شده بودم
پس رو به دختر محکم ایستادم تا بهش بگم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۹۹ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۱۰۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
_ببین خانم اونی که باید شاکی باشه منم ، وارد زندگیم شدی و با لوندی شوهرمو سمت خودت کشوندی
اما دیگه نتونستم ادامه بدم و یه لحظه احساس کردم قلبم دیگه نمیزنه...
من اوقدرام که فکر میکردم هنوز قوی نشده بودم.
چشمام سیاهی رفت و تنها چیزی که فهمیدم زمین خوردنم بود.
چشم که باز کردم نرگس کنارم بود
متوجه باز شدن چشمام شد
_چی شدی تو دختر؟
کاش مرده بودم دیگه طاقت این زندگی رو نداشتم
داغی اشک روی گونهم رو حس میکردم
_من برای حفظ زندگیم تلاشمو کردم اما نتونستم نرگس
نشد
به شوهرت بگو زنگ بزنه به داداشم بگه تا بیاد دنبالم
دیگه نمیتونم دلم نمیخواد بمونم
_چرا آخه؟ مگه چی شده؟
اصلا چرا افتاده بودی پشت در خونه؟
یکی از همسایهها زنگ خونه رو زد و گفت تو پشت در افتادی
جیغ کشیدم
_ولم کن نرگس... خستهم کردی
پدر منو با این چرندیات در آوردی
چقدر بهت گفتم نیما با آدمای دیگه فرق داره قبول نکردی
شش ماه تمام پدرم در اومد
فقط خودم رو پیشش کوچیک کردم
گوشیمو بده خودم به داداشم زنگ بزنم
نمیدونم بخاطر جیغهایی بود که کشیدم یا خبری که نمیدونم چه مدت زمانیه که از شنیدنش پس افتادم
نفسم به شماره افتاد
یه لحظه اکسیژن کم آوردم و احساس خفگی بهم دست داد
صدای جیغ نرگس که شوهرش رو صدا میزد تازه من رو متوجه کرد که تو خونهی اون هستم
اصلا حواسم نبود امروز جمعهست و شوهرش خونهست...
شوهرش جلو اومد
_چی شده نرگس جان؟
با دیدن حالم رو به نرگس کرد و ادامه داد
_چرا ایستادی
شونههاش رو ماساژ بده
کمی بعد با یه لیوان آب بالاسرم ایستاد
_نرگس جان بیا عزیزم اینم آب
کمک کن بخورن
خوشبحال نرگس چه شوهر با محبتی داره
اشکام سرازیر بود
دلم نمیخواست شوهرش شاهد اشک ریختن و بدبختیم باشه
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۱۰۰ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۱۰۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
و خدارو شکر مردای خوش غیرت و مذهبی این طور مواقع به فکر راحتی ما خانمها هستند چون خیلی زود به اتاقشون رفت
و من و نرگس رو تنها گذاشت
کمی که حالم بهتر شد رو به نرگس با شرمندگی لب زدم
_نرگس جان شرمندهت شدم
کمکم کن برم خونمون
_بشین ببینم با این حالت کجا میخوای بری؟
تا نگی چی شده حق نداری از اینجا بری
_شوهرت خونهست
الان بخاطر من میره بیرون
_اشکال نداره عزیزم تو حالت خوب نیست همین جا بشین تا برم بهش بگم بره یه شیشه گلاب بخره
اگه الان داشتم برات میاوردم
برای این حالت خیلی خوبه.
اینو گفت و قبل از اینکه چیزی بگم ازم دور شد...
چند دقیقه بعد با همسرش از اتاق خارج شد
همسرش از در راهرو خارج شد و خودش به طرفم اومد و با اخمی نمایشی کنارم نشست
تازه یاد پوریا افتادم
_نرگس پوریا کجاست؟
_تو که رفتی باباش زنگ خونه رو زد
گفت که پوریا رو بفرستم بره پیشش...
نفس آسودهای کشیدم
_چی شد پس؟
هیچی... خیالم راحت شد بچهم این حال منو ندیده
_حالا میشه بگی چی شده؟
همه حرفای اون دخترهرو براش گفتم
_خوب اینا دلیل نمیشه که شوهرت هنوزم با اون دخترا ارتباط داشته باشه...
شاید موضوع مال خیلی وقت پیشه...
_چه فرقی میکنه نرگس...
_وا... فرق نمیکنه؟
تو قبلا هم میدونستی شوهرت داره بهت خیانت میکنه اما هیچوقت اینطوری بهم نریخته بودی
با تندی جواب دادم
_چون اون وقتا کسی نمیومد سراغم بهم بگه به شوهرت بگو بیاد تکلیف بچهی تو شکمم رو معلوم کنه.
من چندماه به امید خوب شدن اوضاعم اینهمه سختی به جون نخریدم که آخرشم یکی بیاد بگه از شوهرم بارداره
اصلا میتونی بفهمی دارم میگم نرگس؟
_چرا نتونم؟ مگه زن نیستم؟ یا نفهمم؟
هرزنی میتونه در چنین شرایطی هم جنس خودشو درک کنه
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨