eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.7هزار دنبال‌کننده
783 عکس
401 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_146 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله هیچ کسی تو خونه نیست من تنهایی نمیرم اونجا دست
رفتم تو فکر حرفهاش ، راست میگه ها همه دختر ها مامان میشن . عه یعنی منم مامان شدم . ناصر گفت نمی زاره بمونه ! این یعنی چی .... رومو کردم بهش . چه جوری نمی زاری . تو کاریت نباشه خودم درستش میکنم فعلا هیچ حرفی به کسی نزن ، من فردا میبرمت آزمایش بدی ، مطمئن بشیم . که حامله هستی یا نه اگر بودی . به مامانت بگو. اگه الان بگم چی میشه . روشو از من گرفت دِ ، لااله الاالله دوباره روشو کرد به من اونوقت پدر منو در میارن خب اگه بعد از آزمایش بفهمن پدر تو در نمیارن اگر باشی زبون من کوتاهه ، اما اگر نباشی من بی خودی باید حرف بکشم . ملتمسانه بهم گفت . نرگس با من همکاری کن . یه لحظه خواستم ادای خودشو در بیارم ، منم بهش یه چشمک زدم گفتم‌. حله زد زیر خنده با انگشتش دو طرف لپهای منو گرفت چلوند حله چشاته خوشگل خانوم محسن اومد پشت در با انگشتش زد به شیشه . داداش بیا شام آماده شد. نرگس خودتو بزن به خواب منم میگم سرش درد میکرد خوابیده . من گشنمه چی بخورم . صبر کن یه فکری برات میکنم . ناصر رفت بیرون . دو دقیقه نکشید با مامان و بابامو عمه هاجرو پدر شوهرم اومدن بالای سرم . هر کدومشون یه جوری حالمو میپرسیدن مامانم اومد دستشو گذاشت روی پیشونیم نرگس جان مامان چرا سرت درد میکنه ؟ لای چشمهامو باز کردم . سلام مامان تویی . آره عزیزم چی شده ؟ نمی دونم سرم درد میکنه . پاشو ببرمت دکتر . نه مامان بخوابم خوب میشم . بابامم اومد دستمو گرفت خوبی بابا میخوای ببرمت دکتر نه بابا جون . بخوابم خوب میشم رو کرد به مامانم یه مسکن داری بدی به این بچه. بابا ، ناصر دوتا بهم داده خوردم یکم بهترم فقط میخوام بخوابم پدر شوهرم ، رو کرد به ناصر پاشو این بچه رو ببر دکتر اگر ناصر منو میخواست ببره دکتر حتما مامانمم میومد . منم نالیدم . دکتر نمی خوام ، تو رو خدا بزارید بخوابم ، اگر بخوابم خوب میشم . مامانم فورا گفت باشه مامام بخواب ، اگر بهتری شدی که خدارو شکر اگر نشدی اونوقت میبریمت دکتر بعدم رو شو کرد به بقیه بریم بزارید استراحت کنه . همه از اتاق رفتن بیرون فقط ناصر موند اومد پیشم نشست . عجب فیلمی هستی تو ، دیگه داشت منم باورم میشد که سرت درد میکنه . خوب بود ، حالا هی بگو نرگس به حرف من گوش نمی کنه . دستشو اروم زد به بازوم نوکرتم به مولا . یه چند دقیقه گذشت محسن زد به شیشه ، ناصر رفت درو باز کرد . برامون غدا فرستاده بودن ناصر بهش گفت من سیرم اشتها ندارم نرگسم خوابیده ببرش . من نمی برم چون حوصله چراهای مامانو ندارم بگیر بزارش روی میز نحواستید نخورید . ناصر ازش گرفت . همون دم در وایساد محسن بره ، گذاشتش بیرون ، اومد تو آشپزخونه دوتا مشما پیدا کرد کبابا رو با نونش کرد تو دو تا مشما درشم محکم بست گذاشت توی کابینت اشپزخونه که بوش نپیچه توی خونه . ناصر من گشنمه چی بخورم صبرکن ببینم چی تو یخچاله برات بیارم نرگس نون پنیر میخوری آره . دوتا لقمه بزرگ نون پنیر آورد . شروع کردیم به خوردن . ناصر من چایی میخوام . الان میرم میارم . رفت با دوتا لیوان چای و خرما برگشت چایمونم خوردیم ... نرگس ، شامشونو خوردن جمع کردن به محسن گفتم اسپند دود کنه ، بوی اسپند ، بوی کباب رو می پرونه پاشو بریم پیششون باشه بریم ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_146 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) از حرص خون داره خونم رو میخوره، من چه جوری با علیرضا تنها بشم، یه دفعه جرقه ای به ذهن خورد شاید بد هم نباشه بگذار یک بار با علیرضا قاطع صحبت کنم تا فکر من رو از سرش بیرون کنه و با این نگاه های سنگین و معنا دارش، من رو اذیت نکنه لباس پوشیدم آماده اومدم بیرون علیرضا با یک چهره شاد و رضایت بخشی تو ایون منتظرمه، سر کردم توی اتاق مادر شوهرمینا خدا حافظی کردم، با هم اومدیم که سوار ماشین، احمد‌رضا بشیم علیرضا در جلو رو باز کرد رو به من گفت بفرما یید بی‌توجه به حرفش در عقب رو باز کردم و نشستم روی صندلی در رو هم بستم علیرضا با خونسردی در جلو رو بست اومد نشست پشت فرمون ماشین رو روشن کرد حرکت کرد، یه مقدار که رفت، از توی آینه نگاهی بهم انداخت حالت خوبه مریم خانم دلم ریخت، تپش قلب گرفتم، از اینکه قبول کردم باهاش بیام خرید، پشیمون شدم چه جور، روم رو. کردم سمت شیشه در ماشین سکوت کردم از من دلخورید هرچی کردم، مثلا قاطع جواب بدم نتونستم، انگار لال شدم، هیچی نگفتم سرعت ماشین رو آورد پایین، ببین مریم خانم، من قصد بدی ندارم، هدفم از توجه به شما مکث کوتاهی کرد، ادامه داد ازدواجِ وااای انگار یه ظرف آب یخ ریختن روی من، عضلات بدنم سست شد، نفسم به سختی بالا و پایین میشن میدونم الان داری پیش خودت میگی چقدر علیرضا ادم بدیِ، داره از زن برادرش که تازه دو ماهِ از فوتش میگذره، خواستگاری میکنه، منم میدونم تو الان خیلی داغی و حاضر نیستی کسی در این مورد باهات حرف بزنه، ولی من چاره ای ندارم، تو هم، خوش بر رو رویی، هم خیلی خانم و با وقار، من شک ندارم که خیلی سریع برات خواستگار میاد، خواستم بدونی من چند ثانیه سکوت کرد دوستت دارم، صدای کوبش قلبم رو خودم میشنوم، و قدرت یک کلمه حرف زدن رو هم ندارم ادامه داد من الان جرات نمیکنم توی خونه حرفی از این موضوع بزنم، شنبه میخوام برم دفترچه خدمتم رو بگیرم، برم سر بازی، خدمتم که تموم شد حتما به مامان بابا میگم، فقط خواستم بدونی من دوستت دارم و بهت فکر میکنم تمام عضلات بدنم سست شدن، از استرس آب دهنم رو هم نمیتونم قورت بدم، تمام مدتی که علیرضا با من حرف زد، روم به شیشه در ماشینه، گردنم خشک شده تکونش نمیتونم بدم _حالتون خوبه اصلا نمیتونم یک کلمه حرف بزنم با نگرانی گفت مریم، حالت خوبه ماشین رو کنار خیابون پارک کرد، کامل برگشت سمت صندلی عقب چی شد، ببینمت، حالت خوبه؟؟ اصلا قدرت یک کلمه حرف زدن رو هم ندارم ای بابا، مگه من چی گفتم!... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾