eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19.2هزار دنبال‌کننده
782 عکس
406 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_145 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله در حیاط رو که باز کردم مثل همیشه مامانم توی ایون
هیچ کسی تو خونه نیست من تنهایی نمیرم اونجا دستهاشو کلافه وار کرد لای موهاش شروع کرد گوشه لبشو جویدن روشو کرد به من . به ناهید میگم بیاد پیشت برو بابا خودت برو پیش ناهید . اینو گفتمو پاتند کردم که برم پیش مامانم ، از پشت دستمو گرفت کجا ؟ پیش مامانم نرگس جان گوش کن ببین چی می ... نذاشتم حرفش تموم شه من تنهایی نمی روم تو اتاق . سرشو به چپ و راست چرخوند لبهاشو جوید . دست منو گرفت داشت میبرد سمت ساختمون . منو میبری تو خونه خودتم باید پیشم بمونی وگر نه من نمی مونم . بیا میخوام باهات حرف بزنم . رفتیم تو خونه درو بست نشستیم روی مبل ، روشو کرد سمت من ببین نرگس جان _ تا خواست حرف بزنه . ناهید در رو باز کرد اومد تو خونه ، ناصر ساکت شد . زیر لب گفتم . در نمی زنه میاد تو ناصرم بهم چشم غره رفت . ناهید که اصلا خوشش نیومد بود ما رو اونجوری تنها ، دیده گفت : بد نیست ؟ همه بیرونن شما تنهایی اومدین اینجا ناصر رو کرد به ناهید. نرگس یه کم سرش درد میکنه اومدیم اینجا استراحت کنه اونم لباشو برگردوند سرشم تکون داد و رفت دست خودم نبود از حرص خوردنش خوشم میومد از ته دل شاد میشدم چرا دروغ گفتی ؟ من کجا سرم درد میکنه ! جواب این حرف منو نداد گوش کن نرگس یه چیزی میخوام بهت بگم که خیلی جدیه و باید قول بدی به کسی نگی . چی هست ؟ میگم : ولی اگر بفهمم به کسی گفتی خیلی از دستت ناراحت میشم . چی میخوای بگی . برگشت یه نگاه به در اتاق کرد که مطمئن بشه کسی نمیاد تو ، مطمئن که شد رو کرد سمت من دستمو گرفت . ناصر منو کشتی بگو دیگه ! لب زد . من فکر میکنم تو حامله ای . یه لحظه هنگ کردم فقط بهش نگاه کردم دستشو اروم زد به صورتم . خوبی ؟ حالت خوبه ؟ تو از کجا می دونی ؟ با این حالتهای تهوعی که داری من حدس زدم یه حالی شدم، دستمو گذاشتم روی شکمم . ووی یعنی این تو بچست . ناصر من میترسم معلوم نیست ، من میگم شاید فکر اینکه یه موجود زنده توی شکم من باشه منو به چندش اورد . ناصر من باید به مامانم بگم نه ! به هیچ کسی نمی گی دست خودم نبود حس کردم اینجا باید به مامانم بگم و فقط اونه که می دونه من باید چیکار کنم بلند شدم ، باید بگم ، باید به مامانم بگم اونم بلند شد با تشر و کمی صدای بلند بگیر بشین . زدم زیر گریه . من مامانمو میخوام ناصرم عصبانی شد محکم خوابوند توی صورت خودش باعصبانیت رو به من یه دفعه ، به حرف من بی همه چیز گوش کن بگیر بشین . دوباره ناهید بی هوا در باز کرد اومد تو خونه ناصرم سرش داد زد . بلد نیستی در بزنی اصلا چی میخوای راه و بی راه سرتو میندازی میای تو اونم که هاج و واج مونده بود . خواست جوابی بده که ناصر عصبانی دستشو گرفت سمت در _بیرون . یه چند ثانیه ناصرو نگاه کرد برگشت که بره بیرون داد زد درم پشت سرت ببند اونم که بهش بر خورده بود در ، رو محکم بست برگشت سمت من ، منم که با همه وجود از ترس داشتم میلرزیدم ، دوتا دستهامو مشت کرده بودم جلوی دهنم . ناصر همه تلاششو کرد که اروم بشه ، رو شو کرد سمت من ، دستهای منو با مهربون از جلوی دهنم برداشت . چرا می لرزی . نتونستم حرف بزنم فقط نگاهش کردم . اونم روی یه زانو نشست منو در آغوش کشید نترس عزیزم من سر ناهید داد زدم باتو کاری ندارم . زدم زیر گریه منو از خودش جدا کرد . با دستهاش اشکامو پاک کرد به خنده لب زد نریز این مرواریدارو ، خوشگل من . اروم شو با هم حرف بزنیم . خواستم بگم : بزار برم پیش مامانم که یاد سیلی که به صورت خودش زد افتادم . هیچی نگفتم . تلاش کردم جلوی گریه ام رو بگیرم . ناصرم تشویقم میکرد . آفرین دختر خوب اروم شو ، رفت تو آشپزخونه یه لیوان آب و قند درست کرد ، آورد گرفت سمت دهنم خواستم ازش بگیرم خودم بخورم . جلوی دستمو گرفت نه خودم میزارم دهنت منم تلاش کردم که از دهنم نریزه خوردم . یه نگاه تامل امیزی به صورتم کرد بعدم نگاهشو دوخت به شکمم شروع کرد با لبهاش بازی کردنو سرشو تکون دادن . دوباره نگاهشو انداخت به صورتم ذل زد تو چشام خوبی . نه نرگس من عاشق این صداقتت هستم تو هر شرایطی باشی حس واقعیتو میگی ، سرشو تکون داد ، حالا چرا نه ! از داد زدنهای تو ، خودتو میزنی ، با ترس گفتم : میگی تو شکمت بچست مگه بچه تو شکم مامانش ترس داره . توهم تو شکم مامانت بودی ، منم تو شکم مامانم بودم همه ادمها روی کره زمین توی شکمهای ماماناشون بودن ، نرگس جان همه دختر ها یه روزی مامان میشن ولی اگر تو بامن همکاری کنی من نمی زارم این بچه تو شکم تو بمونه... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_146 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله هیچ کسی تو خونه نیست من تنهایی نمیرم اونجا دست
رفتم تو فکر حرفهاش ، راست میگه ها همه دختر ها مامان میشن . عه یعنی منم مامان شدم . ناصر گفت نمی زاره بمونه ! این یعنی چی .... رومو کردم بهش . چه جوری نمی زاری . تو کاریت نباشه خودم درستش میکنم فعلا هیچ حرفی به کسی نزن ، من فردا میبرمت آزمایش بدی ، مطمئن بشیم . که حامله هستی یا نه اگر بودی . به مامانت بگو. اگه الان بگم چی میشه . روشو از من گرفت دِ ، لااله الاالله دوباره روشو کرد به من اونوقت پدر منو در میارن خب اگه بعد از آزمایش بفهمن پدر تو در نمیارن اگر باشی زبون من کوتاهه ، اما اگر نباشی من بی خودی باید حرف بکشم . ملتمسانه بهم گفت . نرگس با من همکاری کن . یه لحظه خواستم ادای خودشو در بیارم ، منم بهش یه چشمک زدم گفتم‌. حله زد زیر خنده با انگشتش دو طرف لپهای منو گرفت چلوند حله چشاته خوشگل خانوم محسن اومد پشت در با انگشتش زد به شیشه . داداش بیا شام آماده شد. نرگس خودتو بزن به خواب منم میگم سرش درد میکرد خوابیده . من گشنمه چی بخورم . صبر کن یه فکری برات میکنم . ناصر رفت بیرون . دو دقیقه نکشید با مامان و بابامو عمه هاجرو پدر شوهرم اومدن بالای سرم . هر کدومشون یه جوری حالمو میپرسیدن مامانم اومد دستشو گذاشت روی پیشونیم نرگس جان مامان چرا سرت درد میکنه ؟ لای چشمهامو باز کردم . سلام مامان تویی . آره عزیزم چی شده ؟ نمی دونم سرم درد میکنه . پاشو ببرمت دکتر . نه مامان بخوابم خوب میشم . بابامم اومد دستمو گرفت خوبی بابا میخوای ببرمت دکتر نه بابا جون . بخوابم خوب میشم رو کرد به مامانم یه مسکن داری بدی به این بچه. بابا ، ناصر دوتا بهم داده خوردم یکم بهترم فقط میخوام بخوابم پدر شوهرم ، رو کرد به ناصر پاشو این بچه رو ببر دکتر اگر ناصر منو میخواست ببره دکتر حتما مامانمم میومد . منم نالیدم . دکتر نمی خوام ، تو رو خدا بزارید بخوابم ، اگر بخوابم خوب میشم . مامانم فورا گفت باشه مامام بخواب ، اگر بهتری شدی که خدارو شکر اگر نشدی اونوقت میبریمت دکتر بعدم رو شو کرد به بقیه بریم بزارید استراحت کنه . همه از اتاق رفتن بیرون فقط ناصر موند اومد پیشم نشست . عجب فیلمی هستی تو ، دیگه داشت منم باورم میشد که سرت درد میکنه . خوب بود ، حالا هی بگو نرگس به حرف من گوش نمی کنه . دستشو اروم زد به بازوم نوکرتم به مولا . یه چند دقیقه گذشت محسن زد به شیشه ، ناصر رفت درو باز کرد . برامون غدا فرستاده بودن ناصر بهش گفت من سیرم اشتها ندارم نرگسم خوابیده ببرش . من نمی برم چون حوصله چراهای مامانو ندارم بگیر بزارش روی میز نحواستید نخورید . ناصر ازش گرفت . همون دم در وایساد محسن بره ، گذاشتش بیرون ، اومد تو آشپزخونه دوتا مشما پیدا کرد کبابا رو با نونش کرد تو دو تا مشما درشم محکم بست گذاشت توی کابینت اشپزخونه که بوش نپیچه توی خونه . ناصر من گشنمه چی بخورم صبرکن ببینم چی تو یخچاله برات بیارم نرگس نون پنیر میخوری آره . دوتا لقمه بزرگ نون پنیر آورد . شروع کردیم به خوردن . ناصر من چایی میخوام . الان میرم میارم . رفت با دوتا لیوان چای و خرما برگشت چایمونم خوردیم ... نرگس ، شامشونو خوردن جمع کردن به محسن گفتم اسپند دود کنه ، بوی اسپند ، بوی کباب رو می پرونه پاشو بریم پیششون باشه بریم ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_147 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله رفتم تو فکر حرفهاش ، راست میگه ها همه دختر ها
باهم رفتیم تو جمع خونواده . همه خوشحال شدند و حال منو پرسیدن مامانم پاشد اومد پیشم چطوری نرگس جان ؟ بهترم مامان . منو ناصر رفتیم روی یه تخت تکی نشستیم . ناهید دو تا چایی گذاشته بود تو سینی اومد طرف ما سینی چایی رو گذاشت جلومون روشو کرد به منو ناصر . همه رو تونستید رنگ کنید ، اما منو نه ، سر دردی وجود نداشت کاسه ای که زیر نیم کاستونه به لاخره معلوم میشه چیه ناصر که انگار عذاب وجدان داد زدن سر ناهید رو داشت خیلی مهربانانه رو به ناهید . چه کاسه ای چه نیم کاسه ای ؟ داداش من ، خودتی _ گفت و رفت پیش شوهرش نشست مهمونی تموم شد همه از هم خداحافظی کردن . منو ناصر تو ماشین خودمون . بابا مامانمو علی اصغر و جواد هم تو نیسان بابام سوار شدن و از باغ اومدیم بیرون . ناصر مثل همیشه نبود، تو خودش بودو فقط به جاده خیره شده بود. منم داشتم به بچه ای که شاید در شکمم باشه فکر میکردم یه دفعه به این فکر افتادم . اگه بچه باشه یعنی پسره یا دختر ، رو کردم به ناصر به نظرت بچمون پسره یا دختر ؟ هنوز که معلوم نیست حامله باشی یا نه حالا اگه بودم ؟ ما که اون بچه رو نمیخوایم چه فرقی میکنه چی باشه ما ! برگشت یه نگاه بهم انداخت . بله ما . من میخوامش . چپ ، چپ به من نگاه کرد بعدم دوباره چشماشو دوخت به جاده . سکوت خسته کننده ای فضای ماشین رو گرفته بود . با خودم گفتم هی میگه ما این بچه رو نمیخوایم . چرا نمیخوایم .. خوبم میخوایم .. هرچی بگه واسه خودش گفته .. ناصر خیلی مقید به احترام گذاشتن به بزرگترها بود برای همین پشت سر ماشین بابام حرکت میکرد. وقتی مارسیدیم در خونمون . بابام ماشین رو در خونمون پارک کرده بود . خواستم از ماشین پیاده بشم .. دستمو گرفت .. ساعت هشت صبح میام دنبالت . بریم آزمایش بدی .. به هیچ کسی هیچ حرفی نزن . باشه نمیگم زنگ در خونمونو زدم ..علی اصغر درو باز کرد ..رفتم تو حیاط دستمو زدم به دستگیره اتاقم که برم تو اتاقم بابام صدام کرد نرگس جان بابا یه دقیقه بیا کارت دارم ..دلم هری ریخت ، خدایا نکنه فهمیده باشن ..برگشتم دیدم بابام تو ایون ایستاده ..رفتم پیشش..صدای مامانم از تو اتاق اومد بیاید تو ، منم با نرگس کار دارم ..تپش قلبم بالا رفت ، یا خدا حتما مانانمم فهمیده .. با ، بابام رفتیم پیش مامانم .. بابام رو کرد به من ، چِت شده بابا چرا سرت درد گرفته بود شانه انداختم بالا ، نمی دونم مامانم پرسید ، شام خوردی ؟ اره محسن برامون آورد . دیدم اورد میخوام بدونم سرت درد میکرد تونستی بخوری . اره مامان جون خوردم برای اینکه زود از پیششون برم گفتم خوابم میاد ، برم بخوابم ..بابام گفت برو بخواب بابا جون .. به هر دوشون شب بخیر گفتم ، اومدم بیرون رفتم تو اتاق خودم . لباسهامو عوض کردم . رفتم جلوی آینه بلوزمو زدم بالا دستمو گذاشتم روی شکمم . تخت ، تخت بود . اگر حامله ام پس چرا هیچی پیدا نیست ..خانهای حامله رو دیدم شکمشون اومده جلو پس چرا برای من صافه ..زدم زیر خنده حتما بچه من نامرییه بلوزمو دادم پایین .شبخوابمو روشن کردم‌ کلید برق اتاقمو زدم خودمو پرت کردم توی تختم خوابیدم . طبق قرار دیشبمون ساعت هشت صبح ناصراومد دنبالم . نسشتم تو ماشین . سلام ... سلام حالت خوبه . اره خوبم ولی خیلی گشنمه . اول بریم آزمایش بدیم بعدن میریم صبحانه میخوریم . نگاش کردم چشماش قرمز شده بود چهراش گرفته بود . ازش پرسیدم تو چرا ناراحتی ؟ برگشت نگاهی بهم انداخت . دیشبو تا صبح نخوابیدم با تعجب پرسیدم . چرا ؟؟ دوباره نگاهم کرد و یه نفس عمیق کشید . خوش بحالت ، تو عالم بجیگیت خوشی . رومو کردم بهش نخیرم ناصر خان من دیگه بچه نیستم . اگه بچه بودم که مامان نمی شدم . برگشت چشماشو به من خمار کرد . قرار نیست به این زودی ها مامان بشی . اگه جواب ازمایش گفت هستی چی ؟ روشو کرد بهم .. اگر بودی سقطش میکنیم . تو ذهنم کلمه سقط رو مرور کردم ، نفهمیدم یعنی چی ولی دلم لرزید .. کلمه خوبی نبود .. بهش گفتم یعنی چی ؟ میریم کورتاژش میکنیم . با بی حوصلگی گفتم . ناصر درست حرف بزن ببینم چی میگی ؟ نرگس ما اون بچه رو نمیخوایم اگر تو حامله باشی به دکتر میگیم از بین ببرش . یعنی میگی بکشش ؟ نرگس اون هنوز بچه نشده یه تیکه خونِ خب اگر از بین نبریمش میشه بچه دیگه . عصبی داد زد از بین میبریمش تو هم دیگه حرف نزن ساکت بگیر بشین . تو دلم گفتم : دو زار بده آش به همین خیال باش .. اگر من حامله باشم کسی جرات نمی کنه به بچه من دست بزنه . با گوشه چشم بهش نگاه کردم . قلدور خان فکر کرده میزارم بچمو بکشه ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
آقای پلیس هم دستبند در آورد بزنه به دست ناصر تا اون موقع من مثل مات زده ها فقط نگاه میکردم . اما تا دستبند رو برد سمت ناصر .. بی اختیار با صدای بلند زدم زیر گریه . تورو خدا نبریدش نامزدمه . همه نگاها متوجه من شد. یکی از پلیسها از من پرسید . مادرت کو ؟چرا اون نیومده ؟ ناصر رو کرد به من ، نرگس ساکت شو .. بعد رو کرد به پلیسها به اون کار نداشته باشید هر سوالی دارید از خودم بپرسید شما تو کلانتری به سوالها جواب بده خانوم دکتر رو به همه گفت خواهش میکنم مطلب رو ترک کنید مریضهای من منتطرند . یکی از پلیسها رو کرد به خانوم دکتر .. ما در حال گشت زنی بودیم بهمون بیسیم زدن سریع اومدیم اینجا . منتظر همکار خانوممون هستیم الان میان ما میریم .. هنوز حرفش تموم نشده بود . دوتا خانم چادری که درجه هاشون به لب آستینشون دوخته شده بود وارد مطلب شدند . یکی از خانمها رو کرد ، به یکی از همکاراش گفت متهم کیه . اوناهم منو نشون دادن . من خودم عاشق فیلمهای پلیسی بودم ولی این اتفاق فیلم نبود واصلا مثل فیلمهای پلیسی که کلی به آدم هیجان میده نبود .. خیلی تلخ و وحشتناک بود . باخودم گفتم چرا به من گفت متهم ؟ مگه من چیکار کردم . اونا هم برگشتن منو نگاه کردن .. یکی شون گفت وای خدای من این دختر داره سکته میکنه ، رو کرد به همکارهای اقا پلیسشون گفت . شما برید من ارومش کنم خودمون میایم کلانتری . اوناهم در حالی که دستبتد به دست ناصر بستن از مطلب رفتن بیرون . یکی از خانمها با لبخند اومد جلو من .. بیا بریم روی صندلی بشینیم حرف بزنیم بعدم بالبخند سرشو تکون داد .. موافقی . من به تایید سرمو تکون دادم . دوتا صندلی رو به روی هم گذاشت روی یکیش خودش نشست روی یکی دیگشم به من گفت بشینم . منم نسشتم روبه روش . اسمت چیه نرگس . چه اسم قشنگی داری اسم منم الهه است اسم همکارمم حلما. نرگس جان : ازما که نمی ترسی اولش ترسیدم ولی الان نه افرین دختر شجاع ، منو همکارم میخوایم بهت کمک کنیم برامون بگو چی شده . منم از اول همه چی رو براشون گفتم . خیلی خب پس تو یه دختر خوب و خانم هستی ماهم زنگ میزنیم به پدر و مادرت شناسنامه میارن تورو میبرن خونه .. ولی قبلش باید با ما بیای اداره .. ماهم باید زودتر اینجا رو ترک کنیم چون مریض های خانوم دکتر منتظر هستن به منم دستبتد می زنید ؟ باخنده گفت نه عزیزم ما به یه مامان کوچولو که دستبند نمی زنیم . خانوم دکتر هم یه آزمایش نوشت داد به خانموهای پلیس . بفرمایید اورژانسی نوشتم که سریع بهتون بدن . خانوم پلیس برگه رو گرفت به من گفت پاشو بریم خواستیم از در بیایم بیرون خانوم دکتر صدازد برای ازمایش باید ناشتا باشه . به خانوم پلیس گفتم ناشتا هستم چیزی نخوردم . الان بریم اداره بهت صبحونه میدم بخور پس آزمایشم چی اونو ان شاالله با مامانت میری ازمایش میدی سه تایی از اتاق دکتر اومدیم بیرون . نگاه خانموهایی که منتظر بودن نوبتشون بشه به ما سه تا دوخته شد و می دونستم که الان تو دلشون ول وله شده که جریان من چیه . از پله ها اومدیم پایین رفتیم به سمت ماشین پلیس ، اینقدر رفتارشون با من خوب بود که من کلی هم ذوق کردم . در ماشین رو باز کرد برو بشین ..باورم نمیشد چه هیجانی داشت سوار شدم اون دوتا خانم هم نشستن . راننده ، یه سرباز بود حرکت کرد . خانوم الهه پلیس رو کرد به من با خنده لب زد خوبی . لبخند زدم .. بله خوبم بهش گفتم یه سوال بپرسم بپرس عزیزم چرا پس آژیر نمی کشین دوتا خانمهای پلیس زدن زیر خنده .. منم به خنده اونا خندیدم خانم الهه پلیس گفت عزیزم تو تعقیب متهم و یا هرجایی که احساس نیاز کنیم آژیر می کشیم بعدم به سرباز گفت : اقای حسینی اژیر رو شن کنید بایه لبخند ملیح به من نگاه کرد .. این خانوم کوچولوی ما دوست داره صدای آژیر بشنوه . سرباز هم آژیر ماشینو روشن کرد . تو دلم گفتم : وااای خدای من چی شد .. جای خیلی ها اینجا خالیه رسیدیم به کلانتری ، با ماشین داخل شدیم . دورو برمو نگاه کردم .. یاعلی ....چقدر ماشین پلیس .. عجب موتور هایی .. چقدر پلیس .. نظرم نسبت به اینکه معلم بشم عوض شد .. دیگه باید درسمو می خوندم تا پلیس بشم مثل همین الهه خانم .. وارد ساختمان کلانتری شدیم منو بردن توی یه اتاق . الهه خانوم فوری زنگ زد گفت یه صبحانه بیارید تو اتاق ... یه پنج دقیقه گذشت یه سرباز ، یه لیوان چای و یه تیکه نون و با یه پنیر و کره کوچولو توی یه سینی آورد ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
منم که خیلی گشنم بود تا تهشو خوردم . الهه خانم با یه برگه و خطکار اومد و شروع کرد به سوال پرسیدن منم همه رو با دقت جواب دادم . من یه سوال بپرسم بپرس چرا به ناصر دستبند زدید ؟ چرا منو آوردید اینجا ؟ ما اومده بودیم آزمایش بدیم چرا خانوم دکتر به شما زنگ زد ؟ اگر شما با مامانت و یا مادر شوهرت رفته بودی بودی کسی کاری بهت نداشت .دکتر فکر کرده که نامزد شما دروغ گفته ! به هم محرم هستید الان نامزد منو زندان کردید ؟ نه الان تو اتاق ریس کلانتری هستن با خونواده شما و خودشون تماس گرفتن اونا هم مدرک آوردن .. شما رو ببرن تلفن روی میزش زنگ زد .. گوشی رو برداشت ..الو ..بله چشم ..گوشی رو گذاشت ..نرگس خانوم بلند شو بریم .. کجا بریم ؟ مامان بابات اومدن ببرنت . اسم بابام اومد دلم هری ریخت . الهه خانوم منو برد به یه اتاق دیگه . وارد شدیم .. تا مامانم چشمش افتاد به من از جاش بلند شد اومد طرفم ..منو در آغوش کشید ..با آه در گوشم ..نرگسم .. عزیزم .. باهم رفتیم .. منم نشستم کنار مامانم .. باچشمم دنبال ناصر میگشتم ..دیدم کنار باباش نشسته .. باورم نمیشد توی یکی دو ساعتی که ندیدمش اینقدر قیافش بهم ریخته باشه سرش به قدری پایین بود که دیگه داشت میرفت زیر میز یه لحظه با بابام چشم تو چشم شدم ، چنان باغضب بهم نگاه کرد که نفسم تو قفسه سینم موند ، فورا نگاهمو از بابام گرفتم و دیگه جرات نکردم اون سمت رو نگاه کنم . آقای ریس کلانتری بابامو صدا کرد ..بابامم رفت چند تا امضا کرد .. رئس کلانتری گفت میتونید برید .. از در کلانتری اومدیم بیرون انگار همه باهم قهر بودن .. عمه هاجر از ناصر پرسید .. ناصر مادر ماشینت کو ؟ اونم جواب داد ..بردنش پارکینک فردا میام تحویلش میگیرم . ناصر و بابا مامانش رفتن تو ماشین پدر شوهرم . منو مامانمم سوار نیسان شدیم . رسیدیم خونمون خواستیم وارد حیاط بشیم بابام چشمش افتاد به من . اومد جلو بازوی منو گرفت هلم داد تو حیاط ..گم شو برو تو خونه قیافه نحستو نبینم . منم نتونستم خودمو کنترل کنم خوردم زمین ..مامانم اومد جلوش ..معلومه داری چیکار میکنی تو یکی دیگه خفه شو که هرچی میکشم از دست توعه مادر جونم از اتاق اومد بیرون . چه خبرتونه چی شده ؟ بابام رو به مادر جون . هرچه میکشم .. با انگشتش مامانمو نشون داد .. از دست اینه به من چه مگه من چیکار کردم بهت اعتماد کردم گفتم من نیستم تو حواست هست که این خاک توی سرم نشه خودت نگفتی بزار تنها باشن روی نرگس باز بشه حالا همه تقصیر ها افتاد گردن من . مادرجون رو کرد به مامان بابام. شما الان هر دو اعصابتون خورده بیاید تو بشینید یه کم آروم بگیرید ببینیم چیکار باید بکنیم بابام صداشو برد بالا .. من بدبخت از صبح تا شب توی این جادها س*گ*دو*می زنم برای آسایش اینا .. خونه و زندگی و بچه هارو هم سپردم دست این .. اینم هواسش به این بچه نبوده آبروی منو بردن . تو عادتت همینه هرکجا که کارها خوب از آب در بیاد میزاری به پای هوشمندی خودت هرکجا هم که خراب بشه میزاری تقصیر من ..صد دفعه بهت نگفتم .. میاد نرگسو از صبح میبره تاشب ..گفتی کاریت نباشه بزار بره فقط شب خونه خودمون باشه خفه شو اینقدر تو روی من واینسا .. حمله کرد به سمتش .. مامانمم رفت توی اتاق در رو هم قفل کرد .. بابام با لگد محکم زد به در .. در اتاق یک صدای بدی داد ولی باز نشد ..صدای گریه جواد به گوشم خورد ..دیدم طفلکی کسی هواسش بهش نبوده با دهن خورده زمین داره از دهنش خون میاد.. چه جورم گریه میکنه .. منم شروع کردم به جیغ کشیدن .. جواد ..جواد ..دهنش پر خونه .. بابام با جیغهای من کمی به خودش اومد جواد رو بغل کرد داد به مادر جونو و از حیاط رفت بیرون ..مامانمم از اتاق اومد بیرون رفت جواد و از مادر جون گرفت بردش دست و صورتشو شست قربون صدقش میرفت و آرومش میکرد ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_151 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله منم که خیلی گشنم بود تا تهشو خوردم . الهه خان
جواد تو بغل مامانم خوابش رفت .. منم تو ایون کنار مادر جونم نشستم ..مادر جونم روکرد به من نرگس جان چرا به مامانت نگفتی که حامله شدی بهش گفتم حالم بهم میخوره بهم چایی نبات داد . معصومه نرگس چی میگه آره راست میگه بچم .. گفت من اصلا فکرشو نمی کردم گفتم شاید سردیش کرده تو خودت سه تا شکم زاییدی اونوقت نفهمیدی . والا من اینطوری نمی شدم خودت که یادته اره طبع آدما باهم فرق میکنه روشو کرد به من .. تو چرا وقتی فهمیدی که حامله شدی به مامانت نگفتی . ناصر گفت به هیچ کسی نگو بریم آزمایش بدیم مطمئن شدیم هستی برو به مامانت بگو بعدم میگه باید سقطش کنیم . غلط کرده که گفته .. سقط بچه از زایمان بدتره .. معصومه ببین نرگس چی میگه .. مامانم اومد پیشم نشست .. ناصرچی میگه ؟ .. میگه بچه رو کوتاج کنیم .. کوتاج نه مامان جان ، کورتاژ .. اره همین کورتاژ مامانم زد پشت دستش رو به مادر جون .. میبینی تورو خدا غلطشو کرده الانم زجرشو بچه من باید بکشه منم بهش گفتم که بچمو دوست دارم هیچ کاریش نمیکنم .. اشک تو چشمای مامانم جمع شد من بغل کرد الهی فدات بشم عزیزم .. برگه آزمایشت دست منه فردا ببرمت آزمایش بده ببینیم چی میشه نرگس جان بِپَر ، بِپَر نکن چیز سنگین هم بلند نکن ،ندو .. حرفشو ناتموم گذاشت رو به مادر جون .. دیدی این احمد بیشعور چطوری بچمو پرت کرد تو حیاط .. نگفت یه وقت بلای سر بچه نرگس بیاد . مامان هولم داد پرتم نکرد من خودم افتادم مادر جونونم رو به مامانم .. خب معصومه اینقدر پیِ یه کاری رو نگیر حالا که الحمد لله به خیر گذشت ، من صد دفعه به تو نگفتم وقتی شوهرت عصبانیه حرف نزن ، ندیدی احمد چقدر بهم ریخته بود دست پخت خودشه .. چقدر گفتم نکن .. نرگس بچه است .. دیدی چطوری منو کتک زد ..حالا هم بخوره تا از جلوش زیاد بیاد .. هم بچمو انداخته تو حچل هم ارامش منو گرفته دلم برای نرگسم کبابه بخدا مادر جون کاری که شده از این به بعد تو باید یه کاری کنی که جلوی بدتر از اینو بگیری .. صبر میکردی اون حالش جا بیاد بعد سرزنشش میکردی نه تو اوج عصبانیتش چه می دونم منم بهم ریخته بودم اون ناراحت ابروشه من ناراحت عذاب بچم مامان چه عذابی ؟ مادر جونم صداشو برای مامانم بلند کرد .. پاشو خودتو جمع کن به جایی که به بچه روحیه بدی داری تو دلشو خالی میکنی . نرگس جان هیچ عذابی .. به این حرفا توجه نکن هیچی نمیشه بلند شدم رفتم توی اتاق خودم . چقدر دلم میخواست به ناصر زنگ بزنم .. تا اومدم شمارشو بگیرم .. اون زنگ زد .. الو سلام داشتم بهت زنگ میزدم .. سلام خوبی .. ممنون تو خوبی .. چه خبر نرگس .. بابام یه خورده با مامانم دعوا کرد ، بعدم رفت بیرون .. تو چی دعوات نکردن .. چرا منم خیلی حرف کشیدم .. الان چیکار میکنی حالت خوبه .. اره خوبم تو اتاق خودم هستم .. مامانت کی میبرت ازمایش .. گفت فردا صبح .. هماهنگ کن خودم میبرمتون .. توکه ماشین نداری .. با ماشین داداشم میام .. باشه به مامانم بگم ساعت چند میریم بهت خبر میدم .. نرگس بابات در مورد من چیزی نگفت .. در مورد تو نه .. منو دعوا کردو مامانمو .. نرگس جان اگر کاری داشتی یا چیزی خواستی بهم زنگ بزن .. باشه خدا حافط .. خدا حافظ ..قطع کرد . صدای پیام گوشی اومد .. بازش کردم ناصر بود نوشته بود دوست دارم عشقم .. در جوابش نوشتم .. انگشت نکن تو چشمم .. جواب داد من با تو هیچ وقت پیر نمی شم عاشق اون همه انرژیتم ..براش پیام دادم فردا بعد از ازمایش با مامانم بریم رها رو ببینیم ؟ جواب داد .. اگر شرایط مساعد بود حتما میریم .. نوشت کاری نداری اوضاع خونه ما مساعد نیست بعدن میبینمت .. نه کاری ندارم بوس بوس .. نوشت.. ای شیطون .. دوباره نوشتم دوست دارم .. یه خورده به صفحه گوشی نگاه کردم ولی دیگه پیام نیومد . اومدم تو حیاط بوی شامی میومد دلم زیرو رو شد .. صدا زدم مامان داری شامی درست میکنی ؟ آره تورو خدا نکن من حالم از بوی شامی بهم میخوره .. تندی اومد حیاط .. باشه عزیزم الان خاموشش میکنم .. اسپند هم دود میکنم بوش بپره . برگشتم اتاق خودم ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
جواد تو بغل مامانم خوابش رفت .. منم تو ایون کنار مادر جونم نشستم ..مادر جونم روکرد به من نرگس جان چرا به مامانت نگفتی که حامله شدی بهش گفتم حالم بهم میخوره بهم چایی نبات داد . معصومه نرگس چی میگه آره راست میگه بچم .. گفت من اصلا فکرشو نمی کردم گفتم شاید سردیش کرده تو خودت سه تا شکم زاییدی اونوقت نفهمیدی . والا من اینطوری نمی شدم خودت که یادته اره طبع آدما باهم فرق میکنه روشو کرد به من .. تو چرا وقتی فهمیدی که حامله شدی به مامانت نگفتی . ناصر گفت به هیچ کسی نگو بریم آزمایش بدیم مطمئن شدیم هستی برو به مامانت بگو بعدم میگه باید سقطش کنیم . غلط کرده که گفته .. سقط بچه از زایمان بدتره .. معصومه ببین نرگس چی میگه .. مامانم اومد پیشم نشست .. ناصرچی میگه ؟ .. میگه بچه رو کوتاج کنیم .. کوتاج نه مامان جان ، کورتاژ .. اره همین کورتاژ مامانم زد پشت دستش رو به مادر جون .. میبینی تورو خدا غلطشو کرده الانم زجرشو بچه من باید بکشه منم بهش گفتم که بچمو دوست دارم هیچ کاریش نمیکنم .. اشک تو چشمای مامانم جمع شد من بغل کرد الهی فدات بشم عزیزم .. برگه آزمایشت دست منه فردا ببرمت آزمایش بده ببینیم چی میشه نرگس جان بِپَر ، بِپَر نکن چیز سنگین هم بلند نکن ،ندو .. حرفشو ناتموم گذاشت رو به مادر جون .. دیدی این احمد بیشعور چطوری بچمو پرت کرد تو حیاط .. نگفت یه وقت بلای سر بچه نرگس بیاد . مامان هولم داد پرتم نکرد من خودم افتادم مادر جونونم رو به مامانم .. خب معصومه اینقدر پیِ یه کاری رو نگیر حالا که الحمد لله به خیر گذشت ، من صد دفعه به تو نگفتم وقتی شوهرت عصبانیه حرف نزن ، ندیدی احمد چقدر بهم ریخته بود دست پخت خودشه .. چقدر گفتم نکن .. نرگس بچه است .. دیدی چطوری منو کتک زد ..حالا هم بخوره تا از جلوش زیاد بیاد .. هم بچمو انداخته تو حچل هم ارامش منو گرفته دلم برای نرگسم کبابه بخدا مادر جون کاری که شده از این به بعد تو باید یه کاری کنی که جلوی بدتر از اینو بگیری .. صبر میکردی اون حالش جا بیاد بعد سرزنشش میکردی نه تو اوج عصبانیتش چه می دونم منم بهم ریخته بودم اون ناراحت ابروشه من ناراحت عذاب بچم مامان چه عذابی ؟ مادر جونم صداشو برای مامانم بلند کرد .. پاشو خودتو جمع کن به جایی که به بچه روحیه بدی داری تو دلشو خالی میکنی . نرگس جان هیچ عذابی .. به این حرفا توجه نکن هیچی نمیشه بلند شدم رفتم توی اتاق خودم . چقدر دلم میخواست به ناصر زنگ بزنم .. تا اومدم شمارشو بگیرم .. اون زنگ زد .. الو سلام داشتم بهت زنگ میزدم .. سلام خوبی .. ممنون تو خوبی .. چه خبر نرگس .. بابام یه خورده با مامانم دعوا کرد ، بعدم رفت بیرون .. تو چی دعوات نکردن .. چرا منم خیلی حرف کشیدم .. الان چیکار میکنی حالت خوبه .. اره خوبم تو اتاق خودم هستم .. مامانت کی میبرت ازمایش .. گفت فردا صبح .. هماهنگ کن خودم میبرمتون .. توکه ماشین نداری .. با ماشین داداشم میام .. باشه به مامانم بگم ساعت چند میریم بهت خبر میدم .. نرگس بابات در مورد من چیزی نگفت .. در مورد تو نه .. منو دعوا کردو مامانمو .. نرگس جان اگر کاری داشتی یا چیزی خواستی بهم زنگ بزن .. باشه خدا حافط .. خدا حافظ ..قطع کرد . صدای پیام گوشی اومد .. بازش کردم ناصر بود نوشته بود دوست دارم عشقم .. در جوابش نوشتم .. انگشت نکن تو چشمم .. جواب داد من با تو هیچ وقت پیر نمی شم عاشق اون همه انرژیتم ..براش پیام دادم فردا بعد از ازمایش با مامانم بریم رها رو ببینیم ؟ جواب داد .. اگر شرایط مساعد بود حتما میریم .. نوشت کاری نداری اوضاع خونه ما مساعد نیست بعدن میبینمت .. نه کاری ندارم بوس بوس .. نوشت.. ای شیطون .. دوباره نوشتم دوست دارم .. یه خورده به صفحه گوشی نگاه کردم ولی دیگه پیام نیومد . اومدم تو حیاط بوی شامی میومد دلم زیرو رو شد .. صدا زدم مامان داری شامی درست میکنی ؟ آره تورو خدا نکن من حالم از بوی شامی بهم میخوره .. تندی اومد حیاط .. باشه عزیزم الان خاموشش میکنم .. اسپند هم دود میکنم بوش بپره . برگشتم اتاق خودم ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_152 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله جواد تو بغل مامانم خوابش رفت .. منم تو ایون کنا
ظهربابام اومد خونه اومدم توحیاط ایستادم .. ببینم بابام چی میگه ؟ معصومه دو دست لباس برای من بزار .. یه بار ، بهم خورده برای مشهد میخوام برم یه هفته هم نمیام .. صدای زد .. نرگس بیا کارت دارم .. از طرز صدا کردن بابا نفسم تو سینم موند تپش قلب گرفتم .. ترسونو لرزون رفتم تو اتاقشون .. سلام .. جواب سلاممو نگرفت با اشاره کنار مامانمو نشون داد بشین اینجا .. نشستم .. خوب گوش کنید چی دارم بهتون میگم .. من دارم میرم مشهد تا یک هفته شایدم بیشتر نمی یام مَحل به ناصر رو خونوادش نمی دین .. تا من نیومدم ناصر حق نداره پاشو بزاره اینجا .. هیچ حرف و قراری نمی زارین .. تلفنهاشونو جواب نمی دین .. پاشد سیم تلفن رو کشید پیچید دور گوشی گذاشت کنارش .. با دستش اشاره کرد به من .. پاشو برو اون موبایلتو بیار ببینم منم اومدم تو اتاقم .. گوشیمو روشن کردم .. تند ،تند برای ناصر نوشتم .. بابام داره گوشیمو میگیره ، میگه حق نداری با ناصر حرف بزنی .. پیامو ارسال کردم گوشی رو کلا خاموش کردم بردم تو اتاق دادم به بابام . از من گرفت گذاشت جیب کتش .. دوباره تهدید وار ادامه داد .. معصومه اگر بیام اینجا ببینم به یه کدوم از حرفام گوش نکردید به ارواح پدرم قسم برای همیشه ولتون میکنم میرم .. مامانم گفت این باید ازمایش بده من چیکار کنم ببرمش یا صبر کنم خودت بیای دست کرد جیب بغل کتش یه دسته اسکناس که دورشو با کش بسته بود در اورد .. پرت کرد سمت مامانم .. خودت میبریش .. نزاری با اون پسره نامرد بره ها .. نزاری این بی غیرت نرگس و ببینه ها .. مامانم گفت باشه رو به من پاشو از جلوی چشمم گم شو برو . از جام بلند شدم .. مثل باد از اتاقشون اومدم بیرون توی حیاط ایستادم صدای مامانم اومد احمد گوشی خونه رو نبر .. من ازت بی خبر می مونم .. بابام محل مامانم نذاشت .. تا بابام از اتاق اومد بیرون من پاتند کردم رفتم تو اتاق خودم ..اونم از حیاط رفت بیرون .. صدای روشن شدن ماشینش اومد بعد گاز دادو رفت . یک ساعت از رفتن بابا گذشت رفتم پیش مامانم . مامان من گشنمه ناهار چی داریم .. استامبلی برو خودت بکش بخور .. سفره بیارم باهم بخوریم .. نه من اشتها ندارم خودت بخور .. رفتم سر گاز یه بشقاب کشیدم بادمجون ترشی هم گذاشتم کنارش خیلی بهم مزه داد خوردم .. مامانم صدام کرد .. نرگس بیا بله مامان .. شنیدی بابات چی گفت .. سرمو به تایید تکون دادم .. توی این یک هفته که بر میگرده نباید ناصرو ببینی .. تورو خدا حرف گوش کن .. یه خورده ام به فکر منو بابات باش یعنی اصلا ناصرو نبینم ؟ .. توی این یه هفته نه .. یعنی اگر در زنگ خونمونو زد ، در رو براش باز نکنیم ؟ .. اگر زنگ زد من خودم میرم در حیاط باهاش صحبت میکنم .. چی بهش میگی ؟ عصبانی شد.. داد کشید .‌. پاشو برو اینقدر چرا ، چرا نکن .. به لاخره یه خاکی به سرم میریزم پاشدم رفتم تو اتاق خودم .. نشستم روی تخت .. فکر کردم چطوری باید ناصرو ببینم .. به ذهنم رسید ساعت شش بعد از ظهر به بهانه خونه مادر جون برم بیرون .. ناصر که میاد بره خونشون ببینمش .. خوشحال از نقشه ای که کشیده بودم دراز کشیدم خوابم برد .. با سرو صدای حال و احوا‌لپرسی عمه هاجرو ناهیدو مامانم از خواب بیدار شدم .. نگاه به ساعت کردم پنج و ربع بود .. دست و صورتمو شستم ..رفتم پیششون ببینم چه خبره ..دیدم مادر جونمم خونه ماست وااای نقشه ام باطل شد ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_153 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله ظهربابام اومد خونه اومدم توحیاط ایستادم .. ببی
سلام عمه هاجر یه نگاه ترحم امیزی به من کرد و جواب داد .. سلام عمه جون .. ناهیدم یه پیسی کرد مثلا جواب سلام داد .. رفتم پیش مامانم نشستم . عمه رو کرد به مامانم ، حالا ما چیکار کنیم کاری که نباید میشده ، شده .. نمی شه که سر در هوا نگهش داریم به لاخره باید یه فکری کرد . شما باید صبر کنی احمد آقا از مشهد بیاد ... بشینید با خودش صحبت کنید ببینیم باید چیکار کنیم . فردا کی میخواید برید آزمایش منو ناصرم بیایم ممنون عمه جان راضی به زحمت نیستیم خودمون میریم چرا تعارف میکنی شما خودتم می دونی که من خیلی خاطر نرگس و میخوام برام باناهید فرقی نمی کنن والا راسیتش بابای نرگس گفت خودت ببرش اگر به حرفش گوش نکنم وضع ازاین که هست بدتر میشه باشه هرطور راحتید. ناهید منو صدا کرد .. نرگس یه دقیقه بیا بیرون کارت دارم .. من خودمو زدم به نشنیدن .. اول اینکه از خودش بدم میومد دومم میخواستم ببینم عمه و مامانم چی بهم میگن .. مامانم با ارنجش زد بهم زیر لبی گفت .. پاشو ببین چیکارت داره . اونم دوباره صدام زد . نرگس بریم بیرون کارت دارم .. منم بلند شدم .. باهم رفتیم بیرون منو بُرد گوشه ایون که کسی نبینمون . دست کرد تو کیف دستیش یه پاکت نامه در آورد که درش ضرب دری چسب شیشه ای زده شده بود ، داد به من . اینو ناصر داده بدمش به تو گفته کسی نفهمه من که انتظار این کار رو نداشتم غافلگیر شدم ... نامه رو ازش گرفتم ... فوری گفت حالا بازش کن ببینیم چی نوشته ... یه حسی بهم گفت چسبش زده که کسی نخونه به حرفش گوش نده . نه خودم بعدن میخونم ... خب باز کن دیگه ... منم نامه رو کردم زیر بلوزم ... همینطور که میگفتم نه خودم میخونم رفتم سمت اتاقم ... اونم رفت پیش مامانمینا . رفتم تو اتاقم ... از تو قفلش کردم ... باعجله نامه رو باز کردم ... نوشته بود سلام امشب ساعت یک بعد از نصف شد یه تقه کوچیک میزنم به درتون بیا بیرون میخوام ببینمت . یه حس خوبی بهم دست داد ... کلا ، که من عاشق کارهای پیچوندنی بودم ... ولی اینکه ناصر همچین چیزی ازم خواسته بود خیلی برام جذاب تر بود . صدای خداحافظی عمه و ناهید اومد ... نامه رو گذاشتم زیر بالشتم رفتم بیرون ... اونا که رفتن . مامانم ازم پرسید ناهید چیکارت داشت ؟ فوری توی ذهنم ساختم ... هیچی میگفت حالت چطوره و از کجا فهمید یو ... از این چیزها ... بعدم رفتم توی اتاقم بابت این دروغ گفتنام خیلی ناراحت بودم ... سرمو گرفتم بالا ... خدایا ببخشید مجبور میشم ... نمی دونم چی باید میگفتم . اومدم نامه رو از، زیر بالشتم برداشتم ... یاد تاتتر ازدواج حضرت امام حسن عسگری با نرجس خاتون افتادم ... توی اون تاتتر من نقش نرجس خاتون مادر امام زمان رو بازی کرده بودم ... یادم افتاد ... کارگردان اون تاتتر که خانم مهدی بود بهم گفت ... باید وقتی قاصد امام حسن عسگری نامه رو بهت میده تو با احساس بوسش کنی اول بزاری روی چشمات بعد هم بزاری روی قلبت زیر لب بگی . ملیکا تو خوشبخت ترین زن دنیا هستی (قبل از ازدواج نرجس خاتون با امام حسن عسگری اسمشون ملیکا بوده ) ... منم که این نقشمو خیلی قشنگ بازی کرده بودم ... و مورد تحسین جمع قرار گرفتم ... همون موقع تو دلم گفتم یعنی میشه یه روزم من یه نامه ای که خیلی دوسش دارم برام بیاد ... الان من این نامه رو خیلی دوست داشتم ... نمی دونم این همون آرزوم بود یا ! ... هر چی بود که خیلی برام دوست داشتنی بود ... هی نگاهش میکردم میخوندم دوباره تاش میکردم میزاشتمش تو پاکت ... نگاه کردم به ساعت شش و نیم بود ... وااای چقدر باید صبر میکردم که ساعت یک شب ، بشه ... مامانم صدام کرد نرگس چیکار میکنی پاشو بیا بیرون ... دوست نداشتم برم بیرون دوست داشتم هرچند دقیقه یه بار نامه ناصرو بخونم نه مامان نمیام . احساس کردم مامانم پشت در اتاقمه ... تندی نامه رو گذاشتم زیر بالشتم ... حدسم درست بود مامانم اومد تو اتاقم ... ناهید چی بهت گفت که اینقدر پَکرت کرد ... بیچاره مامانم نمی دونست چه حس خوبی دارم ... جوابشو دادم هیچی نگفت من پَکر نیستم فقط دراز کشیدم تو تختم ... باور کنم نرگس ؟ ... اره مامان بخدا حالم خوبه سرشو انداخت بالا ... به همون خدا ، که معلوم نیست چی تو اون کلته ... تو و ، ساکت موندن ! الله و اعلم ... فقط حرفای بابات یادت نره . گیر دادیا مامان ... از روی تختم اومدم پایین ... بریم کجا باید بریم ... لباشو برام یور کرد بیا بریم پیش مادر جون تنهاست ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_154 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله سلام عمه هاجر یه نگاه ترحم امیزی به من کرد و
شاممونو خوردیم ... یه کم تلوزیون نگاه کردیم ... مامانم پاشد رخت خواب خودشو جواد رو پهن کرد... منم شب بخیر گفتم اومدم اتاق خودم ...صبر کردم برق اتاقشونو که خاموش کردن پاشدم رفتم سرکمدم یه بلوز داشتم ناصر میگفت خیلی بهت میاد اونو پوشیدم همیشه میگفت موهاتو نبند بریز دورت ولی قرار بود بریم بیرون ... پس باید میبستمشون موهامم بورس کشیدم بعد با ، کِش بستم ... یه رژ خیلی کم رنگ به لبم زدم ... شالمو سرم کردم ... چادرومو گذاشتم روی تخت ... به ساعت نگاه کردم ... یازده شب بود ... وااای دوساعت باید صبر میکردم . ساعت شد دوازده پنجاه و پنج دقیقه ... پاشدم چادرمو سرم کردم ... ادکلنو برداشتم با خودم گفتم الان که شبه کسی بیرون نیست که گناه داشته باشه بوی خوش بدم ... حسابی به خودم زدم . صدای تقه در حیاط اومد ... فورا از اتاقم اومدم بیرون کفشهامو پام کردم ... پا ورچین ، پاورچین رفتم در حیاط رو باز کردم ... اروم بهم سلام کردیم دست دادیم ... ناصر خیلی آهسته لب زد کلید در حیاطتونو برداشتی ... نه یادم رفت ... برو برش دار ... ناصر بیاتو ، بریم اتاق من مامانمینا خوابن ...نه برو کلید بیار معطل نکن ... دوباره نوک پا نوک پا رفتم توی اتاقم کلید در حیاط رو برداشتم ... رفتیم تو ماشین ... تا نشستیم توی ماشین فوری شیشه هار کشید پایین ... نرگس جان چقدر ادکلن زدی قبلا هم بهت گفتم دو تو تا پیس یکی چپ یکی هم راست . بَده حالا خوش بو شدم . خوبه خوش بو باشی ولی ادکلن ملایمش خوبه اینطوری سر درد میگیریم . باشه ایندفعه به قول تو دوتا پیس میزنم بعدم دوتایی با خنده گفتیم ، یکی چپ یکی راست ماشینو رو شن کرد از محلمون رفتیم بیرون تو خیابون پارکش کرد یه نگاه بهم انداخت ... خوشگل کردی ... بالبخند گفتم ممنون برگشت سمت صندلی عقب ماشین یه مشما داد بهم ... توشو نگاه کردم لواشک و قرقورت و برگه زرد الو بود ... دستت درد نکنه ناصر ولی ایکاش سیرابی برام میاوردی ... اینقدر دلم میخواد که همش تو دهنم آب جمع میشه . آخ نرگس جان ببخشید ، اونروز که رفتیم آزمایش ... میخواستم صبحانه بریم برات بخرم که نشد ... حالا فردا میخرم میدم مامانت برات درست کنه . راستی دیروز چی شد ؟ بابات چیا گفت ؟... منم همه چیو براش گفتم ... رنگش پرید و ناراحت شد سرشو تکون داد ، حق با ، باباته ... خدا به خیر کنه . نرگس وقتی بهم پیام دادی که بابات میخواد گوشیو ازت بگیره ... دلم به زندگی باتو خیلی گرم شد احساس کردم دلت به دل من هست کلا روت یه حساب دیگه ای باز کردم ... اگر همه جا تو با من همراه میشدی زندگیمون عالی میشد . مگه من باهات همراه نیستم ؟ یه نگاهی بهم انداخت ، نه نیستی باید چیکار کنم که باهات همراه باشم ؟ ببین عزیزم ، این بچه خیلی بی موقع اومده تو زندگی ما ... تو خیلی کوچیکی برای مادر شدن . نذاشتم ادامه بده نه ناصر من بچمو نمیکشم . باز میگی نمی کشم کشتن کدومه ، اون هنوز بچه نیست هست خوبم هست عصبانی شد ... نکنه صدای گریه شم میشنوی من نمیشنوم ولی اگر بخواهیم بکشیمش حتما خدا صدای گریشو میشنوه برگشت نگاه تندی بهم انداخت ... چه میشینی برای خودت صغری کبری میچینی . اگر میخوای اخم و تخمم کنی منو ببر بزار خونمون . نه اخمت نمیکنم ولی اگر به حرفم گوش میکردی هر کاری میخواستی برات میکردم . چه کاری برام میکردی ؟ تو چی دوست داری بگو تا برات انجام بدم . من دوست دارم تو گروه سرودمون تک خوان باشم ... من دوست دارم نقش اول تاتتر رو بازی کنم خب برو بکن مگه من میگم چرا . بله دیگه میگی ... تنها نرو یابا مامان خودت برو یا با مامان من ... خانوم قربانی هم فقط بچه های سرود و تاتتر رو می بره حوزه یا ناحیه برای اجرا نه ...تنهایی دوست ندارم بری حالا دیدی نمی زاری ؟ تازشم ، اگرم بزاری من بچمو نمیکشم . نمی فهمی دیگه عقلت نمی رسه هرچی میخوای بگی بگو ، من بچمو نمیکشم . نگاهشو داد به خیابون سرشو تکون داد ان شاالله که فردا تو آزمایش بگه نیستی . ساعت چند میخواین برین بیام دنبالتون بهت که گفتم بابام گفته با ، تو نریم . باشه حالا تو بگو نمی دونم که هر وقت مامانم بگه ... دست کرد توی داشبورد ماشین یه گوشی در آورد ... بیا این گوشی دستت باشه اگر کاری داشتی بهم زنگ بزن . از مامانت بپرس کی میخواد بره آزمایش خودم میام میبرمتون . ناصر یه نگاه عمیقی بهم انداخت ... نرگس امروز که ندیدمت خیلی دلم برات تنگ شده بود ...منم دلم برای تو تنگ شده بود ... با لبخند بهم نگاه کردیم ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_155 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله شاممونو خوردیم ... یه کم تلوزیون نگاه کردیم ...
دیگه باید بریم بزارمت خونتون نزدیک اذان صبحه ... منو در خونه پیاده کرد ... خدا حافظی کردیم ... من اینجا وامیستم که تو بری تو خونتون بعد من میرم ... خواستم از ماشین پیاده شم دستمو گرفت منو کشید سمت خودش پیشانیمو بوسید ... مواظب خودت باش ... منم با لبخند جواب دادم ... چشم قربان ...برو دیگه کم دلبری کن . از ماشین پیاده شدم خیلی آروم کلید انداختم در حیاط رو باز کردم ... برگشتم بهش ... دست خودمو بوس کردم فوت کردم سمتش بعدم باهاش بای بای کردم ... در حیاط رو خیلی آروم بستم رفتم اتاقم ... اگر میخوابیدم برای نماز صبح خواب میموندم ... خودمو به هر زحمتی بود بیدار نگه داشتم اذان گفت نمازمو خوندم و خوابیدم . صبح به صدای نرگس ، نرگس مامانم از خواب بیدار شدم ... پاشو مامان باید بریم ازمایش بدیم ... باشه مامان بیدارم ... مامانم رفت ، خودش اماده بشه ... بی اختیار چشمامم رفت روی همو خوابم رفت ... صدای مامانمو شنیدم ، عه نرگس دوباره خوابیدی پاشو دیگه ... با سختی پاشدم نشستم ، کش و قوصی به بدنم دادم ... چشمهام چسبیده بودن بهم ، به زور بازشون کردم ... رفتم دست وصورتمو شستم ، لباس پوشیدم شال و چادرمو سرم کردم رفتم تو حیاط ... گیج خواب بودم ... با مامان رفتیم بیرون ماشین آژانس دم در حیاط بود سوار شدیم ... بی اختیار سرمو گذاشتم روی شونه مامانم خوابم برد . نرگس جان پاشو رسیدیم ... چشمامو به زور باز کردم از ماشین پیاده شدم دستمو گرفت ... خوابی ، مگه دیشب نخوابیدی ؟ نه ... چیکار میکردی که نخوابیدی ... هیچی همینطوری تا اذان صبح بیدار بود ... یه دفعه یادم اومد ناصر گفته بود هروقت خواستید برید آزمایش بدی به من پیام بده ...ای داد بی داد یادم رفت . چته نرگس به چی فکر میکنی؟ ... هیچی مامان بریم ... از در آزمایشگاه رفتیم تو ، رو به رمون یه میز بزرگ بود دو تا خانمم نشسته بودن نسخه میگرفتن ، نوبت میدادند ... مامانم نسخه رو داد و چون اول وقت رفته بودیم نفر اول به ما نوبت دادند ... یه اتاق رو ، به ما نشون داد ، اونجا بشیند تا بیان نمونه بگیرن ... با مامانم رفتیم تو یه اتاقک کو چیک یه خانوم بایه سرنگ وارد شد . سلام به دختر خوب ... آستینتو بزن بالا ... ازش پرسیدم میخواید چیکار کنید ... میخوام یه سرنگ از رگ دستت خون بگیرم ... ووی من میترسم ... دست مامانمو گرفتم بیا بریم نمی خواد . بشین مامان جون نمی خواد چیه ؟ من نمی زارم میترسم . عه لوس نشو نرگس بشین بزار آزمایششو بگیره دستامو کردم زیر چادرم سفت گرفتم ... نه نمیخواد ، من نمی زارم . خانوم پرستار پرده رو کنار زد ، رو به من ... ببین این خانها رو همه منتظرند که من ازشون ازمایش بگیرم ، اصلانم نمی ترسن ... استینتو بزن بالا روتو برگردون نگاه نکن ، تا ده بشماری تمومه مامانم به زور نشوندم روی صندلی ... گاهی با مهربونی ، گاهی با اخم و تشر ... آستینتو بزن بالا خانوم پرستار کار داره ... با ترس و لرز استینمو زدم بالا ... هرچی پرستار گفت روتو بکن اونور نگاه نکن . گوش ندادم ، دندونامو بهم فشار دادم ... سوزنو کرد تو رگ دستم سرنگ رو پر خون کرد ، سوزن رو در آورد . یه پنبه الکلی گذاشت روش پرستار رو به من پرسید ... اصلا درد داشت ؟ بله که داشت هم درد داشت هم داره میسوزه ... اروم زد پشت کمرم ... پاشو اینقدر ناز نازی نباش ... یه اب سیب بهم داد اینم بخور که سرت گیج نره . رو به ، مامانم کرد : مامانش ببرش بیرون این آب میوه رو هم بخوره یکم بشینه راه نره یه وقت سرش گیج بره ؟ باشه چشم : حالا جوابش کی آماده میشه ... بشنید صداتون میکنن ... رفتیم نشستیم آب میوه رو خوردم یه دو تا شکولاتم مامانم از کیفش در آورد داد بهم خوردم ... یه کم نشستیم ... صدامون نکردن ، مامانم رفت به خانوم پرستار گفت میشه ما بریم صبحانه بخوریم بعد بیایم جواب ازمایشو بگیریم ؟ بله میتونید برید . اومدیم بیرون ... رو کردم به مامانم ، بریم سیرابی بخوریم ... دلت خواسته ؟ ... خیلی ... باشه بزار ببینم کجا دارن ... بیا بریم ازاین سوپر مارکتیه بپرسیم ببینیم کجا دارن ؟... باهم رفتیم ادرس ، کله پزی بهمون داد ... رفتیم پیدا کردیم ...خوردیم وای که چقدر به من چسبید . برگشتیم آزمایشگاه ... جوابمون حاضر شده بود ... خانوم پرستار یه پاکت داد به مامانم ... مامانمم بازش کرد برگه رو از توش در آورد نشون خانوم پرستار داد ... ببخشید میشه بگی جوابش مثبته یا منفی ... اونم خوند ، مثبت ، خانوم بار دارن انگار یه سطل آب سرد ریختن روی سر مامانم ، یه دفعه وا رفت یه چند تا نچ نچ کرد ... رو به من بیا بریم خونه ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911