زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۵۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۵۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
کمی بعد زینب با لب خندون وارد خونه شد
_چشمتون روشن
تعجب و هیجان رو که توی نگاهمون دید تازه فهمید از همه چی بیخبریم
_هیچی بهتون نگفته؟
نیلوفر بچه به بغل جلو اومد
_چی رو ؟ بابا نصفه جونمون کردین که... بگو چه خبر شده؟
نگاهش رو به در بستهی حموم دوخت
_توی حیاط که نریمان داشت ماشین رو پارک میکرد اومدم پیشش که تلفنش زنگ خورد از بیمارستان بودند گفتند مامان به هوش اومده
با شنیدن این حرف جیغ خوشحالس
هر سه تا خواهر بالا رفت
و از صدای خنده و هیجان ما صدای گریهی پوریا و ساجده هم بلند شد...
طفلکیها ترسیدند
_چه خبرتونه؟
بچههارو ترسوندید
نسرین که اشک شوش میریخت دستش رو روی بازوی زینب گذاشت
_یه مژدگونی خوب پیش من داری،الهی همیشه خوش خبر باشی
بعد هم یه دور به همگی مون نگاه کرد
_پس حاضر شیم زودتر بریم بیمارستان دیگه
نه کجا؟ اونی که زنگ زده بود به داداشت گفت خودت تنها بیا
بقیه هم موقع ملاقات...
آهی کشید و ادامه داد
_آخه مامان هنوز کاملا هوشیار نشده
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۵۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۵۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
_همین که به هوش اومده جای شکر داره
انشاالله به زودی هوشیاری کاملش رو هم به دست میاره
اشک تو چشمهام حلقه بست
_معمولا بعضیا که میرن توی کما یمدت حافظهشون تحلیل میره و چیزی یادشون نمیاد
چی میشه مامان که به هوش اومد بر عکس بشه و حافظهی تحلیل رفتهش کاملا مثل قبل بشه و دوباره همهمون رو یادش بیاد
همگی با آه و حسرت حرفم رو تایید کردند
داداش که بیرون اومد
هرسه تا خواهر ریختیم سرش
_خیلی بدجنسی داداش چرا نگفتی مامان به هوش اومده؟
_اوه اوه اوه چه خبرتونه؟ امان بدید منم بتونم از خودم دفاع کنم
با حرص به تقلید از خودش که معمولا برای دفاع از خودم چیزی میگم و او هم این جواب رو میده فوری گفتم
_مگه اینجا دادگاهه؟ فقط جواب بده چرا زودتر نگفتی؟
_عه پس این طوریه؟ فقط میتونم بگم ببخشید
و با حوله خودش رو مشغول خشک کردن موهای نمدار لَخت شدهش کرد
به نیلوفر که شاکی داداش رو مخاطب قرار داداش نگاه کردم
_وا داداش چرا اینطوری میکنی؟ جوابمونو بده، چرا زودتر خبر به این مهمی رو ندادی؟
_هیچی بابا...
ماشین رو توی حیاط داصتم پارک میکردم که از بیمارستان زنگ زدن و خبر به هوش اومدن مامان رو دادند
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۵۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۵۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
داشتم میومدم توی خونه که ازتون مژدگونی بگیرم یهو نسرین خانم این فسقلی کار خراب کن رو گذاشت تو بغلم
نسرین شرمنده از کاری که کرده رو به داداش کرد
_بخدا نمیدونستم میخواد کثیف کاری کنه
از صبح سر درد دارم و سروصدای این دوتا بچه مثل مته داره مخمو سوراخ میکنه
نریمان که به طرف در خروجی میرفت لبخندی زد و گفت فدای سرتون
من زودتر برم بیمارستان
شماها هم اماده باشین به زینب گفتم با عمهاینا هماهنگ کنه
نیلوفر تو هم با جواد و هماهنگ شو که ساعت ملاقات اونجا باشید
بعد هم برگشت و با خوشحالی و هیجانی که نمیتونست کنترلش کنه گفت
مامان که به هوش اومده اول از همه اسم من رو به زبون آورده
از خوشحالی گریهی هیچ کدوممون بند نمیاد
خدایا یعنی داره دعاهامون براورده میشه؟
_این یعنی اینکه اگه خدا بخواد داره حافظهی مامان بر میگرده
داداش بشکنی زد و با انگشت من رو که ابن حرفو زدم نشون داد
_آفرین زدی تو خال
و از خونه خارج شد
فضای خونه رو شور هیجان خاصی فرا گرفته
گاهی گریه شادی و گاهی صدای خندههامون بلند میشه
اونقدر شوق دیدن مامان رو داشتیم نیمساعت زودتر از ساعت ملاقات به بیمارستان رسیدیم.
همه بچههاشون رو به کسی سپردند اما من که کسی رو جز خونوادهی خودم ندارم مجبور شدم پسرم رو با خودم بیارم
عمه با خوشرویی صدام کرد
_نهال جان عمه... اجازهی ورود که دادند بچه رو بده به من تو زودتر برو
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۵۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۵۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
اجازهی ورود که دادند،تو بچه رو به من بده و زودتر برو داخل که بتونی مادرت رو ببینی
_مامان هنوز داخل آیسییو ست ، نوبت به نوبت میتونند برن داخل
حواسم رو به داداش دادم تا بین سرو صداهایی که از بین چند تاخانم و آقایی که هراسون از کنارمون رد میشدند صداش رو خوب بشنوم،
بهم رو کرد
_میخوای اول تو برو داخل،فعلا بچه خوابه،با خیال راحت برو ببینش و برگرد،
بعد هم هر سه تامون رو مخاطب قرار داد
_حالا داخل که برید سفارشهای لازم رو بهتون میکنند
با مامان حرف خاصی نمیزنید،
اسمی از کسی نمیارید،
فقط مامان خطابش میکنید و حرفای امیدوار کننده بهش میزنید،
البته پرستار کنارتون میایسته و حواسش هست
سری به تایید تکون دادم
دل توی دلم نبود و خدا خدا میکردم فعلا پوریا از خواب بیدار نشه تا با خیال راحت بتونم به دیدن مامان برم.
و بالاخره لحظهی موعود رسید و اینبار رسیدن به اون اتاق تمام شیشهای چقدر طولامی به نظرم رسید
با اشارهی پرستار از در رد شده و وارد اتاق آیسییو شدم
از دور مامان رو دیدم که روی تخت سوم دراز کشیده و صورتش رو به طرف شیشه چرخونده، بمیرم حتما منتظر اومدن ماست
خدا کنه من رو یادش بیاد...
تا بهش برسم سه بار ذکر کانل بسمالله الرحمن الرحیم رو به زبون آوردم
تخت رو دور زدم و همزمان صداش کردم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۵۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۵۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
_سلام مامان قشنگم...
الهی قربونش برم به صدام واکنش نشون داد ، نگاه ممتدش توی صورتم میچرخید که صورتم رو جلو بردم و گونه هاش رو بوسیدم و به تقلید از خودش که همیشه به نشونهی احترام پیشونی هرکسی که خیلی براش عزیز بود میبوسید رو بوسیدم.
نگاهش خاص بود
قشنگ میشد فهمید از دیدنم خوشحاله.
باخودم زمزمه کردم
یعنی منو شناخته ؟
_مامانی منم، نهال، قربونت برم
منو میشناسی؟
نهالم، دختر کوچیکهت
لبخند کوتاهی زد و من هم ادامه دادم
_نمیدونی خدا چه فرشتهای بهم داده، یه پسر کوچولوی خوشگل کپی داداش،
اگه ببینیش از تعجب شاخات در میاد
انگار نریمانه که دوباره کوچک شده
لبخند ملیح زیبایی که کنج لبش نشسته این رو میرسونه که یعنی متوجه حرفام هست
مامان میتونی چیزی بگی؟
ملتمسانه گفتم
توروخدا اسم منو بگو...
نمیدونم چی شد که اشک توی چشماش جمع شد
_نّ ،هاال... نهال... خو...بی
_الهی قربونت برم اره عزیزم من خوب خوبم
اشک که از چشمش روون شد
احساس کردم میخواد قلبم از تپش بایسته
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۵۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۵۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
_گریه نکن عزیزم قربونت برم
من خوبم... میبینی که
خواست چیزی بگه که نتونست ادامه بده برای همین فقط با فشار پلکش روی هم بهم نشون داد که خیالش از بابت من راحت شده
پرستار جلو اومد و دستش رو پشت سرم گذاشت
_خب خانوم خیالت راحت شد که هوشیاریش سرجاشه؟
بفرمایید حالا برید بیرون
بیشتر از این نباید خستهش کنید
بقیهی همراهانتونم میتونند از پشت شیشه ببیننش...
دیگه کسی حق ورود نداره
تا دکترش بگه
فشار خیلی زیادی روشه...
این همه هیجان بران خوب نیست
با اینکه اصلا دلم نمیخواست مامان رو ترک کنم اما چارهای نبود.
شاید واقعا موندنم اینجا براش خوب نباشه
صورتش رو بوسیدم
_مامان پرستارت میگه باید برم بیرون
الان نیلوفر و نسرین و بقیهم میان ولی دیگه اجازه ندارن بیان داخل
از پشت شیشه ببینشون باشه
با تاکید پرستار بیرون رفتم
و بقیه رو خبر کردم
_الحمدلله این روزام تموم شد
به عمه که این حرفو زد نگاه کردم
مشغول درست کردن بالش زیر سر مامان بود
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۵۷ به قلم #ک
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۵۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
_اینم از مامانتون... بالاخره با حال خوب برگشت خونه...
خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری...
_و اینجاست که شاعر میفرماید
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
نگاه همه به نیلوفر که حس مشاعرهش گل کرده بود دوخته شد
_چیه چرا اینجوری نگام میکنی؟
با اخمهای در هم جواب دادم
_منظورت منم؟
بنظرت الان درد و درمان مامان کی بوده؟
_خب مگه دروغ میگم؟
این بندهی خدا از وقتی تو قصد ازدواج کردی هرروز تن و بدنش لرزید
آخرشم رسید به اون نقطه که سکته کرد و اون بلا سرش اومد
تا چند ماه هیچکس رو به خاطر نمیاورد و کلامی هم حرف نمیزد
آخرشم درست وقتی دکترش قطع امید کرده بود که دیگه فراموشیش درمان نمیشه
با دیدن حالِ بدِ تو دوباره حافظهش رو بدست آورد و زبونش هم به گفتن باز شد
_ چی بگم؟ والله تا اونجایی که من از حرفای خودتون فهمیدم مامان زمانی سکته کرد که تو و نریمان خونه نبودین و چون فکر کرده بلایی سر شماها اومده اون اتفاق براش افتاد
_وای چه راحت ازون کلمهی منفور
چهرهی عمه طوری شد که انگار چه کلمهای میخواد به زبون بیاره.
و با اکراه بیشتر و با صدای آروم کلمهی "سکته" رو به زبون آورد
_راحت در موردش حرف میزنید...
خدا نصیب هیچ مسلمونی نکنه که سراغ هرکی اومد یه بلایی هم با خودش آورد.
اون از نریمان، اون از بابای خدا بیامرزتون و اینم از مادرتون ...
بیخیال شید دیگه اسمشم به زبون نیارید...
بجای اینکه خدارو شکر کنید که مامانتون حالش خوب شده و سالم به خونه برگشته دوباره دارید کلکل میکنید؟
_من که منظور بدی نداشتم عمه... میخواستم بگم اتفاقات اخیر مصداق این شعر و ضربالمثل بود وگرنه منظورم شماطت یا سرزنش نهال نبود
بعد هم جوری که نشون بده از اینکه دلخورم کرده ناراحته صدام کرد
_نهال جون بخدا منظور بدی نداشتم
#کپی_حرام
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۵۸ به قلم #که
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۵۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
این حرکات از نیلوفر بعیده...
از وقتی پوریا دنیا اومده حسابی باهام مهربون شده و اصلا دوست نداره ناراحتم کنه
لبخندی به مهربونیش زدم تا بفهمه چیزی تو دلم نیست و دلخوریم از بین رفته
تا چند روز درگیر مامان بودیم و کارهایی که دکترش گفته بود رو انجام میدادیم.
خداروشکر همه رو کاملا به خاطر آورده و دیگه میتونه کلمات رو کامل به زبون بیاره البته گاهی با لکنت همراهه که اونم فکر میکنم خودش اصلا متوجهش نیست.
_فدای محبتش بشم که حسابی هوامو داره و تا میبینه پوریا خوابش برده بهم میگه تا بچهخوابه بگیر استراحت کن که وقتی بیدار شد انرژی رسیدگی بهش رو داشته باشی،
نمیدونه پسر من همیشه خواب و بیحاله
یه روز که تازه بچه رو توی حموم شسته بودم و به سمت اتاق میرفتم
متوجه عمه و مامان و زینب شدم که باهم مشغول صحبت کردن بودند
احساس کردم با حضور من صداشون رو پایین اوردند
بی اهمیت بهشون وارد اتاق شدم و لباسهای پوریای عزیزم رو تنش کردم
_الهی قربون پسر نازم بشم
چقدر تو ماهی عزیز دلم، فدای ذره ذرهی وجوت بشم مامانی جونم.
این بار که نزد بقیه برگشتم
متوجه شدم که موضوع بحثشون رو تغییر دادند
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
#کپی_حرام
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌺🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۵۹ به قلم #که
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۶۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
با خیال اینکه دوباره اخباری در مورد پدرشوهرم شنیدند و موضوع مورد بحثشون الان اون یا نیماست رو به همهشون کردم
_چی شده؟ دوباره چه اخباری شنیدین که کله پاچهی فامیل نیمارو بار گذاشتین؟
بغضم رو نتونستم مهار کنم
_شایدم در مورد خود نیماست...
عمه با دلخوری نگاهم کرد
_ما ازین اخلاقها داریم نهال؟ شده تابحال بی دلیل بنشینیم غیبت کسی رو بکنیم؟
اون زمانی که گاهی صحبت از پدرشوهرت و خود نیما بود مال زمانی بود که پدرت زنده بود و همهی تلاشش رو میکرد تا خوشبختی رو رو تامین کنه
خدا رحمتش کنه ، به اون خدابیامرز که حق ولایت به گردنت داشت اجازهی حمایت ندادی، اونوقت ماها که هیچ کارهایم تا وقتی خودت نخوای چه کاری میتونیم برات بکنیم که بی اطلاع از خودت باهم حرفی بزنیم یا تصمیمی بگیریم؟
بعد هم نگاهی کوتاه به مامان و زینب انداخت
_به تو خوبی کردن نیومده.
بیا بشین تا بگم جریان چیه؟
تو دلم گفتم بفرما... اونوقت میگه ما کاری به تو نداریم
با این حرف مهر تایید به پیش داوری من کوبید
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۶۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۶۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
با چهرهای که میدونم دلخوریم کاملا مشهوده با فاصله مقابلشون نشستم
عمه رو به زینب پرسسید تو میگی یا خودم بگم؟
_خودتون بفرمایید بهتره
_ببین عمه جان، از وقتی بچهت دنیا اومده همه ی هوش و حواست یکجا پیشش نبود، بود؟ نصفش پِیِ مامانت بود و نصفشم پِیِ شوهرت
این طفلکی بغل این و اون بزرگ شد
بین حرفش پرید
_خودشون مشتاق بودند الان سر اینم میخوان منت بذارن؟
_ای بابا... آخه چرا صبر نمیکنی کلام آدم منعقد بشه؟ هنوز حرفم تموم نشده،
_ببخشید
کلافه از رفتارم سری تکون داد
_داشتم میگفتم، از یه طرف زود به دنیا اومد و از یه طرف گفتند نیاز به دستگاه نداره.
من خیلی تعجب کردم وقتی این رو شنیدم
مگه میشه بچهای هفت ماهه به دنیا بیاد و نیاز نشه بذارنش توی دستگاه،
ولی خوب شکر خدا لطفش شامل حالت شد و نیاز نشد
شاید خدا به حال و روز خودت و خونوادهت نگاه کرد و با این لطفش خواست که زودتر از محیط بیمارستان خلاص بشی
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۶۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۶۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
یادته این طفلکی خیلی خوبم نمیتونست مک بزنه و شیر بخوره
در نهایت با مشورت دکترش مجبور شدی باسرنگ شیر تو حلقش بریزی
یادته خیلی سخت میشد بغلش کنی؟ از بس ریزه و کوچولو بود؟
الان که پنجاه روز رو رد کرده تازه از آب و گِل در اومده و مثل یه نوزاد طبیعی میتونی ازش مراقبت کنی
این مدت اونقدر دل مشغولیهای مختلف داشتی با این بچه که شاید متوجه یه مساله نشده باشی
فقط به حرفی که میخوام بزنم خوب گوش کن، احساسی هم برخورد نکن،
اجازه بده حرفم تموم شه
اگه حرفم رو باور و قبول نداشتی که هیچ،
اما اگه قبول کردی باید قول بدی شلوغش نکنی تا بتونیم منطقی و عاقلانه راجع بهش فکر کنیم و تصمیم بگیریم
ناگهان فکری به ذهنم خطور کرد،نکنه عمه چنین منظوری داره؟
لابد میخواد بگه حالا که بچهبزرگ شده یه مدت برم پیش مادرشوهرم تا ایشون هم از دیدن نوهش لذت ببره،
اخه وقتی یبار گفتم که نیما چنین توقعی ازم داره گفت چه اشکالی داره؟ اون بیچاره هم مادربزرگ این بچهست و حق داره نوهش رو ببینه، با فکر به اینکه الانم منطورش همین موضوعه لب زدم
_عمه چی میخوای بگی؟ اگه منظورت مادرشوهرمه، اون اگه تاحالا خیلی دوست داشت نوهش رو از نزدیک ببینه برام کلاس نمیگذاشت و توی تهران موندگار نمیشد، بالاخره میتونست یه آدرس و شماره تلفن ازم پیدا کنه و لااقل یه تماس بگیره یا بیاد اینجا بهم سر بزنه و نوهش رو هم ببینه،
من اونو میشناسم منتظره من بچهم رو بردارم برم دستبوسش
که عمرا این کارو کنم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۹۶۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۶۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
عمه کلافه دستش رو به نشونهکی استپ بالا آورد
_گفتم بذار حرفم تموم شه بازم نمیذاری که؟ نه حرفم اون چیزی که الان فکر میکنی هم نیست
شرمنده سر به زیر عذرخواهی کوتاهی کردم
کمی که سکوتش طولانی شد نگاهش کردم
_هنوز قول ندادی که ادامه بدم
و تازه یادم افتاد که چی گفته
_چشم قول میدم فقط عمه جان تروخدا زودتر بگو، قلبم از استرس داره میاد توی دهنم
_بچهت از وقتی دنیا اومده خیلی ساکته و زیاد میخوابه، نه به سر و صداها واکنش نشون میده و نه رفتارهای یه نوزاد چهل پنجاه روزه رو داره،
بنظرم خیلی طبیعی نیست اینکه خیلی میخوابه
با زینب مشورت کردم اونم حرفمو قبول داره
_چی میگی عمه؟
اگه بچهم مثل بچهی نیلوفر مدام گریه و زاری میکرد خوب بود؟
یعنی میخوای بگی بچهی ساکتی که بموقع میخوابه و بیدار میشه آنرماله و بچهی نِقنِقوی نیلوفر نرمال؟
_عمه راست میگه نهال جان
به نظر منم پوریا خیلی زیادی ساکته و این همه خوابیدنش غیر طبیعیه،
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨