🔷 ما بايد در پاسخگويى، تنها سؤال را در نظر نگيريم، كه انگيزه و عامل آن را هم منظور بداريم. بايد در پاسخ، جواب عامل و انگيزه ى سؤال هم داده شود.
🔷 پاسخى كه عاملها را در نظر نمى گيرد به حالت بچه هايى مى ماند كه دستها را مؤدب مى اندازند و با حالت معصومى دهانها را باز مى كنند و سرود مى خوانند.
📚 بررسی، ص 42
🆔 کانال👈 چشمه جاری
💠 طبق معمول اول ماه قمری، برای زیارت به مشهد مقدس رفته بودیم. نوجوانی هجده، نورده ساله روبروی استاد صفایی رحمة الله علیه نشسته بود و مباحث مارکسیستی که آن روزها بازارش داغ بود، را برای ایشان بازگو می کرد.
💠 فکر می کردم سؤالی دارد و در صحبت با استاد دنبال جواب می گردد. انتظار داشتم استاد پاسخ سؤال هایش را بدهد. برخلاف انتظار من، وقتی صحبتش تمام شد، ایشان به جای اینکه پاسخ سؤالش را بدهد، لبخندی زد و پرسید: پدر شما آخوند است؟
💠 جوان هاج و واج به حاج شیخ خیره شد و در حالی که می دید ایشان منتظر پاسخ است، گفت: بله. استاد پرسید: شما را می زند و به شما سخت می گیرد؟ جوان باز هم شگفت زده، گفت: بله، هم می زند و هم سخت گیری می کند.
💠 استاد سپس با نگاهی پدرانه به وی گفت: باشه، چیزهایی که گفتی را شنیدم، من هم یک چیزهایی به شما می دهم، برو مطالعه کن و برگردد تا بیشتر با هم گفتگو کنیم.
💠 پس از اینکه آن جوان رفت، استاد به ما گفت: این جوان مشکلش سؤالات الحادی و مارکسیستی نبود، این بیچاره مشکل روحی داشت و از طرف پدرش تحت فشار قرار دارد. با این گفتگویی که با او کردم، بیشتر از اینکه گفتگو کرده باشم، فضای انس و صمیمی ایجاد کردم تا برگردد و بتوانم بیشتر با وی ارتباط داشته باشم.
📚 رد پای نور، ج 3 ص 52
🆔 کانال👈 چشمه جاری
💠 بچه توانایی بود، نمی دانم با چه واسطه ای با استاد صفایی رحمة الله علیه آشنا شده بود که با آب و تاب در حال بحث با ایشان بود.
💠 استاد پس از اینکه گفتگویی با وی کرد، او را تشویق می کرد و جلوی دوستان به او می گفت: معلوم است که اهل مطالعه هم که هستی، من پاسخ شما را می دهم، ولی تو هم هر چه به ذهنت می رسد را بنویس، جمع آوری کن، تا من بخوانم و بعد هم با هم گفتگو کنیم.
💠 یک روز که در جمع دوستان نشسته بودیم، نوجوان با دفتری در دست وارد شد و پس از سلام و احوالپرسی، دفتر را به حاج شیخ داد.
💠 استاد با وسواس و دقت شروع به خواندن آنها کرد. از قرار معلوم چند سؤال به همراه اشعاری که داشت را نوشته بود. نوجوان با دیدن شور و اشتیاق آقای صفایی که در خواندن به خرج می داد، سر از پا نمی شناخت.
💠 در نهایت حاج شیخ متنی در پاسخ او نوشت و قرار شد این تبادل اطلاعاتشان ادامه داشته باشد. وقتی احساس او را می دیدم که با دیدن آقای صفایی که مشغول خواندن متن وی و در حال نوشتن جواب است، انصافاً دوست داشتم به جای او می بودم.
📚 رد پای نور، ج 3 ص 78
🆔 کانال👈 چشمه جاری
May 11
چشمه جاری
🔷👈 عامل دوم: رقابت 🔶 تقليد، شخصيت كودك را بزرگ كردن بود و رقابت شخصيت كودك را تحريك كردن است و ارا
🎤👈 حجة الاسلام موسی صفایی
🔷 همراه پدرم، سوار ماشین یکی از رفقا از مشهد به سمت تربت می رفتیم. پدرم مشغول گفتگو با راننده بود که یک لحظه گوشم به صحبت ایشان تیز شد.
🔷 ایشان از خودشان، وقتی که هم سن من بودند حرف می زدند و می گفتند: من وقتی هم سن الان موسی بودم، سیصد ختم قرآن کرده بودم.
🔷 وقتی این حرف را شنیدم، تحریک شدم و با خودم فکر کردم: خب، چرا من این کار را نکنم؟! همین حرف ایشان کافی بود که من، خودم را با ایشان مقایسه کنم و حرکت های سازنده ای داشته باشم.
📚 رد پای نور، ج 3 ص 96
🆔 کانال👈 چشمه جاری
چشمه جاری
🔶 گاهى از موارد، كتك زدن براى ترساندن نيست، به خاطر نقش هم نيست، بلكه به عنوان ترمز و جلوگيرى از يك
💠 جام جهانی نود ایتالیا بچه های محله در تب و تاب پیگیری نتایج فوتبال بودند و هر کس به جمع آوری عکس بازیکنان تیم مورد علاقه ی خود مشغول بودند. من هم عاشق تیم آرژانتین بودم که در آن زمان «مارادونا» کاپیتانش بود.
💠 آن روزها داشتن عکس تمام بازیکنان، یک کلکسیون به حساب می آمد و بچه ها سر این قضیه با هم رقابت داشتند. یکی از عکس های جدید مارادونا تازه وارد بازار شده بود که اگر آن را به آلبومم اضافه می کردم، بی عیب و نقص ترین آلبوم، از آن من می شد.
💠 قیمت آن چهل تومان بود. پول نداشتم، اگر هم به پدرم می گفتم که این مبلغ را برای چه می خواهم، مطمئن بودم که نمی دهد. تنها چیزی به ذهنم رسید این بود که این مبلغ را از جیب پدرم تک بزنم و با خرید عکس مارادونا برای رسیدن به آرزویم، پیه یک تنبیه درست و حسابی را به دنده و پهلوی خودم بمالم.
💠 مبلغ پنجاه تومان از جیب پدرم برداشتم و منتظر عکس العمل پدرم ماندم. پدرم وقتی سر جیبش رفت و متوجه کسری بودجه اش شد، به من که گوشه ای نشسته بودم، نگاهی کرد و بدون اینکه چیزی بگوید، لباسش را پوشید و از منزل خارج شد. فهمیدم که ایشان قطعاً راهی منزل حاج آقای صفایی شده بود، تا با ایشان درباره ی برخوردی که می باید با من داشته باشد، مشورت کند.
💠 پس از مدتی انتظار، پدرم برگشت. دیدم نه تنها از تنبیه بدنی خبری نبود که هیچ، حتی برخلاف تمام معادلاتم، صدایم و بدون اینکه کم شدن پول جیبش را به رویم بیاورد، یک اسکناس بیست تومانی از جیب خود درآورد و گفت: بیا بابا، این بیست تومن رو بگیر، بگذار تو جیبت، خالی نباشه. از هفته ی بعد هم باید حواسم باشه که پول تو جیبی ات رو فراموش نکنم.
💠 من که خود را مستحق توبیخ و تنبیه می دیدم، با این حرکت، در همان عالم کودکی شرمنده شدم. با شرمندگی سرم را پایین انداختم، اسکناس بیست تومانی را جلوی پدرم گرفتم و گفتم: ببخشید بابا، من دو برابر و نیم این مبلغ رو به شما بدهکارم، شما این بیست تومنی رو بردارید، هفته ی دیگه و هفته ی بعدش هم پول تو جیبی نمی خوام تا بِدِهیم صاف بشه.
💠 پدرم با محبت مرا در آغوش گرفت، پیشانی ام را بوسید و گفت: نه عزیزم، من بدهی شما رو بخشیدم. این پول رو بگیر ، فقط سعی کن درست خرج کردن رو یاد بگیری.
📚 رد پای نور، ج 3 ص 134
🆔 کانال👈 چشمه جاری
✅ مربى بيدار از تمام فسادهايى كه در جامعه مى گذرد، كودك را آگاه مى كند و در ضمنِ داستانها، راه مبارزه و كنار آمدن و يا حتى استفاده كردن و بهره گرفتن را به كودك مى آموزد.
✅ به جاى آنكه كودك را محبوس كنند و از ميكربها دور نگه دارد، او را واكسن مى زند و آماده مى كند و با ميكربها تماس مى دهد و در تمام مراحل خود ناظر و مراقب است، آن هم نه از نزديك كه با استقلال كودك برخورد كند و شخصيت او را مانند درخت بار بياورد، بلكه از دور، با واسطه نظارت مى نمايد و كمكهاى لازم را در ضمن داستانها و يا به واسطه نفرات آگاه، به كودك مى رساند.
✅ بايد در روح كودك نسبت به زشتى ها و آلودگى ها، وازدگى ايجاد كرد، نه تشنگى و كنجكاوى بيشتر. حبس و دور نگاه داشتن و فاصله انداختن از يك مسأله كودك را تشنه و كنجكاو و لجوج بار مى آورد، اما وازدگى كودك را مى سازد و جلو مى آورد و با تجربه و آگاه مى نمايد.
📚 تربیت کودک، ص ۷۴
🆔 کانال👈 چشمه جاری
🎤👈 هادی صفایی
🔷 دو تا از دوستان آقا جانم با پک های سنگینشان به سیگار فضای سنگینی از دود در اتاق درست کرده بودند. من که سه چهار سال بیشتر نداشتم، با تعجّب به دود غلیظی که از دهانشان بیرون می آمد نگاه می کردم و با کنجکاوی به طرف یکی از آنها رفتم، دستم را دراز کردم و گفتم:«عمو سیگارت رو بده».
🔷 دوست پدرم از طرفی یکه خورده و از طرف دیگر نمی دانست چه باید بکند، مات و متحیر سکوت کرده بود و نمی دانست جواب این تقاضای مرا با چه زبانی بدهد.
🔷 آقا جانم با اشاره ی سرش گفت: بهش بده. او که اصلاً فکر نمی کرد آقا جانم جدّی بگوید و حتی تصورش این بود که ایشان دارند طعنه می زنند، با شرمندگی به سکوتش ادامه داد، که این بار ایشان با لحن محکم تری گفت: بهت می گم سیگارت رو بهش بده بکشه.
🔷 او سیگارش را با تردید به دستم داد و من به تقلید از آنها پک سنگینی به سیگار زدم، چشمتان روز بد نبیند، مادرم تا صبح از سرفه هایم خوابش نبرد و تا یکی دو روز با غرولند مادرِ بیچاره، بد و بیراهایی که نثارم می کرد تا همین الان حاضر نشده ام لب به هیچ نوع دخانیاتی بزنم.
📚 رد پای نور، ج 3 ص 145
🆔 کانال👈 چشمه جاری
🎤👈 حاج آقا عزیزالله حیدری
💟 استاد صفایی رحمة الله علیه روزی در اثر رسیدگی به افراد و اهتمامش به حل مشکلات دیگران، دچار قرض شدیدی شد. به منزلشان که رفتیم، قدری در فکر بود. سپس برخاست و رفت.
💟بعضی از دوستان گفتند: استاد گفته اند: اگر خیلی مستأصل شدم، خانه را می فروشم. در همین موقع یکی از دوستان که معمولاً خودش کمک می گرفت، وارد شد.
💟 وقتی پرس و جو کرد و مشکل حاج شیخ را شنید، گفت: من پولی دارم و حالا به آن نیاز ندارم. استاد بعد از ساعتی برگشت و خبر گشایش داده شد.
💟 یکی از بچهها پرسید: کجا رفتید؟ پاسخ داد: حرم حضرت معصومه سلام الله علیها. پرسیدند: برای گشایش در قرضتان؟
💟 حاج شیخ جواب داد: نه! برای این مسأله در مسیر، سر قبر مادرم رفتم. من این مسائل کوچک را از اهل بیت علیهم السلام نمی خواهم. از آنها باید خودشان را خواست.
📚 مشهور آسمان، ص ۸۵
💐 میلاد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز مادر و روز زن مبارک باد.
🆔 کانال👈 چشمه جاری
✅👈 آمادگی مصیبت
🔷 توی اتاق باغ مشغول راه انداختن چراغ علاء الدین بودم که صدای شیون و فریاد همسرم مرا از جا کند و به سرعت به بیرون از اتاق پریدم. نمی دانم چقدر وقت بوده که پسرم توی استخر افتاده بود که اکنون هیچ حرکتی نمی کرد.
🔷 بیچاره مادرش از حال رفت. وقتی با عجله جنازه ی فرزندم را از آب در آوردم، ابتدا صورتم را جلوی بینی اش گرفتم ببینم نفس می کشد یا نه. دم و باز دمی احساس نکردم ولی نبضش می زد. روی زمین خواباندمش، دهانم را به دهانش گذاشتم و با یکی دو دم و باز دم نفسش را آزاد کردم. خدا را شکر نجات پیدا کرد.
🔷 الان نوبت مادرش بود. سراغش رفتم و کمی آب به سر و رویش پاشیدم. اگر چه خطر رفع شده بود، ولی دائم بی تابی می کرد. با دست استخر آب را نشان می داد و با حرص می گفت: تو رو خدا این استخر رو پر کن، اگه پر نمی کنی خودم پرش کنم.
🔷 برای اینکه آرام تر بشوند آنها را به قم برگرداندم، ولی باز هم با یادآوری خاطره ی تلخی که بر او گذشته بود، دوباره به هم می ریخت، مخصوصاً وقتی جریان را برای پدر، مادر و خانواده اش تعریف می کرد، آنها هم اعصابشان خراب می شد. پدر خانمم که تاب دیدن روحیه ی آشفته ی دخترش را نداشت، با ناراحتی گفت: اگه اون استخر رو پر نمی کنی خودم همین امروز برم خرابش کنم.
💠 استاد صفایی با شنیدن آه و ناله هایی که از اتاق ما می آمد در زد و وارد شد. وقتی جریان را از زبان من شنید، پس از اینکه پدر خانم و همسرم را آرام کرد، گفت: اولا اینکه بچه بره یا بمونه دست من و شما نیست، ما صرفاً باید امانت دارهای خوبی برای حفظ این امانت خدا باشیم، ولی خدا خودش هر وقت بخواد می تونه از ما پسش بگیره.
🔷 در ثانی شما باید این آمادگی رو داشته باشید که نه الان که پنج شش سالشه، بلکه وقتی بیست ساله شد، در اوج جوانی وقتی قراره براش آستین بالا بزنید و هزار آرزو براش دارید، جنازه اش رو روی دست نگه دارید، آیا ما این آمادگی رو داریم؟ آیا جوری خودمون رو آماده کردیم که در متن فشارها و مصیبت ها راحت باشیم؟
📚 رد پای نور، ج 3 ص 145
🆔 کانال👈 چشمه جاری
🎤👈 حجة الاسلام موسی صفایی
🔷 من و محمد در بسیج مسجد خرمی ثبت نام کرده بودیم. محمد که سنش از من بیشتر بود و شرایط اعزام را داشت، بالاخره تصمیمش را گرفت و آماده ی حرکت به سمت جبهه شد.
🔷 وقتی عزم محمد بر حرکت جزم شد، پدرم به او گفت: خیال نکنی آخر جبهه شهادته ها! آمادگی این رو هم داشته باش که بری اسیر بشی و سال ها توی سلول ها ی نمور زندگی کنی، یا ترکش بخوری و عمری زمین گیر بشی.
🔷 اگر داری به عشق شهادت میری، باید این آمادگی رو هم داشته باشی که عمری ناچار باشی روی ویلچر بشینی و در عین حال هیچ وقت هم از کرده ی خودت پشیمون نشی، پس اول شهید شو بعد به شهادت برس.
📚 رد پای نور، ج 3 ص 166
🆔 کانال👈 چشمه جاری
✅👈 فرازی از وصیت نامه شهید محمد صفایی
🔶 و اما پدرم چون وظیفه امر می کند، شما را هم هرگز فراموش نمی کنم؛ چرا که شما و مادرم در به ثمر رساندن این نهال تلاش کرده اید و بالاخره به یاری خدا موفق شدید.
🔶 شما دارای روحیه عالی هستید، من همیشه به خاطر همین امر بر دیگران خوشحال بودم و همیشه سخن شما در گوشم طنین افکنده که می گفتید:«اول باید شهید شد بعد به جبهه رفت نه اینکه به جبهه برویم تا شهید شویم». من هم سعی کردم چنین باشم.
🔶 شما، هم همیشه برای من روحیه دهنده بودید و هم برای تمامی اهالی خانه و خانواده. چه بسیار مشکلاتی که با تدبیر شما و عنایت خدا به آسانی حل گشته است. شما هم در مورد صبر با مادرم صحبت کنید.
🆔 کانال👈 چشمه جاری
🔶 بعد از سال ها استفاده از وسایل من، حالا که رفته بودم سراغش امروز و فردا می کرد و یواش یواش منکر همه چیز شد که اصلاً کی گفته اینها مال تو هست؟
🔶 من که دیگر تحمل نداشتم، دو سه شاهد هم برای چیزی که خودش خبر داشت، به شهادت گرفتم و گفتم: خب، این هم شاهد، دیگه چی می گی⁉️
🔶 گفت: اصلاً می دونی چیه؟ من کلّی برای اون ها خرج کردم، حالا هم اگه اون ها رو می خوای، ضرر من رو می دی بعد با هم صحبت می کنیم. من از شدّت ناراحتی رفتم که با او گلاویز بشوم اما دوستان جلویم را گرفتند و نگذاشتند.
🔶 به خانه برگشتم و سفره دلم را برای استاد صفایی باز کردم که: حاج آقا، می بینی چه دوره زمانه ای شده؟! سه چهار سال هر چی می خواسته از وسایل من استفاده کرده، حالا هم جواب سر بالا تحویلم می ده!
🔶 حاج آقا که ناراحتی و به هم ریختگی های من را دیده بود، گفت: من نمی دونم حرف اون چیه؛ شاید غافل باشه یا... ولی تو با این حالت انگار مطمئن هستی که حساب و کتابی نیست، خدایی نیست و رسماً منکر خدا هستی!
🔶 با حالتی حاکی از تعجّب و چشم هایی از حدقه بیرون زده در حالی می دیدم همه اموالم را از دست داده و هم محکوم شده ام، گفتم: حاج آقا، اون مال و اموال منو بالا کشیده، من منکر خدا هستم‼️
🔶 استاد گفت: اگه معتقد هستی و واقعاً به وجود و بازگشت به سوی خدا اعتقاد داری، پس چرا این قدر ناراحتی؟ چرا این قدر به هم ریخته ای؟! چیزی که دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره، این همه به هم ریختن نداره!
📚 رد پای نور، ج 1 ص 99
🆔 کانال👈 چشمه جاری
✅👈 امير حالتها نه اسیر حالت ها
✴️خيلى عصبانى بود! نمىدانم طرف مقابل چه كار كرده بود كه اينقدر حاج شيخ داغ كرده بود. تا آن موقع ايشان را اين قدر عصبى نديده بودم. آنچنان داد مىزد و او را مؤاخذه مىكرد كه ما مىترسيديم اين وسط خودمان را نشان بدهيم و مىخواستيم هر جورى شده خيلى جلوى ديدش نباشيم! آخه مىترسيديم تركشاش به ما هم اصابت كنه!
✴️ من كه كار مهمى با حاج شيخ داشتم. پيش خودم غر مىزدم و توى دلم به اون بنده خدا مىگفتم: اى بابا! تو هم وقت گير آوردى درست موقعى كه من با حاج آقا كار دارم بياى اعصاب حاج آقا رو خط خطى كنى؟
✴️ با ديدن اوضاع از مطرح كردن بحث خودم منصرف شدم ولى با رفتن اون بنده خدا ديدم حاج شيخ از اين رو به اون رو شد و با حالت عادى و خيلى خوشمزه به من گفت: راستى تو كارى داشتى؟!
✴️ من كه اصلاً انتظار اين برخورد را با اين لطافت نداشتم، گفتم: حاج آقا يادم رفت چه كارى داشتم ولى حالا يه سؤال ازتون دارم، شما مطمئن هستيد كه تا چند دقيقه پيش عصبانى بوديد⁉️
✴️ آره چطور مگه⁉️ مگه مىشه⁉️ اون عصبانيتى كه شما داشتيد اگه من داشتم تا دو روز به خودم هم روى خوش نشون نمىدادم ولى شما⁉️ نمىدونم والله‼️
✴️ ايشان گفت: آدم بايد روى حالتهاش كنترل و تسلط داشته باشه، نه اينكه تحت كنترل حالتهاش باشه. من بايد بتونم هر موقع لازمه عصبانى باشم و هر موقع لازمه بخندم و... من بايد امير بر حالتهاى خودم باشم نه اسيرشون.
✴️ همه اينها خندهها غضبها و... به عنوان يك وسيله و يك امكان در اختيار من هست پس بايد بدونم كجا و چه جورى از اين امكان استفاده كنم كه لازمهاش هم اينه كه بر اونها مسلط باشم و تسخير شون كرده باشم.
📚 رد پای نور، ج ۱ ص ۲۴۷
🆔 کانال👈 چشمه جاری
💠 سقوط و انحطاط خيلى آسان و طبيعى است. جاذبه ها تو را به سقوط مى خوانند، ولى بالا رفتن و از كشش جاذبه آزاد شدن، موتورهاى روشن مى خواهد.
💠 ببين! يك سنگ به اندازه اى بالا مى رود، كه نيرويى پشت آن باشد. با تمام شدن نيرو، سقوط و افتادن سنگ طبيعى است، ولى يك گياه كوچك را نگاه كن، كه چه طور از زير خاكها و سنگها سر بيرون مى آورد و حتّى آسفالتها و سيمانها را مى شكند و سر بلند مى نمايد.
💠 اگر تو به اندازه ى اين گياه كوچك، ريشه داشته باشى، از زير خاك و سنگ و از زير عادت و غريزه و از زير حرفها و هوسها سر بيرون مى آورى و سربلند مى شوى.
💠 مى دانى ريشه ى آدم چيست؟ ريشه ى تو، فهم تو، علاقه ى تو و انتخاب توست. عمل تو، از اين ريشه ها سر بلند مى كند.
📚 نامه های بلوغ، ص 162
🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
🔷 اين درست است كه در لجن ماندن طبيعى است و فرو افتادن طبيعى است. و اين درست است كه سر بر كشيدن و دامان برچيدن و رفتن، سخت و توانفرساست، ولى براى چه كسى؟
🔷 براى آنكه سنگ است و بى ريشه است، فرو رفتن طبيعى است؛ ولى براى دانه اى كه ريشه دارد، سر بركشيدن و بالا رفتن و از زير خاك و خاشاك بيرون زدن طبيعى تر است يا ماندن و گنديدن و تباه شدن؟
🔷 ما هنوز به ريشه هاى آگاهى و عشق خودمان توجه نداريم و خودمان را همچون سنگى مى شناسيم كه پرتاب شده تا زورى پشت سر آن هست ارتفاعى هست و همين كه نيرو تمام شد، انحطاط آغاز مى شود.
🔷 در حالى كه ما اگر خودمان را در زمينه ى آگاهى كاشته باشيم و با نيروى عشق ريشه دوانده باشيم و با آب و شبنم ذكر، آبيارى كرده باشيم، طبيعى ترين توقع همان انتظار رويش و سربركشيدن است، كه مى خواهيم و مكرر مى خواهيم؛ «حَىَّ عَلَى الْفَلاحِ».
📚 تطهير با جارى قرآن، ج 1 ص 370
🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
هدایت شده از حاج شیخ جعفر توسلی
🔷 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: شب جمعه اول ماه رجب را «ليلة الرغائب» مى گويند. وقتی یک سوم از این شب بگذرد، هیچ فرشتهای در آسمانها و زمین نمیماند مگر این که در کعبه و اطراف آن جمع شود.
🔷 آنگاه خداوند میفرماید: ای فرشتگانم! هرچه میخواهید از من درخواست کنید. فرشتگان عرض میکنند: حاجت ما این است که از روزه داران رجب درگذری. خداوند میفرماید: این کار را انجام دادم.
🔷 قسم به آنکه جانم در دست اوست هیچ بنده یا کنیزی از بندگان و کنیزان خدا این نماز را به جای نمیآورد مگر اینکه خداوند گناهان او را ببخشد اگر چه گناهان او مانند کف دریا و به عدد شن و به وزن کوهها و به عدد برگهای درختان باشد.
🔷 و روز قیامت هفتصد نفر از خویشان خود را که همگی سزوار آتش باشند شفاعت میکند.
🔷 و آنكه هر كه اين نماز را بگزارد چون شب اول قبر او شود حق تعالى بفرستد ثواب اين نماز را به سوى او به نيكوتر صورتى با روى گشاده و درخشان و زبان فصيح.
🔷 پس به وى گويد:«اى حبيب من بشارت باد تو را كه نجات يافتى از هر شدت و سختى».
🔷 بنده گويد: تو كيستى؟ به خدا سوگند كه من رويى بهتر از روى تو نديدم و كلامى شيرين تر از كلام تو نشنيده ام و بويى بهتر از بوى تو نبوييدم.
🔷 گويد: من ثواب آن نمازم كه در فلان شب از فلان ماه از فلان سال بجا آوردى؛ امشب به نزد تو آمدم تا حق تو را ادا كنم و مونس تنهايى تو باشم
🔷 و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دميده شود من سايه بر سر تو خواهم افكند در عرصه قيامت پس خوشحال باش كه هرگز خير از تو جدا نخواهد شد.
❌ نشر با ذکر منبع👈 https://eitaa.com/tavasolit
هدایت شده از حاج شیخ جعفر توسلی
❌👈 كيفيّت نماز مهم لیلة الرغائب
🔷 اولين پنجشنبۀ ماه رجب را روزه میدارى.
🔷 و چون شب جمعه داخل شود، ما بين نماز مغرب و عشاء، دوازده ركعت نماز بجاى مىآورى، هر دو ركعت با يک سلام، و در هر رکعت میخوانی:
▪️سوره «حمد» یک مرتبه
▪️سوره «قدر» سه مرتبه
▪️سوره «توحيد» دوازده مرتبه
🔷 پس از پایان نماز هفتاد مرتبه مىگويى:«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ وَ عَلَى آلِهِ»
🔷 سپس به سجده میروى و هفتاد مرتبه میگويى:«سبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوح»
🔷 آنگاه سر از سجده برداشته و هفتاد مرتبه میگويى:«ربِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجَاوَزْ عَمَّا تَعْلَمُ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِیُّ الْأَعْظَم»ُ
🔷 دوباره به سجده رفته و هفتاد مرتبه میگويى:«سبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوح»
🔷 سپس حاجت خود را میطلبى كه به خواست خدا برآورده خواهد شد.
📚 بحارالانوار، ج ۹۵ ص ۳۹۵
❌ نشر با ذکر منبع👈 https://eitaa.com/tavasolitabrizi
💠 تو هنگامى كه ريشه درآوردى، بار خواهى داد. اينكه مى بينى ما را بايد شارژ كنند و مادامى كه پشتوانه نداشته باشيم، مى افتيم به خاطر همين نكته است كه ريشه نداريم وگرنه همچون درختى بوديم كه قرآن مثال مى زند؛ ريشه هايش ثابت و برگهايش گسترده اند تا آسمان، مدام بار مى آورند. «أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتی أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها».
💠 اين سنگ است كه بايد كسى پرتابش كند و تازه تا آنجا بالا مى رود كه پشت سرش نيرو باشد، همين كه فشار تمام شد، باز مى گردد و افت مى كند، ولى گياه بالا رفتن برايش طبيعى است.
💠 اينكه ما، در راه حق احساس سختى مى كنيم، به همين خاطر است كه نروييده ايم و خودمان را بر فلاح سفارش نكرده ايم.«حَىَّ عَلَى الْفَلاحِ». نداشته ايم.
📚 صراط، ص 96
🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
✅ هر درخت مجبور است كه مدّتى در زير خاك ريشه بگيرد و سپس سربرافرازد، وگرنه سطحى است و قرارى نخواهد داشت؛ «اُجْتُثَّتْ مَنْ فَوْقَ الارْضِ مَالَها مِنْ قَرارٍ».
✅ و اين ريشه انداختن را درون گرايى گفتن و انگ زدن، نبايد دلت را به هم بزند و همچون ميمونها تو را به بازى بگيرد. دشمن براى تحريك، خيلى از اين وسوسه ها دارد.
✅ آنها كه بدون ريشه و پايه سر برمى آورند، همان درخت كدويى هستند كه بر درخت گردو پيچيده بود و در مدتى كوتاه سر بر سر گردو گذاشته بود و آخر سر با باد پاييز جنازهاش بر درخت گردو خشكيد.
✅ ما نمى توانيم به اتهام درون گرايى در سطح بمانيم و با پاى ديگران راه برويم. آنها كه از درون نجوشيده اند از بيرون پر خواهند شد.
📚 صراط، ص 23
🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
هدایت شده از حاج شیخ جعفر توسلی
🔶در زمان متوكل زنی می گفت: من زينب دختر فاطمه زهرا سلام الله علیها هستم و چون رسول خدا بر بدن من دست كشيده در هر چهل سال دوباره جوان می شوم.
🔶 كسی نمی توانست جواب او را بدهد. متوكل از حضرت امام هادی خواست با دليلی منطقی اين زن را قانع كند. حضرت فرمود: گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است. او را پيش درندگان ببريد، اگر فرزند فاطمه باشد ضرری نمی بيند.
🔶 آن زن گفت: می خواهد مرا با این کار بکشد، در اينجا از فرزندان فاطمه زياد هستند برای امتحان يكی از آنها را داخل قفس بفرست. چهره حاضران متغير شد. بعضی از ناصبی ها گفتند: خود ابن الرضا برود.
🔶 حضرت داخل قفس شيران شد. شيرها خود را جلو حضرت انداختند و سر خود رابه زمين گذاشتند. ایشان دست مباركش را به سر آنان كشيد و امر کرد که کنار بروند، همه به کناری رفتند
🔶وزير متوكل به او گفت: هر چه زودتر بگو بيايد بيرون؛ چون اگر اين خبر در ميان مردم منتشر شود محبوبيت پيدا می كند. حضرت بيرون آمده و به زن فرمود: حالا تو برو. گفت: والله دروغ گفتم.
🔶من دختر فلانی هستم، فقر و احتياج وادارم كرد كه چنين ادعايی بكنم. بالاخره مادر متوكل شفاعت كرد و او نجات پيدا كرد.
📚 بحار الانوار، ج ۵۰ ص ۱۴۹
❌ نشر با ذکر منبع👈 https://eitaa.com/tavasolitabrizi
🎤👈 استاد علی صفایی رحمة الله علیه
🔷 حضرت عيسى علیه السلام مى گفت:«لَنْ يَلِجَ مَلَكُوتَ السَّماءِ مَنْ لَمْ يُوْلَدْ مَرَّتَيْنِ». كسى كه دوبار متولد نشود به ملكوت راه نمى يابد.
🔷 تو يك بار از مادر متولّد شدى و اين بار بايد از خودت بيرون بيايى؛ از نَفس، از غريزه ها، از عادتها متولّد شوی.
🔷 كسى كه از خودش بيرون نيامده، همان حيوان است كه با غريزه حركت مى كند و با طبيعتش راه مى رود و بر اساس بازتابها و عمل و عكس العمل زندگى مى كند.
📚 صراط، ص ۹۷
🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie
💠 فكر و عقل و عشق با هم همدمند. و هر يك زمينه ى ديگرى را مى سازد. اين فكر است كه زمينه ى سنجش را فراهم مى كند. و اين سنجش است كه كار عشق را آماده مى سازد.
💠 ميان عقل عاشق و عشق او تعارضى نيست. تضاد از آنجا بر مى خيزد كه ما عقل فارغ را با عشق عاشق مى سنجيم. ما مى بينيم كه جان در سر شيرين گذاشتن معقول نيست و اسماعيل را سر بريدن، معقول نيست، گرچه اين را عشق مى فهمد.
💠 اما ابراهيم كاملاً منطقى و عاقلانه اسماعيل را و مرگها را و خدا را و بقاء را سنجيده و اسماعيل را در بهترين راه به جريان انداخته. اين حكم عقل است كه مهم را فداى مهمتر كن.
💠 ابراهيم به مهمتر رسيده و در اين ديد ديگر تناقضى نيست. تناقض، ميان ديد من و عشق ابراهيم است. من هنوز اسماعيلهايم برايم مهمتر هستند.
💠 و اين است كه همه چيز را فدايشان مى كنم. و اين است كه كار ابراهيم را نمى فهمم. فكر، معبودها را مى يابد و عقل، آنها را مى سنجد و دل، بهترين را انتخاب مى كند، پس تناقض در كجاست؟
📚 روش نقد ج 3، ص 99
🆔 کانال👈 https://eitaa.com/cheshmeyejarie