eitaa logo
چیمه🌙
625 دنبال‌کننده
592 عکس
32 ویدیو
4 فایل
🔹️فاطمه‌سادات موسوی هستم. 🔹️چیمه به زبان لُری یعنی مثل ماه 🎐اینجا هستم muuusavi@ .
مشاهده در ایتا
دانلود
. نزار قبانی، در مقدمه کتاب صدنامه‌عاشقانه این‌طور نوشته است: «نامه‌ها همان سرزمین آرمانی هستند که نویسنده‌ در آن‌ها چون طفلی پابرهنه می‌تازد. در آن کودکی‌ را با تمام معصومیت، حرارت و صداقت تجربه می‌کند. نامه‌ها همان لحظات نابی هستند که نویسنده در آن‌ها احساس می‌کند آزاد است، سانسور نمی‌شود و به اقامت اجباری تن نمی‌دهد.» کتاب را می‌توانید از طاقچه بی‌نهایت بخوانید. https://taaghche.com/book/60961 @chiiiiimeh .
. توی کتاب واژه‌نامه حزن‌های ناشناخته درباره معنی کلمه مِرنیس این‌طور نوشته است. مرنیس‌ یعنی انزوای آرامش‌بخش رانندگی در اواخر شب؛ شناورشدن در خلا در آوایی دگرجهانی، چشمانی که گوهرهای قرمزرنگی را در تاریکی شب رد می‌گیرند. نوربالای اتومبیل که همچون فانوس دریایی پس‌وپیش می‌شود. برگرفته از کلمه‌ی مجارستانی مِر، کجا؟ در کدام جهت؟ @chiiiiimeh .
. وقتی یه عالمه ویراستار و نویسنده دورت رو می‌گیرن، دیگه حق گذاشتن نقطه هم نداری. با نقطه‌های من مهربون باشید عزیزان🤝 .
. آقاجان من امروز داشتم مادری‌کردنم را دودوتا چهارتا می‌کردم. کفه‌ی مادر نچسب‌بودن و گیربده‌ام سنگین‌تر از آن یکی کفه است. خیلی از این اخلاق‌های کوفتی بکن‌نکن دارم. بی‌حوصله‌ام و زود از کوره درمی‌روم، گاهی قابل‌تحمل‌ترم. هرچه فکرکردم توی آن یکی کفه چیز به‌دردبخوری برای بچه‌ها نداشتم جز یک چیز. تمام هجده سالی که مادری کردم، تنها از پس یک کار برآمدم. من مِهر شما را مثل قطراتی که از محفظه کوچک سِرُم پایین می‌ریزند، با همان ریتم تند و بی‌وقفه، ریزریز بهشان نوشاندم. گفتم که شما طبیب هستید، گفتم که اکسیرجاودانگی توی آستین شماست. گفتم که تاریکی و روشنی را شما مرزبندی می‌کنید. پسرم با چندتا از دوست‌های صاحب‌ذوقش، دورهمی مناسبتی آتش کرده‌اند. اسمش را چون شما دوست دارید گذاشته‌اند خانه مادری، هم‌نام مادرتان. روزهای شادی شما کوچه‌های شهر را ریسه می‌زنند و روزهایی که شما رخت عزا به تن می‌کنید، مشغول سیاهکوب‌زدن می‌شوند. از همین دهه هشتادی‌هایی هستند که روی نبض دست راستشان دستنبد چرم با اسم شما می‌بندند. دختر بزرگم خیلی خوب بلد است زیارت عاشورا بخواند. حاء اسمتان را از ته دل و غلیظ تلفظ می‌کند. آنقدر قشنگ بهتان سلام می‌دهد که درجا یک دسته کبوترحرمی توی دلم پر می‌کشند. ته‌تغاری امروز صدبار برایتان سرود خواند و دامنش را توی هوا چرخاند. همین چند دقیقه قبل بهم گفت آرزو دارد شما را ببیند. آقاجانم حالا که خودشیرینی کردم، اجازه می‌دهید توی آن یکی کفه‌مادری‌کردنم اسم شما را بگذارم؟! من هر چه فکر می‌کنم چیز بیشتری ندارم بهشان بدهم. @chiiiiimeh .
4_6012322128358018277.mp3
14.44M
. 🌨 از موج‌ها بجویید آن راز جاودان را @chiiiiimeh .
هدایت شده از مجله مجازی محفل
-📌 اما خبر خوبی که گفته بودیم😍 میخوایم باهم دیگه یه چالش جذاب داشته باشیم و خب برای قدرانی جایزه‌ای هم در نظر گرفته شده که به قید قرعه به چندتا از شرکت کننده‌های عزیز تعلق می‌گیره :) 📷 یک عکس یا هرچندتا که خودتون دوست دارید از جشن و محافلی که توی این دو روز شرکت کردید داخل صفحه‌ی اینستاگرام یا کانال‌های ایتایی که دارید نشر بدید و در حد چند جمله کوتاه درموردش بنویسید🙂 📍 اگه داخل فضای اینستاگرام عکس گذاشتین صفحه‌ی محفل رو تگ کنید؛ - mahfel_mag 📍و اگه داخل کانال ایتا نشر دادید آیدی کانال محفل رو زیر پستتون بذارید؛ - mahfelmag 🗞️@mahfelmag
. این چهارتا عزیزِدل بهم قول‌دادن عیدامسالم رو بسازن (دلم برای روهم‌روهم خواندن تنگه) .
هدایت شده از /زعتر/
کوچ کردن همیشه برایم سخت بوده و تا مدت‌ها خُلقم را تنگ کرده. این را وقتی فهمیدم که نوزده ساله بودم و بعد از بازدیدِ خانهٔ جدیدمان، از میدان آرژانتین تا خودِ هفت‌تیر را یک‌سره با صورت خیس دوییدم. بی‌سروصدا. بدونِ توضیح. اتاقِ مستقل و سبزرنگِ جدید، نظرم را عوض نکرد. خانهٔ خودمان را می‌خواستم. با همان اتاقِ اشتراکی با خواهرم. که یک‌ سمتش همیشهٔ خدا روی هوا بود و سمت دیگرش که از قضا سهم من بود، باعث افتخارِ مادرم. داشتم می‌گفتم. با ورود به ایتا و نقل‌مکانِ کارگاه‌هایم با هنرجوها، دوستانم یک به یک کانالی دست‌وپا کردند برای روایت‌گری‌‌هایشان. من هم همان‌موقع دست‌به‌کار شدم. هرچند وقت یکبار کلمات را هم ردیف می‌کردم برای خودم. برای خودی که هیچ مخاطبی نداشت و دل‌خوش بود به خانه‌ای که برمی‌گردد. خانه‌ای که با خیلی‌ها از همان‌جا مأنوس شده بودم. امید کمرنگی ته قلبم بود و نمی‌گذاشت خانه جدید را عمومی کنم. می‌دانستم کار از کجا آب می‌خورد. با خودم همدلی کردم. به خودم زمان دادم. تمام این چهار پنج ماهی که گذشت. مثل همهٔ کوچ کردن‌های دیگر، حالا به همین خانهٔ جدید، انس گرفته‌ام. حالا دیگر می‌توانم کنار دست خودم، همراهانی را ببینم که من را می‌خوانند. بدون قضاوت. @zaatar
چیمه🌙
کوچ کردن همیشه برایم سخت بوده و تا مدت‌ها خُلقم را تنگ کرده. این را وقتی فهمیدم که نوزده ساله بودم و
. زعتر کانال روایتگری زهراعطارزاده است. ما توی مناسبات رسمی همکاریم؛ اما درواقع زهرا عهده‌دار تاباندن روشنی سمت من است. وقت‌هایی که براثر فشار کاری غیرقابل تحمل می‌شوم، صدای پرمهرش با همان دو جمله همیشگی توی سرم لانه می‌کند. .
. شکوه ادبیات به این است که دوستانی پیدا می‌کنم که ممکن است هرگز آن‌ها را شخصا نبینم. نویسنده‌ای که آثارش را دوست دارم و یکی از دوستانم است. کتابی که برایم عزیز است و آن را جزو دوستانم می‌دانم. .
کتاب سفر در اتاق کتابت https://www.fidibo.com/book/93135