eitaa logo
چیمه🌙
624 دنبال‌کننده
595 عکس
33 ویدیو
4 فایل
🔹️فاطمه‌سادات موسوی هستم. 🔹️چیمه به زبان لُری یعنی مثل ماه 🎐اینجا هستم muuusavi@ .
مشاهده در ایتا
دانلود
. [جشنِ بیکران ص ۲۷] یاد گرفته بودم هرگز نباید چشمه‌ی نوشتن را خشک کرد. همیشه بایست وقتی هنوز چیزکی در اعماق چشمه باقی مانده دست بردارم و بگذارم شبانه از منابعی که سرشارش ساخته دوباره پر شود. .
. همیشه سعی می‌کردم، تا جایی که بتونم صدام برای دیگران الهام بخش باشه، گرم و پر از انرژی و شادی. امروز ولی هنرجوم گفت چقدر صداتون خسته است. من خیلی قبلش ادا درآورده بودم و صدامو جوری کرده بودم که له‌بودنم رو نشون نده. یه جوری ویس گرفته بودم که من چقدر خوشبختم همه چی آرومه. حالا نمی‌دونم چی شده. یعنی قبلا می‌تونستم بهتر ادادربیارم یا اینکه هیچ‌وقت به اندازه این روزا درب‌و داغون‌ نبودم؟! .
. درختی در سرزمین‌های عربی که بوی خوشی دارد و شاعرانِ عرب قامت معشوق را بدان تشبیه می‌کنند. .
. چه رقابت تنگاتنگی دارند بروبچ .
چیمه🌙
. 🎬A Hidden Life #پیشنهاد_فیلم @chiiiiimeh .
. هیچ‌وقت دلم نخواسته توی فیلم‌ها، بوسه‌ای یا آغوشی را ببینم. حس خوبی به این مدل شات‌های تصویری ندارم. یکبار که با دوستم فیلمی دیدم، بعد از تمام‌شدن فیلم بهم گفت من که هیچی نفهمیدم بسکه جلو زدی‌ باید برم خونه یکبار دیگه ببینمش. امروز اما اولین باری بود که دوست داشتم بوسه‌های فیلم زندگی پنهان را ببیینم. آن هم نه یکبار چندین و چندبار. فیلم را عقب می‌زدم و باز از نو به آغوش‌ها و بوسه‌های مطهرشان خیره می‌شدم. پیمان‌ِ باشکوه دونفره‌ای بود شبیه معاشقه داستایفسکی با آنا در نامه‌هایش که می‌گفت می‌بوسمت، هر لحظه می‌بوسمت، نامه‌ات را می‌بوسم. تا دیدار نزدیک در آغوشت می‌گیرم. شبیه وقتی که همسرم را بعد از یک سفر طولانی و پرمخاطره توی فرودگاه می‌بینم و بی‌توجه به آدم‌ها که درباره یک روحانی و همسرش چه خواهند گفت بغلش می‌کنم. یا زمانی که بچه‌ای به دنیا آورده‌ام و پیشانی‌ام را توی بیمارستان جلوی پرستارها و خانواده‌هایمان می‌بوسد. بوسه‌هایی که بساط بوالهوسی و ابتذال را پهن نمی‌کنند. زن و مردی لحظات طاقت‌فرسایی را در تنهایی از سرگذرانده‌ و بیش از اندازه دلتنگ شده‌اند. آمدم این را بگویم که فیلم زندگی پنهان با روح و روان‌ آدم‌ بازی می‌کند و جایی ته قلب را می‌خراشد. داستان فیلم آنقدر قدرت دارد که هم حماسی باشد، هم احساسی، هم روحانی و فلسفی. علی‌الحساب فیلم را ببینید و حواستان به بوسه‌ها باشد، مخصوصا بوسه‌ای که در سکانس‌های پایانی به سرانجام نمی‌رسد و آغوشی که از هم می‌پاشد. @chiiiiimeh .
. به‌مناسبت خواندن هزارمین بیت از مثنوی @chiiiiimeh .
. دارند توی گروه‌های کتابخوانی لیست‌های بلندبالایی از آنچه در سال ۱۴۰۱ خوانده‌اند، منتشر می‌کنند. من هم دلم می‌خواهد بنویسم چه خواندم و چقدر؛ اما یادم می‌آید روزی به ده کتاب الکترونیک و فیزیکی نوک‌زده‌ام. ضرب و جمع در روز و ماه و سال از حوصله‌ام خارج است. دلم می‌خواهد فقط از دو تغییر بزرگ امسال در انتخاب کتاب‌هایم بنویسم. امسال هم به کتاب‌های فلسفی روی آوردم هم با مثنوی بیشتر از باقی متون کهن دم‌خور شدم. فلسفه انسداد ذهنی‌ام را برطرف کرد و یادم داد بیشتر تامل کنم. مثنوی طبع هنری‌ام را تعدیل کرد و در مقام ناصح امینی بود برایم. دیشب در آخرین جلسه مثنوی‌خوانی سال ۱۴۰۱ رسیده بودیم به ابیاتی از زبان شیر و نخجیران. نخجیران آدم‌های بی‌اراده‌ای بودند که قدمی برای خواسته‌هایشان برنمی‌داشتند و تنها توکل پیشه می‌کنند. شیر اما نماینده‌ای از آدم‌های همیشه در مسیر و متوکل است. آن‌هایی که آنقدر تلاش می‌کنند تا بالاخره معرفت به دل و دیده‌هایشان رخنه می‌کند. می‌مانند و رنج می‌کشند تا بالاخره به حرکتشان برکت بدهند. برای امسال و سال‌های بعدتر از صمیم قلب از خداوند خواستم کاهلی نکنم و از نخجیری‌بودن دوری کنم. نمی‌دانم مستحق آن پاداش‌ها و اشارت‌های شیرصفتان خواهم بود یا نه؛ اما فکرکردن بهش هم برایم نصف‌العیش است. چون اشارت‌هاش را بر جان نهی در وفای آن اشارت جان دهی پس اشارت‌هاش اسرارت دهد بار بر دارد ز تو، كارت دهد🌱 @chiiiiimeh .
. زهرا یاد گرفته شال سرش بکنه.(همیشه روسری می‌بست) هیچی دیگه صبح تا حالا جلوی آیینه است. هی این‌ورش یه سوزن می‌زنه اون طرفش رو صاف می‌کنه. .
.‌ حاجی‌جون، دمدماى سال تحویل رسیدیم کنارت. من و بچه‌ها از ذوق دیدنت ضربان قلبمون دوبله‌سوبله می‌زد. خُب حق بده بهمون اولین بارمون بود. وایسادیم توی صف آدمایی که دُچارت شدن. سبزه و تخم‌مرغ رنگی برات آوردیم. رفیق‌فابم فاطمه مظهری هم اومده بود ببینتت. همدیگرو بغلم کردیم و از اینکه کنارتیم چشامون خیسِ‌خالی شد. بعد از سال‌تحویل شربت زعفرانِ تگری بهمون تعارف کردی. تو که این‌قدر گشاده‌دستی، می‌شه خودت بهار رو هُل بدی سمتمون؟! @chiiiiimeh
. همین حالا کتاب نه آبی نه خاکی را تمام کردم. هدیه ماراتن‌کتابم بود از طرف حوراسادات. برایم با اسنپ فرستاد و قسمت بود توی سفر بخوانمش. کتاب دفترچه‌خاطرات پسرجوانی بود که روزنوشت‌هایش در جبهه را می‌نوشت. از همان اولین صفحات با کتاب خوگرفتم و تا انتها شیفته‌ی فرم و محتوای کتاب شدم. چقدر به موقع خواندمش. از دل برآمده بود و بر دل نشست. قلبم را از غبار و جرم این چندوقت پاک کرد. یک تکه از کتاب را برایتان می‌گذارم اینجا به یادگار. حسین را که از خط برگشته، دیدم و بوسیدم. مراقب بودم دست روی زخم ترکشش نگذارم. گفتم: حال زخمت چطوره؟ گفت: جای این پنجه گربه رو می‌گی؟ @chiiiiimeh .
هدایت شده از •~ دُچار ~•
544.2K
بخش دیگری از کتاب نه آبی نه خاکی @dowchar دُچار یعنی عاشق