هدایت شده از خانه مهر
🌷 #دختر_شینا – قسمت 0⃣1⃣
✅ فصل سوم
.... مطمئن بودم همینکه پدرم دستی روی سرم بکشد، غصهها و دلواپسیهایم تمام میشود.
چند روز از آن ماجرا گذشت. صبح یک روز بهاری بود. توی حیاط ایستاده بودم. حیاطمان خیلی بزرگ بود. دورتادورش اتاق بود. دو تا در داشت؛ یک درش به کوچه باز میشد و آن یکی درش به باغی که ما به آن میگفتیم باغچه.
باغچه پر از درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آنجا. باغچه سرسبز و قشنگ شده بود. درختها جوانه زده بودند و برگهای کوچکشان زیر آفتاب دلچسب بهاری میدرخشید. بعد از پشت سرگذاشتن زمستانی سرد، حالا دیدن این طبیعت سرسبز و هوای مطبوع و دلنشین، لذتبخش بود.
یکدفعه صدایی شنیدم. انگار کسی از پشت درختها صدایم میکرد. اول ترسیدم و جاخوردم، کمی که گوش تیز کردم، صدا واضحتر شد و بعد هم یک نفر از دیوار کوتاهی که پشت درختها بود پرید توی باغچه. تا خواستم حرکتی بکنم، سایهای از روی دیوار دوید و آمد روبهرویم ایستاد. باورم نمیشد.
صمد بود. با شادی سلام داد. دستپاچه شدم. چادرم را روی سرم جابهجا کردم. سرم را پایین انداختم و بدون اینکه حرفی بزنم یا حتی جواب سلامش را بدهم، دو پا داشتم، دو تا هم قرض کردم و دویدم توی حیاط و پلهها را دوتایکی کردم و رفتم توی اتاق و در را از تو قفل کردم.
صمد کمی منتظر ایستاده بود. وقتی دیده بود خبری از من نیست، با اوقات تلخی یکراست رفته بود سراغ زن برادرم و از من شکایت کرده بود و گفته بود: «انگار قدم اصلاً مرا دوست ندارد. من با هزار مکافات از پایگاه مرخصی گرفتهام، فقط به این خاطر که بیایم قدم را ببینم و دو سه کلمه با او حرف بزنم. چند ساعت پشت باغچهی خانهشان کشیک دادم تا او را تنهایی پیدا کردم. بیانصاف او حتی جواب سلامم را هم نداد. تا مرا دید، فرار کرد و رفت.»
نزدیک ظهر دیدم خدیجه آمد خانهی ما و گفت: «قدم! عصر بیا کمکم. مهمان دارم، دستتنهام.»
عصر رفتم خانهشان. داشت شام میپخت. رفتم کمکش. غافل از اینکه خدیجه برایم نقشه کشیده بود. همینکه اذان مغرب را دادند و هوا تاریک شد، دیدم در باز شد و صمد آمد. از دست خدیجه کفری شدم. گفتم: «اگر مامان و حاجآقا بفهمند، هر دویمان را میکشند.» خدیجه خندید و گفت: «اگر تو دهانت سفت باشد، هیچکس نمیفهمد. داداشت هم امشب خانه نیست. رفته سرزمین، آبیاری.»
بعد از اینکه کمی خیالم راحت شد، زیرچشمی نگاهش کردم. چرا این شکلی بود؟! کچل بود. خدیجه تعارفش کرد و آمد توی اتاقی که من بودم. سلام داد. بازهم نتوانستم جوابش را بدهم. بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم آن یکی اتاق. خدیجه صدایم کرد. جواب ندادم. کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم.
🔰ادامه دارد....🔰
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
هدایت شده از خانه مهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 #کلیپ
👏 #یکشنبههای_علوی
🙏 موضوع: #پهلوون
👌هر هفته یک نکته از جملات کاربردی #نهجالبلاغه
🙏#حجتالاسلام_حسنی
هدایت شده از خانه مهر
هدایت شده از خانه مهر
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۴۷۸
#امروز👇
👈 #دوشنبه #بیستوپنجم_اردیبهشت ۱۴۰۲
👈 ثواب قرائت امروز محضر مبارک #بی_بی_فاطمه_زهرا علیهاسلام
هدایت شده از خانه مهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️ متفکر شهید؛ استاد مرتضی مطهری:
✘ تا چیزایی که خدا باید ازمون بگیره، رو
نگیره: چیزی قابل دادن نیست❗️
#شهید_مطهری
#سبک_زندگی
#امر_به_معروف
#سخن_بزرگان
هدایت شده از خانه مهر
🔴 اثر لحن در زندگی
💠 آقایان و خانمهای عزیز بدانید لحن شما موقع صدا کردن همسرتان به او میفهماند که یک گفتگوی عاشقانه منتظرش است یا یک دعوا.
💠 پس سعی کنید بر روی آرامش لحنتان و نحوه گفتن کلمات بیشتر تمرکز کنید.
💠 لحن شما، قدرت بالا و پایین بردن صمیمیت و محبتِ بین شما را دارد.
#همسرداری #زناشویی #سبک_زندگی
هدایت شده از خانه مهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🅾 #استخاره #آیتالله_کشمیری برای سید حسن نصرالله‼️
سردار محمد تهرانی مقدم
#مقاومت #جهاد_تبیین #ایران_قوی
هدایت شده از خانه مهر
🌷 #دختر_شینا – قسمت1⃣1⃣
✅ فصل سوم
.... کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم.
خدیجه با اشاره چشم و ابرو بهم فهماند کار درستی نمیکنم. بعد هم از اتاق بیرون رفت. من ماندم و صمد. کمی این پا و آن پا کردم و بلند شدم تا از زیر نگاههای سنگینش فرار کنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در، دستهایش را باز کرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «کجا؟! چرا از من فرار میکنی؟! بنشین باهات کار دارم.»
سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصلهی خیلی زیاد از من. بعد هم یکریز شروع کرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم اینطور باشد. آنطور نباشد. گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم که تمام شود، میخواهم بروم تهران دنبال یک کار درست و حسابی.» نگرانی را که توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همینجا توی قایش.»
از شغلش گفت که سیمانکار است و توی تهران بهتر میتواند کار کند. همانطور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمیگفتم. صمد هم یکریز حرف میزد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.»
چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبهرو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بیفایده است، خودش شروع کرد به سؤال کردن. پرسید: «دوست داری کجا زندگی کنی؟!»
جواب ندادم. دستبردار نبود. پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی کنی؟!»
بالاخره به حرف آمدم؛ اما فقط یک کلمه: «نه!» بعد هم سکوت. وقتی دید به این راحتی نمیتواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد. از فرصت استفاده کردم و به بهانهی کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من کشیدم.
خدیجه اصرار میکرد: «تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم»، اما من زیر بار نرفتم، ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم. صمد تنها مانده بود. سر سفره هم پیش خدیجه نشستم.
بعد از شام، ظرفها را جمع کردم و به بهانهی چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم.
🔰ادامه دارد......🔰
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅
هدایت شده از خانه مهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سخن_بزرگان
👏واکنش #علامه_حسنزاده_آملی به خانمی که بلند گفت: #صلوات ...
#التماس_تأمل
#اخلاقی
#سبک_زندگی
هدایت شده از خانه مهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 #شهادت_امام_جعفر_صادق(ع)
♨️ آبرویی که در برابر #امام_صادق علیهالسلام حفظ شد.
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #حسینی_قمی
#شهادت_امام_صادق
هدایت شده از خانه مهر
هدایت شده از خانه مهر
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۴۷۹
#امروز👇
👈 #سهشنبه #بیستوششم_اردیبهشت ۱۴۰۲
👈 در سالروز 🙏#شهادت_امام_جعفر_صادق علیهالسلام ثواب قرائت امروز محضر مبارک حضرت
هدایت شده از خانه مهر
👌#رمز_موفقیت #پیامبر_اکرم (صلیاللهعلیهوآله) این بود که شنونده خوبی بود.
👏شنونده خوبی باشید تا #همسر و #فرزندان را #جذب خودتان کنید
👈شنونده خوبی باشید تا #آرامش دهید
👌شنونده خوبی باشید تا وضعیت را خوب کنترل کنید
#سبک_زندگی #مهارت_زندگی #همسرداری #زناشویی #فرزندپروری
هدایت شده از خانه مهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کرامت_حضرت_امام_جعفر_صادق_ع
با صدای شهيد حاج شيخ احمد كافے
دلم هواى بقیع دارد و غم صادق
عزا گرفته دل من ز ماتم صادق
دوباره بیرق مشکى به دست دل گیرم
زنم به سینه که آمد محرم صادق
#امام_صادق_ع #صادق #بقیع #رئیس_مکتب #شهید_کافی #مهدیه_تهران #شهادت_امام_صادق #شهادت #مداحی #شیخ_الائمه #کافی #صدای_شهید_کافی #عترت_شناسی
هدایت شده از خانه مهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مداحی
#شهادتامامصادق علیه السلام
هدایت شده از خانه مهر
.
#فرزندپروری🌹
#صدای_زیبا🎷
هنگام حرف زدن با کودکتان حواستان به تن صدایتان باشد، 💚
نه تنها باید حرف درست بزنید
بلکه این نیز اهمیت دارد که به روش درستی آن را بگویید.🌺
اگر می خواهید کودکتان به حرفتان گوش کند،
باید اول بدانید که چطور باید با او تعامل کنید.💫
#تربیت #تربیت_فرزند #مهارت_فرزندپروری #سبک_زندگی
هدایت شده از خانه مهر
🔴 حالا اگه همین حرف رو یه روحانی بلند پایه تو ایران زده بود سلبریدی ها از ۹۹ ناحیه خودشونو جر داده بودن و صدها تیتر خاکستری زده شده بود😐
🔹 ولی چون ایتالیاس خیلیم حرف خوبیه
#جهادتبیین #فرزندآوری #فرزند_آوری #جهاد_تبیین
هدایت شده از خانه مهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ذکر_طلایی
👏 #امام_صادق علیهالسلام
🌹 در مواقع بحرانی این چهار ذکر را بگویید
#سخنرانی #استاد_عالی
#حدیث #عترت_شناسی #سبک_زندگی #شهادت_امام_صادق
هدایت شده از خانه مهر
🌷 #دختر_شینا – قسمت 2⃣1⃣
✅ فصل سوم
.... و به بهانهی چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم.
صمد به خدیجه گفته بود: «فکر کنم قدم از من خوشش نمیآید. اگر اوضاع اینطوری پیش برود، ما نمیتوانیم با هم زندگی کنیم.»
خدیجه دلداریاش داده بود و گفته بود: «ناراحت نباش. این مسائل طبیعی است. کمی که بگذرد، به تو علاقهمند میشود. باید صبر داشته باشی و تحمل کنی.»
صمد بعد از اینکه چایش را خورد، رفت. به خدیجه گفتم: «از او خوشم نمیآید. کچل است.» خدیجه خندید و گفت: «فقط مشکلت همین است. دیوانه؟! مثل اینکه سرباز است. چند ماه دیگر که سربازیاش تمام شود، کاکلش درمیآید.»
بعد پرسید: «مشکل دوم؟!»
گفتم: «خیلی حرف میزند.»
خدیجه باز خندید و گفت: «این هم چاره دارد. صبر کن تو که از لاکت درآیی و رودربایستی را کنار بگذاری، بیچارهاش میکنی؛ دیگر اجازهی حرف زدن ندارد.»
از حرف خدیجه خندهام گرفت و این خنده سر حرف و شوخی را باز کرد و تا دیروقت بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم.
چند روز بعد، مادر صمد خبر داد میخواهد به خانهی ما بیاید. عصر بود که آمد؛ خودش تنها، با یک بقچه لباس. مادرم تشکر کرد. بقچه را گرفت و گذاشت وسط اتاق و به من اشاره کرد بروم و بقچه را باز کنم. با اکراه رفتم نشستم وسط اتاق و گرهی بقچه را باز کردم.
چندتایی بلوز و دامن و پارچهی لباسی بود، که از هیچ کدامشان خوشم نیامد. بدون اینکه تشکر کنم، همانطور که بقچه را باز کرده بودم، لباسها را تا کردم و توی بقچه گذاشتم و آن را گره زدم.
مادر صمد فهمید؛ اما به روی خودش نیاورد. مادرم هی لب گزید و ابرو بالا انداخت و اشاره کرد تشکر کنم، بخندم و بگویم قشنگ است و خوشم اومده، اما من چیزی نگفتم. بُق کردم و گوشهی اتاق نشستم.
🔰ادامه دارد.....🔰
#شهدا #دفاع_مقدس #قهرمانان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
هدایت شده از خانه مهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هر کی من خمینی رو دوست داره ببینه من نسبت به آقای خامنهای چطور رفتار میکنم
#جهاد_تبیین #روشنگری
هدایت شده از خانه مهر