eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
12.7هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
142 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
💖ســــلام 🌸روزتون پُر از عطر خدا 💖روز شنـبه تـون 🌸معطر به بوی مهربانی 💖الهی 🌸دلتون شاد لبتون خندان 💖قلبتون مملو از آرامش ╲\╭┓ ╭🌸 💖 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
20.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♧ این قسمت: جشن نفتی 👆👆👆 ⭐️ 🎲⭐️‌ ⭐️🎲⭐️ 🎲⭐️🎲⭐️ ⭐️🎲⭐️🎲⭐️ join🔜 @childrin1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
موادلازم: 😘 🥣کره 6 ق س(120گرم) 🥣پودر کاکائو 2لیوان 🍶شیر 8لیوان سرپر 🥡شکر 1 پیمانه +1/4 پیمانه (450گرم) طرزتهیه: 😘 ظرف نسبتا بزرگی را انتخاب کنید و پودر کاکائو و شکر را داخل آن ریخته و با قاشق به خوبی مخلوط کنید تا کاملا یکدست شوند طوری که هیچ گلوله ای از پودر کاکائو یا شکر در مخلوط نباشد در غیر این صورت بعدا گلوله میشوند. شیر را به مواد اضافه کرده و به خوبی مخلوط میکنیم و روی حرارت قرار میدهیم هم میزنیم تا اطراف آن حباب بزند اما نجوشد شعله را ملایم کرده و به خوبی مخلوط میکنیم.این کار را آنقدر ادامه میدهیم تا شکلات غلیظ شود(حدود 45دقیقه تا 1ساعت). بعد از 45 دقیقه جوشیدن کره را اضافه میکنیم مواد را هم میزنیم تا کره ذوب شود دوباره هم میزنیم تا شکلات به غلظت خوبی برسد و بعد شعله را خاموش کرده و صبر میکنیم تا شکلات سرد شود. ╲\╭┓ ╭🌰🍫 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
35.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشن : هتل ترانسیلوانیا( ۲ ) Hotel Transylvania "دوبله فارسی" بخش اول ╲\╭┓ ╭🌈💜 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
33.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشن : هتل ترانسیلوانیا( ۲ ) Hotel Transylvania "دوبله فارسی" بخش دوم ╲\╭┓ ╭🌈💜 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🐝اگر کودک مودب می خواهید ! 🌈به رفتارهای زشت و مسخره کودک نخندید و مراقب باشید کسی این کار را انجام ندهد. 🐝خندیدن کودک را تشویق می کند تا این رفتار را منبع شوخی و سرگرمی بداند 🌈به جای تنبیه و فریاد، اموزش دهید او را سرزنش نکنید، از او بخواهید به دلیل رفتار نامناسب عذرخواهی کند به طور مثال بگویید : هل دادن کار خوبی نیست، و اگر چنین کاری انجام دادی باید بگویی ببخشید. ╲\╭┓ ╭⭐️🌈 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🐰🐍 هوش کجا به درد میخورد 🐍🐰 ♧قسمت اول♧ یکی بود، یکی نبود. در نزدیکی سرزمین قصه  ها آن طرف رود خیال های شیرین، کنار کوه خواب های خوش، جنگلی بود. توی این جنگل هر جور حیوانی زندگی می کرد. یک روز حیوان های جنگل دور هم نشسته بودند. از هر دری حرفی می زدند. حرف به اینجا رسید که نیرومندترین حیوان جنگل کیست؟ خرس گفت: «نیرومندترین حیوان جنگل ببر است. همه ما از ببر میترسیم. وقتی که صدای ببر بلند می شود، همه حیوان های جنگل میلرزند. وقتی که ببر آهسته حرف میزند. حتی درخت ها هم سرشان را پیش می آورند تا حرف های او را بشنوند. بله، نیرومندترین حیوان این جنگل ببر است.» در این وقت کبوتری که روی شاخه درختی نشسته بود، بالا و پایین پرید و گفت: «بله، بله، نیرومندترین حیوان این جنگل ببر است. تو راست می گویی! ولی من حیوان دیگری را می شناسم. این حیوان، همین جا پیش ما نشسته است. از صدای او هیچ حیوانی نمی ترسد. برای همین هم هست که او هیچ وقت اش را بلند نمی کند. اگر او حرف بزند، درخت ها صدایش را نمی شنوند. چه رسد به اینکه سرشان را پیش بیاورند. از این حیوان که من می گویم هیچ حیوان دیگری، حتی کرم کوچولو از او نمی ترسد.» حرف های کبوتر تمام شد. حیوانها فهمیدند که این حیوان که کبوتر می گوید، خرگوش است. همه به خرگوش نگاه کردند و خندیدند. خرگوش اوقاتش تلخ شد. این بار اول نبود که حیوان ها به او می خندیدند. چون او آزارش به حیوان دیگری نمی رسید مسخره اش می کردند. ولی خرگوش می دانست که هوشش از همه آنها بیشتر است. با خودش گفت: «باید کاری کنم که آنها بدانند که هوش من از هوش همه آنها بیشتر است. آن وقت دیگر نمی توانند مرا مسخره کنند.» آن شب خرگوش نخوابید. تمام شب ناراحت بود. صبح زود به راه افتاد. رفت و سر راه ببر ایستاد. وقتی که ببر آمد، خرگوش به او گفت: «ای ببر، من میدانم که تو از همه حیوان های این جنگل نیرومندتری. ولی خوب می دانی که من از تو باهوش ترم. در خیلی از کارها هم کمکت کرده ام. چرا به حیوان های دیگر نمی گویی که من از تو با هوش ترم؟» ببر می دانست که هوش خرگوش از هوش او بیشتر است، ولی هیچ دوست نداشت جلو دیگران بگوید که خرگوش از او باهوش تر است. ببر گفت: «قبول دارم که تو خیلی باهوشی. ولی توی جنگل هوش به چه درد می خورد؟ من همین حالا می توانم تو را بگیرم و بخورم. تو هم با همه هوشت نمی توانی جلو مرا بگیری توی جنگل بهتر است که حیوان نیرومندتر باشد تا باهوش. تازه خیلی هم فکر نکن که خیلی باهوش هستی. اگر راست می گویی برو و با هوشت مار بزرگ جنگل را بگیر و پیش من بیاور. اگر من به همه می گویم که تو باهوش ترین حیوان جنگل ها آن شب باز هم خرگوش نخوابید. تمام شب ناراحت بود و فکر کرد صبح خیلی زود بیدار شد به جنگل رفت. سوراخ خیلی درازی سر راه مار کند. چند تا ماهی توی سوراخ گذاشت با خودش گفت: «وقتی که مار توی سوراخ رفت تا ماهی ها را بخورد من در سوراخ را میبندم.» آن وقت خرگوش پشت درختی پنهان شد. نزدیک ظهر مار آمد. سوراخ را دید. بوی ماهی ها را شنید. دمش را به دور درختی بست و توی سوراخ رفت. خرگوش فهمید که مار از شرطی که بین او او ببر است باخبر شده است. برای همین هم دمش را به درخت بسته است. شب بعد باز هم خرگوش نخوابید. تمام شب ناراحت بود و فکر کرد. عاقبت راه تازه ای پیدا کرد. او رفت و سر راه مار نشست. ادامه دارد.... ╲\╭┓ ╭🐰🐍 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
‍ 🐍🐰 هوش کجا به درد میخورد 🐰🐍 ♧قسمت دوم♧ مار آمد. خرگوش را دید. خندید و گفت: «خوب، خرگوش باهوش، تا حالا که نتوانسته ای مرا بگیری. حالا دیگر چه فکری در سرت داری؟» خرگوش گفت: «درست است، مار بزرگ من خیال می کردم که خیلی باهوشم، ولی تو از من باهوش تری. ولی چه فایده ای دارد؟ ببر می گوید که هوش، به هیچ دردی نمی خورد» مار گفت: «مگر تو نمیبینی! من هم نیرومند هستم و هم بزرگ! هم درازم، درازترین حیوان جنگل» خرگوش گفت: «ولی درازی که بزرگی نیست. ببر از تو بزرگ تر است. تازه، درازترین حیوان های جنگل از کوتاه ترین درخت ها کوتاه ترند. کسی به درازی یا کوتاهی حیوان ها توجهی ندارد.» مار گفت: «من از خیلی از درخت ها هم دراز ترم.» خرگوش گفت: «نه، نیستی! مثلا نگاه کن. نیهای کنار رود همه از تو درازترند.» مار گفت: «نه، من از آنها درازترم» خرگوش گفت: «نیستی!می گویی نه؟ برو کنار آنها بایست.» مار گفت: «من نمی توانم تمام بدنم را روی هوا نگاه دارم. اگر یکی از آن نیها را بکنیم و روی زمین بگذاریم. من کنارش میخوابم. آن وقت تو می بینی که من از آن نی دراز ترم» خرگوش قبول کرد و مشغول کار شد. یکی از درازترین نیها را کند. برگهایش را جدا کرد و آن را روی زمین گذاشت. مار کنار نی خوابید و به خرگوش گفت: «حالا ببین که من دراز ترم پانی؟» خرگوش چندبار کنار مارونی راه رفت و برگشت. بعد ایستاد و گفت: «این جور نمی توانم چیزی بفهمم. وقتی که من کنار سر تو می آیم، تو خودت را می کشی و سرت را از نی جلوتر می بری. من که نمی توانم سر و دم تو را با هم ببینم!» مار گفت: «اینکه کاری ندارد. مرا به نی ببند. آن وقت من دیگر نمی توانم خودم را جلو بکشم.» خرگوش قبول کرد و گفت: «ببین، من از دم تو شروع می کنم. هرچه می توانی خودت را بکش. من جابه جا بدنت را به نی میبندم. آن وقت می بینم که تو بلندتری یانی» مار گفت: «باشد.» خرگوش جابه جا بدن مار را به نی بست. مار هم هرقدر که توانست خودش ای درازتر شود. عاقبت وقتی که خرگوش گردن مار را به نی بست، مار سرش را که کمی از سے نی جلوتر بود، حرکت داد و گفت: «دیدی؟ دیدی که من از نی دراز ترم؟» حیوان هایی هم که آنجا ایستاده بودند و با دقت به مار و خرگوش نگاه می کردند پاک یادشان رفته بود که قرار بوده است که خرگوش مار را بگیرد. آنها گفتند: «بله، بله، مار از نی درازتر است!» در این وقت خرگوش به مار گفت: «بله تو از نی دراز تری. ولی آن قدر هم که من خیال می کردم باهوش نیستی. تو از سر تا دم به نی بسته شده ای. دیدی که عاقبت توانستم تو را بگیرم!» حیوان ها، که تازه متوجه شده بودند که خرگوش چه کرده است، آرام ایستادند و مار را نگاه کردند. بعد همه با هم گفتند: «بله. خرگوش توانست مار بزرگ جنگل را بگیرد. او از همه حیوان های جنگل باهوش تر است.» از آن روز به بعد، دیگر حیوان ها خرگوش را برای اینکه آزارش به حیوان های دیگر نمی رسد مسخره نمی کردند. دیگر همه آنها، حتی ببر، قبول کرده بودند که هوش همه جا حتی توی جنگل هم به درد می خورد. پایان.... ╲\╭┓ ╭🐰🐍 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به دوستان🕊🌸 که بودنشان نور امیدی ست در دل🕊🌸 دوستان مهـربانم امروزتان پراز مـهربانی 🕊🌸 شادیهاتون بی پایان لبتون پراز خنده شیرین🕊🌸 قلبتون پراز مهر و زندگیتون پراز عشق🕊🌸 🌸عیدتون مبارک🌸 ╲\╭┓ ╭🌸 🕊 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میلاد علی اکبر آمد میلاد شبه پیمبر آمد در جلوه، حسین دیگر آمد 🌺🍃میلاد گل سر سبد شاه جهان مبارک باد همگی بچرخیم به سمت کربلا بگیم: 🌸السلام علیک یا جوان کربلا حضرت علی اکبر سید الشهدا🌸 ╲\╭┓ ╭ 🌸🍃 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چگونه کودکان رو به مسواک زدن علاقه‌مند کنیم؟ ╲\╭┓ ╭🍎🍏 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
19.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♧ این قسمت: گرد و غبار 👆👆👆 ⭐️ 🎲⭐️‌ ⭐️🎲⭐️ 🎲⭐️🎲⭐️ ⭐️🎲⭐️🎲⭐️ join🔜 @childrin1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🌿🐮 سرگذشت فردیناند 🐮🌿  آن قدیم قدیم ها در اسپانیا گوساله ای بود به اسم فردیناند. همه گوساله های هم سن و سال او می دویدند، می جهیدند و به هم شاخ می زدند، اما فردیناند از این کارها خوشش نمی آمد. فردیناند دلش می خواست تمام روز بنشیند و گل بو کند. دور از چراگاه درختی بود که برای او زیر سایه آن درخت از همه جا بهتر بود فردیناند تمام روز از صبح تا شب زیر سایه آن درخت لم میداد و گل بو می کرد. گاهی مادرش نگران می شد و می ترسید که این تنها نشستن، بچه اش را دلتنگ کند. مادرش به او می گفت: «تو چرا با بقیه گوساله ها بازی نمی کنی؟ نمی دوی؟ شاخ نمی زنی؟» فردیناند سرش را تکان می داد و می گفت: «من اینجا را بیشتر دوست دارم. دلم می خواهد همین جا بنشینم و گل بو کنم.» مادر او، گاو فهمیده ای بود. وقتی که می دید بچه اش این طور خوش تر است، دیگر حرفی نداشت. سال ها گذشت. فردیناند هم بزرگ و بزرگ تر شد. یک گاو نر و نیرومند شد. گوساله هایی که با او در آن چراگاه بزرگ شده بودند، تمام روز، از صبح تا شب با همدیگر می جنگیدند. به همدیگر شاخ می زدند. همدیگر را زخمی می کردند و فقط یک آرزو داشتند. دلشان می خواست گاو میدان گاوبازی باشند. اما فردیناند مانند آنها نبود. فردیناند هنوز دلش می خواست آرام زیر همان درخت بنشیند و گل بو کند. روزی از روزها، پنج مرد که کلاه های عجیب و غریبی به سر داشتند، در رسیدن با آمده بودند تا بزرگ ترین و قوی ترین و بداخلاق ترین گاو را برای میدان گاوبازی انتخاب کنند. با دیدن آنها، گاوها دنبال هم دویدند. از جا جهیدند. نعره کشیدند و با هم جنگیدند تا آن مردها که آمده بودند، خیال کنند آنها خیلی قوی هستند. اما فردیناند کاری به این کارها نداشت. راهش را گرفت و رفت. او به طرف همان درخت همیشگی رفت. وقتی می خواست بنشیند، درست زیر پایش را ندید. به جای اینکه روی سبزه خنک بنشیند، روی یک زنبور وزوزو نشست. فرض کنیم شما یک زنبور وزوزو هستید، اگر گاوی روی شما می نشست، چه کار می کردید. حتما نیشش می زدید. همین بلا هم سر فردیناند آمد. وای، فردیناند از درد دیوانه شد. بالا جهید، نعره کشید. این طرف و آن طرف دوید و سم به زمین کوبید. آن پنج تا مرد او را دیدند و از میان آن همه گاو، فقط او را پسندیدند. بعد فردیناند را توی گاری گذاشتند و بردند. بردند برای جنگ. آن روز شهر خیلی شلوغ بود. چه پرچم هایی! چه رنگ هایی! چه ساز و آوازی! چه سروصدایی! همه خانم ها به موهایشان گل زده بودند. وسط میدان هم تماشا داشت! پیش از همه نیزه داران پیاده شدند. آمده بودند تا نیزه ها را به تن گاو جنگی بزنند. بعد نیزه داران سوار با اسب ها و نیزه های بلند آمدند. آنها می خواستند تن گاو جنگی را سوراخ کنند تا خشمگین شود و بهتر و بیشتر بجنگد. بعد نوبت گاوباز اصلی رسید. آن مرد مغرور که خیال می کرد از همه قوی تر است، به خانمها تعظیمی کرد و کلاه قرمزش را برداشت. او خیال داشت با شمشیری که همراهش بود، آخر از همه به گاو حمله کند. سرانجام گاو به میدان آمد. شما گاو را می شناسید؟ نه؟ گاو فردیناند بود. اسمش را گذاشته بودند: «فردیناند وحشی» تمام نیزه داران سوار و پیاده، حتی گاوباز اصلی از فردیناند می ترسیدند. فردیناند میان میدان دوید. همه مردم دست می زدند و هورا می کشیدند. آنها منتظر جنگ بودند. جنگ یک حیوان درنده که سم می کوبید، نعره میزد، هرچه دستش می رسید با شاخ هایش پاره می کرد و حمله می کرد، اما فردیناند که جنگی نبود، وقتی میان میدان رسید، چشمش به موهای خانم ها افتاد که پوشیده از گل بود. آرام نشست و بو کرد. نیزه داران هرچه کردند نه وحشی شد و نه جنگید. فقط نشست و بو کشید. گاوبازان، نیزه سواران سواره و پیاده، همه خشمگین شدند. به خصوص گاوباز اصلی که پاک اخم هایش توی هم رفته بود. چون بساط خودنمایی اش به هم ریخته بود. پس از آن مجبور شدند فردیناند را به خانه اش برگردانند. تا آنجایی که من می دانم، فردیناند هنوز هم آرام زیر همان درخت نشسته است و گل بو می کند. خوش به حالش! ╲\╭┓ ╭🐮 🌿 🆑 @childrin1 ┗╯\╲