eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
162.9هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
16.7هزار ویدیو
273 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست همه تن و بدن‌مان می‌لرزید. اما عمو اجازه تسلیم شدن نمی‌داد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رخت‌خواب‌ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!» 💠 چهارچوب فلزی پنجره‌های خانه مدام از موج می‌لرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم. آخرین نفر زن‌عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکش‌های انفجار بهتون نمی‌خوره!» 💠 اما من می‌دانستم این کمد آخرین عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش‌های قلب را در قفسه سینه‌ام احساس کردم. من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر می‌شد؟ 💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما کند. دلواپسی زن‌عمو هم از دریای دلشوره عمو آب می‌خورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای بخونیم!» در فشار وحشت و حملات بی‌امان داعشی‌ها، کلمات دعا یادمان نمی‌آمد و با هرآنچه به خاطرمان می‌رسید از (علیهم‌السلام) تمنا می‌کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه می‌لرزد. 💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفس‌مان را در سینه حبس کرد. نمی‌فهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره‌های اتاق رفت. حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه‌اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا می‌کرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگنده‌ها شمال شهر رو بمبارون می‌کنن!» 💠 داعش که هواپیما نداشت و نمی‌دانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتش‌بازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم. تحمل اینهمه ترس و وحشت، جان‌مان را گرفته و باز از همه سخت‌تر گریه‌های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش می‌کرد و من می‌دیدم برادرزاده‌ام چطور دست و پا می‌زند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد. 💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمی‌دانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان می‌داد و مظلومانه گریه می‌کرد و خدا به اشک او رحم کرد که عباس از در وارد شد. مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت‌زده نگاهش می‌کرد و من با زبان جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم. 💠 ما مثل دور عباس می‌چرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل می‌سوخت. یوسف را به سینه‌اش چسباند و می‌دید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلی‌کوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟» 💠 عباس همانطور که یوسف را می‌بویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمی‌دونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح کردیم، دیگه تانک‌هاشون پیدا بود که نزدیک شهر می‌شدن.» از تصور حمله‌ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانک‌ها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه‌ها میگفتن بودن، بعضی‌هام می‌گفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچه‌ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برق‌ها تموم نشده می‌تونیم گوشی‌هامون رو شارژ کنیم!» 💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لب‌های خشکم به خنده باز شد. به جوانان شهر، در همه خانه‌ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباط‌مان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی‌پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!» 💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. نمی‌دانست از اینکه صدایم را می‌شنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بی‌خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»... ✍️نویسنده:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 تشکر از همهههه عزیزانی که توی مسابقه شرکت کردند 😊 🔴 شاید برنده هفته آینده ما شما باشید 😊 ✅ هر هفته خواهیم داشت ان شاءالله 🎁🎁🎁 🔴 لطفا کنید‼️ در واقع مسابقه است میخوایم افراد رو تشویق کنیم که مباحث رو گوش بدن 😊 حتی اونایی که برنده نشدن هم چیزی رو از دست ندادن ،چندتا مطلب خوب یادگرفتن ... تمام تلاش ما برای تاثیرگذاری بیشتر مطالب هست
هر هفته یک سری عزیزان اعتراض دارن سلام به همه ی اونایی که سلام دادن 😊✋ ببینید دوستان 😊 از اولین پیام رو به بالا بررسی میکنم برای همون توصیه کردم که همه ی پاسخ داخل یک پیام باشه فقط ،چون هر پیامی که میدین ،دوباره پیام شما میاد بالا !! تو خود دقیقه ۳۰ بیشتر از ده تا پیام هست !! برای من ملاک اونه که پیامش قبل تر رسیده تلاش ما اینه که شما یه سری مباحث مفید رو گوش بدید ،جایزه بهانه است 😊 حتی اگر برنده نباشید .چیزی رو از دست ندادید و در واقع جایزه شما مباحثی هست که یاد گرفتید 😊 سخت نگیرید هر هفته مسابقه داریم درخوااااست بالایی برای اسپانسر شدن داریم😍 حتی بعضیا خواستن تمام مسابقات اسپانسر ما باشن اما ترجیح من اینه که جوایزمون متنوع باشه و هر هفته یک کانال برای جایزه قرار بدیم😃 منتظر مسابقه های بعدی باشید ممکنه کم و کسری احیانا پیش بیاد انسانیم و ممکن الخطا حلال کنید😊 🔴 شاید از هفته بعد به صورت قرعه کشی بریم جلو
آرام ندارد دلی که...💛 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 روتو از من بر نگردون ... گناهکارم قبول ، ولی من بنده توام ، بنده تو ! فقط تو رو تو از من برنگردون ! 😭 💫 ماه از نیمه گذشته ✨چقدر از برکات این ماه استفاده کردیم؟ 🆔 @Clad_girls
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 شبهاي انتظار 🎙 🎙 📍 نيمه شعبان ١٤٤١ 😍بسیار زیبا💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ 💠 👈اميرمؤمنان امام علۍ عليه السلام : بهترين شما دسته اند. گفتند: آن پنج دسته ڪدامند؟ حضرت فرمود: ① زنان ساده و بى آلايش، ② زنان دل رحم و خوش خو، ③ زنان هم دل و همراه، ④ زنى ڪه چون شوهرش به خشم آيد تا او را خشنود نسازد، خواب به چشمش نيايد ⑤ زنى ڪه در نبود شوهرش از او دفاع ڪند؛ چنين زنى ڪارگزارى از ڪارگزاران خداوند است و ڪارگزار خدا هرگز خيانت نمى ورزد. 📘 ڪافی، جلد۵، ۳۲۵ 🆔 @Clad_girls 🍃🌸
🔰تقدیم به همسران شهدا که از همه عاشق ترند...❤ ❣اصلا زن باید عاشق شود.... عاشق مردی که ارباب را میکند و اعتقادش، بنفسی انت و اهلی و مالی یا است. ❣اصلا زن باید عاشق شود.... عاشق مردی که است... سرش را میدهد تا یک کاشی از حرم ناموس علی(ع) کم نشود. ❣اصلا زن باید عاشق شود... عاشق مردی که میخواهد همسرش، باشد تا از این زندگی کوتاه بگیرند سمت بهشت . ❣اصلا زن باید عاشق شود... عاشق مردی که عشق است. و باید مهریه ای بگذارد بسی سنگین! بله بگوید به شرط آخرت... 💕 اصلا خدا زن را آفرید تا شود... 💕 شادی روحشون 🆔 @Clad_girls
-قدم-تا-خدا . . 🦋 . . الان پات رو بکوب رو ترمز 🍂 همه فکر می‌کنند چون گرفتارند به خدا نمی‌رسند ؛😢 اما چون به خدا نمی‌رسند گرفتارند......😔 از هر راهی که داری می‌ری همین الان پاتو بکوب رو ترمز....!🍃 فرمونو بچرخون و بنداز تو « صراط مستقیم » تا تهش برو می‌رسی به خدا ...🕊 حتی اگه آخرش با بن‌بست باشه⛔️ 🆔 @Clad_girls
📌مخالف فعال رهبری❗️ 🔻سال پیش هنگام خدمت در مسجد ،جوانی به من گفت بخاطر حرفهای استادش،مخالف فعال امام و رهبری شده بود 🔻میگفت«بعد از شهادت ، از خودم پرسیدم"چطور امام و ناصالحند اما پیروان ایشان می شوند همت و حججی؟ و مدتی است توبه کرده ام و گذشته ام را با کار فرهنگی جبران می کنم...» 🚩 : 🚨اورژانس تحلیل های فرهنگی، سیاسی👇 📊 @Gaami_no
💜🍃 هنوز هم هستند🍭 کسانى که نشدند 🍃 اما مدافع هستند...🌸 حجاب در کنار زيباست❗️ هر پوششى پوشيدگى نيست‼️ 🆔 @Clad_girls 🍃🌸
💠: امام علی «علیه‌السلام» : ✅ اجر بیشتر از کسی نیست که قدرت گناه دارد اما می ورزد. 📘 حکمت۴۷۴ . . . ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🔴تلاش مشكوك در بدنه دولت براي برهم زدن آرامش خانواده‌ها در دوران كرونا ♦️بعد از قرنطينه خانگي در شهرهاي اروپايي و افزايش خشونت به‌ويژه عليه زنان، جرياني مشكوك در دولت و بدنه رسانه‌هاي دولتي و اصلاح‌طلب نيز تلاش دارد وضعيت ايران را مانند كشورهاي اروپايي جلوه دهد ♦️در همين رابطه پيامك وزارت بهداشت كه با استقبال شبكه‌هاي ضدانقلاب و رپورتاژ رسانه‌هاي دولتي مانند خبرگزاري ايرنا همراه شد؛ با معرفي شماره اورژانس اجتماعي از مردم خواست تا در صورت مشاهده كودك‌آزاري يا همسر آزاري در ايام كرونا، تماس بگيرند ♦️اقدامي كه مشخص نيست ناظر به كدام گزارش مستند انجام‌شده و بيشتر به القاي لزوم وجود چنين خشونت‌هايي كمك مي‌كند! ♦️معصومه ابتكار معاون روحاني در امور زنان و خانواده نيز اعلام كرد كه «شماره ۱۲۳ را به خاطر بسپاريد و در صورت مشاهده كودك‌آزاري، همسر آزاري و ...اطلاع دهيد» ♦️بهتر است خانم ابتكار قبل از سياسي بازي جديد، توضيح دهد چه برنامه‌هاي عملي براي خانواده‌ها در ايام كرونا ارائه داده است. 🆔 @Clad_girls
🔴 ۹۹ روز گذشت... ▪️در حالی ۲۳ فروردین ۹۹ آغاز می شود که ۹۹روز از شهادت حاج قاسم می گذرد. در این ایام ایران اسلامی روزهای تلخ وشیرینی راگذراند.شروع آن با شهادت سرباز ولایت و اسطوره شجاعت واخلاص حاج قاسم بود.همه بهت زده شده بودیم،اما او به آرزویش رسید. ▪️اشکهای اماممان درنماز بر پیکر شهدای مقاومت دلمان را لرزاند. تشییع تو ویارانت از نجف وکربلا وکاظمین ،تا اهواز،مشهد،تهران،قم ،کرمان وشهرهای دیگر ایران وجهان میلیونها نفر را در صحنه آورد.نمایش قدرتی که لرزه براندام حرامیان واستکبار انداخت. ▪️درهمین مراسمها بودکه شهادت بیش از۶۰نفر از هموطنان کرمانی دربدرقه سرباز وطن در دیارخود کام همه راتلخ کرد. ▪️انتقام ایران از آمریکا بابیش از۱۰۰کشته درعین الاسد عراق و شکار هواپیمای جاسوسی آمریکا در افغانستان باهلاکت طراح عملیات ترورکه آمریکاهرگز آنهارا رسانه ای نکرد. ▪️دراین گیر و دار ناگهان خبر سقوط هواپیمای مسافربری اوکراین دراطراف تهران،همگان رامجددناراحت و داغدار کرد. ▪️چهلم حاج قاسم همزمان با ۲۲ بهمن،مردم حماسه آفریدند.حضور در انتخابات مجلس وخبرگان بار دیگر دلگرم کننده ی همه بود.اما ناگهان در همین ایام خبر از یک میهمان ناخوانده رسید که تا الان نه فقط ایران بلکه تمام دنیااسیر آن شده اند. ▪️حاج قاسم، تو نبودی بر ماخیلی سخت گذشت، همچیز و همجا تعطیل شد،اما جهاد برمبنای تفکر و اندیشه جهادی تو تازه شروع شد وهنوز ادامه دارد. چقدر قشنگ گفت آن جوان عراقی از وقتی دست تو افتاد،دست دادن در دنیا ممنوع شد. ✍"محمدصالحی" 🆔 @Clad_girls
. ° توییت استاد ‏:حضور ‎ پس از هشت سال بایکوت در یک برنامه کوتاه ضبطی تلویزیونی یک پیام مهم داشت ! اگر سراغ حجاب و آرمان های انقلابی بروید از رسانه ملی حذف خواهید شد و اگر صبح و شب به ارزشهای ملی و دینی بتازید و توهین کنید رسانه ملی با تمام قدرت شما را پروموت خواهد کرد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
. ❤ پروردگارا❗ من تورا و مهدی تو را دوست دارم و هرکسیکه تو و مهدي تو را دوست دارد نیز دوست️ دارم … . 🔷 حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) : هرگاه کسی را دوست دارید این دوست داشتن را اظهار نمایید و به او بگویید که او را بخاطر خدا دوست 💖 دارید. 👈 پس به خدا و دوستانش اظهار نماییدکه ایشان را دوست💞 دارید که خداوند میفرماید: ای بندگانم❗بخاطر حقی كه برشما دارم مرا دوست داشته باشید و به حضرت داود فرمود: ای داود❗به اهل زمین 🌏 بگو: من دوست و عاشق کسی هستم که مرا ⚘ دوست داشته باشد. . 📚محجة البیضاء ج ۸ ص ۷ 📚المحاسن ج ۱ص ۲۶۶ . ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆👆😊 🔴 شاید این پیامک از طرف وزارت بهداشت برای شما هم آمده باشد : " *در صورت مشاهده یا مواجهه با موارد کودک آزاری،همسر آزاری در ایام کرونا، برای دریافت خدمات اجتماعی-روانی به صورت رایگان و شبانه روزی با شماره تلفن 123، اورژانس اجتماعی سازمان بهزیستی کشور، تماس بگیرید. "* حال رییس کل دادگستری فارس رسما ً اعلام کرد که ما در این ایام در مقایسه با سال گذشته دعاوی خانوادگی کمتری داشتیم . ببینید 👆👆👆👆 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؟؟!! ‌. چرا تو ادارات انگلستان دست دادن یا دست زدن به زنان ممنوع شد؟؟؟ ‌پ‌ن:اینجاست که میگن بعضیا خودشونو به زدن ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
✍️ 💠 در این قحط ، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لب‌هایم می‌خندید و با همین حال به‌هم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.» توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری می‌پرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم می‌خواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت. 💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش می‌رسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند. نمی‌دانستم چقدر فرصت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفس‌هایش نم زده است. 💠 قصه غم‌هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و نازم را کشید :«نرجس جان! می‌تونی چند روز دیگه تحمل کنی؟» از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...» 💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس ما آتشش می‌زند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن (علیه‌السلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به (سلام‌الله‌علیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما می‌سپرم!» از و توکل عاشقانه‌اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پرواز می‌کرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!» 💠 همین عهد آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم. از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه‌های یوسف اجازه نمی‌داد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد. 💠 لب‌های روزه‌دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما می‌ترسیدم این یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بی‌قراری پرسیدم :«پس هلی‌کوپترها کی میان؟» دور اتاق می‌چرخید و دیگر نمی‌دانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی می‌بارید، مرتب زیر گلوی یوسف می‌دمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمی‌دونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم. 💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه‌های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع می‌کردند. من و زن‌عمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زن‌عمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟» 💠 دمپایی‌هایش را با بی‌تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده می‌شد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.» از روز نخست ، خانه ما پناه محله بود و عمو هم می‌دانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه‌های دیگر هم اما طاقت گریه‌های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد. 💠 می‌دانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجه‌های کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زن‌عمو با بی‌قراری ناله زد :«بچه‌ام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت. به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا به‌قدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجره‌ها می‌لرزید. 💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با از پنجره‌ها فاصله گرفتند و من دعا می‌کردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید. یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که به‌سرعت به سمت در می‌رفت، صدا بلند کرد :«هلی‌کوپترها اومدن!» 💠 چشمان بی‌حال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم. از روی ایوان دو هلی‌کوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک می‌شدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلی‌کوپترها را تعقیب می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«خدا کنه نزنه!»... ✍️نویسنده:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 •مدتها بود اطرافیانم بخاطر حجابم منو میکردن و آزارم میدادن؛ 😔 نزدیک بود حجابمو بذارم کنار تا اینکه این ویدیو رو دیدم... 👆 ــــــــــ به ما بپیوندید 💐 🆔 @Clad_girls 🍃🌸