eitaa logo
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
158.1هزار دنبال‌کننده
29هزار عکس
18.1هزار ویدیو
283 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ خلخال زنان یهود باستان 👣😯 در یهود باستان که هنوز در غرب🤐 نیز این نگاه موجود است، زنان اگر می خواستند از منزل خارج شوند باید پوششی انتخاب می کردند که تمام بدن و حتی روی صورت😳 و دست✋ و پا👣 را هم می گرفت. خلخال نیز به همین دلیل به پای زنان یهود بسته می شد.خلخال زنگ🔔 های کوچکی داشت که دیگران را آگاه می کرد که مثلا زنی قصد عبور از این خیابان را دارد.چون قادر به دیدن🙈 جلوی خود نبود اما دستور اسلام برای حجاب زن این است که گردی صورت، دو دست و پا تا مچ نیازی به حجاب ندارد😊😇 منتها خانم ها فکر می کنند که در برخی موارد حقی از آنها ضایع شده است؛ درصورتی که اسلام به زن لطیف💞 نگاه می کند! به تخلیص از گفت و گوی: | @clad_girls
خواهرِ با حجابم؛ وقتی دلت میگیره از پوزخندهای به ظاهر روشنفکرها!!! قران رو باز کن و سوره ی ”مطففین” آیات ۲۹ تا ۳۴ رو بخوان: ”آنان که امروز به تو میخندند ،فردا گریانند و تو خندان” 💔| @clad_girls
  شب_ها_ابراهیم_بخوانیم 📜 ❤️📜  
  داستان 💓 | "گلوله اے از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت و آن را سوراخ کرده، حالا معلوم نمایید سر کجا افتاده؟ کدام گریبان پاره می شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟ و کدام کدام؟ توانستید؟ اگر نمی توانید، این مسئله را با ضربان عشق در سینه حل نمایید..." صبح الطلوع دکلمه را در همان تخت خواب مکرر خواندم تا واژه هایم در گلو گرفتار جنبش بشوند و مستمع لرزشی حتی الامکان خفیف در سینه اش احساس کند. از گذر زمان غافل بودم، سهیلا با گل هاے لاله و زر ورق هاے مشکی به سمتم آمد و گفت: «پاشو دختر! کافیه تمرین، دیر شد!! نفر اول تویی...!» نفهمیدم چطور سراسیمه دکمه های مانتو را بستم و چادر به قامت کشیدم. در بدو ورود به سالن دانشگاه، اصوات عشق از پشت میکروفون به گوشم رسید: «چه می جویید! عشق همینجاست...چه می جویید! انسان اینجاست... همه ے تاریخ اینجا حاضر است! بدر و حُنین و عاشورا اینجاست! و شاید آن یار... او هم اینجا باشد!» خون در رگ هایم لحظه ای منقبض شد، به چفیه های آویخته شده بر تن دیوار نگاه کردم؛ تصویر چند مرد خندان، چند مرد ساده بر روی آن موجب شد تا بی آنکه بخواهم، لب بزنم: «ابراهــِم... ابراهــِم...». ازدحام جمعیت هرلحظه بیشتر می شد و من خموش تر از همیشه روی آخرین صندلی، در یک انزاوے عاشقانه نشسته بودم. دستی روی شانه ام نشست، انگار از خواب بیدارم کرده باشند، با اضطراب بالای سرم را نگاه کردم. خانم رضوانی، فرمانده ے بسیج چادرش را روی لب ها گرفته بود و آرام گفت: «دخترم، امروز یک مهمان ویژه داریم، باید سنگ تمام بگذارید! معطل چی هستی؟ بسم ا..» با هشدار او، حدیث نفسم شروع شد: «مهمان ویژه؟؟ هیهات از جمله های مجهول! او کیست؟ نکند کفش های ممتازش، او را اینچنین ویژه کرده...؟ الله اعلم!» در نهایت سری به علامت تایید تکان دادم و حتی یک سوال کوتاه نپرسیدم. شنیدن جوابی غیر از او، برایم گران تمام می شد. قدم هایم را مصمم برداشتم و شد آنچه که شد؛ سکوت حضار و گردش حروف شهدا در حلق! حواشیِ آبیِ چشمانم، صلوات ها بلند شد و من بر صندلی اول جاے گرفتم؛ آخر می خواستم همه چیز را تار اما شفاف ببینم...! مجری پشت تریبون قرار گرفت، یک بیت شعر خواند و بعد از سلام و صلوات با ذکر تجلیل، نوبت به ختم انتظار رسید: «دعوت می کنم از همرزم شهید ابراهیم هادی! شایسته همراهیشان کنید...» سرما در وجودم رخنه کرده بود، این را از لرزش دندان ها فهمیدم. چند کلمه ے گلچین در ذهنم نقش بست: «همرزم، شهید، ابراهیم، هادی» و یک کلمه دستخوش تکرار شد: «اِب... اِب... ابراهیم!» گردنم را به سختی برگرداندم همانند دویست و پنجاه نفر مشتاق در سالن، اما برخلاف آنها چشم های من به زمین دوخته شده بود. سرانجام از لا به لای صندلی ها بیرون آمد و رؤیت انتهای قامتش، تمام معادلات ذهنیم را ریخت بهم. الامان از کفش های مشکی واکس زده. ادامه دارد... ✍نویسنده: 🔻انتشار با ذکر نام نویسنده جایز است. 🔺احساسات درون متن واقعیست و این را «ابراهیم دوستان» شاهدند! 🔺برای دسترسی به قسمت های قبل روی بزنید. ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی 🔰 💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057  
aviny-21(1).mp3
2.97M
🎤🎤 مرتبط با داستان: اصوات عشق که از پشت میکروفون در سالن پیچید رو براتون فرستادم. حس و حال دلتون شهدایی...❤️ @clad_girls 🌷
🌃🌙🌃 خدا ؛ برای این که ماه نورانی تر باشد عمداً آسمان شب را سیاه آفرید...! ببینم از اینجا؛ اهل کنایه گذر میکنند؟ 🌚 شبتون الهی "کنایه فهم ها" 💟 @clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬛️▪️با حسین علیه السلام حرف بزن... 📹 احمد قاسميان - قهرمان بوكس جهان هروقت دلت تنگ 😔 شد، درِ اتاقتو ببند، چراغو خاموش کن و شروع کن ... ‌ 💔 @clad_girls
ای زینب(س)❣ مگر سجاد(ع) از دریای بیکران علم و فهم تو چه امواجی را دیده و در سخنت چه چیزی را یافت که تو را «عالِمه غیر مُعلَّمه» خواند؟ ☝️🗣 همیشه یادت باشه مقابل دشمن، فحاشی یا بی ادبی😡 نکنی. بلکه مثل حضرت زینب با کلامت، یک عالم رو مات و مبهوت کنی... 🔅چادر زبان🔅 💟 @clad_girls
  کپشن_دلی_مادرانه_دخترانه 🌹❤️🌹  
❤️👑❤️ ڪوچڪ دُختِ من؛ بہ پاس قد ڪشیدن وجب بہ وجبت "نیم وجبے جانم.." بہ پاس سانت بہ سانت موهاے فرگونہ ات "مو خرمایے جانم.." بہ پاس،(مامان خدا ڪجاست)،گفتنت "ڪاراگاہ گجت جانم.." بہ پاس خانمے براے خودت شدنت "مادر بہ فدایت.." . برایت تاجے خریدہ ام امروز.. یڪ تاجِ استثنائے.. تاجے ڪہ درخورِ گل بودنت باشد..! . دُختِ پریایِ من.. گوشت را بیاور جلو.. این تاج،یڪ تاج معمولے نیست مادر.. عتیقہ ایست خاڪے،ارثیہ ے دُختِ نبے.. ڪہ دست بہ دست،نسل بہ نسل.. رسیدہ است بہ من.. و حالا بہ تو..! . عزیزِ ڪوچڪم؛ در آیندہ هاے دور.. این تاج، مواظب تمام دخترانگے هایت.. براے همبازے شدن در باد،یار و مونست.. و در برابر چشم نانجیبان،محافظت.. خواهد بود! . جانڪم؛ اینچنین تاج خارق العادہ اے را.. چند تا دوست دارے؟ ✍نویسنده: 🔺انتشار تنها با ذکر نام نویسنده مورد رضایت و حلال است. (رعایت حق الناس) 🔻چادر رو به دخترهای زیباتون به بهترین شکل معرفی کنید. اجبار، موقتی و دوست نداشتنیه! 🌸🌸 ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی 🔰 💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057  
🖋 #یادت_نره_که 💝🍃چادری شدن، چادری بودن هدف نیست!! آخر مسیر نیست.. چرا تو ذهن ماها شکل گرفته حالا که چادری شدیم مذهبی شدیم دیگه الحمدلله ! ما هدایت شدیم دیگه بریم زندگی مونو کنیم! چادر تازه اول راهه... چادر شروع یه زندگی جدیده❣ 💟 @clad_girls
  🔴اعلام آمادگی می کنیم برای امر به معروف و نهی از منکر و مقابله با 🔻مروجان بدحجابی🔺  
📩💌📩بخشی از ده هزار نفر از بانوان انقلابی کشور طی نامه‌ای به مقام معظم رهبری ضمن بیعت مجدد با معظلم له📩💌📩 رهبرم! از آن زمان که فرمان آتش به اختیار شما را با گوش جان👂❤️ شنیدیم با خود عهد بستیم زینب وار وارد میدان شده و در مسیری که با بیانات مصباح گونه تان مشخص نمودید بجنگیم حتی اگر مانند آسیه و مریم تنها باشیم. به سبک ام ابی‌ها سلام الله علیها دست کودکان مان را گرفته و درب تک تک خانه‌ها را خواهیم زد و مردم را نسبت به کید و مکر دشمن آگاه خواهیم ساخت تا بار دیگر علی زمان مجبور به تحمل رنج خانه نشینی😔 نشود و به شیوه عقیله بنی هاشم سلام الله علی‌ها درد غربت😢 ایمان و اصالت انسانی را به گوش جهانیان خواهیم رساند. 🌸🌸 ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی 🔰 💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057  
  ☕️📖 یک فنجان کتاب 🔰🔰 💭 بنظرت بهترین مادر دنیا کیه ⁉️  
کتاب مروارید | آقای مهدی منصور مرغابی کوچک پا به پای مادر شنا می کرد و تمام کارهایش را تقلید، گویی می دانست که در این دنیای مواج باید الگویی داشت تا جان سالم به در برد... ولی من از او خیلی جلوترم ، خیلی! او مادرش را الگو گرفت و من بهترین مادر دنیا را، کسی که از نابینا هم رو میگرفت. 🌸🌸 ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی 🔰 💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057  
#مومن_زیرک❤️ می دانست از ساواکی ها هستند و می خواهند براش پرونده سازی کنند. از او پرسیده بودند نظرت در مورد حجاب چیه؟ گفته بود: من که نظری ندارم باید از روحانیت پرسید! من فقط یه حدیث بلدم که هرکس همسرش را بی حجاب در معرض دید دیگران قرار دهد بی غیرت است و خداوند او را لعنت می کند. ساواکی ازش پرسید شاه را داری می گی؟ خنده ای کرد و گفت من فقط حدیث خواندم. 🌷شهید محمد منتظر القائم🌷 💟 @clad_girls
4_473160900434460839.mp3
17.86M
💔دیگر چه طاقت است مرا؟ اربعین رسید💔 ↩ بانوای: حاج میثم مطیعی ↩ این روضه را از دست ندید 🏴 @Clad_girls
  شب_ها_ابراهیم_بخوانیم 📜 ❤️📜  
  داستان 💓 | دل از کفش ها کنده و نگاهی کوتاه به ظاهرش انداختم؛ موهاے خاکستری او به اُورکت نوک مدادیش زینت داده بود و بار دیگر ذهن پرتلاطم مرا مواج می کرد؛ به راستی چه رازے میان خاک و ابراهیم وجود دارد؟ که کفش سورمه اے و اُورکت نوک مدادے با نقش و نگاری از خاک، دارای رنگی ممتاز می شوند...! منتظر بودم اسرارِ فاش بگوید اما جز دمیدن اولین نفس در میکرفون، آوایی به گوش نرسید. سالن با شروع پِچ پِچ دخترها، دچار همهمه شده بود اما عمر سکوت او حکایت از صبر ایوب داشت. لمحه ای آفتاب پشت ابر جا خوش کرد و نور پردازے سالن به تاریکی مطلق گرایید. خیره به منبع نور؛ یعنی چشم هاے او، یک سوال در ذهن همگان نقش بست: «چه اتفاقی در حال وقوع است؟» باز شدن لب هایش، شروع واقعه بود: «ابراهیم همین بود که گفتم!» خانم رضوانی از انتهاے سالن، صلوات را ختم داد. این اولین بار بود که همگی با تعجیل صلوات فرستادیم. نگاهی رو به عقب انداختم؛ هنوز آثار هاج و واج ماندن در چهره ها موج می زد، عرق روی پیشانی خانم رضوانی سرد نشده بود. چشمم به سهیلا افتاد، از دنیاے پشت روبندش خبر نداشتم اما شانه های او بوضوح در حال لرزیدن بود. رد نگاهم به جایگاه کشیده شد؛ در دلم با دلخوری پرسیدم: «تشنگی من، برایت لذت بخش است ابراهیم؟» و همرزمش برای بار دوم در میکروفن دمید و جایگاه را ترک کرد. آخ که ابراهیم نفس زنان، جواب می داد! با حرف زدن میانه اے نداشت. این حاصل هجده ساعت مکاشفه ے من بود که وحیِ دلنواز سرآغازش و نفس حقِ همرزم، فرجامش بود...! مراسم چند ساعت بعد به اتمام رسید اما مگر نه اینکه یادواره ے شهدا را باید با تقطیع خواند؟ یاد... واره! پایان یادها، شروعِ همواره هاست و پایان مراسم ما، شروع حلقه کردن فوج فوج دانشجو به دور منبع نور بود. من هم سعی داشتم خودم را قاطی کنم(...) سوال های عجیب دانشجویان مجال جواب نمی داد: «سکوت شما، دل ما رو لرزوند! می شه باز هم سکوت کنید؟» «پیام این سکوت رو چطور می تونیم به همگان برسونیم حاجی؟» «نفست گرم! یک چیزی بگو! حرفی، حدیثی!» جواب ها را یک جا داد: «اول راهِ ابراهیم ها، همین است... فراموشیِ خود در سکوت!» دیگر کاسه ی صبرم لبریز شده بود، دل به دریا زدم و از انتهاے حلقه ے نور، با صدای گرفته فریاد زدم: «و مابقی؟» برخلاف من که پی کشف صاحبان صدا بودم، او به صاحب صدا توجهی نداشت اما وقتی جواب داد: «یک نفر به امتداد ابراهیم رسیده، الحمدلله که ماموریت من همینجا تمام شد!» تنها یک صدا از بالای کوه در قلب ضعیفم برگشت خورد و بس: «یک نفر به.... نفر به... به... امتداد.... تداد... داد... ابراهیم... را ـهیم... ـهیم... رسیده... سیدهــ... دهــ...!» . آن وقت او دستی در موهاے خاکستریش کشید، با دستی دیگر جمعیت را به عقب راند و من را با زانو هایی شل شده، تنها گذاشت. ادامه دارد... ✍نویسنده: 🔻انتشار با ذکر نام نویسنده جایز است. 🔺احساسات درون متن واقعیست و این را «ابراهیم دوستان» شاهدند! 🔺برای دسترسی به قسمت های قبل روی بزنید. ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی 🔰 💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057  
💔😔 خوشبــحال زنــان عــربــ تا دلشــان میگــیرد #چــادر سر میڪـــنند و میرونــد سمتــ حرمــ سفره دلشـــان را پیشـــ آقا باز میڪننــد... آرامــ کہ شدند برمیگردند...😭😭 من که دور افتــادمـ چہ کنمــ... من کہ غمگینــ و خستهــ اینجـــا تنهـــا مانده امــ چہ کنمــ...😢 منــ نالایقـــ جاماندهـــ... 🏴#اربعین_حسینی_تسلیت_باد ⬛️▪️ @clad_girls
  ⬛️▪️زیارت اربعین▪️⬛️ با نواے حاج میثم مطیعی  
ZiyaratArbaein.mp3
19.83M
⬛️▪️زیارت اربعین ▪️⬛️ ↩ با نوای: حاج میثم مطیعی ╔═==💔==═╗ @clad_girls ╚═==💔==═╝
  ✍دلنوشته ی یکی از زائران! 💔که اتفاقا عمه است...  
  قطره💧 به تنهایی دریا 🌊 نمی شود❣ با شدت گرفتن باران از جمعیت زوار در خیابان کاسته می شد، هرکس به فکر سرپناهی بود و همچون مولکول هاے هوا به چپ و راست هجوم می آوردند... ناله هاے زنی که کلمات عربی را بر زبان جاری میکرد توجهم را به خودش جلب کرد. به سمتش قدم هایم را تند کردم، حرف هایش برایم نامفهوم بود. مردی درشت اندام که لباس رزمش هیکلی ترش کرده بود شلاقش را بر اندام نحیف زن فرود می آورد. دخترکی با لباس خاکی خودش را درآغوش زن انداخت و عمه اش را صدا می زد. مرد با خشونت موهای دخترک را کشید و به دورترین نقطه از عمه انداخت. به خودم که آمدم اشک هایم با قطرات باران یکی شده بود...! برادر زاده کوچکم را به خودم فشردم و سر و صورتش را بوسیدم. درحالی که اشکم روی گونه ام می چکید آرام دم گوشش گفتم : خدا آن روز را نیاورد که کسی موهای طلاییت را بکشد دُردانه ے عمه، دست نامردان بر گونه های کوچکت فرو بیاید عمه دق می کند! مدت زیادی زیر باران بودم پاهای تاول زده ام دیگر نای ایستادن نداشتند، به طرف نزدیک ترین موکب رفتم. تعزیه اسراے کربلا بدجور فکرم را درگیر خودش کرد. ذهن تحلیل گرم شروع به مقایسه کرد. میگفتند: " چرا بچه ے شیرخواره را با خود آورده اید؟ مگر نمی دانید پیاده روی اربعین جای بچه های خردسال نیست؟! چرا نفهمیدند رقیه (س) هم کودکی سه ساله بود ، خون برادرزاده من رنگین تر از رقیه (س) است؟! تاول پاهاے مردان و زنان جوان دردناک تر است یا کودکی سه ساله؟! استراحت من دلبخواهی بود، استراحت اسرای کربلا هم دلبخواهی بود؟! آنها هم هر وقت اراده می کردند غذا و آب برایشان مهیا بود؟! کدام مقایسه؟! اصلا مگر چیزی برای قیاس کردن وجود دارد؟! قطره به تنهایی دریا نمی شود... « این مدعــیان در طلبش بی خبرانند کانـــرا که خبر شد خبرے باز نیامــد » 💔➖💔➖💔➖💔 ✍از طرف اعضای کانال 🔺 ✅ ڪانال برتـــر حجابـــ ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی🔰 ⬛️▪️ eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057  
karimi203(www.BGH.ir).mp3
1.39M
🏴ن وَالََْقلم نبیست وَمَا يَسْطُرُون حسین 💔 کمی از عمه بشنویم... ⏸ بانوای حاج محمود کریم ╔═==💔==═╗ @clad_girls ╚═==💔==═╝