#معرفی_کتاب
چه خوب بود اگر می توانستیم مشکلات بزرگمان را با یک قرص بعد از غذا یا یک قاشق شربت قبل از خواب حل کنیم ...
📘 #گدا
✍🏻 #نجیب_محفوظ
#ضرب_المثل
#قدر_زر_زرگر_شناسد_قدر_گوهر_گوهری_.
مرد جوانی به نزد " ذوالنون مصری " رفت و از صوفیان بدگوئی کرد .
ذوالنون انگشتری را از انگشتش بیرون آورده به او داد و گفت :
این را به بازار دست فروشان ببر و ببین قیمت آن چقدر است؟
مرد انگشتر را به بازار دست فروشان برد ولی هیچ کس حاضر نشد بیش از یک سکه نقره برای آن بپردازد.
مرد نزد ذوالنون بازگشت و ماوقع را تعریف کرد.
ذوالنون گفت: حال انگشتری را به بازار جواهر فروشان ببر و مظنه آن را بپرس.
در بازار جواهر فروشان انگشتر را به هزار سکه طلا می خریدند. مرد شگفت زده نزد ذوالنون بازگشت و ذوالنون به او گفت:
علم و معرفت تو از صوفیان و طریقت ایشان به اندازه علم دست فروشان از این انگشتریست.
" قدر زر زرگر شناسد؛ قدر گوهر، گوهری... "
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
#داستان_شب
⬅️ قسمت نوزدهم
نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی
از بین اعضای گنگ هایی که شناسایی کردید ... کسی وارد حیطه فروش شده؟ ... یا ارتقای درجه گرفته باشه؟ ...
هر چند بعید می دونستم جوابش مثبت باشه ... اما بازم ارزش سوال کردن رو داشت ... گنگ ها مثل چراغِ قرمزِ چشمک زن هستن ... خالکوبی ها ... رفتارها ... چهره ها و حالت هاشون خیلی مشخصه ... برای انجام کاری به این تمییزی، گزینه های مناسبی نبودن ...
اونها به افراد تمییز نیاز داشتن ... کسانی که شک و کنجکاوی دیگران رو تحریک نکنن ...
آدم هایی که کاملا عادی باشن ... یه پوشش فوق العاده ...
یعنی تغییر رفتار اساسی کریس ... نتیجه چنین حرکتی بود؟ ... وارد چنین گروه هایی شده بود؟ ... یا دلیل دیگه ای داشت؟ ...
برای چند لحظه به تصویر چسبیده روی تابلو خیره شدم ...
- خواهش می کنم کریس ... بگو تو عضو اونها نبودی ... بگو به خاطر چنین چیزی کشته نشدی ...
آخرین چیزی که در اون لحظه می خواستم ... این بود که به چشم های پر از درد اون پدر و مادر ... این خبر رو هم اضافه کنم که ... پسر شما یه مواد فروش حرفه ای بوده ... اونم توی سن 16 سالگی ... و قطع ارتباطش با اون دختر و زندگی گذشته اش ... فقط به این خاطره ...
چند لحظه به تصویر کامپیوتری لالا نگاه کرد ...
- نه ... مطمئنم قبلا ندیدمش ... اصلا چهره اش واسم آشنا نیست ... احتمالا فقط گنگ باشه ... اگه به مقتول مشکوک هستی ... فکر می کنم بهتره اول احتمالات دیگه رو بررسی کنی ...
نه اینکه بگم امکانش نیست ... اما خودت خوب می دونی ... هر جایی که مشکلی پیش بیاد، اولین انگشت اتهام سمت اونهاست ... مگه اینکه چیز خاصی پیدا کرده باشی ...
با همه وجود توی اون لحظات، دلم می خواست طور دیگه ای فکر کنم ... با همه وجود ...
خودم هم نمی فهمیدم ... چرا اینقدر کریس برام موضوعیت پیدا کرده ...
- هنوز واسه نتیجه گیری خیلی زوده ... قتل تمییزیه ... مشخصه به خاطر دزدی نبوده ...
مقتول عضو سابق یه گنگه که همه باور دارن از زندگی گذشته اش جدا شده ... آلت قتاله پیدا نشده و موبایل مقتول هم گم شده ...
چیزی که واضحه این قتل، رندوم نیست ... قاتل یه حرفه ای بوده که اون بچه رو به قتل رسونده و موبایلش رو برداشته ... و بدون اینکه هیچ ردی از خودش باقی بذاره صحنه رو ترک کرده ...
ادامه دارد...
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
#معرفی_کتاب 📚
«مرگ» چرا برای همه ما اینقدر مهم است؟ چرا هرجا پای فلسفهورزی، تفکر و اندیشههای ماورایی در میان است حضور مرگ اینچنین قاطع و محسوس است؟ اندیشه آنهایی که دیدگاهی کاملا مادی به دنیای پیرامون خود دارند، درباره این راز شگفت وجود چیست؟
رمان که فضای آخرالزمانی آن، بیمکانی و بیزمانی آن و بیمعنا بودن اعتبار اسمگذاریها و هویتبخشیهای مرسوم در آن نشانگر ادامه فضای #کوری در ذهن نویسنده است، به حوادثی میپردازد که در یک کشور پادشاهی مشروطه در اثر توقف و سپس از سرگیری مرگ روی میدهد.
زندگی هدیه عجیبی است. اول آدم بیش از اندازه قدر این هدیه را می داند. خیال می کند خواب است. کوتاه است. هزار عیب رویش می گذارد. به طوری که می شود گفت حاضر است دورش اندازد.
ولی عاقبت می فهمد که زندگی هدیه ای نبوده، گنج بزرگی بوده که به آدم وام داده اند. آن وقت سعی می کند کاری بکند که سزاوارش باشد.
📘 #اسکار_و_بانوی_گلی_پوش
✍🏻 #اریک_مانوئل_اشمیت
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
#ضرب_المثل
#بادنجان_دور_قاب_چین
در دوران ناصرالدین شاه، بزرگان و رجال سیاسی برای نشان دادن مراتب اخلاص و چاکری خود به پادشاه، به آشپزخانهی شاهنشاهی میرفتند و چهار زانو برزمین مینشستند و مانند خدمههای آشپزخانه مشغول پوست کندن بادنجان میشدند، یا آن که بادنجانها را پس از پخته شدن در دور و اطراف قابهای آش و خورش میچیدند.
این رجال سیاسی حساب کار را طوری داشتند که شاه حتماْ بتواند آنان را هنگام سرزدن به چادرها در حال بادنجان دور قاب چیدن ببیند و در این کار دقت و سلیقهی بسیار به کار میبردند، تا شادی خاطر شاه فراهم آید!
از آن زمان به بعد به افراد چاپلوس بادنجان دور قاب چین میگویند.
سبزی پاککن هم به همین معنی استفاده میشود.
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
#داستان_شب
⬅️ قسمت بیستم
نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی
فقط همین موارد باعث برداشت اولیه ات از علت قتل شده؟...
بدون اینکه سرم رو تکان بدم ... نگاهم رو چرخوندم سمتش...
- یادت رفته توی آکادمی، کی بالاترین امتیازها رو داشت؟ ...
بچه ها اطلاعات گوشی مقتول رو در آوردن ... شماره تلفن... تماس های گرفته شده ... پیام ها ...
تا اینجا که سابقه افراد رو چک کردیم ... هیچ کدوم شون سابقه دار نیستن ... هیچ کدوم مشکلی ندارن ... به جز 3 شماره ... هر سه این شماره ها اعتبارین ... و هیچ کدوم با کارت بانکی خریداری نشدن ... مهمتر از همه هر سه تاشون خاموشن ... یعنی دیگه نه تنها نمی تونیم بفهمیم این شماره ها مال کیه ... که حتی نمی تونیم ردیابی شون کنیم ... تو باشی به چیز دیگه ای فکر می کنی؟ ...
اوبران تمام مدت ساکت بود ... چیزی که به ندرت اتفاق می افتاد ... با رفتن کوین به من نزدیک تر شد ...
- چرا در مورد ساندرز چیزی بهش نگفتی؟ ... نگو اون چیزی که داره توی سر من می چرخه ... به ذهنت خطور نکرده ...
برگشتم و فایلی رو که کوین آورده بود از روی میز برداشتم ...
- هنوز واسه گفتنش زود بود ... اول ترجیح میدم کامل در مورد دنیل ساندرز تحقیق کنم ... حساب بانکی ... اطلاعات خانوادگی ... روابطش ... و همه چیز ... حرف گفته رو نمیشه پس گرفت ...
باید اول مطمئن بشم غیر از تدریس ریاضی ... کار دیگه ای هم توی اون دبیرستان می کنه ...
علی رغم اینکه سعی می کردم همه چیز رو توی ذهنم دسته بندی کنم ... و فقط بر پایه یه حدس ... اسم اون رو به لیست مظنونین اضافه نکنم ... اما طبق گفته اطرافیان ... کریس بعد از همراه شدن با دنیل ساندرز تغییر کرده بود ... و اگر این تغییر به نفع خلافکار تر شدن کریس بود... یعنی دنیل ساندرز، دبیر ریاضی اون دبیرستان ... یکی از مغزهای اون باند بود ... حتی شاید مغز اصلی ...
به هر حال ... هر سه نفر اونها جزء حلقه های اصلی پرونده بودن ... جان پرویاس، مدیر دبیرستان ... دنیل ساندرز، دبیر ریاضی ... و الکس بولتر، معاون دبیرستان ... کسی که اسم ساندرز رو توی لیستی که به ما داد، ننوشته بود ... و این می تونست به معنای همدستی اون دو نفر در فروش مواد ... یا حتی قتل باشه ...
ادامه دارد....
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
#ضرب_المثل
#آدم_تنبل_عقل_چهل_وزیر_را_دارد_.
بیکارها و تنبلها هزار دليل براي تنبلي خودشان دارند.
مثال: آدم تنبل برای انجام ندادن کاری که به عهده او گذاشته شده، از همه هوش خود استفاده میکند تا بهترین بهانهها را پيدا کند. براي همين میگویند: «آدم تنبل، عقل چهل وزیر را دارد.»
در قدیم، پادشاهان برای تصمیمگیری در امور مملکتی، با وزیر یا وزیران خود مشورت میکردند. معمولا وزیر فردی تیزهوش و بسیار زیرک بود؛ تا حدی که بیشتر تصمیمگیریها را وزیر انجام میداد و شاه بدون نظر و مشورت با وزیر، دست به هیچ کاری نمیزد و وزيرها براي اين که شاهد قبول کند که کاري را انجام بدهد، بايد برايش دليلهاي زيادي ميآوردند.
اما تنبلها هم براي اين که کاري را انجام ندهند، دليلهای زیادی میآورند، آن وقت میگویند: «آدم تنبل، عقل چهل وزیر را دارد.» یعنی میتواند کاری کند که همه قبول کنند، او کاری انجام ندهد.
این ضربالمثل شبيه اين ضربالمثلها است که ميگويد: «به آدم تنبل یک فرمان بده، دو هزار تا نصیحت پدرانه بشنو.» و يا «آدم تنبل یا ستارهشناس میشود یا شاعر» و يا «حیلهجو را بهانه بسیار است.»
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
#یک_جرعه_کتاب
گفت: اين روزها کمي افسرده به نظر مي رسي.
گفتم: واقعا؟
گفت: حتما نيمه شبها زيادي فکر مي کني. من فکر کردن هاي نيمه شب را کنار گذاشته ام.
گفتم: چطور تونستي اين کار را بکني؟
او گفت: هر وقت افسردگي به سراغم مياد، شروع به تميز کردن خانه ميکنم. حتي اگر دو يا سه صبح باشد. ظرفها را ميشويم، اجاق را گردگيري ميکنم، زمين را جارو ميکشم، دستمال ظرفها را در سفيدکننده مياندازم، کشوهاي ميزم را منظم ميکنم و هر لباسي را که جلوي چشم باشد اتو ميکشم. آن قدر اين کار را ميکنم تا خسته شوم، بعد چيزي مينوشم و مي خوابم. صبح بيدار ميشوم و وقتي جورابهايم را ميپوشم، حتي يادم نميايد شب قبل به چه فکر ميکردم.
بار ديگر به اطراف نگاهي انداختم. اتاق مثل هميشه تميز و مرتب بود.
گفت: آدم ها در ساعت سه صبح به هر جور چيزي فکر مي کنند. همه ما اينطور هستيم. براي همين هر کدام مان بايد شيوه ي مبارزه خود را با آن پيدا کنيم...!
📘 کجا ممکن است پيدايش کنم؟
✍🏻 #هاروکی_موراکامی
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat