#داستان_شب
⬅️ قسمت چهل و دوم
نویسنده: شهید مدافع حرم شهید سید طاها ایمانی
– خدایا، هرگز ازت دست نمی کشم. هر اتفاقی که بیوفته، هر بلایی سرم بیاد، تو فقط رهام نکن. جز خودت، دیگه هیچی ازت نمی خوام. هیچی
دنیای من فرق کرده بود. از هیچ چیز و هیچ کس نمی ترسیدم، اما کوچک ترین گمان، به اینکه ممکنه این کارم خدا رو برنجونه یا #حق_الناسی به گردنم بشه، من رو از خود بی خود می کرد.
و می بخشیدم، راحت تر از هر چیزی. هر بار که پدرم لهم می کرد یا سعید همه وجودم رو به آتش می کشید، چند دقیقه بعد آرام می شدم و بدون اینکه ذره ای پشیمان باشن.
ـ خدایا ! بندگانت رو به خودت بخشیدم. تو، هم من رو ببخش.
و #آرامش وجودم رو فرا می گرفت. تازه می فهمیدم معنای اون سخن عزیز رو :
– به بندگانم بگو، اگر یک قدم به سمت من بردارید، من ده قدم به سمت شما میام.
و من این قدم ها و نزدیک تر شدن ها رو به چشم می دیدم. #رحمت، #برکت و #لطف_خدا به بنده ای که کوچک تر از بیکران بخشش خدا بود.
حالا که دیگه حق سر کار رفتن هم نداشتم. تمام وقتم رو گذاشتم روی مطالعه حرف هایی که از آقا محمدمهدی شنیده بودم. و اینکه دلم می خواست خدا را با همه وجود و همون طور که دیده بودم به همه نشون بدم. دلم می خواست همه مثل من، این عشق و محبت رو درک کنن و این همه زیبایی رو ببینن.
کمد من پر شده بود از #کتاب در جستجوی سوال های مختلفی که ذهنم رو مشغول کرده بود. چرا خدا از زندگی ها حذف شده؟ چه عواملی فاصله انداخته؟ چرا؟ چرا؟
من می خوندم و فکر می کردم، و خدا هم راه رو برام باز می کرد. درست و غلط رو بهم نشون می داد. پدری که به همه چیز من گیر می داد، حالا دیگه فقط در برابر کتاب خریدن هام غر می زد. و دایی محمد، هر بار که می اومد دست پر بود. هر بار یا چند جلد کتاب می آورد یا پولش رو بهم می داد یا همراهم می اومد تا من کتاب بخرم.
بی جایی و سرگردانی کتاب هام رو هم که از این کارتون به اون کارتون دید، دستم رو گرفت و برد…
پدرم که از در اومد تو، با دیدن اون دو تا کتابخونه، زبونش بند اومد.
دایی با خنده خاصی بهش نگاه کرد.?
ـ حمید آقا، خیلی پذیرایی تون شیک شد ها
اول، می خواستیم ببریم شون توی اتاق، سعید نگذاشت.
زمان ثبت نام مدارس بود و اون سال تحصیلی به یکی از خاص ترین سال های عمرم تبدیل شد.
من، سوم دبیرستان، سعید، اول. اما حاضر نشد اسمش رو توی دبیرستانی که من می رفتم بنویسن. برام چندان هم عجیب نبود، پا گذاشته بود جای پای پدر و اون هم حسابی تشویقش می کرد و بهش پر و بال می داد. تا جایی که حاضر نشد به من برای رفتن به کلاس زبان پول بده. اما سعید رو توی یه دوره خصوصی ثبت نام کرد.
اون زمان، ترم ۳ ماهه، ۴۰۰ هزار تومن. با سعید، فقط ۶ نفر سر کلاس بودن.
یه دبیرستان غیرانتفاعی، با شهریه ی چند میلیونی. همه همکلاسی هاش بچه های پولداری بودن که تفریح شون #اسکی کردن بود و با کوچک ترین تعطیلات چند روزه ای، پرواز مستقیم #اروپا.
سعی می کرد پا به پای اونها خرج کنه تا از ژست و کلاس اونها کم نیاره، اما شدید احساس تحقیر و کمبود می کرد. هر بار که برمی گشت، سعی می کرد به هر طریقی که شده فشار روحی ای رو که روش بود رو تخلیه کنه. الهام که جرات نزدیک شدن بهش رو نداشت. و من، همچنان هم اتاقیش بودم.
شاید مطالعاتم توی زمینه های روانشناسی و #علوم_اجتماعی ، تخصصی و حرفه ای نبود، اما تشخیص حس خلأ و فشار درونی ای رو که تحمل می کرد و داشت تبدیل به عقده می شد، چیزی نبود که فهمیدنش سخت باشه. بیشتر از اینکه رفتارهاش و خالی کردن فشار روحیش سر من، اذیتم کنه و ناراحت بشم، دلم از این می سوخت که کاری از دستم براش بر نمی اومد.
هر چند پدرم حاضر نشده بود من رو کلاس زبان ثبت نام کنه، اما من، آدمی نبودم که شرایط سخت، مانع از رسیدنم به هدف بشه.
این بار که دایی ازم پرسید کتاب چی می خوای؟ یه لیست #کتاب انگلیسی در آوردم با یه دیکشنری، و از معلم زبان مون هم خواستم خوندن تلفظ ها رو از توی دیکشنری بهم یاد بده. کتاب ها زودتر از چیزی که فکر می کردم تموم شد. اما منتظر تماس بعدی دایی نشدم، رفتم یه روزنامه به زبان #انگلیسی خریدم.
از هر جمله ۱۰ کلمه ایش، شیش تاش رو بلد نبودم. پر از لغات سخت، با جمله بندی های سخت تر از اون، پیدا کردن تک تک کلمات، خوندن و فهمیدن یک صفحه اش، یک ماه و نیم طول کشید. پوستم کنده شده بود. ناخودآگاه از شدت خوشحالی پریدم بالا و داد زدم.
ـ جانم، بالاخره تموم شد.
خوشحالی ای که حتی با شنیدن خفه شو روانی هم خراب نشد.
ادامه دارد....
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
#روانشناسی
10 خطای شناختی مسبب روحیات منفی
اغلب کسانی که این خطاهای شناختی را مطالعه نموده اند معتقدند که این معلومات زندگیشان را متحول کرده است. با این حال توجه داشته باشید که در بسیاری از مواقع افکار منفی سالم و بجا هستند تشخیص افکار سالم از ناسالم و اینکه چگونه با موقعیت های به راستی منفی بر خورد واقع بینانه داشته باشیم به همان اندازه، رهایی از افکار و احساسات مخدوش اهمیت دارد.
1️⃣ تفکر هیچ یا همه چیز
همه چیز راسفید و در غیر اینصورت سیاه می بینید، به نظر شما هر چیزی کمتر از کامل، شکست تلقی می شود.
2️⃣ تعمیم مبالغه آمیز
هر حادثه منفی و شکستی را شکستی تمام عیار و تمام نشدنی تلقی می کنید و آنرا باکلماتی چون هرگز و همیشه توصیف می کنید. (من همیشه بدشانسم) و...
3️⃣ فیلتر ذهنی
تحت تاثیر یک حادثه منفی همه واقعیتها را تار می بینید. به جزئی از حادثه منفی توجه دارید و بقیه را فراموش می کنید. شبیه چکیدن قطره جوهر که کل بشکه آبی را کدر می کند.
4️⃣ بی توجهی به امر مثبت
با بی ارزش شمردن تجربه ها و کارهای خوب خود، اصراربر مهم نبودن آنهادارید. کارهای خوب خود را بی اهمیت میخوانید و می گویید هرکسی میتواند این کار را انجام دهد.
5️⃣ نتیجه گیری شتابزده
بی آنکه زمینه و دلیل محکمی وجود داشته باشد، شتابزده نتیجه گیری می کنید .(فلانی با من برخورد بدی خواهد داشت)(آبرویم خواهد رفت)(از عهده انجام این کار بر نخواهم آمد).
6️⃣ درشت نمایی
از یک سو درباره اهمیت مسائل و شدت اشتباهات خود مبالغه می کنید و از سوی دیگر، اهمیت جنبه های مثبت زندگی را کمتر از آنچه که هست بر آورد می کنید.
7️⃣ استدلال احساسی
فرض را بر این می گذارید که احساسات منفی شما لزوما منعکس کننده واقعیت هاست. (ازسوارشدن درهواپیما وحشت دارم، حتما پرواز با هواپیما بسیار خطر ناک است).
8️⃣ باید ها
انتظاردارید که اوضاع آنطورکه شما میخواهید و انتظار دارید، باشد. باید ها تولید تمرد می کنند و اشخاص تشویق می شوند که درست بر عکس آن را عمل کنند.
9️⃣ بر چسب زدن
به جای اینکه بگویید اشتباه کردم به خود برچسب منفی می زنیدو می گویید من بازنده هستم. این بر چسب ها (احمق ،شکست خورده، بازنده و...) منجر به خشم اضطراب و دلسردی وکمی عزت نفس می شود.
🔟 شخصی سازی و سرزنش
خود را بی جهت مسئول حادثه ای قلمداد می کنید که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته اید. (زنی از آموزگار پسرش شنید که او خوب درس نمی خواند، با خود گفت: این نشان میدهد من مادر بدی هستم) شخصی سازی منجر به احساس گناه، خجالت و ناشایسته بودن می شود.
📌 نمی شود در تمام لحظات زندگی شاد بود و یا اختیار کامل احساسات خود را دردست گرفت و نمی توان همیشه منطقی بود. همه نواقص و اشکالاتی دارند. ولی با مطالعه خطاهای شناختی ذکر شده و تشخیص افکار منفی سالم و ناسالم می توانید افکار خود را که منجر به احساسات بد یاخوب شما می شوند کنترل کرده و لحظات زندگی خود را خودتان به شادی و #آرامش رقم بزنید...
📘 از حال بد به حال خوب
✍🏻 #دیوید_برنز
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat
#حرف_حساب
#کریستن_دی_لارسن” در کتابی تحت عنوان "توصیه هایی برای خوش بینان" می گوید:
به قدری قوی و قدرتمند باشیدکه هیچ کس و هیچ چیز قادر به بر هم زدن #آرامش خیالتان نشود.
به هر کس که می رسید، از شادکامی و سلامتی، از آرامش و شکوفایی و از سعادت و نیکبختی سخن بگویید.
به جنبه ی خوشایند هر چیز نگاه کنید.
فقط به بهترینها فکر کنید،
فقط به خاطر بهترینها کار کنید
و فقط در انتظار بهترین ها باشید.
با دیدن و شنیدن موفقیت دیگران به همان اندازه شاد و خوشحال شوید که از موفقیت خود شاد و خوشحال می شوید.
اشتباهات گذشته را به فراموشی بسپارید و با عزم راسخ و ثبات قدم بیشتر به سوی دستاوردهای عظیم آینده بشتابید.
به هر کس که می رسید، لبخند بزنید.
برای اصلاح خود به قدری وقت صرف کنید که وقتی برای انتقاد از دیگران نداشته باشید.
در مقابل بیم و دلهره چون کوه باشید...
"روح سالم"
کينه نمي ورزد
دوست مي دارد
خجالت نمي کشد
خود را باور دارد
خشمگین نمیشود و مهربان است...
"روح سالم"
حرص نمي خورد
همه چيز را کافي مي داند
حسد نمي ورزد و خود را لايق مي داند...
"روح سالم"
نيازي به رقص و پايکوبي و تظاهر به خوشي ندارد، زيرا شادکامي را در درون خويش مي جويد و مي يابد...
"روح سالم براي بزرگداشت خود نياز به تحقير ديگران ندارد...
"روح سالم"
دوست خواهد داشت و مهر خواهد ورزيد ...
🆔️ eitaa.com/clinicAdabiat