eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
771 دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
9.9هزار ویدیو
336 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
✔️ 29 جمادی الثانی حضرت ام کلثوم (سلام الله علیها) حضرت ام کلثوم (صلوات الله علیها) چهار ماه پس از بازگشت از کربلا به مدینه از دنیا رفتند. پدرشان سلام الله علیه و مادرشان حضرت (سلام الله علیها)میباشد. صاحب به نقل از اعیان الشیعه میفرماید: امیرالمومنین(سلام الله علیه) آن مخدره را به سلام الله علیه تزویج نمودند. آنچه در مورد ازدواج سلام الله علیها با غیر از عون بن جعفر نقل شده از بافته های مخالفین است. آن حضرت در واقعه جانسوز کربلا حضور داشتند و بعد از شهادت (سلام الله علیه)و اهل بیت و اصحابشان ، در کنار خواهرشان حضرت (سلام الله علیها)از بانوان و یتیمان محافظت مینمود. اشعار آن حضرت در فراق برادر در کربلا مشهور و جانسوز است. 🌟پس از عاشورا که بانوان به اسارت کوفه و شام رفتند خطبه آن حضرت در کوفه و مجلس ابن زیاد،اشعار آن حضرت در قادسیه و قنسرین ، اثر دعای آن حضرت در سیبور و بعلبک ،کلمات آن جناب با هنگام ورود به دروازه شام ، مرثیه های حضرتش در اربعین و مراجعت به مدینه، دلالت بر عظمت و شجاعت و صبر آن مخدره دارد. سرانجام بعد از چهار ماه از ورود به مدینه با دلی پر از غم و اندوه در مصائب کربلا، بالاخص شهادت سید الشهداء(سلام الله علیه) به شهادت رسید و در مدینه منوره دفن شد . به قولی شهادت آن حضرت در 21 ماه جمادی الثانی بوده است. 📚 وقایع الشهور ص 110 ✨اللّهمَّ صلِّ علی فاطمهَ و أُمِّهاو أبیها و بَعلِها و بَنیها و السِّرِ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما أحاطَ ب
💢 رویِ همه‌یِ صفحات دفترش نوشته بود: او می‌بیند.. ✨ با این کار می‌خواست هیچ‌وقت خدا را فراموش نکند.. 🌹شهیده_‌زینب‌_کمایی 🌴@dadhbcx 🌴
💔 زینب، دختری که بخاطر ، منافقین با خفه اش کرده و به شهادت رسوندنش😔 مادر این شهیده 14 ساله درباره دفتر زینب📖 این گونه روایت می‌کند: 📒زینب در خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت: از نماز به موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن ، نماز غفیله و نماز امام زمان(عج)♥️ ورزش صبحگاهی،   خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سوره‌های قرآن کریم، دعا کردن🤲 در صبح و ظهر و شب، کمتر کردن تا کم‌خوردن صبحانه، ناهار و شام. 📒دخترم جلوی این موارد ستون‌هایی کشیده بود و هر شب بعد از کارهایش جدول را علامت می‌زد؛ من وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی در پوشیدن و خوردن افتادم به یاد آن اندام لاغر و که چند تکه استخوان بود افتادم. 📒به یاد آن روزه‌های مداوم و افطارهای ساده، به یاد نماز شب‌های طولانی و ، به یاد گریه‌های او😭 در سجده‌هایش و دعاهایی که در حق (ره) داشت. 🔰زینب در عمل، تک‌تک موارد آن جدولِ و خیلی از چیزهایی که در آن جدول نیامده بود❌ را رعایت می‌کرد. مزار: روبروی خیمه حسینی 🌴 @dadhbcx 🌴
✨بسم رب الشهدا✨ 🌻ام کلثوم •دختری از دختران امیرالمونین• ▫️او نیز مانند پدر خویش از سیاهی لشکر دشمن هراسی نداشت ؛اما حیدر کرار اول به اش‌می‌نگرد🌱 ▫️همان‌گونه که از شمر خواست تا "در شهر دمشق کاروان را از دری وارد کند که مردمان کمتری باشند و سرهای شهدا را از محمل‌ها دور کنند تابا نظاره سرها به حرم رسول خدا (ص) ننگرند" ▪️البته که شمر برای اثبات کامل خباثت خود از هیچ کاری دریغ نمی‌کرد؛کاملا خلاف سخنان این سیده را انجام داد. *۱ ▫️ در کوفه نیز خطبه‌ای خواند که خیانت اهل کوفه را به آنان و پیروزی حزب خدا بر حزب را در آن گوشزد کرد. *۲ آری ! او در ایمان به خدایش لحظه‌ای هم تردید نداشت...🌱 ✨در حُجب و وعصمت وصبر و وفا ✨مانند ِ عقیله خــــــواهرش بود ✨بر حُـــرمتِ نامِ "امّ کلـثوم" قســـــــــم ✨ این آیـنه نام دیگـــــــــرش زیـنـب بود 📚منابع: *۱  سید بن طاوس، علی بن موسی، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۰۱.     حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۷۷.    *۲ سید بن طاوس، علی بن موسی، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۹۱.    حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۶۸ ✨شعر از محمدحسن‌بیات‌لو ╔═❀•✦•❀══════╗         🌴 @dadhbcx 🌴 ╚══════❀•✦•❀═╝
✍ فما أحلیٰ أسمائکم ... چقدر اسمهایتان قند در دلمان آب می‌کنند! چقدر فخر دارند... چقدر سَرِمان را، جلوی خود و ناخود، بالا می‌گیرند! کلمات ... انگار تمامِ آدمند! تمام نَفْس آدمیزاد، که در واژه‌ای جا می‌شوند ! اینکه می‌گویی 🌟زینب🌟 و به ثانیه‌ای، قدّت بلند می‌شود، پشتت محکم می‌شود، سرت بالا می‌رود، و برای یک عمر دویدن ... دوباره جان می‌گیری؛ یعنی تمامِ هیبت این بانو را، با تکرار نامش، سَر کشیده‌ای و مست شدی .... مگر می‌شود داشت، و چیزی کم داشت ؟ ما کجائیم؟ کجای جهان؟ که قرار شد، اینهمه خوشبخت، آفریده شویم! 💫 برای تو ؛ یک جان کم است؛ باید هزار جان داشت و هر هزار سَر بُرید. ✨ ویژه میلاد حضرت زینب سلام‌الله علیها 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
🚩.. روایت شده است که وقتی حضرت (سلام الله علیها) با همراهان به مدینه بازگشتند زنهای مدینه برای عرض تسلیت ، به حضور زینب (سلام الله علیها) آمدند آن حضرت حوادث جانسوز کربلا و کوفه و شام را برای آنها بیان می کرد و آنها گریه می کردند ، تا اینکه به یاد حضرت (سلام الله علیها) افتاد و فرمود : ((اما مصیبت وفات رقیه در خرابه شام ، کمرم را خم کرد و مویم را سفید نمود . )) زنها وقتی این سخن را شنیدند ، صدایشان با شور و ناله به گریه بلند شد و آن روز به یاد رنجهای جانگداز 💔 (سلام الله علیها) بسیار گریستند. 📚دویست داستان از فضائل و مصایب حضرت زینب سلام الله علیها ص ۱۲۴ 🚩 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
🌺مشکل امر فرج با دست او وا می شود 🌺بر خود مهدی قسم این کار، کار است ... ❤️أللَّـھُـمَــ ؏َـجـّلْ لِوَلیِـڪْ ألــْفــَرَج بِحقِ زَینَب 🌟سلام علیکم صبحتون نورانی🌟
📚 📖 نام کتاب : پدر ✍ نرجس شکوریان فرد 🖇 انتشارات عهد مانا 💚 ''دخترانش را می‌نشاند روی پایش در عرب رسم نبود《دختر داری》 علی با آن‌ها بازی می‌کرد، نازشان راهم می‌خرید. 💚چنان محترم بزرگشان کرد که وقتی زینب وارد اتاق می‌شد، مقابلش بلند می‌شد. خودش خدا را یاد کودکانش می‌داد. ریشه‌ای، که حتی با تمام مصیبتها هم خشک نمی‌شد. ثمر دختر علی در بود که ماندگاری قیام برادر شد، حماسه‌ی زینب! 💚دخترانه‌های دختران ، مادرانه های دختران علی شد زنانگی های کربلا دختران علی یزید را خوار و خفیف کردند علی پدر زن نمونه کربلاست زینب آنقدر شخصیت عظیمی دارد که می‌شود؛ ڪبرے
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۳۱ _با این جنازهای که رو دستمون. مو
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۲ دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال مصطفی بود..که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند... سعد میترسید کنم.. که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست... دستم در دست سعد مانده.. و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر زینبیه دمشق نشان داده شده.. و چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. سعد از گریه هایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش مادرم را تمنا میکرد. همیشه از زینبیه دمشق میگفت... و که در حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) کرده و اجابت شده بود.. تا نام مرا و نام برادرم را بگذارد؛ 🕊ابوالفضل پای ماند.. و من تمام این اعتقادات را میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم. سالها بود خدا و دین و مذهب را به آزادی از یاد برده و حالا در مسیر مبارزه برای همین آزادی، در چاه بی انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر امید رهایی نبود. حتی روزی که به بهای وصال سعد ترکشان میکردم،.. در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که _ "تو هدیه حضرت زینبی، نرو!" و من را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم عشقم کردم که به پشت پا زدم و رفتم. حالا در این غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین آتشم میزد... و سعد بیخبر از خاطرم... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۳۳ سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد _ب
🌹🕊 بسم الله القاصم الجبارین🌹🕊 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۴ تا حتی را به رویم ببندد. تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه فاصله گرفته.. و من هنوز پیش زینب جا مانده بود که دلم سمت حرم پرید و .. 🌟اگر از دست سعد شوم، دوباره شوم! اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت،.. اگر اینها خرافه نبود.. و این شیطان رهایم میکرد، دوباره به تمام مقدسات میشدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود.. که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محلهای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد... خیابانها و کوچه های این شهر همه سبز و اصلاً شبیه درعا نبود.. و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل پشت سعد کشیده میشدم.. تا مقابل در ویلا رسیدیم... دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت.. و حتی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظهای دستم را رها کند و میخواست همیشه باشم. درِ ویلا را که باز کرد.. به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین زبانی کرد _به بهشت داریا خوش اومدی عزیزم! و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت _اینجا ییلاق دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه سوریه! و من جز در 🔥چشمان شیطانی سعد نمیدیدم..که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد _دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره! یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداری ام میداد تا به .. و چه راحت دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا.... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۵۸ تنها یک آغوش مادرانه کم داشتم..
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۵۹ خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد _بفرمایید! شش ماه بود سعد غذای آماده از بیرون میخرید.. و عطر دستپخت او مثل رایحه دستان بود.. که دخترانه پای سفره نشستم.. و باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمیرفت... مصطفی میدید دستانم هنوز برای گرفتن قاشق و ندیده حس میکرد چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی میکرد... احساس میکردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد _خواهرم! نگاهم تا چشمانش رفت و او نمیخواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم غیرتش را بشکافد.. که زمزمه کرد _من نمیخوام شما رو زندانی کنم، شما تو این خونه آزادید! و از نبض نفسهایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که صدایش بیشتر گرفت _شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش میکنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید! از پژواک پریشانی اش ، فهمیدم این کابووس هنوز تمام .. و تمام تنم از درد و خستگی خمیازه میکشید که با وحشت در بستر خواب خزیدم... و از طنین تکبیرش بیدار شدم... هنگامه سحر رسیده.. و من دیگر بودم که به عزم نماز صبح از جا بلند شدم...✨ سالها بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت میکشیدم... و میترسیدم نمازم را نپذیرد که از و سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بیدریغ میبارید... نمازم که تمام شد... از پنجره اتاق دیدم مصطفی در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت... در آرامش این خانه دلم میخواست... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد